< < < < < <<



رييس جمهور ما raeesjomhoore ma


فرستادن نظرات





آرشيو


١٤٢٤١٢٢٤

رئيس جمهور ما( هنرپيشه‌ي دغل و دوستانش)
نويسنده: فيليپ راث
مترجم: افشين رضاپور
تهيه براي اينترنت: آرشarashform@yahoo.com و……

http://www.farsibooksonline.blogspot.com

درباره‎ي فيليپ راث
فليپ راث در سال 1933در نيوجرسي امريكا به دنيا آمد و در دانشگاه‎هاي روتگِرز، بوكنل و شيكاگو درس خواند. با اولين كتاب‎اش ((خداحافظ كلمب، Goodbye Colombus 1959)) جايزه‎ي ملي كتاب را در بخش داستان از آن خود كرد. در 1969 از داستان ((خداحافظ كلمب)) فيلمي ساختند.
اولين رمان‎اش((رهايي، Letting Go 1962))كشمكش پرفسور يهودي جواني را نشان مي‎دهد كه بين عقل و احساس در مانده است و اين روند با انتشار كتاب (( وقتي او خوب بود، When she was good 1967)) ادامه يافت. در 1969 ((بيماري پورتنوي، Portnoy`s Complaint ))را نوشت،كتابي پر طرفدار و بحث انگيز كه روابط جنسي الكساندر پورتنوي را تحليل مي‎كند و به شيوه‎ي تك‎گويي‎هاي پورتنوي در لحظات روان درماني‎ روايت مي‎شود. كتاب‎هاي ديگرش در اين دوران ((سينه The Breast 1972)) ((رمان بزرگ امريكايي، The Great American Novel 1973)) و ((زندگي من به عنوان يك مرد، My life as a Man 1974)) هستند. در ((پرفسور شهوت، ‏The Professor of Desire»( 1977) ))يك روشنفكر جوان يهودي به جست و جوي اقناع شخصي بر مي‎آيد. رمان‎هاي ((نويسنده‎ي پرده‎نشين، ((The Ghost Writer»1(1979) ((زوكرمن آزاد، Zuckerman Unbound 1981))((درس آناتومي، The Anatomy Lesson 1983)) و ((ضد زندگي،The Counterlife 1986)) زندگي و مشكلات ناتان زوكرمن نويسنده را بررسي مي‎كنند.
راث در دهه‎ي نود آثار پرشوري منتشر كرد. در ))ميراث، Patrimony 1991)) تلاش پدرش را در كشاكش يك بيماري مهلك به تصوير كشيد. همچنين، رمان‎هاي((نيرنگ، Deception 1990 ))و ((تئاتر روز سبت، Sabbath`s Theater 1995)) را نوشت كه در سال 1995 جايزه‎ي ملي كتاب را در بخش داستان به او اختصاص داد و در سال 1998(( مرغزار امريكايي، (American Pastoral 1997) برنده‎ي جايزه‎ي پوليتزر شد. ((من با يك كمونيست ازدواج كردم، I Married A Communist 1998)) به زندگي سه دوست مي‎پردازد كه در دهه‎ي پنجاه به جريانات ضد كمونيستي امريكا پيوسته بودند. در ((ننگ بشر، The Human Stain 2000)) دوباره ناتان زوكرمن به عنوان راوي باز مي‎گردد و در ((حيوان محتضر،The Dying Animal 2001)) شخصيت‎هاي رمان‎هاي(( سينه)) و ((پرفسور شهوت)) بار ديگر به ايفاي نقش مي‎پردازند.
…و مباحثي را كه همواره با استادم پيرامون سرشت بشر در گوشه و كنار جهان داشتيم، به ياد مي‎آورم. هر گاه سخن به(( دروغ و دروغ پردازي))مي‎كشيد،او به سختي درمي‌يافت؛هر چند كه خود تيزبينانه‏ترين قضاوت‎ها را داشت؛ و اين‏گونه استدلال مي‏كرد كه: گفتار ما را به درك يكديگر و دريافت حقايق رهنمون مي‏شود و اگر كسي راستي را ناراست بنمايد، اين مقاصد به شكست انجاميده است؛ چون ديگر نمي‏توان گفت كه من او را درك كرده‏ام؛ و با دريافت حقيقت - حقيقتي كه او بر جاي مي‏نهد و بسيار بدتر از جهالت است- فاصله‏ي بسيار دارم؛ زيرا بايد باور كنم كه سپيدي سياه مي‌نمايد و بلندي، كوتاه؛ و اين‏ها همه انديشه‌هاي او بودند درباره‌ي دروغ كه نوع بشر آن را اين گونه خوب آموخته و در سراسر جهان به كار بسته است.
جاناتان سويفت؛ سفري به Houyhnhnms (1726)
...انسان بايد دريابد كه هرج و مرج سياسي امروز با تباهي زبان ارتباط دارد؛ و شايد بتوان با ايجاد تحولي در مقصود كلام، به پاره‏اي اصلاحات دست يازيد … زبان سياسي - و با تفاوت‌هايي اين مسئله در مورد همه‌ي گروه‏هاي سياسي،از محافظه‏كاران تا آنارشيست‏ها، صدق مي‍‍كند- طوري طراحي شده كه دروغ‏ها را حقيقت و قتل را معتبر جلوه دهد؛ و به باد پاك، ظاهري انجماد گونه ببخشد.
جرج ارول؛ سياست و زبان انگليسي. ( 6 94 1 )
من براساس باورهاي شخصي و مذهبي‎ام، سقط جنين را يك شكل غير قابل قبول كنترل جمعيت مي‌دانم. به علاوه، قادر نيستم روش‏هاي نامحدود سقط جنين يا سقط جنين عامدانه1 را با اعتقادم به قداست زند‎گي بشري - و زندگي نازادگان - سازگار نمايم؛ چون بي‍شك نازادگان نيز حقوقي دارند، حقوقي كه در قانون مشخص و حتي در اصول مشروح سازمان ملل، به رسميت شناخته شده است.
ريچارد نيكسون؛ سن كِلِمنت، سوم آوريل 1971

1.به نويسنده‎اي اطلاق مي‎شود كه در ازاي پول، آثارش را به نام ديگران چاپ مي‎كند.
1. Abortion On Demand


رئيس جمهور ما( هنرپيشه‌ي دغل و دوستانش)
نويسنده: فيليپ راث مترجم: افشين رضاپور
Our Gang( Starring tricky And His friends)
Written by Philip Roth
Translated by Afshin Rezapur
15 دغل يك شهروند مسئله‌دار را آرام مي‌كند.
25 دغل يك كنفرانس مطبوعاتي برگزار مي‏كند.
43 دغل بحران ديگري را از سر مي‌گذراند يا نشست آموزشي فنون مسابقه.
119 دغل براي ملت نطق مي‌كند(خطابه‌ي مشهور چيزي در حكومت دانمارك پوسيده است).
163 ترور دغل.
221 در راه بازگشت يا دغل در جهنم.


يك

دغل يك شهروند مسئله‌دار را آرام مي‌كند‍‍
شهروند :قربان، اجازه بدهيد به خاطر پشتيباني‎تان- در سوم آوريل- از قداست زندگي بشري و زندگي آن‎ها كه هنوز متولد نشده‏اند، به شما تبريك بگويم. اين كار، به خصوص با در نظر گرفتن نتايج انتخابات نوامبر، شجاعت فراواني مي‏خواست.
دغل: سپاسگزارم. البته مي‌شد عوام پسندانه عمل كرد و در برابر قداست زندگي بشري ايستاد؛ اما بي پرده بگويم، من ترجيح مي‏دهم فقط يك دوره رئيس جمهور باشم و به اعتقادم عمل كنم تا با اتخاذ موضع ساده‎اي مثل آن، دور دوم انتخابات را هم ببرم. روي هم رفته من طبق وجدانم عمل مي‏كنم، درست مثل راي دهندگانم.
شهروند: همه‌ي ما وجدان شما را تحسين مي‌كنيم قربان.
دغل: متشكرم.
شهروند: مي‎توانم در ارتباط با ستوان كالِي Calley و محكوميت‎اش در قتل بيست و دو روستايي ويتناميِ اهل ماي‌لايMy Lai1، سؤالي از شما بپرسم؟
دغل: البته. حتماًَ اين سؤال را به عنوان نمونه‏ي ديگري از امتناع من در انجام كارهاي عوام پسندانه مطرح مي‏كنيد.
شهروند: چه طور قربان؟
دغل: خوب، بعد از برپايي اعتراض عمومي عليه آن محكوميت، عاميانه بود كه بخواهم در مقام فرمانده‌ي كل قوا بيست و دو شهروند غير نظامي را به جرم توطئه در قتل ستوان كالِي محكوم كنم. عاميانه‌تر از آن‎كه فكرش را بكنيد؛ اما اگر روزنامه ها را بخوانيد، مي‌بينيد كه من زير بار نرفتم و فقط به مرور موضوع جنايت او، و نه آن‍ها، بسنده كردم. همان‎طور كه گفتم، ترجيح مي‏دهم فقط يك دوره رئيس جمهور باشم؛ و شايد بهتر باشد حالا كه حرف ويتنام بـه ميان آمد، موضوعي را كاملاًَ روشن كنم. من به هيچ وجه قصد دخالت در امور داخلي كشور ديگري را ندارم. اگر رئيس جمهور تئو، طبق بعضي از قوانين ويتنام كه با فرايض اجدادي ارتباط نزديك دارد، بخواهد و دليل كافي داشته باشد كه بعد از مرگ‎شان به مسئله‏ي ‏آن بيست و دو روستاييِ اهل ماي‌لاي بپردازد، اين به خودش مربوط است؛ اما به شما اطمينان مي‏دهم من به هيچ وجه قصد دخالت در فعاليت‏هاي سيستم قضايي ويتنام را ندارم و فكر مي‏كنم رئيس جمهور تئو و مقامات منتخب سايگون بتوانند به تنهايي و طبق قانون، رفع و رجوعش كنند.
شهروند: قربان، سؤالي كه مرا آزار مي‏دهد اين است: از آن‎جا كه من نيز در اعتقاد شما به قداست زندگي بشري سهيم هستم...
دغل: درود بر شما. شرط مي‏بندم كه يکي از دل باختگان فوتبال هم هستيد.
شهروند: بله قربان، متشكرم… اما از آن‎جا كه من نيز در مورد نازادگان احساسي همچون شما دارم، با اين احتمال كه شايد ستوان كالِي مرتكب سقط جنين شده باشد، مشكل پيدا مي‌كنم. من از گفتن اين حرف بيزارم آقاي رئيس جمهور اما وقتي فكرش را مي‏كنم كه شايد يكي از آن بيست و دو نفر زن حامله‌اي بوده، سخت عذاب مي‏كشم.
دغل: خواهش مي‏كنم يك دقيقه دست نگهداريد. ما در دادگاه‎هاي اين كشور سنتي داريم كه تا وقتي گناه كسي ثابت نشده، اوكاملاًَ بي‏گناه است. در ماي‌لاي نوزادان و زناني از سنين گوناگون حضور داشتند ولي من تا به حال حتي يك مدرك كوچك نيافته‏ام كه در آن گودال زن حامله‏اي به قتل رسيده باشد.
شهروند: ولي اگر فقط يكي از آن‌ها زن حامله‌اي بوده باشد، چه؟ فرض كنيد در بازبيني قضايي، اين موضوع ثابت شود. از آن‎جا كه شما به قداست زندگي بشري و زندگي نازادگان معتقديد، آيا در استيناف ستوان كالِي تحت تاثير قرار نخواهيدگرفت؟ به عنوان يك مخالف سقط جنين بايد اعتراف كنم تاثير عميقي بر من مي‌گذاشت.
دغل: خوب، اين اعتراف را به حساب پاكدلي شما مي‌گذاريم اما من به عنوان يك وكيل مجرب بايد بدون گرفتار شدن در هزارتوي احساسات، قضيه را بررسي كنم. اول بايد پرسيد آيا ستوان از حاملگي اطلاع داشته؟ پر واضح است كه اگر ظاهر زن چيزي نشان نمي‏داده، در كمال انصاف بايد پذيرفت كه روح ستوان از اين جريان بي‎خبر بوده و بنابراين به هيچ وجه مرتكب سقط جنين نشده.
شهروند: اگر خود زن به او گفته بود، چه؟
دغل: سؤال خوبي است. شايد واقعاًَ سعي خودش را كرده باشد؛ ولي ستوان كالِي يك امريكايي است و انگليسي حرف مي‏زند، درحالي كه يك روستا‏يي اهل ماي‌لاي، ويتنامي است و فقط به زبان ويتنامي اختلاط مي‌كند. بنابراين به هيچ وجه امكان ارتباط كلامي نبوده و در مورد زبان اشاره هم بايد بگويم: هرگز نمي‎توان مردي را به دليل عدم درك اشارات يك زن عصبي- اگر نگوييم آشفته- به دار آويخت.
شهروند: نه اين منصفانه نيست.
دغل: خلاصه اگر حاملگي‏ محرز نبوده، نمي‏شود گفت ستوان كالِي در شكل غيرقابل قبولي از كنترل جمعيت مشاركت داشته؛ بنابراين آنچه او انجام داده با اعتقاد شخصي من به قداست زندگي بشري و زندگي نازادگان، سازگار است.
شهروند: ولي قربان اگر محرز بود، چه ؟
دغل: خوب، آن وقت ما در مقام وكلايي كاركشته، بايد سؤال ديگري مي‏پرسيديم. مثلاًَ، آيا ستوان از حاملگي اطمينان داشته يا در تب و تاب آن لحظه او را با زني فربه اشتباه گرفته. مايه‎ي افتخار ما است كه كاپيتان بازي آن صبح دوشنبه‌ي ماي‌لاي بوده‌ايم؛ اما يادتان باشد در ماي‎لاي جنگ بود و نمي‎توان از افسري كه مشتي غير نظامي را از گوشه و كنار جمع كرده انتظار داشت يك زن چاق ويتنامي را از زني كه در دوران مياني يا حتي پاياني بارداري به سر مي‏برد، تشخيص دهد. حالا اگر آن زن مثلاًَ لباس مخصوص بارداري مي‌پوشيد، كمك بزرگي به بچه‏هاي ما مي‌كرد؛ اما در آن روستا زن‏ها چنين لباسي نمي‏پوشند و همه با پيژامه رفت و آمد مي‏كنند. با اين وضعيت، تشخيص مردها از زن‏ها تقريباًَ غير ممكن است، چه رسد به تشخيص يك زن حامله. بي‌شك در اين گونه مواقع، آشفتگي بر همه چيز حاكم است و سگ صاحبش را نمي‏شناسد- و اين يكي از مصائب جنگ‌هاي از اين دست است. من دقيقاًَ اطلاع دارم كه ما به آب و آتش مي‎زنيم تا لباس آزاد امريكايي را به آن روستاها ببريم و به زن‏ها بپوشانيم كه در مواقع قتل عام براي نظاميان‌مان قابل شناسايي باشند؛ اما مي‌دانيد، اين مردم رسم و رسوم خودشان را دارند و حاضر نيستند تن به كاري دهند كه آشكارا به نفعشان تمام مي‌شود. البته ما هم مجبورشان نمي‌كنيم. اصلاًَ به همين دليل در ويتنام هستيم: تا حق انتخاب شيوه‌ي زندگي را به اين مردم، بر اساس آداب و رسوم و اعتقادات‎شان، عطا كنيم.
شهروند: به عبارت ديگر، اگر ستوان كالِي فقط فرض ‏كرده باشد كه او يك زن چاق بوده و با همين فرضيه ‏كشته باشدش، با اعتقاد شما به قداست زندگي بشري و زندگي نازادگان سازگاري دارد.
دغل: دقيقاًَ همين طور است. اگر به من ثابت شود كه ستوان فقط احتمال كمي اضافه وزن داده، به شما قول صد در صد مي‌دهم كه در استيناف او تعصبي به خرج نخواهم داد.
شهروند: ولي قربان، فرض كنيد و فقط فرض كنيد او از حاملگي زن اطلاع داشته.
دغل: خوب، حالا ديگر به اصل قضيه رسيديم، مگر نه؟
شهروند: متاسفانه همين طور است قربان.
دغل: بسيار خوب، پس حالا به مسئله‌ي سقط جنين عندالمطالبه1 مي‏رسيم كه بي هيچ ترديدي از نظر من و بر اساس باورهاي شخصي و مذهبي‎ام غير قابل قبول است.
شهروند: سقط جنين عندالمطالبه؟!
دغل: اگر اين زن ويتنامي خودش را براي انجام سقط جنين به ستوان كالِي نشان داده باشد... بياييد در بحثمان اينگونه فرض كنيم كه او يكي از آن دخترهاي دَدَري بوده كه هميشه از خانه بيرون مي‌زنند و خوش مي‍‍گذرانند و بعد هم زير بار عواقبش نمي‌روند؛ متاسفانه آن‌ها هم مثل ما از اين جور دخترها دارند : ناهنجارها، ولگردها، لگوري‌ها. همان اقليت كوچكي كه بقيه را هم بدنام مي كنند... ولي اگر اين زن براي انجام سقط جنين خود را به ستوان كالِي نشان داده باشد، با نامه‏اي كه به فرض كسي براي او به انگليسي نوشته و مثلاًَ ستوان، در گرماگرم آن لحظه، سقط جنين را در جريان مرگ زن مشاهده كرده باشد...
شهروند: بله، به نظرم تا اينجايش را با شما موافقم.
دغل: خوب، مي‏خواهم بدانم آيا زن هم- اگر نگوييم بيش‎تر- به همان اندازه‏ي ستوان مجرم نبوده؟ فقط مي‏خواهم بدانم آيا اين موضوع اصلاًَ براي دادگاه‌هاي سايگون مطرح نيست؟ بياييد بي‎پرده حرف بزنيم: آدم اگر به دنبال سقط جنين نباشد كه نمي‌ميرد. اگر خود را در شرايط دشوار سقط جنين قرار ندهد كه نمي‌ميرد. اين كاملاًَ روشن است.
شهروند: موافقم قربان.
دغل: بنابراين حتي اگر ستوان در سقط جنين عندالمطالبه مشاركت كرده باشد- من دقيقاًَ به عنوان يك وكيل حرف مي‏زنم- بايد عوامل تخفيف جرم متعددي را در نظر بگيريد، نه اين‎كه تلاش كنيد تحت شرايط جنگي يك عمل جراحي را به نمايش بگذاريد. به نظرم براي كارهايي كوچك‎تر از اين، جراحان بسياري به دادگاه احضار شده‌اند.
شهروند: براي چه احضار شده‌اند؟
دغل: براي جسارت‎شان.
شهروند: اما ... اما آقاي رئيس جمهور، اگر سقط جنين عندالمطالبه نبود، چه؟ اگر ستوان كالِي اين عمل را بدون تمايل، تقاضا يا خواسته‌ي زن انجام داده بود؟
دغل: منظورتان يك شكل آشكار كنترل جمعيت است؟
شهروند: خوب، شايد بهتر باشد بگوييم يك شكل آشكار آدم‎كشي.
دغل: ( انديشناك ) البته سؤال شما بسيار مبهم است. چيزي كه ما وكلا آن را نمونه‌ي فرضي مي‏خوانيم، درست است؟ اگر يادتان باشد، ما فقط فرض مي‏كنيم كه يك زن حامله در آن گودال بوده. حالا فرض كنيد اصلاًَ زن حامله‌اي آن‎جا نبوده كه در واقع همه‏ي مدارك و شواهد پرونده هم اين موضوع را ثابت مي كند. بنابراين ما گرفتار يك بحث آكادميك مي‏شويم.
شهروند بله قربان، اگر اين طور فرض كنيم، درگير يك بحث آكادميك مي‏شويم.
دغل و البته هيچ به اين معنا نيست كه من ارزش بالايي براي آن قائل نيستم.حالا ديگر وقت بيش‎تري به بررسي پرونده‏ي ستوان كالِي اختصاص خواهم داد تا ببينم كوچك‏ترين مدركي دال بر حاملگي يكي از آن بيست و دو زنِ گودالِ ماي لاي وجود دارد يا نه؛ و اگر باشد – اگر چيزي در پرونده‏ي ستوان بيابم كه با اعتقاد شخصي‏ام به قداست زندگي بشري و زندگي نازادگان سازگار نباشد ـ از خودم به عنوان يك قاضي سلب صلاحيت خواهم كرد و پرونده را به معاون رئيس جمهو
ر ارجاع خواهم داد.
شهروند از شما ممنونم آقاي رئيس جمهور. به نظرم با دانستن اين موضوع، همه‏ي ما امشب راحت‌تر بخوابيم.

1. دهكده اي در ويتنام جنوبي كه اهالي آن به دستور ستوان كالي، يكي از قصابان جنگ ويتنام، قتل عام شدند.
1.Abortion On Demand

دو
دغل يك كنفرانس مطبوعاتي برگزار مي‌كند
آقاي بِمال: قربان، با توجه به اين‌كه بيانيه‌ي سن دِمِنشيا San Dementia1 در سوم آوريل بحث‌هاي فراواني برانگيخت، اكنون به نظر مي‏رسد بخشي از آن گفت و گوها بر اين ادعاي صريحِ شما كه مدافع سرسخت حقوق نازادگان هستيد، متمركز شده. بسياري بر اين باورند كه نسبت شما با نازادگان، درست مثل نسبت مارتين لوتر كينگ2 با سياهان امريكا است يا مثلاًَ نسبت رابرت اف. كاريزماي فقيد با مكزيكي تبارها و پورتوريكويي‌هاي محروم اين كشور. عده‌اي معتقدند بيانيه‏ي سن دِمِنشيا، در كنار خطابه‏ي معروف دكتر كينگ ـ من رويايي دارم ـ در كتاب‏هاي تاريخ ثبت خواهد شد. آيا اين مقايسه‏ها را مناسب مي‌بينيد؟
دغل: خوب، البته مارتين لوتر كينگ مرد بسيار بزرگي بود اما ديگر بايد پذيرفت كه او مرده است. او در مبارزه براي حقوق مردمش رهبر بي‎نظيري بود و معتقدم جايي براي خودش در تاريخ خواهد يافت؛ ولي درعين حال فراموش نكنيد او مثل من رئيس جمهور امريكا نبود و اختيارات قانوني نداشت و اين تفاوت بزرگي است كه نبايد از نظرها پنهان بماند. من فكر مي‌كنم با فعاليت در حيطه‏ي قانون اساسي بتوانم خيلي بيش‏تر از آنچه دكتر كينگ خارج از آن و فقط براي يك نژاد خاص مد نظر داشت، در حمايت از نازادگان انجام دهم؛ و اين به معناي انتقاد از دكتر كينگ نيست، بلكه يك حقيقت ساده است. البته مي‏دانم كه دكتر كينگ به طرز فجيعي به شهادت رسيد. بنابراين اجازه بدهيد موضوعي را براي دشمنانم و دشمنان نازادگان كاملاًَ روشن كنم. براي اين‌كه اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: آنچه بر سر مارتين لوتر كينگ آوردند، آنچه بر سر رابرت اف. كاريزما و جان اف. كاريزما و قبل از او بر سر همه‏ي امريكاييان بزرگ آوردند، لحظه‎اي مانع من در انجام تلاشي كه آغاز كرده‏ام، نخواهد شد. من هرگز از نظاميان و تندروها و افراطيون متعصب باكي به دل ندارم. ترسي از برقراري عدالت براي آن‎ها كه هنوز در رحم به سر مي‌برند، ندارم؛ و اجازه بدهيد موضوعي را روشن‏تر كنم: من فقط از حقوق جنين‍ها حرف نمي‏زنم؛ نطفه‏هاي ميكروسكپي هم هستند؛ و فقط اين موجودات كوچك روي جفتند كه چون نماينده و سخنگويي در دولت ملي ما ندارند، زيان فراوان ديده‌اند؛ وگرنه براي سياهان و پورتوريكويي‏ها و هيپي‏ها و از اين قماش، هميشه كسي پيدا مي‎شود كه روضه بخواند.
چراتلويزيون‎هاي ما مدام آشوب و بلوا و تظاهرات و مسخره‎بازي نشان مي‌دهند؟ چون اين‎ها موضوعاتي هستند كه متاسفانه اخبار را مي‏سازند؛ اما چند نفر تا كنون پي‌ برده‌اند كه در اين سرزمين بزرگ ميليون‏ها ميليون جنين، از نظر شكل و ساختار، دچار حادترين و پيچيده‏ترين تغييرات مي‏گردند، بي اينكه پرچمي مقابل دوربين تكان دهند و ترافيك را مختل كنند و رنگ بپاشند و حرف ركيك بزنند و لباس‏هاي عجيب و غريب بپوشند. بله، آقاي بي‎باك.
آقاي بي‎باك: اما قربان، در مورد آن دسته از جنين‎هايي كه معاون رئيس جمهور مسئله‌سازشان ناميده، چه مي‌گوييد؟ به نظرم منظورش دقيقاًَ آن‏هايي هستند كه در پنج ماهگي شروع به لگد زدن مي‏كنند. آيا قبول داريد كه آن‏ها موجوداتي ناراضي و ناسپاسند؟ و در اين‎صورت، تا چه حد مي‎خواهيد كنترل‎شان كنيد؟
دغل :خوب، اول از همه بايد بگويم كه ما با تفاوت‌هاي ظريفي از نوع قانوني طرفيم. خوشبختانه (لبخندي شيطاني و محبت آميز ) من يك وكيلم و آموزش‌هايي كه ديده‌ام، مرا در شناسايي اين تفاوت‏ها كمك مي‌كند ( قيافه اي جدي به خود مي گيرد) من معتقدم در اينجا بايد زياد دقت كنيم و بين دو نوع فعاليت، يعني لگدپراني در شكم مادر ـ كه معاون رئيس جمهور به آن اشاره مي‌كند ـ و حركت در رحم، تفاوت قائل شويم؛ و شك ندارم آقاي معاون نيز همين نظر را دارند. برخلاف آنچه در تلويزيون پخش مي‌كنند، او هرگز نگفته كه همه‏ي جنين‏هاي فعال در رحم مسئله سازند. هيچ كس در اين دولت چنين اعتقادي ندارد. در واقع من همين امروز با دادستان كل، جناب «بدجنس» و آقاي« عرعر» در اِف. بي. آي صحبت كردم و همه با هم توافق داشتيم كه حركات خاصي در رحم، پس از پنج ماهگي، نه تنها قطعي است بلكه در يك حاملگي نرمال، مطلوب به نظر مي‌رسد.
اما در مورد آن موضوع ديگر. به شما قول مي‏دهم كه اين دولت به هيچ وجه عاطل و باطل نمي‎نشيند تا زنان امريكايي در معرض جفتك پراني مشتي تود ه‏ي خشونت طلبِ پنج ماهه قرارگيرند. نازادگان ما امريكايي‏ها، از هر نظر، عالي‎ترين گروهي هستند كه آدم در سراسر دنيا سراغ دارد ولي در ميان‎شان چندتايي هم نخاله پيدا مي‌شود كه معاون رئيس جمهور به حق و با فصاحت پرشور خاص خود آن‌ها را مسئله سازان و مشكل‎آفرينان ناراضي ناميده. البته من به دادستان كل آموزش‌هاي لازم را داده‌ام تا در برابر آن‎ها برخورد مناسبي اتخاذ كند.
آقاي بي‎باك: لطفاًَ بگوييد اين برخورد از چه نوعي خواهد بود؟ آيا زندان‎هاي ما مملو از نطفه‌هاي شورشي خواهد شد؟ در آن صورت، چه گونه انجامش خواهيد داد؟
دغل: شايد بتوانم با اطمينان بگويم كه ما بهترين سازمان‎هاي اجراي قانون را در سراسر جهان داريم و بي‎شك دادستان كل،جناب» بدجنس«، مشكلات آيين نامه‌اي را برطرف خواهد نمود. آقاي متواضع.
آقاي متواضع: آقاي رئيس جمهور، به رغم تمامي مشكلات طاقت فرساي ملي و بين‌المللي كه مدام شما را تحت فشار قرار مي‌دهد، لطفاًَ بفرماييد چرا تصميم گرفتيد خود را وقف موضوع فراموش شده‏ي حقوق جنين‌ها بنماييد؟ به نظر مي‏رسد در اين مورد خاص زود از كوره در مي‌رويد. علت خشم شما چيست قربان؟
دغل چون من هيچ گونه بي‌عدالتي را در هيچ دوره‌اي از حيات ملي‌مان تحمل نمي‌كنم. چون جامعه‏ي ما فقط براي ثروتمندان و نورچشمي‎ها ساخته نشده و اكثريت فاقد قدرت نيز در آن حقي دارند. شما خودتان خيلي خوب مي‏دانيد كه اين روزها چه قدر درباره‏ي قدرت سياهان، قدرت زنان يا قدرت اين و آن، حرف مي‌زنند؛ اما پس قدرت آن‌ها كه به دنيا نيامده‏اند چه مي‎شود؟ آيا هيچ حق و حقوقي ندارند؟ بالاخره عضو جامعه‏ي ما هستند يا نه؟ من به سهم خودم فكر مي‏كنم كه هستند و قصد دارم براي حقوق‎شان مبارزه مبارزه كنم. آقاي ناقلا.
آقاي ناقلا: آقاي رئيس جمهور، همانطور كه مستحضريد، عده‌اي معتقدند مصالح سياسي شما را به اين جريان كشانده. نظر خودتان در اين مورد چيست؟
دغل: فكر مي‏كنم آن‌ها به طرح پيشنهادي من و انجام يك اصلاحات بنيادي در انتخابات 72 كه به نازادگان نيز حق شركت مي‏دهد، بدبينانه نگاه مي‌كنند.
آقاي ناقل:ا به اعتقاد من ترس آن‌ها از اين است كه شما با پايين آوردن سن راي و اعطاي حق راي به نازادگان، آراء حـزب دمـوكرات را خـنثـي كـنـيـد. مي‎گويند استراتژيست‎هايتان به اين نتيجه رسيده‎اند كه شما حتي اگر آراء هيجده تا بيست و يك ساله‎ها را از دست بدهيد، در صورتي كه جنوب، كاليفرنيا و نطفه‎ها و جنين‎هاي سواحل گوشه و كنار را با خود همراه كنيد، دور دوم انتخابات را برده‎ايد. آيا در اين تحليل حقيقتي نهفته نيست؟
دغل: آقاي ناقلا، دلم مي‌خواهد يك جواب خودماني بدهم و قضاوت را به عهده‏ي شما و بينندگان تلويزيون بگذارم. مطمئن باشيد من از عقايد كارشناسان مطلعم. براي برخي از آن‌ها احترام زيادي قائلم و بي‎شك حق دارند هرچه دل تنگ‎شان مي‏خواهد بگويند؛ گرچه آدم هميشه اميدوار است كه حرف‌هايشان در جهت منافع ملي باشد... اما بگذاريد به همه‏ي شما و امريكايي‌ها خاطر نشان كنم- چون اين حقيقتي است كه گويي در سراسر اين گفت و گو ناديده انگاشته شده- من آدم تازه‌كارِ تازه به دوران رسيده‌اي نيستم كه حالا بخواهم حقوق نازادگان را علم كنم و براي خودم دوره بيفتم. به عبارت ساده‌تر، من كه در ايالت بزرگ كاليفرنيا به دنيا آمده‌ام، زماني نازاده بوده‎ام و اين در اسناد و بايگاني‌ها ثبت شده و هر كس خواست، مي‎تواند برود و ببيند. البته شما در تلويزيون و روزنامه‏ها كه به قلم بعضي از خود شما آقايان مي‌چرخد، اين چيزها را نمي‌يابيد (خنده‏اي شيطاني و محبت‌آميز ) اما حقيقت محض است. (قيافه‎اي جدي به خود مي گيرد ) در واقع من يك كويكر1 نازاده بوده‎ام؛ و بگذاريد خاطر نشان كنم - چون اين مسئله به خاطر حمله‏ي شريرانه و بلاهت‎باري كه عليه معاون رئيس جمهور شده، ضروري به نظر مي‌رسد - معاون رئيس جمهور ، آقاي بي‌كس و كار2، هم زماني يك نازاده بوده، يك امريكايي- يوناني نازاده و همواره به آن افتخار كرده. ما همين امروز صبح با هم صحبت مي‎كرديم كه چه گونه او زماني يك امريكايي- يوناني نازاده بوده و چه قدر اين موضوع براي او اهميت داشته! و وزير «كون كتل» و وزير « پيري جان نميري» و دادستان كل هر كدام براي خودشان زماني يك نازاده بوده‎اند. من مي‏توانم همه‏ي اعضاي كابينه‏ام را نام ببرم و به شما نشان دهم كه تك تك اين مردان نيك، زماني نازاده بوده‎اند. حتي وزير «دمدمي» كه خودتان بهتر مي‎دانيد، وقتي اين‎جا با تيم ما كار مي‎کرد، اختلاف نظرهايي با او داشتم نيز زماني يك نازاده بوده؛ و اگر نگاهي به رهبران جمهوري خواه در مجلس و در سنا بياندازيد، مرداني را خواهيد يافت كه زمان درازي قبل از انتصاب‎شان، در يكي از مناطق اين كشور، در مزارع، شهرهاي صنعتي و شهرهاي كوچكي كه در طول و عرض اين جمهوري بزرگ گسترده‌اند، نازاده بوده‎اند. زن خود من زماني نازاده بوده و همان‎طور كه شايد حدس بزنيد، همه‏ي بچه‎هاي من زماني نازاده بوده‎اند.
بنابراين وقتي مي‏گويند ديكسون فقط براي كسب آراي بيش‎تر سنگ اين قضيه را به سينه مي‎زند... فقط از شما مي‌خواهم اين ليست نازادگاني كه من هم اكنون در زندگي شخصي و اجتماعي‌ام با آن‌ها سر و كار دارم را مد نظر داشته باشيد و بعد قضاوت كنيد. به نظرم درخواهيد يافت كه با گذر هر روز، مردم اين كشور به اين نتيجه خواهند رسيد كه در اين دولت، جنين‏ها و نطفه‏هاي امريكايي سرانجام حقوق خود را بازيافته‌اند. دلبر خانوم ! به نظرم ابروهايتان را بالا انداختيد؟
دلبر خانوم: قربان، فقط مي‌خواستم بگويم پرزيدنت «بي.جانسون چاچول باز» هم قبل از اين‏كه قدم به كاخ سفيد بگذارد، يك نازاده بوده. البته ايشان عضو حزب دموكرات بودند. ممكن است در اين مورد هم نظري بدهيد؟
دغل: دلبر خانوم، من اولين نفر در اين پست بودم كه نازاده بودن پيشينيانم را ستايش كردم. شك ندارم او، قبل از قدم نهادن به زندگي اجتماعي، نطفه‏ي برجسته‌اي در تگزاس بوده. من ادعا نمي‏كنم دولتم اولين دولت تاريخ است كه بر موضوع حقوق جنيني اشراف كامل دارد. مي‏گويم ما مي‏خواهيم كاري براي آن‌ها انجام دهيم. آقاي واقع بين.
آقاي واقع بين: آقاي رئيس جمهور، مي‏خواهم نظر شما را در مورد مشكلات علمي اعطاي حق راي به نازادگان بدانم.
دغل: البته، آقاي واقع بين. شما با اين كلمه‏ي علمي درست به هدف زديد. براي اين‌كه اشتباهي پيش نيايد بايد بگويم، مشكل ما مشكل تناسب‏هاي نامتعادل است. بعيد نيست در روزنامه‏هاي فردا بنويسند: غير ممكن است. ناشدني است. يك خواب اتوپيايي است و از اين قبيل حرف‏ها؛ اما اگر خاطرتان باشد، وقتي پرزيدنت كاريزما در سال 1961 به كنگره رفت و اعلام كرد كه اين كشور قبل از پايان دهه انسان را بر كره‏ي ماه قرار خواهد داد، عده‌اي آماده مي‌شدند تا به او برچسب رويايي و خواب‌ديده بچسبانند؛ ولي ما انسان را به ماه برديم. با مهارت و همياري امريكايي انسان را روي سطح ماه گذاشتيم. به همين دليل، من اطمينان صد در صد دارم كه مردم علم شناس و تكنيك دوست ما مي‍روند تا خود را وقف اعطاي حق راي به نازادگان كنند و اين حتي به يك دهه نيز نمي‌كشد و قبل از نوامبر 1972 به واقعيت خواهد پيوست.
آقاي واقع بين: يك برنامه‌ي ضربتي از اين دست، چه قدر هزينه برمي‎دارد ؟
دغل: من ظرف ده روز آينده بودجه‏ي پيشنهادي‏ام را تسليم كنگره خواهم كرد ولي اجازه بدهيد بگويم: بدون ايثار و فداكاري نمي‌توان به شكوه و عظمت رسيد. برنامه‌ي تحقيق و توسعه، طبق برآورد مشاورين، ارزان به دست نخواهد آمد و دركل آن‎چه در موردش حرف مي‌زنيم، كم‎تر از اصل بنيادين دموكراسي ـ يعني حق راي ـ نيست.
باور نمي‌كنم كه وقتي مي‎توان چنين قدم بزرگي برداشت، اعضاي كنگره باز هم بخواهند حزب بازي راه بيندازند و سياست بافي كنند؛ قدمي كه نه تنها براي ملت ما، بلكه براي نوع بشر پيشرفت بزرگي به شمار مي‏آيد. مثلاًَ تصورش را هم نمي‎كنيد كه اين قضيه چه تاثيري بر مردم كشورهاي در حال توسعه خواهد گذاشت. روس‏ها و چيني‌ها حتي به بزرگ‌ترها نيز حق راي نمي‏دهند و اين‎جا ما در امريكا، بيليون‏ها بيليون دلار پول ماليات دهندگان را خرج يك پروژه‏ي علمي مي‏كنيم تا به آن‌هايي كه نه مي‏بينند، نه مي‏شنوند، نه حرف مي‌زنند و نه حتي فكر مي‏كنند، حق تعيين سرنوشت خودشان را بدهيم. ما بچه‎هايمان را براي جنگ و شهادت به سرزمين‌هاي دور دست مي‌فرستيم تا مردم بي‎دفاع حق انتخاب حكومت دلخواه‎شان را داشته باشند و بعد برمي‌گرديم و از اعطاي همان حق به بخش عظيمي از جمعيت‎مان، فقط به دليل اين‌كه به جاي نيويورك سيتي در جفت يا رحم زندگي مي‌كنند، سر باز مي‌زنيم. چه شوخي غمناكي! به راستي كه اين از علائم آشفتگي و سالوس ملي است. آقاي مچ گير.
آقاي مچ گير: آقاي رئيس جمهور، آنچه مرا تكان مي‏دهد اين واقعيت است كه شما تا به امروز - و فكر مي كنم به شكلي خودخواسته - به عنوان فردي شناخته شده‏ايد كه گرچه با روش‏ها و ايده‏هاي جوانان بيگانه نيست اما همواره نسبت به آگاهي آن‌ها ترديد داشته. آيا پشتيباني از حقوق كساني كه به مرحله‌ي جواني نرسيده‌اند و هنوز در دوران تكوين به سر مي‌برند، يك عقب گرد راديكال نيست؟
دغل: خوب، خوشحالم اين نكته را پيش كشيديد؛ چون فكر مي‏كنم يك بار و براي هميشه نشان خواهد داد من چه قدر انعطاف‏پذيرم و چه قدر هميشه مشتاقم حرف‌هاي مردم را بشنوم و به تقاضاي هر گروه اقليتي، هر قدر هم كه ضعيف باشند، پاسخ دهم. به شرط اين كه حرف منطقي بزنند و فحش و فضيحت و رنگ پاشي به راه نياندازند. بايد اين ارگانيسم‎هاي كوچك را سرمشق خود قرار دهيم كه به هيچ دليلي حاضر نمي‎شوند فقط براي پرت كردن حواس رئيس جمهورشان از مسابقات فوتبال، بر چمنزار كاخ سفيد اردو بزنند. آن‌ها با سكوت و ادب خود واقعاًَ مرا تحت تاثير قرار داده‎اند. فقط اميدوارم همه‏ي امريكايي‏ها، مثل خود من، به نازادگان‎مان افتخار كنند.
آقاي شيفته: آقاي رئيس جمهور، من شيفته‌ي جنبه‎هاي تكنولوژيك كار شده‏ام. لطفاًَ اشاره‏ي مختصري بفرماييد كه نازادگان دقيقاًَ چه گونه آراء‎شان را در صندوق خواهند انداخت؟ من مخصوصاًَ شيفته‏ي اين نطفه‏هاي روي جفتم كه حتي سيستم عصبي رشد يافته هم ندارند، چه رسد به اندام‌هاي ماهيچه‌اي كه لازمه‎ي يك راي گيري معمولي‎اند!
دغل: خوب، اول از همه بايد يادآوري كنم كه در قانون اساسي ما هيچ چيز مانع از راي دادن نمي‏شود، حتي عقب ماندگي جسمي. نه، اين‎جا از آن كشورها نيست. ما در اين كشور معلولين عزيز فراواني داريم كه البته مثل راهپيمايان جزو اخبار نيستند.
آقاي شيفته: من نگفتم اين نطفه‏ها به دليل نداشتن سيستم عصبي مركزي، بايد از راي دادن محروم گردند.من به ساز و كار شگفت انگيز آن فكر مي‌كردم. مثلاًَ اگر اين نطفه‎ها نتوانند روزنامه بخوانند و تلويزيون تماشا كنند، چه گونه ديدگاه‌هاي مختلف را مي‎سنجند و از ميان كانديداهاي گوناگون، انتخاب هوشمندانه‏اي انجام مي‎دهند؟
دغل: خوب، به نظرم شما بر اين ادعاي بزرگ انگشت گذاشته‎ايدكه نازادگان نيز حقوق شهروندي دارند و محروميت ديرينه‌ي آن‌ها از حق راي، جنايتي هولناك به شمار مي‎رود. اين‎جا ديگر پس از مدت‎ها، ما گروه بزرگي از راي دهندگان را داريم كه به سادگي با روايت‎هاي دگرگون و تحريف شده از واقعيت گمراه نمي‏شوند. واقعيتي كه از طريق رسانه‌هاي مختلف به ملت امريكا تحميل مي شود. آقاي منطقي.
آقاي منطقي: اما چه طور ممكن است با ذهن‎شان، يا زرده و هسته‌ي سلول و هرچه كه دارند، به نتيجه‎اي برسند آقاي رئيس جمهور؟ بسياري بر اين باورند كه آن‌ها در آنچه اتفاق مي‏افتد، كاملاًَ بي‏گناهند.
دغل: بي‏گناه خواهند بود آقاي منطقي؛ اما بگذاريد سؤالي از شما و همه‏ي بينندگان تلويزيون بپرسم: يك بي‏گناه كوچك چه ايرادي دارد؟ ما زبان ركيك داشته‏ايم. ريا كاري داشته‏ايم. مازوخيسم و واي و واويلا داشته‌ايم. شايد امروز چندتايي آدم بي‌گناه تنها چيزي باشد كه اين كشور، براي رسيدن به شكوه مجدد خود، نياز دارد.
آقاي منطقي: بي‎گناهان بيش‎تر آقاي رئيس جمهور ؟
دغل: آقاي منطقي، اگر مجبور بودم بين آشوب و طغيان و نزاع و نارضايتي در يك دست و بي‏گناهي بيش‎تر در دست ديگرم يكي را انتخاب كنم، به نظرم بي‏گناهي را انتخاب مي‏كردم. آقاي بد كلاژ.
آقاي بد كلاژ: آقاي رئيس جمهور، در صورتي كه تمام اين قضايا در انتخابات 72 به وقوع بپيوندد، چرا معتقديد نطفه‏ها و جنين‏هاي واجد حق راي، به ديدگاه‌هاي دموكراتيك شما راي خواهند داد؟ در مورد فرماندار «افراطي» چه مي‌گوييد؟ اگر او دوباره كانديد شود، بخش مهمي از آراء جنين‏ها را، به خصوص در جنوب، به خود اختصاص نخواهد داد؟
دغل: بگذاريد اين طور بگويم : من براي فرماندار «جرج افراطيِ آلابامايي» احترام زيادي قائلم. مثل همان احترامي كه براي سناتور «هوبرت تو خالي» قائلم. آن‌ها هر دو مردان كارآمدي هستند و مطمئنم با اعتقاد راسخ از راست تندرو و چپ افراطي جانبداري مي‌كنند؛ اما راستش من تا به حال از هيچ يك از اين جنتلمن‏ها نشنيده‌ام كه با همه‏ي تندروي‏هايشان، صدايشان را به طرفداري از نازادگان ـ اين زيان ديده‏ترين گروه امريكايي ـ بلند كنند.
در نتيجه بي‌دليل نبود كه مي‌گفتم با فرا رسيدن انتخابات، نطفه‏ها و جنين‏هاي اين كشور به ياد خواهند آورد چه كسي براي آن‌ها تلاش كرد و كه بود كه عامه پسندترين و باب روزترين ديدگاه‌ها را به بوق تبليغات ‌زد؛ و به ياد خواهند داشت چه كسي در ميانه‎ي يك جنگ خارجي و يك بحران نژادي داخلي، خود را وقف كرد تا از اين كشور مكان مناسبي براي زند‎گي افتخار آميز نازادگان بسازد.
تنها اميدم اين است كه آنچه در زمان تصدي اين پست و در حد توانم به طرفداري از آن‌ها انجام مي‌دهم، روزي به جهاني بيانجامد كه در آن هر كسي، بدون توجه به نژاد و رنگ و مذهب، نازاده‌اي باشد. به نظرم اگر رويايي در سر داشته باشم، همين است. خانم‏ها و آقايان، متشكرم.
آقاي بِمال از شما بسيار ممنونيم آقاي رئيس جمهور.

1.Dementia نوعي به هم ريختگي مزمن عقلي و احساسي كه از بيماري مغزي ناشي مي‎شود.
2. Martin Luther King(1929-1968)كشيش بابتيست و رهبـر سيـاهان امريـكا در مبارزه‎ي صلح آميز عليه تبعيض نژادي.سخنراني او با جمله‎ي آغازين ((من رويايي دارم ...))از شهرت به سزايي برخوردار است.كينگ در 1964جايزه ي صلح نوبل را گرفت و در 1968در ممفيس ترور شد.
1. Quaker . عضو كليساي The Society Of Friends . جرياني مذهبي كه خود را وقف اصول صلح آميز كرده و مراسم رسمي كليسا از جمله نيايش را مردود مي‎شمارد.
2.نام معاون رئيس جمهور در متن اصلي What`s-his-name است.

سه
دغل بحران ديگري دارد؛

يا نشست آموزشي فنون مسابقه





دغل گرم كن فوتبالي را كه طي چهار سال نيمكت نشيني در كالج پريسير prissier مي‏پوشيد، به تن دارد. گرم‌كن‌اش مثل چهل سال پيش، هنوز كاملاًَ تازه است. شب هنگام كه سرگشته و حيران از بار مسئوليت رياست جمهوري، بي‏خوابي به سرش مي‌افتد، پي در پي از تخت‌خواب‎اشيين مي‌آيد و دزدانه از كاخ سفيد بيرون مي‌زند و به اتاق رختكن ضد انفجار زيرزميني (كه تحت نظارت او توسط بازيكنان آماتور بالتيمور و كميسيون انرژي اتمي ساخته شده ) مي‎رود. طوري لباس ‏پوشيده كه گويي براي مسابقه‎اي بزرگ مقابل رقيب تاريخي پريسير آماده شده است ثل دوران حمله‌ي كامبوج و كشتار كنت استيت state Kent، كتف‌بندش و گل‌ميخ كفش‌ها و كلاه ايمني و شورت چسباني كه روي بيضه بندِ چرميِ پهلوانيِ خود بسته و پشت كردن‎اش به آينه و نگاه‎اش از روي شانه‌ها‏ي بزرگ‎اش به شماره‎اي كه بر پشت خود دارد، به شكلي تزلزل نابراي بازگرداندن اميدش در انجام كاري كه به پشتيباني از دويست ميليون امريكايي به عهده گرفته، كافي مي‌نمايد. در واقع، حتي در ميانه‏ي شگفت انگيزترين اشتباهات بين المللي و فجايع داخلي، توانسته است با كمك گرم كن فوتبال‎اش و يك فيلم جنگي خوب، مثل توصيف خودش از رهبر واقعي در كتاب ششصد بحران، رهبري خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس، از مهلكه جان سالم به در برد. زماني آن‎چه را كه در مورد رهبري از شورش‎هاي 1958كاراكاس Caracas1- كه در زمان معاونت او و در پي ديدارش از كاراكاس اتفاق افتاد - آموخته بود، در جمله‎اي خلاصه كرد تا با تمركز كامل بر چگونگي رويارويي با خطر، بر هرانديشه‌اي در مورد هراس شخصي‌اش خط بطلان بكشد و در آن كتاب نوشت: (( آن‎چه در شرايطي از اين دست ضروري مي‌نمايد، اين نيست كه شجاعانه با خطر مواجه شويم و نامش را وسوسه‌ي فداكاري بگذاريم.))
اما امشب، هر قدر هم كه مقابل آينه‌ ادا و اطوار درآورده و ژست دورخيز كننده‌ها را گرفته و دستان‎اش را عقب برده تا توپي فرضي را ( در حالي كه خط مقابل مورد حمله‌اش قرار داده) براي پاس‌گير پايين زمين پرتاب كند، نتوانسته بر هراس شخصي خود خط بطلان بكشد و وسوه‌ي فداكاري نيز دريچه‌اي به رويش نگشوده است. به رغم دو ساعت تمام بازي مقابل آينه- و هشتاد و هفت پاس موفق از يكصد پاس و دستاوردي معادل دو هزار و ششصد و ده يارد براي يك شب( ركورد كاخ سفيد)- هنوز قادر نيست براي مقابله با خطري كه با آن مواجه است، تمركزنمايد. بنابراين مشاورين نزديك خود را از خواب بيدار كرده و آن‌ها را به خاطر آن‎چه در اصطلاح فـوتـبـال نـشست آمـوزشـي نـامـيده مي‎شود، به اتاق رخت كن زير زميني فراخوانده است
كنار در كاخ سفيد، يك مامور سري كه به هيئت مبدل متصدي اتاق رخت كن در آمده- اما قاب اسلحه‌ي زير بغل‎اش پيدا است- با شورت ورزشي، كفش كتاني و تي‌شرتي كه رويش نوشته شده: ((كاخ سفيد))به هر يك گرمكني مي‎دهد. حالا مربيان در حالي كه روي نيمكت‏هاي مقابل تخته سيبزرگ نشسته‌اند، به دقت به دغل گوش مي‌كنند كه كلاه ايمني در دست، بحراني را كه به دليل فداكاري با آن مواجه شده، شرح مي‌دهد.



دغل هيچ نمي‏فهمم. چگونه جوان‏ها اين مزخرفات را در مورد من مي‎گويند!؟ چه‌گونه اين شعارها را فرياد مي‎زنند و پرچم‏ تكان مي‎دهند!؟ آن هم در مورد من! آقايان، از گزارش‎ها برمي‏آيد كه ساعت به ساعت گستاخ‏تر و جري‎تر مي‏شوند. تا هنگام صبح شايد شاهد شگف دگرگوني تاريخ باشيم: انقلابي به دست پيشاهنگان امريكا!



در تلاش براي آرام كردن خويش و براي اين‌كه قاطع و با اعتماد به نفس باشد، كلاه ايـمني‎اش را به سـر مـي‏گذارد

حـالا وقتي آن ناراضيان جنگ ويتنام به كاخ كنگره آمدندتا مدال‏هايشان را پس بدهند، براي خودش چيزي بود. همه مي‏دانستند كه آن‌ها فقط مشتي كله شق دست و پا بريده‌اند و بنابراين، بهترين كاري كه مي‌توانستند با وقت‎شان بكنند اين بود كه لننگان بـچـرخـنـد و بـراي خـودشـان نـوحـه بخوانند. البته نمي‏توانستند نسبت به جنگي كه به خاطرش نيمي از آن‌ها روي ويلچير افتاده بودند، بي‎غرض باشند؛ اما آن چه اكنون داريم فقط مشتي آدم نمك نشناس نيست. اين‏ها پيشاهنگ‌اند! و لحظه‏اي هم به ذهنتان خطور نكند كه مردم، بيكار بنشينند و شاهد باشند پيشاهنگ، يك پيشاهنگ عقاب[1]، از پله‏هاي كاخ كـنـگره بالا برود و رئيس جمهور امريكا را پيرمرد كثـيـف بنامد. براي اين‌كه اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم اگر ما با اين پيشاهنگ‏هاي خشمگين، با خونسردي و اعتماد به نفس و قاطعيتي كه من با خوروشچف در آن آشپزخانه رو برو شدم، برخورد نكنيم، از فردا من اولين رئيس جمهور امريكا خواهم بود كه حتي بيش‏تر از« بي. جانسون چاچول باز» مورد نفرت و انزجار است. آقايان، شما مي‏توانيد بدون موافقت كنگره به جنگ برويد. مي‏توانيد اقتصاد را به نابـودي بكشانيـد و حقـــوق اسـاسي انسان‌هـا رير پا بگذاريد اما نمي‌توانيد اصول اخلاقي پيشاهنگان امريكا را نقض كنيد و انتظار داشته باشيد دوباره به عنوان بالاترين مقام اجرايي اين سرزمين انتخاب شويد! با اين حال وقتي من آن سخنراني را در سن دِمِنشيا انجام دادم، بسيار... بسيار بي‌نقص و حتي شايد بتوان گفت درخشان و ابتكاري به نظر مي‌رسيد. پنج دقيقه‏ي بعد حتي يادم نبود از چه دفاع كرده‎ام. رقباي سياسي‌ام چنان از حذف من نا اميد شدند كه با تحريف آن حرف‌هاي تماماًَ بي سر و تهِ بي‌ضرر به اين دروغ هيولايي، نه تنها به من بلكه به مقام شكوهمند رياست جمهوري هم جسارتردند!

آقايان، من در بازيِ كريه سياست تازه وارد نيستم. هزار جور مغلطه‌كاري و حقه‌بازي ديده‏ام؛ دروغ و تهمت و جعل و پدر سوخته‌بازي و تحريف تمام و كمال حقيقت. وقتي پاي تكنيك ترور شخصيت به ميان آيد، آن طور هم نيست كه بنشينيد و احمق خطابم كنيد. سال‌ها پيش وقت آن‌ها سناتور جوزف مك كاتاستروفي بيچاره را به چار ميخ كشيدند - فقط به دليـــل ايــن‌كـه نظــرش در مــورد تعــدادي از كمونيست‌هاي وزارت امور خارجه عوض شده بود- من با وحشت و انزجار نگاه مي‏كردم. شاهد بودم كه چند وقت پيش با قاضي كارسوِلCarsell چه كردند. ديدم چه بازي‎اي سر قاضي هينسورثHaynsworth در آوردند. اصلاًَ چرا راه دور برويم. بـبينيد درست يك ماه پيش، وقتي وزير «كون كتل» آن چپق قلابي را در برابر كميته‌ي روابط خارجي سنا بلند كرد و گفت آن چپق از لائوس آمده و نه ويتنام، چه بامبولي مي‎خواستند سرش در بياورند؟ فقط پنج مايل آن طرف‏تر، و چيزي نمانده بود به خاطر آن حرف دارش بزنند؛ اما بايد اعتراف كنم در طول اين ه سال كس كلك بازي، هرگز كسي اين چنين خيانت‌بار و ماكياولي از دهان من دروغ نزده... مگر من چه گفتم ؟ بياييد نگاهي به نوار بياندازيم. در واقع من چيزي نگفتم. مطلقاًَ چيزي نگفتم. از حقوق نازادگان دفاع كردم. يعني اگر مشتي حرف مفت هم تحويلشان دادم، همان بود. لاطائلات محض! و انگار اصلاًَ معلوم نبود چه مي‏خواستم بكنم. حتي به منشور سازمان ملل متوسل شدم؛سازمان ملل.پس ديگر چه ممكن بود گفته باشم كه تمامي موضوع را مزخرف جلوه دهد؟ شايد انتظار داشتند از اصول مشروح صنف اتومبيل سازي امريكا حرف بزنم. شايد بهتر بود تمام سخنراي را به زبان زرگري انجام مي‏دادم و ادا و اطوارهاي مسخره در مي‌آوردم! يا نكند بايد مثل دلقك‌ها حرف مي‌زدم! ولي من اين كار را نكردم؛ چون از تحكم كردن به ملت ابا دارم؛ براي اين‌كه از غر زدن خوشم نمي‌آيد. نمي‌خواهم باور كنم كه مردم اين سرزمين، توانايي تشخيصشنيع‌ترين شكل رياكاري و تناقض‌گويي آشكار را ندارند … و حالا اين است، اين است پاداش ايمانم به امريكا. پيشاهنگان مقابل دوربين‎هاي تلوزيوني فرياد مي‏زنند كه اي.ديكسون دغل طرفدار جماع است. ملت را به زنا كاري ترغيب مي‎كن
مربي سياسي البته فعلاًَ فقط پيشاهنگ‏ها هستند قربان.
دغل: امروز پيشاهنگ‏ها هستند ( توي نيمكتِ مقابل تخته سياه فرومي‏رود و تقريباًَ هق هقي را فرو مي‏نشاند) فردا همه‏ي جهان! … و زنم؟ او چه فكري خواهد كرد؟ اگر حرف‌هايشان را باور كند، چه ؟ بچه‏هايم چه طور؟ راي دهندگان
مربي معنوي دست نگه داريد، دست نگه داريد آقاي رئيس جمهور. من دلتنگي‏هاي شما را درك مي‏كنم، بـه خصـوص در ارتـباط بـا خانواده‏ي خوبتان؛ اما بي‌تعارف بگويم، باور ندارم مردمي كه شما را در تلويزيون مي‏بينند، بيش از آن‎ها كه شما را از نزديك مي‏شناسند در دام چنين تهمت آشكاري بيفتند. اگر فقط يك مرد در دنيا باشد كه با هر حرف و عملش، با ايمااشاره‏اش، با نگاه و نيشخندش و بالاخره با لبخند هميشگي‏اش، خط بـطلان بر تمامي اين اتهامات افترا آميز بكشد،آن مرد شما هستيد.

دغل: ( تكاني مي‌خورد ) از قدرداني شما سپاسگزارم عاليجناب. بي‎شك من در صحبت‌هايم با ملت هميشه كوشيده‌ام حتي اشاره‌ هم نكنم كه از آميزش جنسي كوچك‌ترين اطلاعي دارم. به علاوه، به خانواده‏ام آموزش‎هاي لازم را داده‏ام تا تحت هيچ شرايطي فاش نكنند كه يكي از ما در زندگي خصوصي‏مان گرفتار ميل و شهوت جنسي شده‏ايم و خارج از قدرت سياسي، اصلاًَ رغبتي به آن داشته‌ايم. شايد اين را به حساب بي‌حيايي من بگذاريد اما افتخار مي‏كنم كه اگر به دليل عرق كردن فراوانم در تلويزيون نبود، مردم امريكا هيچ راهي نمي‏يافتند بگويند زير لباس من گوشتي وجود دارد؛ و البته همه از تصميمي كه در شب زنده‌داري‌هاي چند شب پيش در اين اتاق گرفتم، اطلاع داريد و مي‎دانيد به زودي، وقتي به بيمارستان والترريد بروم و تحت يك عمل جراحي محرمانه غدد عرقي روي لب بالايي‌ام را بردارم، اين مشكل نيز برطف خواهد شد. آقايان ! ببينيد چه قدر فداكاري مي‌خواهد كه آدم خود را از هر چه نمايانگر اندكي بدن انساني است، جدا كند!
و حالا اين اتهام را به من مي‌زنند! انگار طرفداري از حقوق نازادگان مدرك محمول بر صحتي بوده - يعني اين كه مدارك كافي براي اثبات يا استنباط حقيقت وجود دارد.... ما وكلا با همان عبارت از آن ياد مي كنيم.... همان طور كه مي‏دانيد من قبل از ورود به كاخ سفيد ي وكيل بودم، بنابراين عبارت‏هايي از آن دست را خيلي خوب مي‏شناسم.... انگار مدرك محمول بر صحتي بوده دال بر اين‌كه من بيش‌تر به روند توليد نازادگان علاقه داشته‎ام. به خاطر آن نطق بي‌ضرر متهم شده‌ام كه مردم را به جماع ترغيب مي‌كنم تا به توليد نازادگاني وااين حقوق بپردازند. چنين تهمتي هيچ صحت ندارد! و تازه گيرم مردم چنين كاري هم مي‌كردند، چه اهميتي براي من داشت! اصــلاًَ چـه طور مي‌توانستم اهميت بدهم؟ من، رئيـس جـمهـور امريكا و رهبر جهان آزاد كه سيصد و شـصت و پنج روز سال، از صبح سحر تا كله‌ي شام، با بند بند وجودم جان مي‎كنم و خر حمالي مي‌كنم تا دوباره انتخاب شوم، كجا فرصتي پيدا مي‌كنم كه نگران حق و حقوق كسي باشم. يعني آن‌ها عقلشان قد نمي‌دهد كه اين شغل رياست جمهوري چه جور شغلي است؟ همه چيز آشكارا پوچ ست! باوجود اين، پـيشاهـنـگ‌هـا بـا آن يـونيفرم‌هايشان در خيابان‌هاي پايتخت دوره مي‌افتند و پلا كارد مي‎گردانند كه :
به كاليفرنيا برگرد شهوت ران ؛
به آن‎جا كه موطن توست.
قدرت براي آلت؟ هرگز! هرگز!
يا شهوت يا قدرت!


مربي معنوي ( باجديت بازوي رئيس جمهور لرزان را مي‏گيرد) آقاي رئيس جمهور، آن‌ها را عفو كنيد. نمي‏دانند شعارهايشان چه معنايي مي‏دهد
دغل: اوه، عاليجناب،عاليجناب، مطمئن باشيد در يك شرايط عادي سعي خودم را مي‌كردم. من دلم مي‌خواهد از آن مرداني باشم كه مي‏توانند كينه‌ي بدترين دشمنان‎شان را از قـلب‎شان بيرون كنند، چرا كه نه تنها اَلجِرهيس Alger Hiss را بخشيدم بلكه وقتي در انتخابات رياست جمهوري پيروز شدم، تلگرام ناشناسي برايش فرستادم و سپاسگزاري‌ام را به خاطر آن‎چه به نفعم انجام داده بود، ابراز كردم؛ و آن مرد كسي بود كه در دادگاه شهادت دروغ داد.گوش كنيد: اگر مصلحت سياسي اقتضا مي‎كرد، من واقعاًَ خروشچف را در آن آشپز خانه بخشيده ام. فقط ببينيد هم اكنون به چه كاري مشغولم: الان من در حال عفو كردن مائو تسه تونگ هستم كه طبق برآورد شخصي‌ام، شش ميليون انسان را به بردگي كشانده!عاليجناب، ما در راه اصولي مبارزه مي‌كنيم كه براي زندگي متمدن بسيار حياتي است. متاسفانه آن وقت پيشاهنگ‌ها خود را چنان درگير اين قضايا كرده‌اند كه آدمي با بزرگواري من بايد بلند شود و بگويد( نه، دست نگه داريد، اين بار ديگر خيلي تند رفته‌ايد.)) عاليجناب، آن‎ها مي‎خواهند مرا از پيروزي در انتخابات مرحله‏ي دوم محروم كنند.
مربي معنوي : درست است .... درست است ...بايد اعتراف كنم كه هيچ به آن موضوع فكر نكرده بودم.

دغل: فكركـردن بـه آن اصـلاًَ دلـپذير نيست. همه‏ي ما بـايـد بـا احـترام و حسن نيت به همنوعان‎مان نگاه كنيم، وراي نژاد و مذهب و رنگ و سن و سال. بايد طبق اعتقادات مذهبي‌مان رفتار كنيم. بي‎شك هيچ كس در اين كشور به اندازه‌ي من آرزو ندارد كه خود مذهبي جلوه دهد؛ اما عاليجناب، گاهي اوقات مردم مذهبي بودن را غير ممكن مي‌سازند، حتي براي كسي كه مثل من مي‏ايستد تا از آن موقعيت چيزي عايدش شود.
مربي معنوي: اما اگر قضيه اين است، اگر اين پيشاهنگ‏ها به دلايل نامعلوم بيرون ريخته‏اند تا با ايجاد شك در آموخته‌هاي اخلاقي روز يكشنبه‌ي شما، اهداف سياسي‎تان را نابود كنند، شايد بهتر باشد به تلويزيون برويد و حقايق را به مردم نشان دهيد. مثل همان كاري كه در تخابات 1952، در رد اتهام دريافت بودجه‏ي سياسي غير قانوني كرديد. سخنراني چكرز Checkers1
دغل:( فريفته) يعني دوباره سخنراني كنم؟

مربي معنوي :خوب، شايد دقيقاًَ نه همان سخنراني را.

دغل :چرا نه؟ آن سخنراني جواب داد.

مربي معنوي : بله جواب داد. ولي شك دارم ارتباط زيادي با موضوع داشته باشد.

دغل :شايد نداشته باشد؛ ولي خودتان خوب مي‌دانيد كه وقتي با اتهامي وقاحت‎بار و شيطاني از اين دست مواجهيد، وقتي در ميانه‌ي بحراني دست و پا مي‌زنيد كه يك شبه به فاجعه‎اي سياسي تبديل مي‎شود، گاهي بايد دست به اقداماتي بزنيد كه جواب دهد و موضوعات آن دست را به آينده موكول كنيد؛ گرچه مي‌ترسم ديگر آينده‎أي در كار نباشد!
مربي معنوي: خوب، من سياستمدار نيستم آقاي رئيس جمهور و بايد اعتراف كنم ساده لوحانه است كه بگويم حقيقت بايد شما را نجات دهد. به نظر من اگر به جاي سخنراني چكرز، به جاي برآورد درآمدهاي ساليانه‌تان و اين كه چه مقدار پول به پدر و مادرتان مقروضيد و از اين جور حرف‌ها، سخنراني مشابهي انجام دهيد و به تفصيل براي ملت بگوييد كه چه قدر تجربه‏ي جنسي داشته‏ايد و از روي دفترچه‎ي خاطرات‎تان تاريخ دقيق قرارهايتان را برايشان بخوانيد -كي، كجا و با چه كسي- با خيال راحت مي‌توانيد قضاوت را به عهده‌ي مردم امريكا بگذاريد كه طر جماع هستيد، يا نه؟

دغل: مي‎گوييد با دفـترچه‏ي ملاقات‏هايم در تلويزيون ظاهر شوم…
مربي معنوي: بله. و ورق به ورق پيش برويد تا بالاخره به جايي برسيد كه با صداي بلند بخوانيد. به نظرم سكوت طولاني شما گوياترين قسمت برنامه باشد.

دغل: پس نقشه‏ها و نمودارها چه مي‌شود؟ معلوم نيست مردم هر شب پاي تلويزيون‏هايشان بنشينند و منتظر بـمانـنـد تـا مـن بـيايم و چيزي بگويم؛ اما اگر نمودارسـاعـت‏هـايـي را داشـته باشيم كه من در فعاليت‏هاي معمولي انساني مثل تهمت و توطئه و دسيسه و امثال آن مشغولم و به خاطرش از اوقات بغل خوابي‏ام مايه گذاشته‏ام، واقعاًَ تاثير گذار خواهد بود؛ و بايد چوب اشاره‌اي به دست بگيرم! براي اينكه آدم نامتواضعي جلوه كنم، شايد بتوانم خودم را طرفدار معلم‌هايي نشان دهم كه در روستاها از چوب اشاره و نمودار استفاده مي‏كنند؛ گرچه من از نظر تحصيلي وكيل هستم.... و يك سگ قرض خواهم كرد! خوب، نظر بقيه چيست؟
مربي سياسي: بي‌پرده بگويم آقاي رئيس جمهور، ما سوراخ دعا را گم كرده‌ايم . البته قبلاًَ سگ داشته‌ايم و موفقيت‌هايي هم نصيب‎مان كرده و گرچه سوابق را همراه نياورده‌ام ولي شك ندارم يكي دو بار هم حقيقت را امتحان كرده‌ايم. الان همين طور الله بختكي نمي‌توانم بگوي چه موقع ولي اگر بخواهيد به منشي‌ام مي‌گويم فردا صبح برايتان پيدايش كند. معهذا در حال حاضر با توجه به هيجان پيشاهنگ‏ها و پوشش خبري‌أي كه دارند، اگر به تلويزيون برويد و بگوييد كه در سراسر زندگي‏تان فقط يك‎بار رابطه داشته‏ايد، شايد چيزي در حد يك مراسم تشتي و مربوط به زماني كه در نيروي دريايي بوديد- مثلا هنگام عبور از خط استوا- و اين‌كه تمامي ماجرا بيش‌تر از شصت ثانيه طول نكشيد و از ابتدا تا انتهاي كار نيز از آن بيزار بوديد و ديگر اين‏كه ناچار شديد تن به آن رابطه بدهيد و غيره و غيره، حتي همان نيز براي اثبات اتهاماتي كه پيشاهنگ‌ها به شما مي زنند، كافي است.

دغل:(انديشناك ) خوب، اگر سگ و حقيقت و چيزهاي ديگر را قبول نمي‌كنيد، شايد بهتر باشد انكار كنم. بگويم هرگز جماع نكرده‌ام.

مربي سياسي (سر تكان مي‏دهد) :آن اراذل و اوباش را ديده‌ايد؟ هرگز اين حرف شما را باور نخواهند كرد.
دغل: فرض كنيد كه از طرف وزارت بهداشت حرف بزنم و رئـيس كـل بـهـداري هـم با يك گزارش پزشكي در كنارم باشد و ثابت كند كه من، نه در حال حاضر و نه در گذشته، توانايي جماع كردن نداشته‌ام.

مربي معنوي : آقاي رئيس جمهور، دوباره مي‌خواهيد ريسك كنيد و خود را به حماقت سياسي بزنيد؟ شما پدر دو فرزند هستيد... كه در اين وضعيت، اگر معنايي داشته باشد....

مربي سياسي :حماقت سياسي! خداي من! چه فكر خوبي!

دغل :ولي مي‌توانيم بگوييم فرزند خوانده‌هايم هستند!

مربي سياسي :نـه، نـه، مشكلي را حل نخواهد كرد. حتي اگر بتوانيم شما را نه تنها به عنوان يك فرد عقيم، بلكه صد درصد سست كمر جا بياندازيم، حتي اگر به مردم امريكا بقبولانيم اين بچه‎هايي كه آن‎قدر به شما شبيهند، فرزند خوانده‏هايتان هستند- و يادتان باشد، درصورت لزوم هر دو را مي‌توانيم انجام دهيم - حتي اگر بگوييد تخم و تركه‎ي جماع كس ديگري را در خانه نگهداشته‌ايد، باز هم رسوا خواهيد شد. باز هم متهم خواهيد بود.
مربي حقوقي :دقيقاًَ. نمونه‌اي بسيار ساده از مشاركت در جنايت. اگر من قاضي بودم، انگشت اتهام را به طرف شما دراز مي‎كردم؛ و مورد بعد. اگر او به تلويزيون برود و بگويد كه عقيم است، بيش‏تر مردم حتي نمي‏فهمند راجع به چه موضوعي حرف مي‌زند. شك ندارم نيمي از آن‌هار مي‌كنند همجنس باز است.

مربي سياسي :صبر كنيد! يك دقيقه صبر كنيد! نظرتان در اين مورد چيست آقاي رئيس جمهور ؟

دغل :كدام مورد؟

مربي سياسي: كه به تلويزيون برويد و بگوييد همجنس بازيد، مي‏رويد؟
دغل :اوه، اگر فكر مي‏كنيد جواب مي‏دهد، باشد مي‏روم
مربي معنوي: آه، ولي آقاي رئيس جمهور …

دغل: عاليجناب، اين حرفه‎ي سياسي من است كه درباره‎اش بحث مي‎كنيم! در كمال احترام بايد عرض كنم ما در حال حاضر به حرف‏هاي كسي گوش مي‌دهيم كه كارش سياست است، درست مثل شما كه كارتان مذهب است و اگر او بگويد در موقعيتي از اين دست، سگ و حقيقت و غيره راه به جايي نخواهد برد، بايد قبول كنم كه چيزي مي‏داند. از اين‏ها گذشته، يــكي از نشـانه‏هـاي رهبـر بـزرگ، اشـتيـاق او بـه كـشف تمامي جنبه‎هاي يك موضوع است، بي اين‏كه تعصبات و تمايلاتش او را كور كرده بـاشـد. شـما خـودتـان خـيلي خوب مي‌دانيد كه من همين الان هم يك كويكر هستم و در نتيجه، كاملاًََ طبيعي است كه نسبت به اندرزهاي آدم مذهبي‎اي مثل شما تعصب به خرج دهم؛ اما نمي‏توانم فقط براي اين كه پيش شما يا خودم كويكر بهتري باشم، از حقايق روي گردانم. ما با جوان‏هايي طرفيم كهن‎شان با دروغ بزرگي مسموم شده. ما در جست و جوي راهي هستيم تا عقل آن‌ها را سر جايش برگردانيم و در عين حال، احترام و آبروي مقام ريـاسـت جـمـهوري را هم حفظ كنيم. حالا اگر براي انـجام آن دو مهم، لازم باشد به تلويزيون بروم و اعلام كنم كه يك همجنس بازم، حتماًَ اين كار را خواهم كرد. من آن قدر شهامت داشتم كه اَلجِر هيس را كمونيست خطاب كنم. آن قدر شهامت داشتم كه خروشچف را جاكش قلچماغ صدا بزنم؛ حالا هم به شما قول مي‏دهم شهامتش را دارم كه خودم را همجنس باز بنامم! مشكل، شهامت من در گفتن اين جمله يا آن حرف نيست؛ نه هرگز چنين چيزي نبوده. مشكل ما، مثل هميشه، باورپذيري مسئله است. آيا آن‌ها حرف‏هايم را باور خواهند كرد؟ ژنرال ! آيا حرف پنتاگون خريداري دارد؟ شك ندارم آزمايش خوبي مي‌شود.

مربي نظامي (انديشناك ) :بله قربان. احتمالش خيلي زياد است.

دغل: اگر موقع صحبت چشم‏هايم را بيش‎تر ببندم، كمكي خواهد كرد
مربي نظامي: نه، نه. به نظرم آن‌ها فكر مي‌كنند قبلاًَ چشم‌هايتان را به اندازه‏ي كافي بسته‏ايد قربان. تازه، اين كارها زياد به دل قديمي مسلك‎ها نمي‎نشيند.
دغل: از حرف‏هاي شما اين‎طور برمي‌آيد كه به لباس پوشيدنم هم انتقاد داريد. چه طور است لباس ساده‌اي بپوشم، يك دست سياه مثلاًَ ؟
مربي نظامي: لزومي ندارد قربان.

دغل :گوشواره چه‌طور؟

مربي نظامي :خير، همين‎طور خوب به نظر مي‌آييد.
دغل: نكته اينجا است كه نمي‏خواهم شبيه اواخواهرها باشم. همه‌اش پنج ساعت عرق كردن است و خلاص؛ بعد دوباره مي‎توانم خودم را در اين پست تماشا كنم.
مربي معنوي :آقاي رئيس جمهور، با عرض معذرت بايد بگويم شـما به دليـل اشتيـاق بيش از حدتـان در انـجام كار نـيكي بـراي مـلت، نـكته‌ي فنـي كوچكي را فراموش كرده‌ايد: همجنس بازها هم روابط جنسي دارند.

دغل: (بهت زده ) راستي ؟! … چه‌طور؟!

مربي معنوي دست دغل رامي‏گيرد - طوري كه انگار مي‌خواهد او را تسلي دهد- و به جلو خم مي‌شود و محتاطانه پاسخ را در گوش رئيس جمهور زمزمه مي‏كند.
دغل( جا خورده ):خيلي وحشتناك است! نفرت انگيز است! شما اين حرف‏ها را از خودتان در مي‏آوريد!
مربي معنوي : مگر تا به حال از اين كارها كرده‏ام؟
دغل: اما... اما...
خم مي‏شود تا در گوش عاليجناب چيزي زمزمه كند.
مربي معنوي : خودشان اهميتي نمي‏دهند آقاي رئيس جمهور.
دغل ( عصباني ) : اما اين كار ددمنشي است! وحشيگري است! اين‎جا امريكا است! و من رئيس جمهور امريكا هستم! ( شگفت زده به طرف ديگر مربيان بر مي‏گردد) شماها هيچ مي‌دانيد در اين مملكت چه مي‌گذرد؟ مي‏دانيد او به من چه گفت.
مربي سياسي: به نظرم مي‌دانيم آقاي رئيس جمهور.

دغل: اما اين باور كردني نيست ! پيف! حال آدم به هم مي‌خورد!

مربي سياسي :دقيقاًَ همين طور است آقاي رئيس جمهور؛ اما بايد عرض كنم همه‌جاي دنيا از اين جور آدم‌ها پيدا مي‌شود. نكته اين‎جا است: همجنس بازها، گذشته از كارهاي ديگري كه ممكن است انجام دهند، هرگز در رابطه‌أي كه به توليد جنين بيانجامد، دخالت نمي‎كنند- و اين همان چيزي است كه پيشاهنگ‏ها علم كرده‏اند. در نتيجه اگر به تلويزيون برويد و بگوييد همجنس باز بوده‏ايد، در اذهان بسياري از امريكايي‌ها خود را از اتهامات پيشاهنگ‏ها مبري كرده‏ايد. شما كاملاًَ تبرئه خواهيد شد.
دغل :مي‏دانم... مي‏دانم.... بسيار خوب... همين كار را مي‏كنم! خودش است- مي‏بينيد! اين راه پيروز شدن در يك بحران است: قاطعيت! درست همان چيزي كه من در كتابم نوشتم و آنچه را كه از حمله‌ي قلبي ژنرال پوپاپاوِرPoppapower آموخته‎بودم، به طور خـلاصه كردم: (( واكنش قاطعانه، فشار عصبي‎أي را كـه در يك بحران ايجاد مي‎شود، كاهش خواهد داد. وقـتي شـرايـط ايـجاب كـند كه فردي در يك دوره طولاني خود را از واكنش قاطعانه بازدارد، اين مي‏تواند فرساينده‌ترين قسمت هر بحراني باشد.))
مي‏بينيد! نياز به فكر كردن ندارد. تصميمي است كه مي‏گيريد؛ وگرنه آن فشار لعنتي دوباره به سراغتان مي‎آيد؛ فشاري آن‎قدر شديد كه آدم را خرد مي‎كند؛ و من تا وقتي رئيس جمهور امريكا هستم، هرگز خرد نخواهم شد. مي‏خواهم اين قضيه كاملاًَ برايتان روشن شود.كتاب من را بخوانيد، خواهيد ديد كه تمام كوشش من صرف اين شده كه خرد نشوم؛ وهيچ قصد ندارم هول كنم. خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس انجامش خواهم داد. اعتراف خواهم كرد كه همجنس بازم.

مربي حقوقي : اگر جاي شما بودم، اين كار را نمي‏كردم قربان.
دغل: اين كار را نمي‏كرديد؟
مربي قانوني: نـه. اگر رئيس جمهور ايالات متحده‏ بودم، اين كار را نمي‌كردم. چرا بايد اين كار را بكنيد؟ در زمان سخنراني چِكِرز، وقتي فقط كانديداي پست معاونت بوديد، البته لازم بود توضيح بدهيد و عذر خواهي كنيد و فروتن باشيد و به آن‌ها بگوييد چه قدر پول به پاپ و مامي‌تان بدهكاريد و اين‌كه وقتي به رستوران مي‌رفتيد، غذاي اضافي‌تان را در پاكتي مي‌ريختيد و با خود به خانه مي‌برديد و از اين قبيل حرف‌ها. ببينيد، اگر آن موقع براي رسيدن به قدرت، به هر شكل در تلويزيون روي دست و پا مي‏افتاديد و خودتان را خوار و ذليل ميرديد، اعتراضي نداشتم؛ اما اكنون شما در راس قدرت قرار داريد. حالا رئيس جمهوريد؛ و اين جوجه‎هاي دو روزه سگ كي باشند كه توي خيابان راه بيفتند و اين اتهامات عجيب و غريب را به شما بچسبانند؟ آن‎ها مشتي بچه ولگرد خياباني‌اند. كاري ندارم چه يونيفرمي به تن دارندولي هنوز شاش‎شان كف نكرده؛ و اين چيزي است كه تفاوت‏ها را در جهان به وجود مي‏آورد.
دغل :پس پيشنهاد شما چيست؟

مربي حقوقي : شما هم مثل هر شهروند ديگري به قانون متوسل شويد. من مي‌گويم از آن استفاده كنيد. مي‏گويم جمع‎شان كنيد و توي هلفداني بيندازيد و كليدش را به درك حواله كنيد.
مربي نظامي: اعـتراض دارم! اين‎قدر لي‌لي به لالاي دشمن نگذاريد! بياييد يك‎بار براي هميشه قال قضيه را بكنيم. آن‌ها را به گلوله ببنديد!
دغل ( انديشناك): ايده‏ي جالبي است. همان قاطعيتي كه آدم به دنبالش مي‌گردد. درست نمي‌گويم؟ اما كي بايد آن‌ها را به گلوله ببنديم؟ بعد از اين‌كه يك‌جا جمعشان كرديم يا قبل از آن؟ البته اين مشكل هميشگي ما است، مگر نه؟
مربي نظامي: اگر بعدش آن‎ها را بكشيم، دوباره دست به همان ريسك قديمي زده‎ايم.
مربي حقوقي :به عبارت ديگر ژنرال، معتقديد كه اگر قبلش آن‌ها را به گلوله ببنديد، ريسكي نكرده‌ايد. آن‌ها را به گلوله ببنديد تا ببينيد چه‌طور، درحالي كه با خيال آسوده اين‎جا نشسته‌ايد، آن ديوانگان حقوق مدني روي گرده‌تان سوار مي‌شوند؛ من به همه اخطار مي‎كنم. ‌ها خر هر كسي را كه قاطي شود، رم مي‌د‏هند و مي‏توانند كار و بار مرا روزهاي متوالي كساد كنند.
مربي نظامي: گيرم آن‌ها مايه‌ي درد سر باشند؛ اما اگر بعدش آن‌ها را بـه گلـوله ببنديم، خودمان را با اين پيشاهنگ‏ها در لـجـن فـرو بـرده‌ايم؛ درست مثل همان اتفاقي كه در آسياي جنوب شرقي افتاده. آن‌ها را مي‌كشيد و اصل غافلگيري را كه اساس موفقيت هر حمله‏اي است، قرباني مي‏كنيد. عقل سليم مي‏گويد: دشمن آن‌قدرها احمق نيست كه بنشيند و منتظر بماند تا به گل بسته شود؛ اما اگر اخطار كافي كرده باشي، ترس بچه‌گانه‌اي او را در بر خواهد گرفت و ابزارهاي شيطانيِ حفظ زندگي وادارش خواهند كرد تا دست به حمله‌ي متقابل بزند و همين در اغلب موارد كافي است. البته من هم مثل هر كس ديگري از اين جور كج راهه‌ها بيزارم؛ با وجود اين ناچاريم با آن مواجه شويم: اين مردم ذره اي جوانمردي سرشان نمي‏شود و خيلي از آن‌ها حتي منتظر نمي‏مانند تا به زندان بروند، چه رسد به مردن؛ و اما در مورد اخلاق. من وجداني دارم كه با آن زندگي مي‏كنم آقايان، سنتي دارم كه بايد نگاهش دارم. من مسئول چيزي مهم تر از دلار و سِنت هستم و همين الان به شما بگويم كه زندگي ميليون‌ها امريكايي را با نوازش كردن دشمن به بازي نخواهم گرفت، مگر اين‏كه به من دستور داده شود. آقاي رئيس جمهور، من بايد حرف دلم را بزنم وگرنه در مقام يك ژنرال ارتش ايالات متحده آدم اهمال كـاري خـواهم بود. آقاي رئيس جمهور، اگر روزي كه تصدي پست رياست جمهوري را به عهده گرفتيد، با اجازه‌ي شما، ما به خط شده بوديم و هر ويتنامي‌اي را كه مي‎ديديم به گلوله بـسته بـوديم، زنـدگي پـانـزده هـزار امريكايي بيمه مي‎شد. در عوض قربان، با اجراي سلسله دستوراتي كه شما بعنوان فرمانده‌ي كل قوا صادر كرده‌ايد و كشتن و بمباران تدريجي آن‌ها، ده نفر اين‎جا و بيست تا آن‎جا و الي آخر، تلفات جاني و نظامي سنگيني را متحمل شده‌ايم.
در حقيقت، فقط با يك پي‎گيري سرسختانه‏ است كه توانسته‌ايم سوسوي نور اندكي در انتهاي چاه ببينيم؛ و اميدوارم بتوانيم به شما، در عمل به قولي كه به مردم امريكا داده‌ايد مبني بر عقب نشيني كامل همه‌ي ويتنامي‌ها از ويتنام تا انتخابات 1972 و طبق برنامه‌ي زمابندي سري، كمك كنيم. منظورم اين است قربان كه ما راه‏هاي گوناگوني براي اين گونه عقب نشيني‌ها داريم. راه‌هايي كه چند ساعت بيش‎تر طول نمي‌كشد. تمنا مي‎كنم آقاي رئيس جمهور، نگذاريد خطاهاي گذشته‌ي ويتنام، اين‎جا در حياط پشتي خانه‏ي خودمان تكرار شود.
مربي حقوقي : آقـاي رئـيس جـمهـور، مـن از تدبير تاكتيكي ژنرال خرده نمي‎گيرم؛ و باور كنيد لحظه‏اي هم نگران مقابله با اين ديوانگان حقوق مدني نيستم. ولي اگر اين پيشاهنگ‏ها را در خيابان بكشيم مقدار زيادي كار بيهوده‌ي دردسرساز را براي كارمندان من به وجود خواهيد آورد؛ و يادتان باشد، بسياري از آن‌ها جوانان برجسته اي هستند كه من مي‏توانم در كارهاي بسيار مفيدتري به كارشان بگيرم. در هر حال، قبل يا بعدش را هم كه انتخاب كنيد، مي‏توانيد روي كمك من حساب نماييد؛ اما در مورد رفتن‎تان به تلويزيون و اعتراف و عذرخواهي و هنه توضيحي در باره‌ي خودتان. خوب به نظر من هيچ چيز نمي‎تواند تا به اين اندازه قدرت سياسي و اخلاقي شما را تضعيف كند و تهديدي بسيار خطرناك‌تر براي آرمان نظم و قانون باشد. من حتي فراتر مي‏روم و مي‎گويم اگر شما به هر شكل در تلويزيون ظاهر شويد و در ارتباط باآن جريان- يا هر جرياني كه با آن ارتباط دارد- عقب نشيني كنيد، توفان هرج و مرج، سوسياليسم، كمونيسم، بهزيستي‌گرايي، شكست باوري، صلح دوستي، تباهي گـرايي، هـرزه نـگاري، روسپـي‎گري، لمـپـن سالاري، اعتياد، عشق آزاد، الكليسم و حرمت شكني پرچم را به راه انداخته‌ايد.رشد گروهي بي‌قانون را خواهيد ديد كه تـصـورش سـرتـان را بــه دوران خــواهــد انـداخـت. نمي‎خواهم وحشت در دل كسي بياندازم اما يك جريان عظيم تبهكاري در اين كشور، تنها منتظر نشانه‌ي كوچكي از ضعف در رهبر ما است تا خود را به حركت در آورد. كوچك‌ترين حركتي كه فكر كنند اي. ديكسون دغل ديگر صاحب اختيار خود و ملتش نيست؛ و من هيچ دوست ندارم بگويم بعدش چه اتفاقي خواهد افتاد.

دغل(حرف او را قطع مي‎كند ): خوب من هم به همين دليل مي‏خواهم غدد عرقي‏ام را بردارم؛ تا ثابت كنم كه صاحب اختيار خودم هستم
مربي حقوقي (ادامه مي‏دهد): حالا، وقتي ما قدم پيش بگذاريم و خواه قبل يا بعد از دستگيري، اين جوان‌ها را قتل عام كنيم، تا يك حد مشخصي خون و خون ريزي به راه خواهد افتاد. اين خون چيزي است كه همواره در كشت و كشتارها گريبان ما را گرفته؛ يكي از حقايق مرگ كه با آن زندگي مي‎كنيم. عاليجناب، مي‏بينم سرتان را تكان مي‏دهيد. فكر مي‏كنيد كشتن مردم، حتي اين جوان‌ها، بدون ريختن خون ميسر است ؟ اگر جواب مثبتي داريد، دوست دارم بشنوم.
مربي معنوي (مشوش): خـوب … گـاز چـه‌طـور … گـاز سمي....يا چيزي مثل آن؟ بي‏شك در قرن ما به اندازه‏ي كافي خون ريخته شده.
مربي نظامي: تنها مشكل ما با گاز اين است عاليجناب- اگر اجازه مي‎دهيد بر اساس تجربيات دست اولم صحبت كنم - تنها مشكل ما با گاز اين است كه متاسفانه نمي‎شود اين پيشاهنگ‏ها را در يك فضاي باز و بزرگ دور هم جمع كرد؛ اگر مي‎شد، مثلاًَ درست وسط يك صحرا، راحت گاز را رويشان مي‏پاشيديم و خلاص.
مربي معنوي: يعني نمي‎شود وسط صحرا دور هم جمع‎شان كرد؟
مربي حقوقي: كي مي‌شود عاليجناب؟ ( محتاطانه) نكند پيشنهاد مي‏كنيد با اتوبوس ببريم‎شان؟
مربي معنوي: خوب، بله. فكر مي‌كنم با اتوبوس بشود.

دغل :نه. مي‏ترسم سوار نشوند، عاليجناب. من خيلي فكر كرده‏ام و تصميم خودم را گرفته‏ام: ايـن دولـت، أيـن هـمـه راه، بچه‎ها را از واشنـگتن تا آريزونا نمي‏برد كه مسموم‎شان كند. حكومت فدرال به اين سادگي‎ها در آن مشاركت نخواهد كرد. امريكا يك كش است و بي‏شك يكي از آزادي‏هاي اساسي شما، انتخاب مكاني است كه بچه‏هايتان آن جا به قتل برسند.
مربي معنوي :و راهي وجود ندارد كه همين‎جا مسموم‎شان كنيد؟
مربي نظامي: خيلي خطرناك است عاليجناب. فكرش را بكنيد ما شروع كنيم به گاز دادن به اين بچه‏ها و بعد بادي چيزي بوزد و آدم‌ها‏ي بي‏گناهي چند مايل آن طرف‏تر مسموم شوند.
مربي حقوقي : البته اگر بگذاريد خوب پخش شود، بعضي از بزرگ‏ترهاي مجرم را هم مسموم كرده‎ايد.
مربي معنوي : آقايان، خواهش مي كنم! من با رشته اقداماتي كه سعادت يك انسان بي‏گناه را ذره‏اي به خطر اندازد، سخت مخالفم. برايم مهم نيست چند نفر مجرم در پرونده داريد.
مربي نظامي :بگذاريدش به عهده‏ي من عاليجناب. به هر حال ترجيح مي‏دهم آن‌ها را به گلوله ببندم. من هميشه گفته‌ام كه يك سرباز با كشيدن ماشه و مشاهده‌ي نتيجه‏ي عملش، به حس قوي مشاركت در انجام كار دست مي‌يابد.
مربي معنوبي( به مربي حقوقي ) : و شما ؟
مربي حقوقي : من موافقم. فعلاًَ قرار بر اين است كه دوباره خون و خونريزي راه بياندازيم و بي‏شك رسانه‌ها بهره برداري تمام عياري از آن خواهندكرد. البته من در اخطار به كساني كه بندهاي نامرئي مطبوعات و تلويزيون را در دسـت دارنـد، ذره‌اي تـرديـد نخواهم كرد.كافي است فـقـط اشـاره كـنيـم كـه دارنـد كل واقعه را به شكل نامناسبي افشا مي‌كنند و اين‌كه مثلاًَ نمي‌خواهند كلمه‌اي از خويشتنداري ما در عدم استفاده از گاز سمي و اتوبوس به ميان آيد. منظورم اين است كه مي‏توانيم بچه‏ها را قبل از كشتن، عملاًَ باتوبوس به سفر ببريم. به يك سفر طولاني داغ و طاقت فرسا در آريزونا، بدون غذا و آب و توالت و غيره. با وجود اين، به استثناي عاليجناب، حتي يك نفر هم از اعضاي دولت در حمايت از چنين پيشنهادي دم نزد؛ ولي آيا تلويزيون چيزي در آن مورد خواهد گفت؟ من كه فكر نمي‏كنم .
دغل: اوه، نـه. هـرگـز آن بخـش از داسـتان را تعريف نمي‎كنند. زياد مهيج نيست. يك كشتار تمام عيار نيست. آن‌قدر خشونت نيست كه به مذاق‎شان خوش بيايد. نه، بار اول‎مان كه نيست. كار هميشگي ما است. متاسفانه مردم اين چيزها را به عنوان ارزش خبري درنظر مي‏گيرند.
مربي حقوقي: آقاي رئيس جمهور، خوشبختانه مردم اين سرزمين هـنـوز آن‌قـدر آرام و بـي‏تفاوت‌اند كه هيچ‌كس بااين احساساتي‏گري‌هاي غير مسئولانه‌ي مطبوعات به هيجان نمي‏آيد.
دغل: اوه، مرا به اشتباه نياندازيد. من هرگز اميدم را به بي‏تفاوتي بي‌نظير مردم امريكا از دست نداده‌ام. فقط به دليل اين‏كه در تلويزيون پيشاهنگ‏ كوچكي را غرق در خون ديده‏اند … پيشاهنگي غرق در خون؟ (لب‎هايش ناگهان از عرق خيس مي‏شود ) استيضاح منند! آن‌ها… !

مربي حقوقي: به هيچ وجه آقاي رئيس جمهور، به هيچ وجه. اين فقط بحران ديگري است و شما نبايد نگرانش باشيد. حالا بياييد. خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس. بياييد بعد از من تكرار كنيد. شما مي‏دانيد در بحران چه گونه رفتار كنيد: خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس.
دغل :خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس.خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس. خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس. خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس. خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس.

مربي حقوقي:حالتان بهتر شد؟ بحران برطرف شد؟

دغل: بله، فكر مي‏كنم برطرف شد.
مربي حقوقي: مي‏بينيد، اصلاًَ نبايد بترسيد آقاي رئيس جمهور. البته كمي خون و خونريزي خواهيم داشت؛ شايد هم كمي هياهو در تلويزيون؛ اما وقتي مردم ببينند كه يـكي از آن‌ها قبل از آغاز خونريزي، اين پلاكارد را در دسـت دارد ( از تـوي كـيـف‎اش پـلاكـاردي بيرون مي‌آورد و مي‎خواند: ديكسون جنده باز است. عاليجناب به نفس نفس مي‎افتد) نگراني‏هايمان پايان خواهد يافت. روزنامه‏ها هر قدر مي‏خواهند عكس اجساد را بياندازند- ما فقط عكس اين پلاكارد را من‎كنيم و پنج هزار نسخه‏ي المثني‌اي را كه من از دفتر چاپ حكومتي تقاضا كرده‏ام و تا فردا صبح آماده خواهد شد. بعد مي‎بينيد چه كسي حمايت ملت را به دست خواهد آورد.
دغل :نگاه كنيد! عرق كردن‎ام تمام شد!
مربي معنوي : مـي‏بينيد؟ شـما بـحران ديـگـري را از سر گذرانديد.
دغل :خداي من محشر است! اين مي‎شود بحران ششصد و يكم.


همه به او تبريك مي‎گويند، غير از مربي كمالات كه براي اولين بار مي‏خواهد حرف بزند


مربي كمالات: آقايان،مي‌خواهم براي اين مشكل راه حل ديگري پيشنهاد كنم. در تمام مدتي كه صحبت‎هاي شما رامي شنيدم، تمام هوش و فراست و مدارك آكادميك و نيرنگ بازي و فرصت طلبي و عشق به قدرتم را براي حل اين معضل به كار بسته بودم و نتيجه‏اش در اين ليستي كه مي‎بينيد منعكس است: نام پنج فرد يا سازماني كه به نظرم مي‏توانيم در امنيت كامل- اگر اجازه بدهيد لحظه‏اي از زبان عوام استفاده كنم- تقصيرها را بارشان كنيم.
مربي حقوقي ( پس از سوء ظن اوليه به پرفسور، ناگهان علاقمند مي‌شود) تقصيرها را؟

مربي كمالات :بله تقصيرها را.

مربي حقوقي :كدام تقصيرها را ؟

مربي كمالات :شما بگوييد. برپايي آشوب. انگولك اخلاقيات نوجوانان و اگر به مذاقتان خوش مي‌آيد،تباه كردن جوانان ملت.

مربي سياسي :تباه كردن جوانان ملت؟ هي، به نظر يك جنگ واقعي است!

مربي كمالات:و يك درخشش تاريخي خاص.

مربي معنوي: اجازه مي‌دهيد از اين عبارت انگولك اخلاقيات نوجوانان تمجيد كنم؟ شايد عامي به نظر بيايم اما هميشه براي من جاذبه‌ي بي‌نظيري داشته. چيزي انگار در كلمه‏ي انگولك هست كه مردم را بدجوري سر غيظ مي‎آورد.
مربي حقوقي: مـمكن است عاليجناب؛ اما شما هرگز در ديدگاه من كـوچـك‎تـرين ردي نخواهيد يافت كه براي ترساندن مردم دست به دامن آشوب شده باشم.
دغل: و شما ژنرال! باز هم كه مشوشيد.

مربي نظامي : مشوشم؟! هر وقت پرفسور دهان باز مي‏كند، من مشوش مي‏شوم. اين اتهام بستن‌ها به چه دردي مي‌خورد؟ فراموش نكنيد آن‌ها متهمان خوبي‌اند و من مدركي عليه‌شان ندارم؛ ولي يادم است كه داشتيم در مورد به گلوله بستن آن ولدالزناها حرف مي‏زديم.
مربي كمالات :ژنرال، به‌رغم ديدگاه سطحي شما از روشنفكران، من احترام فراواني براي افسران ارتش و از جمله خود شما قائلم؛ به خصوص براي جانفشاني‌هاي بسيار در راه افراد و ميهن‎‎تان؛ اما اگر اجازه بدهيد فقط يك‌بار اين ليست را بخوانم، ثابت مي‎كنم كه اتهام بستن به هر يك از اين پنج دشمن اعتراف كرده‏ي امريكا و انداختن مسئوليت شورش پيشاهنگ‏ها بردوش يكي از آن‌ها، پـيشاهنـگ‏ها را از هـر جنايتي تبرئه خواهد كرد و اتهامات‎شان را عليه رئيس جمهور بي‏اعتبار خواهد ساخت. بعد هم پيشاهنگ‏ها وحشتزده عقب خواهند نشست.
مربي نظامي: اما بدون شليك حتي يك گلوله!

مربي كمالات :كشور از دست نمي‏رود ژنرال.
دغل:جالب است پرفسور؛ ولي چرا فقط يكي از آن پنج تا؟ به نظر من كه خيلي غير عادي است.

مربي كمالات: شايد اين طور باشد؛ ولي فقط بگوييد آيا ما با همين توطئه چيني‌ها هميشه شوت زن ميدان نبوده‌ايم؟

دغل:اوه، اما وقتي ناچار باشيد دو يا سه نفر را انتخاب كنيد، خيلي خنده دار مي‌شود. هر كس آدم دلخواه خودش را انتخاب مي كند و بعدش هم هزار جور زد و بند مي كنيم تا چيزي پيدا كنيم كه به طرف بچسبد.

مربي حقوقي: و البته آقاي رئيس جمهور به پشتيباني از آرمان عدالت بايد عرض كنم هر چه انتخاب بيش‎تري داشته باشيد، شانس‌ دستگيري مجرم واقعي بيش‎تر است. احساس من اين است كه هر يك از ما بايد حداقل سه نفر را انتخاب كند تا در طرف امن قضيه باشيم.
مربي معنوي : مي‏دانم كه دوباره پا از گليم خودم درازتر كرده‌ام ولي اگر اين‌كار شانس اجراي عدالت را بيش‎تر مي‌كند، پس چرا هر پنج نفر را انتخاب نكنيم؟
مربي نظامي : آقاي رئيس جمهور! من ديگر كفرم دارد بالا مي‌آيد. اين جا ما با لباس فوتبال، در شكوه و آرامش اين اتاق رخت كن كاملاًَ مجهز زيرزميني نشسته‏ايم و درباره‎ي نكته سنجي‌هاي قضاوت بحث مي‏كنيم؛ در حالي كه با سپري شدن هر لحظه، آن پيشاهنگ‏ها خود را براي مـبـارزه بـا سربازان من آماده‌تر مي‏كنند. شايد اكنون آن زمان بزرگ فرا رسيده باشد كه به ياد پرفسور بياوريم ديگر در برج عاج خودش نيست تا بتواند با خشم و عصبانيت در باره‏ي حقوق اين و آن وراجي كند و مـو از مـاسـت بـيرون بـكـشد. گروه بزرگان پيشاهنگ‏هاي خشمگين آن بيرون جمع شده‏اند و پيشاهنگ‌هاي عقاب هم در ميان‎شان بر خورده‎اند و هر لحظه هم خشمگين‏تر و خطرناك‌تر مي‏شوند. من مي‏گويم آن‌ها را به گلوله ببنديد و همين الان هم اين كار را بكنيد.
دغل :ژنرال شما يك سرباز شجاع و يك امريكايي وفاداريد؛ اما در اظهارات‎تان بي‌اعتنايي خاصي نسبت به آزادي‏هاي اساسي ديده مي‌شود كه من در سوگند رياست جمهوري عهد كرده‌ام از آن‌ها پشتيباني كنم.
مربي نظامي : آقاي رئيس جمهور، مـن احـترام فـراواني براي قانون اساسي قائلم؛ اگر نبودم، زندگيم را وقف دفاع از آن نمي‏كردم؛ اما حقيقت اين است كه ما با يك بمب ساعتي بازي مي‏كنيم. الان فقط پيشاهنگ‏ها هستند، فردا صبح براوني‌1هاي هرزه و كاب اسكاوت2‌هاي ماجراجو نيز در صفوف آن‌ها رخنه خواهند كرد اين را به شما قول مي‌دهم. من الان مي‌توانم مردانم را وادارم كه پيشاهنگ‌هاي عقاب را درو كنند؛ اما برخورد با دختر بچه‌ها و پسر بچه‌هايي‎كه قد و قواره‌اي نصف آن‌ها دارند، مسئله‌ي ديگري است. آن بچه‏ها كوچكند و مثل شيطانك ورجه وورجه مي‎كنند. در نتيجه آن چه اكنون مي‏تواند يك كشتار عادي خياباني باشد، به يك جنگ خطرناك خانه به خانه تبديل خواهد شد و ما ناچاريم تلفات سنگيني را متحمل شويم چون سربازها ممكن است اشتباهاًَ يكديگر را هدف قرار دهند.
دغل: ژنرال، شما مي‏دانيد كه هيچ كس به اندازه‌ي من دلش نمي‌خواهد زندگي بچه‌هايمان را نجات دهد- البته منظورم سربازهايمان است ـ اما دوباره تكرار مي‏كنم: اين كار را با پايمال كردن قانون اساسي انجام نخواهم داد. من به عنوان يك ساختارگراي1 متعصب، درشوري كه قانون اساسي‌اش مورد توجه همگان است، براي اين پست مبارزه كرده‎ام و حالا اگر پيشنهاد شما را بپذيرم و اين گروه را از راي گيري در يك انتخابات آزاد و سالم، طبق ليست پرفسور، محروم كنم، آن‌وقت مردم امريكا اين حق را خواهند يافت كه فردا مرا از دفترم بيرون بياندازند؛ و بگذاريد موضوعي را كاملاًَ روشن كنم: هيچ احمقي براي بار دوم گــزيــده نـخواهـد شد. من را به اندازه‏ي كافي بيرون انداخته‏اند! ديگر نقش يك بازنده را بازي نخواهم كرد- بازنده‌ي جنگ يا هر كوفت و زهر مار ديگري- و اگر اين به معناي آتش باران كامل آخرين براوني‌ها و كاب اسكاوت‌هاي امريكا است، مطمئن باشيد انجامش خواهيم داد؛ چون براي رئيس جمهور امريكا و رهبر جهان آزاد، سنگين است كه هر كه از راه رسيد او را به فلانش بگيرد، چه رسد به بچه مدرسه‌اي‌هاي كلاس سوم و چهارم كه راه حلي بهتر از در گير كردن ارتش امريكا در يك جنگ كثيف خانه به خانه ندارند. براي من هيچ مهم نيست كه به شير خوارگاه‌ها حمله كنيم. مهم نيست سربازانمان ناچار شوند زير آتش مدام تفنگ‌هاي اسباب بازي قراضه و مستعمل، يا از ميان سنگرهاي ساخته شده از گردن بند و هولاهوپ1 و آدامس‏هاي بادكنكي، راه خود را باز كنند. من به عنوان فرمانده‌ي كل قوا از جنگ رويگردان نخواهم شد. نه، حتي اگر اعتبارم به خطر بيفتد، از جنگ روي نخواهم گرداند! اگر ناچار شوم آن‌ها را از آسمان هدف بگيرم و روي زمين بازي مدرسه ولو كنم، اين كار را خواهم كرد. تصورش را بكنيد كه چه طور سعي خواهند كرد با توپ و چوگان، ب 52هاي ما را سرنگون كنند! تصورش را بكنيد چه‌طور با سه‌چرخه‎هاي كوچك‎شان از تيررس هليكوپترهاي من مي‌گريزند! نه، اين غولِ نيرومندِ ملتي كه من باشم، اين غولِ نيرومندِ رياست جمهوري، اجازه نمي‎دهد مشتي بچه‌ي لوس و ننر كه بايد گوشه‌ي خانه بنشينند و مشق‌هايشان را بنويسند، دماغش را بپيچانند!


همه برايش كف مي‎زنند.


اما در مورد راي گيري : از آن جا كه من مرد قاطعي هستم- همچنان‎كه از كتابم ششصد بحران برمي‌آيد- مي‏خواهم تعداد متهمين به جنايت را از ميان اين پنج نفر تعيين كنم. البته اول بايد بدانيم كـدام‌يـك از سـه جنايتي را كه پرفسور نام برد به كارخـواهـيم زد؛ امـا اين‎كار تا فردا صبح طول مي‎كشد. شايد بهتر باشد اين موضوع را به زمان ديگري موكول كنيم. در اين فاصله، به توافق مي‎رسيم كه چه كسي مجرم است ( لبخندي شيطاني و محبت آميز ) به هر حال، اين بهترين قسمت كار خواهد بود. فعلاًَ (افه‎اي جدي به خود مي‎گيرد) در اين مسير پيش خواهيم رفت: پرفسور ليست خود را مي‏خواند و هر يك از حضار هر چند نفر را كه مي‏خواهد، انتخاب مي‌كند. تا سه نفر... نه دوتا...نه سه... آه، اوه، لب‏هايم باز دارند عرق مي‎كنند- آه، اوه، انگار بحران ديگري پيش رو دو! دو! دوتا بگوييد.

مربي نظامي : خوب پيش مي‏رويد آقاي رئيس جمهور، شما آن را پشت سر گذاشته‏ايد!
دغل :خـداي مـن مـحشر است! آن وقت مي‏شود ششصد و دو بحران! صبر كنيد تا به دخترها بگويم بابا جانشان چه شيريني كاشت!

مربي حقوقي : آقاي رئيس جمهور! اگر دو نام هم از خودمان اضافه كنيم، پا از گليم‎مان درازتر كرده‎ايم؟
دغل:خوب، بگوييد ببينم. اين يك معامله است؟
مربي حقوقي: اگر دلتان مي‌خواهد، اين‌طور فرض كنيد.

دغل:ترجيح مي‏دهم اين طور فرض كنم، وگرنه ممكن است بگويند عقيده‏ام را عوض كرده‏ام و آدم با ثباتي نيستم؛ ولي اگر اين پيشنهاد به خاطر جبران چيزي يا چيزهاي ديگري در آينده باشد، حاضرين در اين اتاق خواهند فهميد.
مربي حقوقي:قبول دارم.

دغل:پس شروع مي كنيم. دو نفر از ليست پرفسور و دو نفر به انتخاب خودتان.

مربي كمالات :به سراغ ليست مي‌رويم، آقايان. 1 : هانويHanoi 2.بريگان‎ها Berrigans 3: پلنگ‏هاي سياه. 4: جين فوندا Jane Fonda. 5: كورت فلود Curt Flood
همه با هم : كورت فلود؟

مربي معنوي :اما ... او بازيكن بيس‏بال نيست ؟
دغل:بازيكن بيس‏بال بود. هر سؤالي در مورد بازيكنان بيس‏بال داريد، فقط از من بپرسيد عاليجناب. فلود بازيكن مياني تيم سناتورهاي واشنگتن بود؛ اما بعد زد و فرار كرد. از كشور گريخت.
مربي كمالات: كاملاًَ درست است، آقاي رئيس جمهور.كورت فلود متولد 18 ژانويه‏ي 1938 در هيوستن تگزاس. با دست راست چوگان مي‌زند. سمت راست پرتاب مي‏كند. در 1956 با سين سيناتي Cincinati وارد يك ليگ بزرگ بيس‏بال شـد، بـا قـرار دادي درحدود 110000 دلار در سال كه با تيم سناتورهاي واشنگتن بسته بود. از 1958 تا 1969 با سن لوييس كاردينال بازي كرد. صبح روز 27 آوريل 1971 همزمان با فصل بازي بيس‏بالي كه حتي يك ماه عمر نداشت، با پرواز پان امريكن، از نيويورك به بارسلونا رفت و براي خروج بدون مقدمه‌اش از كشور هيچ توضيحي غير از مشكلات شخصي ارائه نداد. به رغم اين‌كه مي‌گويند بليت بارسلونا را خريداري كرده، در ليسبون پياده شد- با كت چرمي قهوه‌اي، شلوار پاچه گشاد و عينك دودي-تا به پرواز آخرين مقصدش در اروپا برسد.... سؤال كاملاًَ روشن است آقايان: چرا درست يك هفته قبل از شورش پيشاهنگ‏ها در واشنگتن دي سي؟ چرا آقاي كورت فلود، عضو تيم بيس بال واشنگتن، به اين نتيجه رسيد كه خروجش از كشور، با اين شيوه‏ي عجولانه و دراماتيك لازم است؟
دغل: اوه، چون من ورزشكار خوبيم و ورزش‌ها را خوب مي‌شناسم، شايد بتوانم سؤال‎تان را جواب بدهم پرفسور. فلود بيچاره سقوط كرد و بد جوري هم سقوط كرد. در بيست بازي اولش در سال جاري، فقط سه بار بِيس هيت زد كه دوتاي آن‌ها بانت1 بود. در حقيقت ويليامز ا را به حاشيه راند. فلود شش بازي را در برابر پرتاب‎هاي راست تاب آورده بود. من شايد بالاترين مقام منتخب اين سرزمين باشم اما هنوز هم نمي‎خواهم تِد ويليامز را، وقتي مهاجمي را از تك و تا مي‌اندازد، تحليل كنم. نه، آقا. به عبارت ديگر، به راحتي مي‌توان تاثير شت را بر يك ستاره‌ي يكصد هزار دلاري مثل فلود تصور كرد.

مربي كمالات : قربان، با همه‏ي احترامي كه براي دانش شما در بازي -كه بسيار از دانش من فرا‎تر است- قائلم، بايد بپرسم: آيا اين سقوط- به قول شما- پوشش خوبي براي خروج ناگهاني يك بازيكن بيس بال از كشور نبوده؟ نوعي بهانه براي تظاهر به عدم حضور در مهلكه؟
مربي حقوقي :پرفسور، مي‏خواهيد بگوييد تِد ويليامز، سرپرست تيم سناتورها نيز به همان اندازه در اين جريانات دست دارد؟ كه رو كم كني فلود هم بخشي از يك نقشه‌ي كلي بوده؟
مربي سياسي:دست نگهداريد.قبل از اين‏كه جلوتر برويم، بايد بگويم وقتي از شخصيت ورزشي تِد ويليامز حرف مي‌زنيم، انگار با يك بشكه‌ي پر از باروت بازي مـي‌كنيم. با توجه به تنفر شديدي كه ورزشي نويسان همدوره‌اش از او داشتـند- و مـطمـئـنـم در صـورت لزوم همه را مـي‎تـوان به كمك طلبيد- احساس دروني‎ام مي‌گويد بـهتـر اسـت ايـن دولـت كاري به كار باشگاه كشاورز نداشته باشد.
دغل:و چه باشگاهي هم! نمي‏دانم چند نفر از شما ركورد تِد ويليامز را مي‏دانيد. بي‎شك ركوردي است كه همه‏ي امريكايي‏ها بايد به آن افتخار ‏كنند. بگذاريد برايتان بگويم. فقط گوش كنيد و اگر موافق نيستيد، بگوييد. او در تمام عمرش متوسط 344 بازي داشر تاريخ اين بازي، نفر پنجم‎اش مي‌كند. در سراسر زندگيش 634 بار توپ زد كه بعد از بِيب راث نفر دوم مي‎شود! در بازي دوبل، با متوسط 525 بازي نفر چهاردهم شد؛ در بازي‎هاي هوم ران 1با 521بازي نفر پنجم شد؛ در اِكسترا بيس2 هيت با 1117بازي نفر هفتم شد؛ در بازي‌هبسيار مهم آر بي آي- و من قادر نيستم درباره‌ي بازي‌هاي آر بي آي توضيح كافي بدهم و بگويم كه به عنوان يك سرگرمي ملي از چه اهميتي بر خوردارند- در بازي هاي آر بي آي با 1839بازي نفر هفتم شد؛ و اين تمام ماجرا نيست. در 1941 ليگ را در حمله‌اي با متوسط، خوب گوش كنيد، با متوسط 406بازي رهبري كرد! دوباره در سال 42 با 356بازي؛ در سال 47 با 343 بازي؛ در سال 48با 369بازي ( ناگهان از كوره در مي‎رود) و آن‌ها مي‌گفتند جك كاريزما تنها كسي بود كه حافظه‏ي ثبت وقايع را داشت! مي‌گفتند كاريزما تنها كسي بود كه قدرت درك وضعيت را دت! آخ كه چه قدر دوست داشتند ديكسون را تحقير كنند! تعجبي ندارد كه در آن مبارزه دچار بحران شدم! همه‏اش به من پيله مي‏كردند! به ريشم! به دماغم! به تاكتيكم! خوب، فقط بگذاريد چيزي از تاكتيكم بگويم: اگر در هر يك از ميانگين‏هايي كه برايتان گفتم، ركورد تِد ويمز را به يك صدم درصد تغيير داده باشم، فردا استعفايم را تسليم كنگره خواهم كرد. اين چيزها در ايالات متحده غير قابل پيش بيني است؛ اما اگر جراتش را داشتم كه درباره‌ي موضوعي با اين اهميت دست به يك بازي سياسي با ملت امريكا بزنم، حتماًَ اين كار را مي‎كردم.


همه برايش كف مي‏زنند.


مربي سياسي: آقاي رئيس جمهور،آن‌چه گفتيد باشكوه‌ترين گزارش حـقـايـق بـود و بـر اين اعتقاد من صحه مي‌گذارد كه كشاندن چوگان‌زني چون ويليامز به دادگاه فدرال، عملي كاملاًَ جسورانه است.

دغل: ايده‌ي خوبي است. يك ايده‌ي سياسي و زيركانه . البته با فلود وضع ما فرق مي‌كند. او بيش از 300 بار در مسابقات دوره‌اي سال‎هاي 61، 63، 64، 65، 67 و 68 ضربه زد اما هرگز حتي براي يكبار هم در بيس‌هيت‌ها و هوم‌ران‌ها، مثل ويليامز، ليگ را رهبري نكد و متوسط ضربه‌هايش نصف ركوردي بود كه ويليامز در پايان كار ورزشي‌اش داشت. البته فلود در 1946 ليگ ملي را با 211 بيس‎هيت هدايت كرد و چـيزي مـثل آن، تـرحم خاصي برمي‌انگيخت. حالا بگذاريد موضوعي را برايتان روشن كنم: نمي‎گويم او كوچك‌ترين شباهتي به رهبر دائم آن باشگاه، جرج سيسلر GeorgeSisler دارد. سيسلر در سال 1920 ،257 بيس هيت داشت اما حقيقت تلخ است و بايد آن را پذيرفت. همان 211 بيس هيت فلود هم براي ما مشكل ساز است.

مربي كمالات : آقاي رئيس جمهور، شايد در يك شرايط عادي اتهامي به اين بزرگي را با احتياط به مردي نسبت مي‎دادم كه تيم ملي را با 211 بيس هيت رهبري كرد؛ اما كورت فلود چيزي بيش از يك ستاره‏ي معمولي بيس هيت ديروز است. او يك مسئله‎ساز تمام و كمال است و حتي قبل اين‏كه در ليست من جاي بگيرد، تا خرخره توي دردسر بود؛ اما چرا من او را در ليست خود قرار دادم؟ چون نه تنها يك قرارداد يكصد هزار دلاري را بالا كشيده و از كشور خارج شده، بلكه در سال 1970 از انتقال به تيم فيليس فيلادلفيا سر باز زد و مدعي شد اين معاوضه حقوق اسسي او را در بستن قراردادهاي آزاد زير پا مي‌گذارد و در نتيجه او نيز مثل وكيل‎اش كه كسي غير از گماشته‏ي «بي.جانسون چاچول باز» در دادگاه عالي نبود، خودش را فروخت...
مربي سياسي: ( اميدوارانه ) اَبِ فورتاس Abe Fortas!

مربي كمالات: نه، نه، اما تقريبا كسي مثل او. آرتور گلدبرگ Arthur Goldberg گ- ل- د- ب- ر- گ. و اين دو ادعانامه‌اي راعليه بيس‏ بال قانوني به راه انداختند و تاكيد ‏كردند كه بيس بال سازماندهي شده برخلاف قوانين ضد انحصار است و صاحبان آن‌ها، با تعويض بازيكنان اتيمي به تيم ديگر، با آنان مانند قطعه‌اي از دارايـي خـود رفـتـار مي‌كنند كه كاري است غير قانوني و غير اخلاقي. اكنون ديگر تخريب نام مقدس بيس بال، با اين شيوه، در نظر بسياري از امريكاييان خوب و وفادار مثل خود رئيس فدراسيون بيس‌بال، به هيچ وجه پسنديده نيست و از ديد بسياري از ورزشي‌نويسان و طرفداران بازيكنان و به همان اندازه بيس‎بال بازان سراسر كشور، فلود و وكيل‎اش، گلدبرگ، كمر به نابودي بازي‌اي بسته‌اند كه ميليوها نفر در اين كشور به آن عشق مي‌ورزند. فلود در كتابي كه در اين باره نوشته، با اين جمله كه:(( آدم نيازمند است در مقابل سيستم قد علم كند و من براي اين كار آماده‎ام!)) دست خود را رو مي‎كند؛ و آقايان، اين تنها يكي از جملات اقرار آمـيزي است كه در بـيانيه‌ي او ده مي‌شود. البته گذشته از بقيه‌ي گفته‌ها و كارهايش كه هيچ كدام آن‎چنان كه بايد مصالحه جويانه نيست - مثل استخدام آقاي گلدبرگ براي وكالت‎اش در حمله به‎امريكايي‏ترين ورزش امريكا - كورت فلود يك سياهپوست است.
مربي حقوقي: او الان كجاست؟ الجزاير؟ اگر در الجزاير بود، همه چيز روبه راه مي‏شد.
مربي كمالات: برعكس، اگر به الجزاير پرواز كرده بود كه نكرده، آن‌ها از قبل پوسترهايش را - كلاه بِره بر سر و در حال بازي- مي‌فروختند و نيويورك تايمز هر روز خبر فلود آزاد را، در حالي كه ستارگان سينما و ژان پل سارتر زيرش را امضا كرده بودند، چاپ مي‌كرد. راه پيمايي به راه مي‌افتاد و اعتصاب مي‌شد و شايد هم قطاري از آن قاطرهاي لجوج و يک دنده روي چمنزار كاخ سفيد اردو مي‌زد.

دغل :آه، آن گله‏هاي قاطر! آن راه‎پيمايي‏ها! اصلاًَ اين چيزها را تحمل نمي‎كنم. تمامي هم ندارد. هر بار در واشنگتن به راه مي‏افتند، من اولين كسي هستم كه بايد شهر را ترك كند. مي‏فهميد چه مي‌گويم؟ من رئيس جمهورم. اين جا زندگي. با وجود اين، فقط منم كه وقتي اين جماعت از سراسر كشور به اين‎جا مي‌ريزند، بايد چمدان‏هايش را ببندد و سوار هليكوپتر شود! بگذاريد صادقانه بگويم: من با اين خانه‏ي بزرگ و زيبا، نيمي از عمرم را با چمداني سرگردان بوده‌ام. تصورش را بكنيد كه رئيس جمهور ايالات متحده در عرض پنج دقيقه و فقط پنج دقيقه، هر چه را احتياج دارد با عجله در چمدان كوچكي بريزد و در حالي كه ملخ‌هاي هليكوپتر پشت پنجره‌ي اتـاقش مي‏چرخند، هر كسي فرياد بزند : ((عجله كن! عجله كن! بيا قبل از اين‌كه به سرشان بزند و نـماينده‌اي به سوي در بفرستند، از اين‎جا برويم.)) آخ كه چه قدر وحشتناك است! يك بار گرم‎كن‎ام را فراموش كردم، يك بار كفش‌هاي ورزشي‌ام را. يك بار حتي يادم رفت توپ‎ام را بسته‎بندي كنم- و همه‌ي تعطيلات‎ام هدر رفت ـ و اين‌ها براي آن راهپيمايان كوچك‌ترين اهميتي نداشت.
مربي كمالات :خوب، اين‏بار ديگر مجبور نيستيد شهر را ترك كنيد آقاي رئيس جمهور؛ چون اين فراري به الجزاير نرفته تا به عنوان يك رهبر انقلابيِ الكي در تبعيد خود را به تثبيت برساند؛ به افريقا هم نرفته تا در ميان همنوعان‎اش روزگار بگذراند- كه اگر مي‌خواست طرفداراني براي خود دست و پا كند، حتماًَ مي‌رفت. نه، به شما اطمينان مي‌دهم كه در اين كشور قرار نيست همدردي زيادي با سياه زيبا و قوي هيكلي چون آقاي كورت فلود وجود داشته باشد؛ كسي كه با همه‌ي شواهد موجود، مصمم است خانه‏ي خود را در كپنهاگ بسازد و از اين بهتر نمي‏شود آقايان.
مربي معنوي: نه!

مربي كمالات: بله عاليجناب، كپنهاگ! كعبه‌ي آمالي كه نجس‌ترين طوافان عالم، صبح و شب، چهار دست و پا، رو به سوي آن دارند. مركز پورنوگرافي جهان.

مربي سياسي: واي! ( شگفت زده ) و اين تنها دليل پناه بردن فلود به آن جا نيست، درست مي‌گويم؟

مربي كمالات: دو ريالي شما خيلي زود مي افتد مرد جوان ... مسئله، ازدواج ميان نژادي است؛ اما وقتي منظور ما اين باشد كه او معتاد هرزگي است، ديگر مجبور نيستيم مستقيماًَ از كلمات استفاده كنيم.

مربي معنوي: نه، خواهش مي‏كنم. شما نبايد دست به چنين كارهايي بزنيد. وقتي پاي يك ستاره‎ي بيس‌بال وسط مي‌آيد، ما ناگزير با اذهاني تاثيرپذير طرفيم. بچه‌هاي هشت، نه، ده ساله- اگر آن‌ها اين حرف‌ها را بشنوند....
مربي سياسي: موافقم، عاليجناب. بهتر است با گوشه و كنايه پيش برويم.

مربي حقوقي: من هم موافقم‎. شما چه‌طور آقاي رئيس جمهور؟ از عهده‎اش بر‎مي‎آييد؟ اشاره‏اي اين‎جا، كنايه‌اي آن‎جا، بدون آن‏كه مستقيماًَ به اصل مطلب بپر
دغل :خـوب، اگر خيال عاليجناب از ليگ‏هاي جوان و خوب اين كشور راحت مي‎شود، بي‏شك سعي خودم را خواهم كرد
مربي معنوي :متشكرم آقاي رئيس جمهور ! متشكرم آقايان !

دغل :مي‏بينيد عاليجناب؟ باز هم ناچاريم خويشتنداري كنيم. باز هم بايد اعتدال و ميانه‎روي داشته باشيم كه روزنـامـه‎ها مدعي‌اند من هيچ وقت اهلش نبوده‌ام. به هر حال ما با آدمي طرفيم كه خود را گرفتار سياه‌ترين اعمال ممكن و زنان دانماركي كه سفيدترين زنان جهان هستند، كرده و ما به جاي افشاي آن و آگاه كردن ليگرهاي جوان‎مان از ايده‌ا‌ي بسيارخطرناك و وسوسه انگيز، با گوشه و كنايه آبرويش رامي‌بريم.

مربي معنوي: عميقاًَ از شما ممنونم، آقاي رئيس جمهور.

مربي سياسي :فكر مي‎كرديم ايـن قـضيـه نـيـاز بـه تـوضيح ندارد،عاليجناب.
مربي كمالات : كافي است آقايان! حالا من بايد يك‏بار ديگر ليست‎ام را برايتان بخوانم تا درباره‌ي نحوه‌ي راي گيري تصميم بگيريد.1. هانوي 2. بريگان‎ها
مربي سياسي : اجازه مي‌دهيد همين‌جا حرف شما را قطع كنم؟ مي‏توانم لحظه‏أي وقت شما را بگيرم تا بي‏گناهي برادران بريگان را ثابت كنم؟
مربي حقوقي :(بي‏ادبانه ) بي‏گناهي برادران بريگان را ثابت كنيد؟
مربي سياسي : ( در آستانه‌ي پس گرفتن حرف خود) از اين اتهام! از اين اتهام!

مربي حقوقي : ولي ما هنوز در مورد ماهيت واقعي اتهام تصميمي نگرفته‏ايم! پس چه‌گونه مي‌توانند بي‌گناه باشند؟ مدارك‌تان كجاست؟ دلا يل‌تان كو؟
مربي سياسي :راستش هيچ دليل و مدركي ندارم.

مربي حقوقي : پس وقتي دليل و مدركي نداريد، نبايد دوره بيفتيد و مردم را بي‏گناه بخوانيد، مرد جوان !
مربي سياسي : حق با شما است؛ اما مي‌ترسم اگر جنايت ديگري را به آن كشيش‏ها نسبت دهيم، همدردي عظيمي كه هميشه بعد از ترورها برانگيخته مي‌شود، گريبان‎مان را بگيرد. بايد به اطلاع‎تان برسانم همين حالا سينماي هاليوود در پي تدارك طرحي است كه در آن، بينگ كراسبي BiCrosby، پدر فيل Phil و پدر دن بريگان Dan Berrigan را به تصوير بكشد و هنر پيشه‌اي ناشناس به شكل باري فيتزجرالد Barry Fitzgerald بزرگ گريم شود. حالا هر طور هم كه تصور كنيد اين تهيه‏كنندگان هاليوودي، گذشته از نحوه‌ي لباس پوشيدن و آرايش مـوهـاي‎شـان، نـه هـيپي‌اند و نه تندروان جناح چپ. پشت آن چهره‌هاي ريش دارِ بدون سبيلِ حاكميت ستيز، سوداگران سرسختي پنهان شده‌اند با كالايي براي عرضه در بازار و مخاطبي آماده‌ي بهره برداري. آن‌هـا قـادرند روند تحولات را از دور كنترل كنند. بر اساس اطلاعات من، اين فيلم طرفدارانه به ماجراي دو كـشـيـشي مـي‌پـردازد كه هنگام بزرگ‌ترين بازي فوتبال سال- و پس از اين‌كه ارتش، نوتر دام NotreDame را مغلوب مي‌كند- تصميم مي‌گيرند در برابر چشمان هفتاد ميليون شيفته‌ي تلويزيون، وِست پوينت West Point را منفجر كنند. راهبه‌ها را مي‌آورند و روضه مي‌خوانند و آدم از كجا بداند كه چنين فيلمي يك شبه اين كشور لعنتي را كمونيست خواهد كرد؟

مربي نظامي: دويـست مـيليون سرخ روي خاك امريكا؟ نه ! مگر از روي جنازه‌ي من رد شوند!

مربي سياسي :گفتنش خيلي آسان است ژنرال. دويست ميليون امريكايي را به گلوله ببنديد- و مگر شما همين را نمي‌خواهيد؟- صد ميليون امريكايي را به گلوله ببنديد تا بهانه به دست دموكرات‏ها بدهيد كه در انتخابات 72، بازي راه بياندازند.
مربي نظامي: خداي من! زندگي سياسي در اين كشور چه تنزلي كرده! حالا اگر ارتش اين نمايش را به راه مي‏انداخت....
مربي سياسي: بله، همين طور است؛ اما جامعه‏ي اتوپيايي يك شبه ساخته نمي‌شود ژنرال و به همين دليل در انتخاب بريگان‌ها به همه‌ي شما اخطار مي‎كنم. مي‏دانم چه‌قدر وسوسه انگيز است، مخصوصاًَ بعد از اين‏كه به دام‎شان انداختيم؛ اما بدبختانه اين هم يكي ديگر از آن ت‌هايي است كه بايد اعتدال و ميانه‏رويمان را به نمايش بگذاريم. بي‎شك تنها آرزوي ما، بينگ كراسبي است كه قلاده به گردن براي دِبي رينولدز Debbie Reynoldsو عادتش در م... م ...م... منفجر كردن چيزها نوحه سرايي مي‌كند. حتي لنين هم طرحي مطمئن‌تر از اين نمي‌يافت يك شبه از طبقه‏ي كارگر امريكا، انقلابيون بمب انداز بسازد.
مربي كمالات: تحليل هوشمندانه‎اي بود. با وجود اين فكر مي‏كنم مقاصد هاليوود را اشتباه گرفته‎ايد؛ اگر بريگان‏ها در پي كسب مقام بودند، مطمئناًٌ هاليوود در كنار مجموعه‌ي (( راه زندگي من)) دست به توليد گسترده‎اي از فيلم‎هاي موزيكال در موردشان مي‌زد؛ امـا ما بر سر قتل آن‌ها است. آن‌ها را به زندان بياندازيد. به زودي خواهيد ديد كه مردم و غول‎هاي سينما غيبت‎شان را به فراموشي سپرده‌اند.
مربي حقوقي: موافقم. زنده زنده دفن‎شان كنيد. هميشه بهترين كار همين است.
مربي معنوي :و عادلانه‌ترين. اعدامي هم در كار نيست.

مربي كمالات: پس ادامه مي‌دهيم. شماره‏ي دو بريگان‏ها.
مربي معنوي :شماره‏ي يك چه بود؟ هاروارد؟
مربي كمالات: هانوي.

مربي معنوي: آه، بله. مي‏دانستم كه با « ه »شروع مي‏شود.
مربي نظامي :( خشمگين ) و در مورد كلمه‌ي ديگري كه با« ه» شروع مي‏شود،چه؟هايفونگ Haiphong1 چه‎طور؟ چه‎گونه مي‌توان هانوي را بدون هايفونگ در نظر گـرفـت؟ انـگار كـه كواِموي Quemoy را بدون ماتسو Matsu داشته باشيم!

دغل: كواِموي و ماتسو! چيزهايي يادم مي‌آيد! كواِموي و ماتسو! چه بلايي سرشان آمد؟

مربي سياسي: اگر لازم باشد، هنوز همان جا هستند قربان.

دغل :خوب، اين عالي است. ببينم دقيقاًَ كجا بودند؟ صبر كنيد. بگذاريد حدس بزنم. بگذاريد ببينم يادم مي‎آيد… اندونزي!
مربي سياسي :خير، قربان.

دغل :نزديك شدم؟فيليپين! نه؟.... نزديك هاوايي؟... نه؟ اوه، من تسليمم.

مربي سياسي: در تنگه‏ي فورموس Formosa آقاي رئيس جمهور. بين تايوان و سرزمين بزرگ چين.
دغل :راستي! هي گوش كن. آن مرد چيني چه شد؟ اسمش چي بود؟

مربي سياسي :كدام چيني آقاي رئيس جمهور؟ ششصد ميليون مرد چيني داريم.

دغل: مي‏دانم. برده‏ها و ديگران؛ اما منظورم يكي از آن‏ها است كه با زنش بود. اوه، از آن اسم‌هايي دارد كه.
مربي كمالات :چيانگ كاي شِك آقاي رئيس جمهور.

دغل :درست است پرفسور! شِك. شِك كوچولوي عينكي ( با اشتياق ) پير شده‎اي ديكسون... ( با خود مي‌خندد ) خوب! سرگرداني در كوره راه‌هاي حافظه كافي است. مرا عفو كنيد آقايان. كجا بوديم؟ تا اين‎جا مسكو و بريگان‌ها را داريم.
مربي كمالات :هانوي و بريگان‌ها آقاي رئيس جمهور.

دغل : الـبته! ببينيد شما با كواِموي و ماتسو چه كرديد؟ من هنوز در دور پنجاهم بودم. نگاه كنيد. لب‌هايم از ترس خشك شده‌اند.

مربي كمالات: ادامه مي‌دهيم. شماره‏ي 3: پلنگ‏هاي سياه. كسي حرفي ندارد؟ بسيار خوب. شماره‏ي 4 : جين فوندا، هنر پيشه‏ي سينما و از فعالان جنبش ضد جنگ. شـمـاره‎ي 5 : كـورت فـلود، بازيكن بيس بال. قبل ازاين‌كه راي گيري را آغاز كنيم، سؤالي نداريد؟ عاليجناب؟

مربي معنوي :جين فوندا. آيا تا به حال برهنه در فيلمي ظاهر شده؟

مربي كمالات: مطمئن نيستم كه شرمگاهش را بر پرده ديده باشم اما در مورد سينه‌هايش گواهي مي‌دهم.

مربي معنوي :هاله‏ي نوري هم دور سرش بود يا نه؟
مربي كمالات :مطمئنم كه بود.

مربي معنوي :باسنش را چه؟

مربي كمالات :بـله، باسنش را هم ديده‏ايم. در واقع بخش اعظمي از جاذبه‌هاي او به خاطر باسنش است.

مربي معنوي :متشكرم.

مربي كمالات :سؤال ديگري نيست؟

مربي سياسي : چرا. واقعاًَ فكر مي‏كنيد مردم بپيذيرند كه پلنگ‎ها پشت اين ماجرا نشسته‎اند؟ پذيرش آن به اندكي خيالپردازي نياز دارد
دغل :حالا من اعتراض دارم. دلم نمي‏خواهد بر راي گيري تاثيري بگذارم اما بايد نكته‌ي كوچكي را متذكر شوم: بياييد تصورات مردم امريكا را دست كم نگيريم. شايد اين يك وطن پرستي از مد افتاده باشد ولي من احترام خاصي براي تصورات مردم قائلم و هميشه هم قائل خوهم بود. چون فكر مي‏كنم مردم امريكا را مي‏توان به هر چيزي معتقد كرد. اين مردم هم درست مثل بقيه‌ي آدم‌ها، روياها و ترس‏ها و خرافه‌هاي خود را دارند و نبايد به بهانه‌ي وجود مشكلات، سر آن‌ها كلاه گذاشت. هرگز نبايد وجود ديگران را به دليل خيالپرداز بودن‎شان ا كنيم.

مربي كمالات : از صميم قلب با شما موافقم آقاي رئيس جمهور. اجازه مي‌دهيد راي گيري را دنبال كنيم؟

دغل: بله، حتماًَ … البته آقايان قرار است اين راي گيري آزاد باشد. قبل از آن‏كه اين شانس را از دست بدهم، مي‎خواهم همه چيز كاملاًَ روشن شود؛ مگر اين‏كه به دلايلي بپذيريم راي گيري به شيوه‏ي غلط برگزار گردد و گمان نمي‏كنم اين مسئله، اين جاايـن اتـاق رختكـن و در حــضـور مــردانــي بـــا شايستگي‌هاي شما، امكان پذير باشد. شما مي‏توانيد به هر يك از دو كانديداي ليست راي بدهيد و بهتر است براي رعايت عدالت، دو نام هم به انتخاب خودتان اضافه نماييد. من نام‌ها را مي‌نويسم و روي اين برگه‌ي كاغذ جدول بندي مي كنم.

اين يك كاغذ معمولي با خطوط زرد است كه نمونه‌ي آن در ميان برگه‌هاي حقوقي فراوان يافت مي‎شود. مي‏دانيد كه من قبل از رياست جمهوري يك وكـيـل بودم؛ بنابراين مطمئن باشيد روش استفاده از اين كاغذها را خيلي خوب بلدم. در واقع دلم مي‏خواهد همين الان كاغذ را وارسي كنيد تا مطمئن شويد كه چيزي بر روي آن نوشته نشده و غير از مارك خود كاغذ، هيچ كد يا علامت رمزي بر آن ديده نمي‌شود.

مربي كمالات :شك ندارم همه‏ي ما مي‏توانيم به كاغذ شما اعتماد كنيم آقاي رئيس جمهور.
دغل :از اعـتمادتـان سپـاسـگزارم پـرفـسور؛ امـا بهتر است پيش از شروع كار، هر چهار نفرتان1 كاغذ را وارسي كنيد تا حتي يك سر سوزن ترديد هم در مورد صحت اين انتخابات وجود نداشته باشد. ( كاغذ را ميان آن‎ها مي‏گرداند) درست؟حالا پيش به سوي يك انتخابات آزاد! چه طور است با شما آغاز كنيم، عاليجناب؟

مربي معنوي: خوب، من واقعاًَ گيج شده‌ام. نمي‌دانم. راستش مطمئنم كه مي‏خواهم به جين فوندا راي بدهم؛ اما غير از او ديگر نمي‏توانم كسي را انتخاب كنم. كورت فلود خيلي وسوسه‏انگيز است.
مربي كمالات: خوب به هر دوي آن‌ها راي بدهيد.

دغل :يا اگر مي‌خواهيد، كمي بيش‎تر فكر كنيد. بعد دوباره به سراغ شما خواهيم آمد. ژنرال؟
مربي نظامي :( جنگ طلبانه ) هانوي و هايفونگ!

دغل :به عبارت ديگر، انتخاب اختياري شما هايفونگ است. مربي نظامي: انتخاب من و همه‌ي امريكاييان ميهن پرست قربان!

دغل: كافي است ( راي را ثبت مي‏كند ) نفر بعد.
مربي سياسي :من هم هانوي را انتخاب مي‏كنم.
دغل :بدون هايفونگ يا با آن؟

مربي سياسي :به نظرم خودش را به تنهايي دوست دارم.

دغل: همين؟

مربي سياسي :بـلـه، مـتشكرم ... همان براي من كافي است !

دغل :بسيار خوب. زمان شنيدن صداي عدالت فرا رسيده.

مربي حقوقي: بريگان‏ها، پلنگ‏ها و كورت فلود.
دغل: آهسته، لطفاًَ كمي آهسته. مي‏خواهم مطمئن شوم كه درست شنيده‌ام. بريگان‏ها... پلنگ‏ها... كورت فلود؛ اما اين شد سه‏تا. شما فقط اجازه‌ي دو انتخاب داشتي.
مربي حقوقي: مي‌دانم آقاي رئيس جمهور؛ اما دوستان هركدام فقط يك نام را از ميان فهرست پنج موردي پرفسور انتخاب كرده‏اند و فكر نمي‌كنم درز گرفتن برخي از بي‌مبالاتي‌ها بر خلاف روح قانون باشد. من هم مثل شـمـا قـربـان، يكي از شيفتگان سرسخت روح قانونم؛ حتي اگر به نص صريح آن وقعي نگذارم.

دغل :بسيار خوب. اگر دليل شما اين است، حرفي ندارم. آيا نامي را هم به انتخاب خودتان اضافه مي‌كنيد؟

مربي حقوقي :راستش را بخواهيد، بله آقاي رئيس جمهور.

دغل :يكي يا دو تا؟

مربي حقوقي :در واقع پنج تا آقاي رئيس جمهور.

دغل:پنج تا؟ ولي شما همان كسي بوديد كه قانون فقط دو انتخاب را به راه انداختيد.

مربي حقوقي: و هنوز هم سر حرفم هستم آقاي رئيس جمهور يا بهتر بگويم تحت شرايطي كه به وجود آمد، آن پيشنهاد را كردم؛ اما در اين لحظه، من درباره‏ي آن‎چه كه تنها مي‏توانم خطري آشكار و في‌الفور بنامم، بحث مي‏كنم. متاسفم ولي اگر از اين پنج تا، سه نفرشان را درز مي گرفتم، اين دولت با آشكارترين و في‏الفورترين خطري كه حتي تصورش را هم نمي‎كرد، مواجه مي‌شد. به عبارت ديگر، اگر هر پنج نام را با هم عنوان كنيم، مثل هميشه در اذهان ملت موجه جلوه خواهد كرد- و اين به اتهامي منجر خواهد شد كه در بهترين حالت، حمله‏أي فرصت طلبانه وبي ‌رحمانه است به دو نفري كه ما اصلاًَ از آن‌ها خوشمان نمي آيد- آقاي رئيس جمهور، شك ندارم اين فرصت را به من خواهيد داد تا دست كم نام آن پنج نفر را برايتان بخوانم. به هرحال اين جا يك كشور آزاد است. كشوري كه يك مرد مي‌تواند آن‎چه در ذهن دارد در خيابان‎هايش فرياد بزند، مشروط بر اين‏كه كس ديگري را كه در ايالتي ديگرحتي صداي او را نمي‌شنود، به شورش واندارد. واقعاًَ چه شوخي غم انگيزي مي‌شد اگر مـردي كـه در بـرابر اين شورشيان سنگر ملت است- شورشياني كه به آزادي بيان متوسل شده‌اند- با همان اصلاحيه‌ي اول، حقوقش را از دست مي‌داد!

دغل :همين طور است. بله همين طور است؛ و من به همه‎تان اطمينان مي‏دهم كه تا وقتي رئيس جمهور امريكا هستم، آن شوخي غم انگيز- اگر درست فهميده باشم- اتفاق نخواهد افتاد.
مربي حقوقي : متشكرم آقاي رئيس جمهور. پس سعي كنيد آن‌ها را مثل يك گروه مخفي، يك گروه زيرزميني يا چيزي از اين دست و البته با در نظر داشتن تفاوت‏هاي شخصي و حرفه‏اي‎شان مد نظر داشته باشيد. 1: خواننده‏ي فولكلور : جوان باز Joan Baez. 2: شهردار نيويورك: جان لات JohnLancelot. 3: خواننده‏ي فقيد راك: جـيـمـي هِندريكس JimiHendrix. 4: ستاره‏ي تلوزيوني: جاني كارسون Johnny Carson...

همه با هم :جاني كارسون؟

مربي حقوقي (لبخند زنان) چه كسي بهتر از او كه تبرئه‎اش كنيد؟ هميشه بهتر است كسي تبرئه شود، مخصوصاًَ اگر به شكلي ظالمانه و به عنوان متهم رديـف اول ظاهـر شـده بـاشـد. اين موضوع به هيئت منصفه امكان مي‏دهد همه‌ي ترديدها را كنار بگذارد و احساس كند با تمامي مسئله منصفانه برخورد كرده. باعث مي‏شود متهمين در سراسر دادگاه بهتر به چشم بيايند؛ و شما با آزاد كردن جاني كارسون، محبوب‏ترين مرد امريكا را - البته بعد از خودتان - آزاد كرده‌ايد. اصلاًَ مي‏توانيم ميان بري بزنيم و رئيس جمهور را داشته باشيم كه قدم به دادگاه مي‌گذارد و به طرفداري از كارسون نطقي ايراد مي‌كند. دقيقاًَ مثل همان كاري كه در مورد مانسون Manson انجام داد اما اين بار به شكلي ديگر. تصورش را بكنيد كه تمام كشور يكپارچه فرياد مي‌زنند : «جاني را آزاد كنيد! »و رئيس جمهور به تلويزيون مي‌رود و اتهامات اين هنرمند بزرگ را به طور جدي زير سؤال مي‏برد.
دغل :و همين كه او آزاد شد، من يك كنفرانس مطبوعاتي خواهم داشت. جالب نيست؟ مي‌گويم:« اي ي ي ن هم م م م جاني!» و او از پشت پرده بيرون خواهد آمد و ضربه‏ي كوچك و زيباي گلف خود را خواهد زد. دوران زندان خود را به طنز خواهد كشيد.شايد هم با غل و زنجي و لباس راه راه زندان به روي صحنه بيايد.

مربي سياسي: مـحـشر اسـت! و مـا مـي‏تـوانـيـم آن را شب قبل از انتخابات، در پربيننده‏ترين ساعات تلويزيون اجرا كـنـيـم. در حـالـي كـه مـاسـتيMusty با حرف‌هاي مفت‎اش درباره‌ي نجابت درختان كاج ايالت ماين Maine نفس خود را بند مي‏آورد، ما با جاني كارسون در تيون خواهيم بود!

مربي حقوقي : و اين همه‏ي ماجرا نيست آقايان. شما هنوز نام پنجمين توطئه‏گر را نشنيده‏ايد
مربي سياسي : مرو گريفين Merv Griffin ؟

مربي حقوقي : نه، مرو گريفين نه … جاكلين كاريزما كلوسوس. Jacqueline Charisma Colossus



سكوت مطلق



بله، جسارت مي‏خواهد. بي‏معني است؟ من فكر نمي‏كنم. آقايان، ابتدا اين نكته را در نظر بگيريد كـه نـام كـوچـك او نـيـز مثل چهار توطئه‏گر ديگر با جيم شـروع مـي‏شـود. نـمي‎دانيد از حقيقت مزخرفي مثل اين، چه فوايدي نصيبمان خواهد شد. شب هنگام روزنامه‎ها و مفسرين تلويزيوني آن‌ها را «پنج جيم» خطاب خواهند كرد؛ و آن‌ها را در اذهـان عـمـومـي مـثل پنج قلوهاي ديونDionne يا نيكKnickهاي نيويورك جلوه خواهند داد.تنها با همين ترفند، ما نصف راه را به سوي محكوم كردنشان پيموده‏ايم. به طور حتم، ذهنيتي در مورد روابط خانم كلوسوس و شهردار لانسلوت به وجود خواهد آمد- موضوعي كه ما به آن رسيدگي خواهيم كرد- و اين همان لحظه‎اي نيست كه نگاه‌ها را به منافع خمان جلب كرده‌ايم؟ بعدش هم شرمساري همسر رئيس جمهور پيشين را نسبت به كشور خود خواهيم داشت، شرمي كه در ازدواج با يك بيگانه و زندگي در يك كشور بيگانه نهفته است.

مربي سياسي : و اين دقيقاًَ به آن معني نيست كه او در پكن يا هانوي زندگي مي‏كند؟
مربي حقوقي : اين را هم در نظر گرفته‏ام و به نظرم اعلام نام آن كشور به هيچ وجه عاقلانه نباشد. ما فقط مي‏گوييم يك كشور بيگانه – كه بيداد و توطئه و دسيسه‏هاي پنهان را تداعي مي‌كند- و اميد مي‏بنديم هيچ كس به ياد يونان نيفتد.
مربي سياسي :جاكي و لانسلوت. قبول. تبليغات زيادي به پا خواهيم كرد؛ اما جيمي هندريكس چرا؟ او كه مرده؟

مربي حقوقي : چون تا به حال نوازنده‏ي راك نداشته‏ايم؛ و شخصاًَ فكر مي‏كنم پدر و مادرهاي اين كشور هميشه براي حلق آويز كردن يكي از آن مادر قحبه‎ها حاضر يراقند. مـا بـا احـتـيـاط شروع مي‎كنيم. با يكي از مرده‏هاي آن‌ها؛ و اگر سر و صدايي بلند نشد، موقابات، به سراغ يكي از زنده‏‎هايشان خواهيم رفت … و البته يكي از سركردگان‎شان كه بـاز نامـش با « ج »شروع مي شود.
دغل : انگار تمامي اين اين طرح‌ها و نتايج تنها در پنج دقيقه به ذهن شما خطور كرده. به نظر من فوايد سياسي نام لانسلوت و كاريزما، همراه با خوانندگان راك و فولكلور غير قابل تخمين است؛ اما دستگيري و آزاد كردن جاني كارسون شايد رويايي‏ترين فرصتي باشد ك از زمان هيس Hiss تا كنون براي بزرگ جلوه دادن خود به چنگ آورده‌ام.

مربي حقوقي: متشكرم آقاي رئيس جمهور.

دغل :اما - و اين اماي بزرگي است- قانوني ساخته‌ي دسـت خودتان وجود دارد كه همگي قبلاًَ در مورد آن به توافق رسيده‏ايم. بله، مي‏دانم اين را خطري آشكار و في‏الفور براي حزب مي‏بينيد؛ ولي به نظر من نعمت بزرگي است. در نتيجه به شما اجازه نمي‎دهم اين پنج نام را به راي بگذاريد؛ اما- و اين‎جا يك اماي بـزرگ‏تـر هـست- امـا چـون آن پـنـج نـفر به شكلي ناگسستني با حروف اول نام‏هايشان مرتبطند، از شما مي‎خواهم آن‌ها را طوري كه انگار يك نفر هستند، تسليم نماييد؛ و براي اين‌كه ثابت كنم تحت يك نام تنظيم مي‌شوند، اين‎جا، در اين حاشيه، پرانتز بزرگي باز مي‎كنم. مثل اين... مي‌بينيد؟ همگي نگاه كنيد. من دقيقاًَ همان كاري را كرده‎ام كه گفتم. ًَ نگاهي طولاني بياندازيد تا بعداًَ سؤالي در آن‎باره نباشد. ( همه پرانتز را بررسي مي‏كنند و تاييد مي‏كنند كه طبق گفته‎ي رئيس جمهور يك پرانتز است) بسيار خوب پرفسور، نوبت شما است. راي‎تان لطفا.
مربي كمالات: من راي‎ام را به كورت فلود و فقط به كورت فلود مي‏دهم. نه تنها اسمش براي كشوري كه از پلنگ‏ها و بريگان‏ها خسته شده، تازه است - و با كمال احترام آرزوي مرگ جاكلين كاريزما را دارد- از همه مهم‎تر او كسي است كه مي‏توانيم بدون ترس از بدل شدن به قهرمان ، بدنامش كنيم و آبرويش را ببريم. فلود در قاموس بيس بال آدمي معمولي است.

دغل :خيلي خوب است. ( راي را يادداشت مي‏كند ) و شما عاليجناب؟ آيا تصميم نهايي را گرفتيد؟ديگر نمي‏توانيد بگوييد وقت كافي براي يك تصميم هوشمندانه نداشته‌ايد.
مربي معنوي: بله، نمي‏توانم. فقط متاسفم كه با شنيدن صحبت‌هاي دوستان، واقعاًَ گيج‏تر از آغاز اين جلسه شده‏ام. منظورم اين است كه هنوز سخت دلم مي‌خواهد به جين فوندا راي بدهم. او هنوز هم انتخاب اول من است اما اگر حذفش كنم... خوب ذهنم تمركزش را از دست خد داد و اشتباه وحشتناك خواهد بود. درست نمي‌گويم؟ ( رو به ژنرال) عذر مي‏خواهم راي شما چه بود؟
مربي نظامي :هانوي و هايفونگ.

مربي معنوي :( رو به مربي سياسي ) و شما؟

مربي سياسي :هانوي، بدون هايفونگ.

مربي معنوي (به مربي حقوقي ): و شما پنج نفر را در قالب يك نام داريد. بقيه چه بودند؟

مربي حقوقي :بريگان‏ها، پلنگ‌‏ها و فلود.
مربي معنوي ( دست‏هايش را به سرعت بالا مي‌برد ) : آه، اين غير ممكن اسـت! هـر كـدام بـهتـر از قبلي به نظر مي‏رسد. اوه...
گندش بزنند! اِني ، ميني، مايني، مو...1 بسيار خوب! جين فوندا و كورت فلود! خلاص!

دغل :( راي عاليجناب را يادداشت مي‏كند ) حالا كه همه‏ي اسامي نوشته شد، اين كاغذ را يك‏بار ديگر در ميان شما مي‏گردانم تا ببينيد كه آراءتان درست ثبت شده.مي‏دانيد كه حتي رئيس جمهور امريكا هم شايد مرتكب اشتباهات ثبتي شود؛ و در اين صورت بايد آنقدر مردانگي داشته باشد كه اشتباه خود را بپذيرد.



كاغذ را به آن‎ها مي‏دهد


مربي حقوقي :جيمي هندريكس آقاي رئيس جمهور.اسم كوچكش جيمي تلفظ مي‌شود اما شما نوشته‌ايد جيممي.

دغل: بسيار خوب. اجازه بدهيد اصلاحش كنم. چون از آن اشتباهاتي است كه سهواًَ انجام گرفته و احتمال دارد مطبوعات اشتباه تعبيرش كنند. من هرگز ادعا نكرده‏ام كه چگونگي تلفظ نام تمامي رنگين پـوست‏هاي اين كشور را مي‎دانم ولي اين را بدانيد: هر جا نام كسي ان مي‌شود، رنگين پوست يا سفيد پوست، حق قانوني دارد كه در هر كيفر خواستي نامش درست نوشته شده باشد، حتي اگر همه‎ي اتهامات پوچ و توهين آميز باشد؛ و من تا وقتي رئيس جمهور هستم، تمامي تلاشم را به كار خواهم بست تا اين مسئله اجرا شود. گفتي جيم بعدش چه؟
مربي حقوقي: ي

دغل : ج- ي- م- ي. باشد. من نامش را تغيير مي‌دهم تا دقيقاًَ معلوم شود چه كسي مسئول اشتباه و اصلاح آن است. ببينيد! اميدوارم رنگين پوست‏هاي خوب اين كشور دقت موشكافانه‌ي من را در ارتباط با موضوع كوچك و بي‌ارزشي مثل اين ديده باشند. اوه، بي‏شك رسانه ها هنوز چيزي براي خرده‌گيري خواهند يافت. حاضرم شرط ببندم. اما مطمئنم اگر اكثريت عظيم رنگين پوست‌هاي خوب و سختكوش اين كشور را مي‌شناختم، از وظايف سنگين رياست جمهوري و رهبري جهان آزاد دست مي‎كشيدم تا حتي يك حرف از نام آن‌ها نيز مورد كم لطفي و بي‌ادبي قرار گيرد. مرا رويايي بناميد؛ معتقد به انسانيت بخوانيد؛ مثل آن شعار، نامم را خوش بين احمق بگذاريد؛ و بگوييد گنده‌تر از آن شده‌ام كه بگويم اشتباه كردم اما مـطـمـئـنم خـودشـان مـي‏فـهمند كه حل اين‌گونه مشكلات و آزمايش روش‌هاي گوناگون تلفظ نام‎شان چه كار طاقت فرسايي است و شك ندارم از آن هوش فـوق الـعـاده‌اي كـه معمولاًَ در كارگران مشاغل پست ديده مي‌شود، برخوردارند و درك مي‏كنند كه كارهايي از اين دست يك شبه پيش نمي‏رود و متعاقباًَ ما قرار نيست با اين تجمعات و راهپيمايي‏ها و قطارهاي قاطر پارك شده روي چمنزار كاخ سفيد، زرد كنيم و نام‎شان را درست هجي نماييم. ما نام آن‌ها را در زمان پيروزي خودمان، و طبق زمان بندي سري خودمان، چنان در زمين هجي خواهيم كرد كه صدايش تا آن دنيا برود.
مربي معنوي :آمين!

دغل: و دوستان من، دلم مي‌خواهد با آن آمين مذهبي اين جلسه را به پايان ببريم. راس ساعت ده صبح بايد نشستي داشته باشيم تا ماهيت دقيق جنايت را مشخص كنيم. ضمناًَ من با گرمكن‎ام همين‏جا در اتاق رختكن مي‏مانم...
مربي معنوي :آقاي رئيس جمهور، تقريباًَ نزديك صبح است. بايد كمي استراحت كنيد. بايد كلاه ايمني‎تان را برداريد و به بستر برويد.
دغل : عاليجناب، حتي اگر مي‏خواستم، باز هم خواب به چشمانم نمي‎آمد. با اين جنگ رسوا كننده نمي‌توانم پلك روي پلك بگذارم.
مربي معنوي :اما يك مرد چيزهاي زيادي براي باختن دارد....

دغل :عاليجناب، گرچه از فروتني به دور است اما بايد عرض كنم در چنين مواقعي من خستگي ناپذيرم. نه، من گرمكن و كلاه ايمني‎ام را از تن نخواهم كند و با كمك آرايي كه شما در اين انتخابات آزاد ارائه كرديد، در تنهايي اين شب عزيز، دسيسه اي خواهم چيد كه بسياربراي اهداف من سودمند است. فقط اميدوارم و دعا مي‏كنم كه از پس اين كار شاق بر آيم. شب به خير آقايان و از شما متشكرم.
همه با هم : شب به خير آقاي رئيس جمهور.



همگي بلند مي‏شوند كه اتاق را ترك كنند.


دغل :و فراموش نكنيد گرم‎كن‌هايتان را كنار در تحويل دهيد. اسم نمي‏برم اما يادم است كه دفعه‎ي قبل يكي از شما مي‎خواست آن را قاچاقي زير لباسش پنهان كند تا به زن و بچه‏هايش نشان دهد. البته من وسوسه‏ي اين كار را درك مي‏كنم. مي‌دانيد، خودم چـنـددفعـه خـواستـه‏ام ملت را دركتف پوش‎هايم موعظه كنم! اين را تا به حال به كسي نگفته‏ام ولي مردانه بين خودمان بماند. هنگام حمله‌ي كـامـبـوج، بدون اطلاع كسي و در حالي كه بيضه بند قهرماني ليگ ملي فوتبال را بسته بودم، به تلويزيون سراسري رفتم. نمي‌توانستم جلو خودم را بگيرم. ((پاون1 ))را ديده بودم و به كامبوج حمله كرده بودم و به نظرم اين چيزها بود كه باد به دماغم انداخت. فقط كلمه‏اي از اين چهار ديواري درز نكند. اگر منتقدينم بويي ببرند، مي‏دانيد كه چه طور از گرده‎ي ديكسون بالا خواهند رفت.كافي است هنگام سخنراني در باره‌ي سياست خار بيضه بند مخصوص بازيكنان فوتبال را بسته باشم تا روزنامه‏هاي صبح مرا مثل يك بيمار رواني به چهار ميخ بكشند. اين‎جا در اين رختكن سري اين كارها را مي‌شود كرد اما آن بالا، در دنياي واقعي، به تريج قباي جماعت بر مي خورد
همه با هم :ما راز شما را فاش نخواهيم كرد آقاي رئيس جمهور.



رئيس جمهور متاثر مي‎شود




دغل :مي‏دانم .... مي‌دانم.... باشد، بـگـذريـم. فـقـط مي‌ماند اين‌كه هر يك از شما موقع رفتن، در يك گردهمايي ورزشكارانه، دركوني محكمي به ماتحت من بزند و فراموش نكنيد كه بگوييد: مرحبا دغل، مرحبا!


--------------------------------------------------------------------------------

1.پايتخت ونزوئلا و زادگاه سيمون بوليوار

1 .Eeagle Scout بالاترين مقام پيشاهنگي امريكا

1.نوعي بازي كه با بيست و دو مهره اجرا مي‎شود.
1. Brownyدختران پيشاهنگ شش و هفت ساله

2.Cub Scout پسران پيشاهنگ هشت تا ده ساله

1.constructionist اين واژه در امريکا معمولا به کساني اطلاق مي شود که برداشتي خاص و شخصي از قانون اساسي دارند و به انگيزه ها و اهداف تدوين کنندگان آن وقعي نمي گذارند.

1. Hula Hoop حلقه‎اي پلاستيكي كه به دور كمر مي‎اندازند و با چرخاندن باسن و كمرمانع افتادن آن مي‎شون
1.Bunt ضربه‎ي آهسته در بيس‎بال
1.home run زدن توپ به خارج از زمين و دويدن از روي همه‎ي پايگاه‎ها
2 2.extra base hit بزرگ‎تر از هوم ران.
1. بندري در شمال ويتنام.

1.گويي نويسنده فراموش کرده که در اين بازي به جاي چهار نفر، پنج مربي حضور دارند!

1. يك بازي كلامي براي انتخابي از روي اتفاق، معادل شمارش ده، بيست، سي، چهل ... در زبان فارسي.

1.George Smith patton سردار امريكايي (1885- 1945)



--------------------------------------------------------------------------------

چهار
دغل براي ملت نطق مي‌كند
خطابه‌ي مشهور چيزي در حكومت دانمارك پوسيده است
شب به خير، هموطنان امريكايي !
من امشب با يك پيام مهم ملي مقابل شما ايستاده‎ام. نمي‌خواهم با كوچك شمردن بحراني كه در اين ساعت ملت ما را تهديد مي‌كند، بيهوده كسي را اميدوار كنم اما اعتقادي هم به هراس‌هايي كه منتقدين تصميمات بيست و چهار ساعتِ گذشته‌ي من به راه انداخته‌اند و شما در رسانه‌هاي خبري همه را ديده و شنيده‌ايد، ندارم.
مي‌دانم هميشه هستند كساني كه ترجيح مي‌دهند ما در برابر بحران موضعي ضعيف و ننگين و بزدلانه اتخاذ كنيم. آن‌ها سزاوار همان افكارند؛ اما مطمئنم اكثريت عظيم ملت امريكا درك خواهند كرد كه اقدامات من در رويارويي ايالات متحده‌ي امريكا با كشور مستقل دانمارك، براي فرهمندي ما، سربلندي ما، آرمانگرايي اخلاقي و معنوي ما، اعتبار جهاني ما، ثبات اقتصادي ما، عظمت ما، جان فشاني‎مان در راه روياي نياكان، روح بشر، شأن الهي انسان، تعهدات تجاري، اصول سازمان ملل و پيشرفت و صلح براي همه‌ي مردم جهان، اجتناب ناپذير بوده است.
در اين لحظه هيچ كس به اندازه‌ي من نمي‎داندكه اِقامه‌ي دعوايي صريح و بي‌پروا- در دفاع از شكوه و آرمانگرايي و سربلندي ملت‌مان- چه نتايجي در بر خواهد داشت؛ اما صادقانه بگويم: ترجيح مي‌دهم فقط يك دوره رئيس جمهور باشم و در برابر حكومت دانمارك موضعي شرافتمندانه و قهرمانانه اتخاذ كنم تا با خوار و خفيف شدن به دست يك قدرت نظامي دست دهم، انتخابات دور دوم رياست جمهوري را هم ببرم. دلم مي‌خواهد قضيه را كاملاًَ برايتان روشن كنم.
اجازه بدهيد اقداماتي را كه به دستور من براي مقابله با دانمارك صورت گرفته و دلايل تصميمم را برايتان بگويم.
چوب اشاره‌ي خود را بلند مي كند وبه سمت نقشه‌ي اسكانديناوي برمي‌گردد.
اول: بر خلاف رفتار خيانت آميز حكومت هرزه پرست كپنهاگ، من با يك پيشگامي نظامي به شكلي سريع و موثر به آن‌ها پاسخ داده‌ام. در همين لحظه ناوگان ششم امريكا كه به دستور من با شتاب به سوي درياي بالتيك و درياي شمال روانه گشته، همان طور كه در اين نقشه مي‌بينيد ( به درياي شمال و درياي بالتيك اشاره مي‌كند)، آب راه‌هاي ورودي و خروجي دانمارك را تحت كنترل كامل خود دارد. ناوهاي هواپيمابر،كشتي‌هاي جنگي و ناوشكن‌ها در يك حلقه‌ي استراتژيك به دور شبه جزيره‌ي دانماركي جوتلندJutland (نشان مي‌دهد) و جزاير متعدد مجاور ـ كه همه را اين‌جا به رنگ قرمز مي‌بينيد ـ مستقر شده‌اند. همه‌ي اين مناطق با هم دانمارك را سرزمين بزرگي مي‌نمايانند، تقريباًَ به اندازه‌ي (رو به نقشه‌ي ايالات متحده مي‌چرخد) ايالت‎هاي بزرگ نيو همپشاير و وِرمونت Vermont كه به خاطر شاخ و برگ‌هاي زيباي پاييزي و شربت خوشمزه‌ي افرا شهره‌ي خاص و عامند و اين‎جا به رنگ سفيد ديده مي‌شوند.
اجازه بدهيد نتايج اين اقدام را كه به دستور من صورت گرفته- در مقام يك فرمانده‌ي كل قوا كه همواره به انجام وظيفه مي‌انديشد- برايتان بازگو كنم:
دانمارك عملاًَ در اين لحظه با محاصره‌اي نفوذ ناپذير از باقي جهان جدا گشته است؛ مثل همان محاصره‌اي كه پرزيدنت جان اف. كاريزما در سال 1962 با آن ورود سلاح‌هاي هسته‌اي روسيه به كوبا و نيم‎كره‌ي غربي(به نيم‎كره‌ي غربي روي نقشه اشاره مي‌كند) را مانع شد و همان طور كه همه مي‌دانيم، آن بهترين و جسورانه‌ترين ساعت رياست جمهوري وي بود. اين محاصره نيز دقيقاًَ چيزي است مثل همان.
حالا گرچه اين درست است كه من به شكلي موثر دانمارك را از باقي جهان جدا كرده‌ام اما از اتخاذ يك موضع انزوا طلبانه براي امريكا، از آن دست كه منتقدينم در اين بحران به من پند داده‌اند، سر باز زده‌ام. براي اين‌كه هيچ اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: امريكا هرگز نمي‌تواند خود را منزوي كند و انتظار حياتي صلح آميز داشته باشد.اكنون مي‌شنوم كه مي‌پرسيد(( آقاي رئيس جمهور، شما براي حفظ شكوه و آرمانگرايي و سربلندي ما اقدامي سريع و موثر انجام داده‌ايد؛ اما امنيت ملي‎مان چه مي‎شود؟ آيا آن هم در مخاطره نيست؟))
خوب، سؤال بسيار خوبي است و پاسخ هوشمندانه‌اي مي‌طلبد چون همه‎ي ما با سياست‌هاي جنگ طلبانه و توسعه طلبانه‌ي دولت دانمارك به ويژه طرح‌هاي منطقه‌اي كه آن كشور از قرن يازدهم به اين طرف در مورد ايالات متحده داشته، آشنا هستيم. همان طور كه به ياد مي‌آوريد، در آن زمان نيروهاي تحت فرماندهي اريك سرخ به شمال قاره‌ي امريكا هجوم آوردند و بعدها همين روند تحت فرماندهي پسرش، ليف اريكسون Lief Ericson ، ادامه يافت. اين تهاجمات خانواده‌ي سرخ و قبايل وايكينگ‌شان، البته بدون هشدار قبلي و در تخلف آشكار از دكترين مونرو1 صورت گرفت. جداي اين حملات شبه نظامي، وايكينگ‎ها تلاش‌هاي ناموفقي را براي تأسيس معابد ممتاز بر روي ساحل شرقي ما، درست در اين‎جا (اشاره مي‌كند) در مجاورت بوستون، زادگاه پل ريور2 و عزيمت مشهور شبانه‎اش و محل ميهماني معروف چاي بوستون، به كار بستند.
بنابراين وقتي از من مي‌پرسيد كه آيا امنيت ملي ما به دست اين جماعت دانماركي تهديد مي‌شود؟با سابقه‌ي طولاني‌اي كه آن‌ها در تهديد آشكار تماميت ارضي ما دارند، به نظرم در كمال صداقت بايد بگويم: بله تهديد مي‌شود؛ و به همين دليل امشب براي حكومت هرزه پرست كپنهاگ روشن ساخته‌ام كه ديگر قصد ندارم با اعتراض‌هاي گلايه آميزِ ديپلماتيك به تهديدهاي جديد آن‌ها عليه تماميت ارضي و سربلندي و آرمانگرايي‌مان واكنش نشان دهم؛ و براي اين‌كه هيچ سوء تعبيري از موضعم نشود، به لشگر هفتم امريكا، مستقر در آلمان، دستور داده‌ام كه در وضعيتي تهاجمي، به طرف اين‌جا ( نشان مي‌دهد) مدار جغرافيايي پنجاه و پنجم ـ در مرز بين آلمان و دانمارك ـ به حركت درآيد؛ و به شما اطمينان مي‌دهم هموطنان، همان‌طور كه به حكومت هرزه پرست كپنهاگ اطمينان داده‌ام و همان‌طور كه اگر در قرن يازدهم رئيس جمهور شما بودم به رژيم خانواده‌ي سرخ اطمينان مي‌دادم كه اگر بازداشتن بچه‎هايمان از جنگيدن با اولاد اِريك در خيابان‌هاي (با اشاره‌گرش اشاره مي‌كند)پورتلند، بوستون، نيويورك، فيلادلفيا، بالتيمور، واشنگتن، نورفولك، ويل مينگتون، چارلستون،ساوانا، جكسون ويل، ميامي، كي بيسكين و وست پوينت ضروري بود، لحظه‌اي هم ترديد نمي‌كردم كه جنگجويان شجاعمان را همين امشب به آن سوي مرزها و داخل خاك دانمارك بفرستم.
حالا گرچه دانمارك به شكلي موثر توسط ناوگان ششم دريايي از باقي جهان جدا شده و با لشگر هفتم تهديد مي‌شود، حقيقت اين است كه مردم دانمارك هنوز هم مجبور به ديدن يك سرباز مسلح امريكايي در خاك خود هستند. برخلاف شايعات بي‌اساس و غير مسئولانه‌اي كه هوچي‎گران و آشوب‎طلبان از رسانه‌هاي خبري منتشر كرده‌اند، ما (به ساعتش نگاه مي‌كند) تا به اين ساعت هيچ لشگري را وارد دانمارك نكرده‌ايم كه در خدمت قابليت‌هاي نظامي قرارگيرد يا در لباس مشاورين مقاومت ضد سكس، دولت قانوني دانمارك در تبعيد را تشكيل دهد.
هر گزارشي كه از حمله‌ي يك سرباز امريكايي به سرزمين دانمارك مي‌شنويد، مطلقاًَ دروغ است و با ظرافت در پي مغشوش جلوه دادن حقيقت مي‌باشد.
حقيقت اين است كه من برايتان مي‌گويم: عمليات آبي- خاكي يكصد هزار دريانورد شجاع امريكايي كه تنها چند ساعت پيش در نيمه شب به وقت دانمارك انجام شد، نه تنها حمله به آن سرزمين نبود، بلكه آزادسازي يك بناي تاريخي بود از استيلاي حكومت دانمارك كه قرن‌ها براي انگليسي زبان‌هاي سراسر جهان، خصوصاًَ امريكايي‌ها، مقدس بوده است.
من از آزادسازي شهر اِلسينور Elsinore و قلعه‌اي كه نزد توريست‌ها به قلعه‌ي هملت معروف است، حرف مي‌زنم. امشب شهر و قلعه‌اي كه تمامي شهرت‎شان را مديون شكسپير، بزرگ‌ترين شاعر جهان در همه‌ي تواريخ مكتوب، هستند، پس از قرن‌ها غصب و بهره برداري توريستي، به محاصره‌ي سربازان امريكايي در مي‌آيد كه به زبان آن شاعر جاودان تكلم مي‌كنند.
بياييد باز هم نگاهي به نقشه بياندازيم. اِلسينور اين جا در ساحل واقع شده، تقريباًَ در سي و پنج مايلي شمال كپنهاگ. به دليل همجواري‌اش با پايتخت، قرن‌ها اعتقاد داشتند كه بايد شديداًَ محافظت گردد و تسخير ناپذير باشد. بي‎شك اگر نيروهاي امريكايي توانستند زير پوشش تاريكي شب به ساحل هجوم برند و بدون شليك حتي يك گلوله، متجاوزين بيگانه را از قلعه بيرون كنند، اين را مديون واحدهاي اطلاعات و دريانوردان شجاع‎مان هستند.
مفتخرم اعلام كنم كه نگهبان اِلسينور، وقتي با ضربه‌هايي به دروازه از بستر خود برخاست، چنان متعجب شد كه با پيژامه به كنار در آمد و طوري آن را گشود كه دريانوردان شجاع ما ظرف چند دقيقه وارد شدند و زمين‌ها را به تصرف خود در آوردند. نگهبان كه در آن لحظه تنها بيگانه‌ي متجاوز ساكن عمارت بود، همراه با كتاب‌هاي توريستي‌اش به اسارت در آمد و استنطاق از او در سياه چال معروف قلعه، طبق قوانين كنوانسيون ژنو1 كه اين كشور از امضا كنندگان گردن فراز آن است، در جريان مي‌باشد.
پس از آزاد سازي اِلسينور، بيانيه‌اي براي حكومت هرزه پرست كپنهاگ فرستاده‌ام و در آن موكدأ روشن ساخته‌ام كه حمله‌ي ما متوجه منافع امنيتي هيچ كشوري، خصوصاًَ دانمارك، نبوده است. هر كشوري كه اين عمليات را دستاويزي براي آسيب زدن به روابط امريكا بيابد، مسئوليت آن را بايد خودش به عهده بگيرد و نتايج مناسب را ما خودمان استنتاج خواهيم كرد.
ضمناًَ در آن ارتباط، اگر ارتش دانمارك به دريانوردان ما آسيبي برساند يا به هر طريق آن‌ها را از قلعه‌ي هملت بيرون كند، اين حركت توسط همه‌ي طبقات امريكا، پروفسورها و شعرا و زنان خانه‌دار و كارگران، توهيني آشكار به ميراث ملي ما تلقي خواهد شد و من چاره‌اي نخواهم داشت جز پاسخي تلافي جويانه عليه مجسمه‌ي هانس‌كريستين ‌اندرسن1 در كپنهاگ، با وسيع‌ترين حمله‌ي هوايي كه تا كنون يك شهر اروپايي به خود ديده است.
مي‌دانم كه با آزاد سازي اِلسينور از يوغ استيلاي بيگانه، مشاورين شك و شكست ـ كه از مشهورترين رهبران فكري ملت هستند ـ مردم امريكا را مورد هجمه‎ي تبليغاتي خود قرارخواهند داد؛ اما بگذاريد به آن شكست طلبان و شكاكين بگويم: اگر دولت دانمارك، چه در حال يا آينده، تلاش كند كه ميسوري2 مارك تواين MarkTwainيا جنوب قديمي و بي‌همتاي (( بر باد رفته ))3را با همان روش بي‌رحمانه‌اي كه طي قرون قلعه‌ي هملت را به اشغال خود در آورد تصرف كند، لحظه‌اي ترديد نخواهم كرد كه درياداران را براي آزاد سازي هانيبال و آتلانتا و ريچموند و جكسون و سن لوييس بفرستم، درست مثل امشب كه براي اِلسينور فرستادم؛ و كاملاًَ اعتقاد دارم كه اكثريت عظيم مردم امريكا پشت سر من خواهند ايستاد، مثل امشب كه مي‌دانم ايستاده‎اند.
خوشبختانه من اكنون اميد فراوان دارم كه نه تنها بچه‌هاي ما، بلكه بچه‌هاي بچه‌هاي ما نيز ديگر ناچار نباشند در برابر تهاجمات سازمان جهانگردي دانمارك با خونشان از مرزهاي ادبي اين سرزمين مادري دفاع كنند، فقط به دليل اين‌كه ما، والدين آن‌ها، وظايفمان را در يك دهكده‌ي ساحلي كوچك و زيباي سرزمين‌هاي دور دست انجام نداديم.
حركت بعدي به سوي كپنهاگ است. آن‌ها دو راه بيش‎تر ندارند: يا بايد آن نزاكت ديپلماتيك را كه عرف بين‌المللي است به نمايش بگذارند يا به سرسختي و جنگ طلبي و بي حرمتي كه عامل اين تقابل شديد بود، ادامه دهند.
حالا اگر ظرف بيست و چهار ساعت آينده بپذيرند كه با حسن نيت و تامين خواسته‌هاي ما مذاكره كنند، من بي‌درنگ محاصره‌ي ساحل آن‌ها را لغو خواهم كرد؛ درست مثل «جان اف. كاريزما» كه در بهترين ساعت رياست جمهوري‌اش محاصره‌ي كوبا را لغو كرد؛ و هر سال يك شانزدهم نظامي‎هايمان را در مرزهاي آنان كاهش خواهم داد. بالاخره اين‌كه نگهبان به اسارت درآمده‌ي اِلسينور به كپنهاگ بازگردانده خواهد شد. در گزارشي كه اكنون در دست تنظيم است، هنوز مشخص نشده كه او يك شهروند دانماركي در خدمت حكومت دانمارك باشد.
به هر حال اگر دانمارك از مذاكره‌ي با حسن نيت سر باز زند و آن‌چه را كه مد نظر ما است در اختيارمان نگذارد،فورا به يكصدهزار نظامي مسلح دستور خواهم داد تا وارد خاك دانمارك شوند.
اجازه بدهيد همين‌جا موضوعي را كاملاًَ روشن كنم: اين مسئله به هر حال تهاجم تلقي نخواهد شد. وقتي به كشور مذكور حمله برديم، شهرهاي مهم را بمباران كرديم، از روستاها تل خاكستر ساختيم، ارتش آن‌ها را نابود كرديم، شهروندان را خلع سلاح نموديم، رهبران حكومت هرزه پرست را به زندان افكنديم و دولت در تبعيد را در كپنهاگ تشكيل داديم، آن وقت بايد نيروهايمان را از آن كشور بيرون بكشيم. چرا كه به قول آبراهام لينكلن1، نبايد آن كشور را از روي زمين محو كرد؛ چون بر خلاف دانماركي‌ها، اين كشور بزرگ چشم طمع به خاك هيچ كشوري را ندارد. ما تمايلي به دخالت در امور داخلي كشور ديگري را نداريم. ما به رغم تفاهم عميق‎مان با آمال مقاومت ضد سكس دانمارك، سال‌ها با سياست « بنشين و نگاه كن» انتظار كشيده‌ايم تا اين نجيب زادگان پاك نهاد و آرمانگراي D.A.R اجازه يابند از طريق ابزارهاي قانوني به يك پست سياسي در كپنهاگ دست پيدا كنند. متاسفانه حزب هرزه پرست به اين امر امكان بروز نمي‌دهد و مكرراًَ در انتخابات به اصطلاح آزادِ پي در پي، به شست و شوي مغزي مردم دانمارك مي‌پردازد. اين روش‌هاي شست و شوي مغزي چنان استادانه و دقيق بوده‌اند كه D.A.R تا كنون حتي يك راي هم به دست نياورده و از هر لحاظ و حيث نامش روي يك برگه نيز نبوده است. با اين شيوه است كه نيروهاي پليدي و بدنامي، فرايند دموكراسي را در دانمارك به سخره مي‌گيرند عزيزان من.
هموطنان امريكايي! آن چه كپنهاگ در برابر ايالات متحده به نمايش گذاشته، دقيقاًَ نوعي تحقير حقوق ما است. كشور ما قصد ندارد به دست يك نيروي نظامي دست دهم خوار شود و مورد تاخت و تاز قرار گيرد و شاهد اين باشد كه اعتبار ما در نقطه نقطه‌ي جهان- كه قدرت ايالات متحده مانع از بروز تجاوز و خشونت مي‌گردد- نابود شود. به همين دليل من امشب توجه رهبران كپنهاگ را به اين موضوع مهم جلب كردم كه اگر به سرپيچي از تقاضاي ما ادامه دهند، تمامي ارتشمان را براي تشكيل حكومتي قانوني در دانمارك فراخواهم خواند؛ حكومتي كه به جاي زور با دليل پاسخ دهد؛ حكومتي كه به جاي توهين بر نزاكت تكيه كند؛ حكومتي همان طور كه آبراهام لينكلن گفت، به دست و براي نه تنها مردم دانمارك، بلكه مردم امريكا و تمام مردم خوب جهان.
ما از كپنهاگ چه مي‌خواهيم هموطنان من؟ نه كم‎تر و نه بيش‎تر از آن‌چه در سال 1968از پادشاهي انگلستان طلب كرديم و به دست آورديم: كه طبق قوانين بين المللي و عرف ملل متمدن، يك فراري از دستان عدالت را كه بعدها به قتل مارتين لوتر كينگ متهم شد، به سواحل ما بازگرداند.
ما از كپنهاگ چه مي‌خواهيم؟ نه كم‎تر و نه بيش‎تر از آن‌چه در سال 1963، زماني كه قاتل پرزيدنت كاريزما براي دومين بار تلاش كرد به اتحاد جماهير شوروي بگريزد، از آن كشور طلب كرديم.
ما از كپنهاگ چه مي‌خواهيم؟ نه كم‎تر و نه بيش‎تر از آن‌كه يك فراري از كلوپ‌هاي بيس بال حرفه‌اي ليگ امريكايي سناتورهاي واشنگتن را به مقامات رسمي امريكا تحويل دهد. مردي كه در 27 آوريل 1971، درست يك هفته قبل از شورش پيشاهنگ‌ها در واشنگتن، به اين كشور گريخت. مردي كه نامش چارلز كورتيس فلود مي‌باشد.
اكنون در اين بيست و چهار ساعت گذشته حوادث با چنان سرعتي پيش مي‌روند كه براي روشن شدن موضوع بايد به تمام جزييات مربوط به چارلز كورتيس فلود، كه قبل از فرارش اين‌جا در واشنگتن با نام مستعار كورت فلود بيس بال بازي مي‌كرد، اشاره كنم.
طبق معمول، مي‌خواهم همه چيز را تا آن‌جا كه مي‌توانم كاملاًَ روشن كنم. به همين دليل بارهاي بار مي‌شنويد كه من در سخنراني‌هايم،كنفرانس‌هاي مطبوعاتي و مصاحبه‌هايم مي‌گويم كه مي‌خواهم چيزي را يا دو چيز يا سه چيز يا بسياري چيزها را كه در دستور جلسه‌ام دارم، كاملاًَ روشن سازم. براي اين‌كه نگاهي اجمالي به بخش روشن‌تر زندگي رئيس جمهور داشته باشيد، بايد عرض كنم (لبخندي شيطاني و محبت آميز) زنم هميشه به من مي‌گويد كه حتي در خواب‌هايم نيز آن جمله را تكرار مي‌كنم.( قيافه‎اي جدي به خود مي‎گيرد) هموطنان امريكايي! اطمينان دارم شما نيز مثل من درك مي‌كنيد كه بي شك مردي مثل من كه اغلب اوقات، در خواب و در بيداري، همه چيز را روشن و آشكار مي‌خواهد، چيزي براي پنهان كردن ندارد.
حالا كيست اين مردي كه خود را كورت فلود مي‌نامد؟ براي بسياري از امريكايي‌ها، خصوصاًَ مادران خوب سرزمين ما، اين نام به همان ناآشنايي نام اِريك استاروو گالت Eric Starvo Galt مي‌باشد كه اگر خاطرتان باشد با نام مستعار جيمز اِرل رِي James Earl Ray به قتل مارتين لوتر كينگ متهم شد.
كورت فلود كيست؟ خوب تا يك سال و اندي پيش پاسخ به اين سؤال كاملاًَ ساده بود. فلود، بازيكن بيس بالي بود كه براي ليگ ملي سن لوييس كاردينال بازي مي‌كرد. يك بازيكن بخش مياني با ميانگين بيش از294 بازي. نه عضو باشگاه كشاورز بود، نه بهترين بازيكن ليگ‌هاي بزرگ، بلكه خيلي بدتر از بدترين بازيكنان.حتي بسياري اعتقاد داشتند كه بهترين روزهاي زندگيش هنوز آغاز نشده و من با افتخارمي‌گويم به عنوان يك شيفته‌ي بازي بيس بال و تمامي ورزش‌هاي بشري، يكي از آن‌ها بودم.
سپس تراژدي طبل خود را كوبيد. در 1970با شبيخوني سخت شديدتر از آن كه ژاپني ها به پرل هاربر1 زدند، كورت فلود، نامي كه بعدها براي خود برگزيد، به ورزشي روي آورد كه او را يكي از گرانقيمت ترين سياهپوستان تاريخ كشور ما ساخت. در 1970 او اعلام كرد- و اين جمله دقيقاًَ از نوشته‌هاي او است – ((هر كسي نيازمند است كه در برابر سيستم سر به شورش بردارد))و تا آن‌جا پيش رفت كه يك جنبش قانوني عليه بيس بال سازمان يافته به راه انداخت. به زعم رئيس فدراسيون بيس بال، در صورت پيروزي فلود، اين جنبش، بازي بيس بال را آن‌گونه كه مي‌شناختيم، به نابودي مي‌كشاند.
شهروندان معمولي از راه وكالت نان نمي‌خورند و كسي از آن‌ها انتظار ندارد پيچيدگي‌هاي يك دادخواست قانوني مثل اين را كه يك فراري از دستان عدالت عليه سرگرمي بزرگ ملي ما و به قصد ويران كردن آن به راه انداخته، درك كنند. به همين دليل اولين كاري كه مردم مي‌كنند، استخدام يك وكيل است. هنگامي كه وكيل بودم خوب مي‌دانستم چرا مردم استخدامم مي‌كنند و بدون اغراق فكر مي‌كنم كه مي‌توانستم كمكشان كنم. وقتي جوان بودم و در راه آموختن وكالت عرق مي‌ريختم، من و پيتر با هفته‌اي نه دلار در پريسير كاليفرنيا زندگي مي‌كرديم كه درست در اين‌جا قرار دارد (اشاره مي‌كند). هميشه سرم در كتاب‌هاي وكالت بود و تا دير وقت مطالعه مي‌كردم تا بتوانم پاسخگوي موكلينم باشم؛ موكليني كه بيشترشان جوانان فوق العاده‌اي مثل پيتر و خودم بودند. به هرحال آن وقت‌ها بدهي هاي زير را داشتم:
1000دلار به خاطر خانه‌ي كوچك جمع و جورمان.
200دلار به پدر و مادر عزيزم.
110دلار به برادر صديق و وفادارم.
15دلار به دندان پزشك خوبمان، يهودي خونگرمي كه برايش احترام بسياري قائل بوديم.
35/4 دلار به سبزي فروش مهربانمان، پيرمردي ايتاليايي كه براي هر كسي كلمه‌ي خوبي در چنته داشت. هنوز نامش را به ياد دارم: توني.
75 سنت به رختشوي چيني‌مان، مرد نحيف جثه‌اي كه بيهوده شب‌ها تا دير وقت، همان‌طور كه من كتاب‌هاي قانون را مي‌خواندم، او پيراهن‌هايش را مي‌شست تا شايد روزي بچه‌هايش بتوانند به كالج دلخواهشان بروند. اطمينان دارم حالا آن‌قدر بزرگ شده‌اند كه چيني-امريكايي‌هاي خوب و برجسته‌اي شوند.
60سنت به يك لهستاني يا به قول معاون رئيس جمهور، polack كه براي يخدان قديمي ما يخ مي‌آورد. او مردي نيرومند بود كه به مليتش افتخار مي‌كرد.
چيزي در حدود دو دلار و نود سنت هم به يك لوله كش ماهر ايرلندي، يك كارگر فوق العاده‌ي ژاپني- امريكايي، و زوج خوشبختي از اعماق جنوب- كه بچه‌هايشان، به رغم اين حقيقت كه از سرزمين ديگري بودند، در يك سازگاري كامل با بچه‌هاي ما بازي مي‌كردند- بدهكار بوديم.
مفتخرم بگويم من تا آخرين چندر غازي را كه از اين مردم خوب قرض گرفته بوديم، با ساعت‌هاي طولاني كار در دفتر وكالتم پرداخت كردم؛ و هموطنان، نكته‌اي كه امشب مي‌خواهم برايتان روشن سازم، اين است كه به خاطر آن شب‌هاي طولاني كار، امروز من آماده‌ام تا آن جنبش قانوني را با تمام پيچيدگي‌هاي هوشمندانه و فريبكارانه‌اش درك كنم. جنبشي كه در مقابله با ورزشي به راه افتاد كه بِيب راث، لوگِريگ، تاي كاب، تريس اسپيكر، راجر هورنسباي، هانس واگنر، والتر جانسون،كريستي ماتيسون و تد ويليامز- همه‌ي اعضاي باشگاه كشاورز، و مرداني كه امريكايي‌ها به خوبي مي‌توانند به آن‌ها افتخار كنند- به شهرتش رساندند.
و بگذاريد به شما بگويم: با مطالعه‌ي اين پرونده و همه‎ي تار و پود آن، اكنون دريافته‌ام حق با رئيس فدراسيون بيس بال است كه مي‌گويد: )) پيروزي اين فراري، به طور قطع به مرگ بازي بزرگي منجر خواهد شد كه از بچه‌هاي ما مرداني قوي، شايسته و مطيع قانون ساخته است.(( بي‌پرده بگويم: دشمنان ما براي تباه كردن جوانان اين كشور، راهي بهتر از نابود كردن بيس بال و جاذبه‌هاي آن ندارند.
حالا شايد بپرسيد (( آقاي رئيس جمهور، اگر كورت فلود كمر به نابودي بيس بال و بچه‌هاي اين كشور بسته،كدام وكيلي حاضر مي‌شود پرونده‌اش را به دادگاه ببرد؟))
اكنون مي‌خواهم صريح و بي‌پرده، همان‌طور كه خودم مي‌دانم، پاسخ دهم:
با وجود اين كه نود و نه و نه دهم درصد وكلاي اين كشور افرادي صديق و درستكار هستند و خود را وقف اصول قضاوت كرده‌اند، در حرفه‌ي من نيز مثل حرفه‎ها‌ي ديگر متاسفانه درصد بسيار اندكي اگر پول خوبي گيرشان بيايد و قول خوبي گرفته باشند، تن به هر كاري مي‎دهند و هر حرفي مي‌زنند. در مدرسه‌ي وكالت، استادان ما آن‌ها را گوش برهاي مرده‌خور مي‌ناميدند. بدبختانه اين آدم‌ها نه تنها به اولين پله‌هاي نردبان اين حرفه مي‌چسبند، بلكه در شرايط نادر شروع به صعود تا آخرين پله‌ها نيز مي كنند. بله.حتي تا جايگاه قدرت و مسئوليت‌هاي عظيم.
حالا لازم نيست افتضاحي را كه هنگام تصدي آخرين وزارتخانه اين جا در واشنگتن به راه افتاد، يادآوري كنم. همه مي‌دانيد وكيلي كه توسط اسلاف من به دادگاه عالي ايالات متحده، بالاترين دادگاه در سراسر كشور، فراخوانده شده بود، به دليل سوء استفاده‌ي مالي ناچار شد از مقام خود به عنوان قاضي آن دادگاه كناره گيري كند. آن واقعه براي هر امريكايي خوبي چنان هراس‌آور بود كه من فكر نمي‌كنم با بيدار كردن احساس خشمي كه آن زمان ملت را به تلاطم واداشت، چيزي عايدمان گردد.
شايد بلافاصله بعضي از شما به دو نفري اشاره كنيد كه پس از احضار به دادگاه لازم ديدند از دادگاه عالي كناره گيري كنند؛ اما چه يك نفر چه دو نفر يا سه و چهار و پنج نفر، من به اين سادگي‌ها باور نمي‌كنم دميدن در بوق خطاهاي دولتي به نفع اتحاد ملي باشد؛گرچه آن‌ها همگي نادم بودند و شما راي دهندگان با هوش و فراست خود سه سال پيش همه را انكار كرديد.
گذشته‌ها گذشته است. كسي بهتر از من اين را نمي‌داند. اگر اكنون نام آن دو نفر را به زبان مي‌آورم، فقط براي پاسخي صريح است به اين سؤال شما كه چه جور وكيلي وكالت كورت فلود را به عهده مي‌گيرد. دو نفري كه از دادگاه عالي كناره گرفتند، آقاي اَبِ فورتاس و آقاي آرتور گلدبرگ بودند. هموطنان، نام وكيلي كه وكالت كورت فلود را به عهده مي‌گيرد، آرتور گلدبرگ است. گ- ل- د- ب- ر-گ.
حالا قبل از اين كه به تلاش براي وحشت انگيزي در ميان ملت امريكا متهم شوم، اجازه بدهيد بگويم كه من خودم به هيچ وجه از اين چرخش وقايع شوكه و وحشتزده نشدم. آقاي گلدبرگ بي‌شك با خدمت در دادگاه عالي امريكا، مثل بيش‎تر وكلايي كه در اين كشور خود را وقف قانون كرده‎اند، از چم و خم آن اطلاع دارد؛ به علاوه، هرگز نبايد از ديدن مردي كه از اوج حرفه‌ي خود فرو افتاده و در تلاش است تا دوباره پيش چشم‎هاي ملت مطرح شود، تعجب كنيم. من اگر قبل از خاتمه‌ي پرونده‎ي فلود ببينم كه آقاي اَبِ فورتاس به آقاي گلدبرگ ملحق شده تا به دفاع از چارلز كورتيس فلود بپردازند، هرگز حيرت نخواهم كرد.
اكنون ممكن است بگوييد (( آقاي رئيس جمهور! كسي كه كمر به نابودي بيس بال بسته و براي رسيدن به مقصود چنين وكلايي را استخدام مي‌كند، حتي استحقاق سخن گفتن در دادگاه را هم ندارد. او نه تنها كل سيستم قضايي ما را به استهزا خواهد كشيد، بلكه ما، ماليات دهندگان، بايد براي حفظ سيستمي كه او مقابلش قد علم كرده و به نابودي‌اش كمر بسته، هزينه پرداخت كنيم. اگر اين اجازه را به او بدهيم، انگار به كمونيست‌هايي كه بارها به مسلك خود اعتراف كرده‌اند اجازه داده‌ايم در كلاس‌هاي درس، فرزندانمان را آموزش دهند. آن وقت بايد دست‌هايمان را در مبارزه براي آزادي بالا ببريم و بدون جنگ بر عليه دشمنان قسم خورده‌ي دموكراسي، مدارس و دادگاه هايمان را تسليم كنيم.))
خوب اجازه بدهيد به شما اطمينان دهم كه با اين‎جايش ديگر موافق نيستم. در واقع همين حالا هم ما در حال بررسي راه‌هاي حفظ شأن و شكوه و حرمت باستاني دادگاه‌هاي اين سرزمين هستيم. همان‎طور كه مي دانيد آزمايش موفقيت آميزي كه ما اين جا در واشنگتن انجام داده‌ايم، برنامه‌ي قضاوت در خيابان‌ها است.
اين برنامه‌اي است كه با آن، صدور حكم مجازات براي جنايات مستحق اعدام و تبهكاري‌ها و بزهكاري‌ها در لحظه‌ي انجام يا وسوسه‎ي جنايت اجرا مي‌گردد. ما اميدواريم از طريق J.I.T.S.P. يا روش‌هاي تسريع روند قضايي بتوانيم نه تنها موانع زماني برنامه‎ي دادگاه را برداريم، بلكه تا روز انتخابات 1972 به تمامي سيستم دادرسي خاتمه دهيم.
حالا البته پايان دادن به سيستم دادرسي نعمت بزرگي براي شأن قضات ما خواهد بود كه ديگر مجبور نباشند در معامله با نامطلوب‌ترين عناصر جامعه خود را خوار و خفيف كنند. قضات ما كه مثل امروز سختكوشي فراواني داشته اند، وقتي سيستم دادرسي كاملاًَ به پايان خود برسد، ديگر ناچار نخواهند بود با هر عنصري از جامعه به معامله بپردازند. اين موضوع به آن‌ها فراغت بالي خواهد داد تا به انديشه و مطالعه بپردازند كه براي حفظ سطح بالاي هوش قضاوتي ضروري است.
فايده‌ي دوم در جايگزيني روش‌هاي قضاوت مدرن‌تر به جاي قضاوت باستانيِ كند حركت، اين است : دادگاه‌هاي اين سرزمين يك بار ديگر به شكلي بي‎نظير، مكان الهام بخشي براي دانش آموزان امريكايي خواهد بود تا از آن ديدن كنند. من چشم به راه روزي هستم كه خانواده‌ها بتوانند فرزندان رو به رشدشان را بدون ترس از اين‌كه شاهد اتفاق نامناسب و ناجوري باشند به دادگاه‌ها بفرستند. روزي را مي‌بينم كه نه تنها بچه‌هاي مدرسه رو، بلكه مادران بچه در بغل نيز بتوانند قدم به سالن‌هاي دادگاه بگذارند و قضات را در رداهاي سياه تماشا كنند كه رها از بار مسئوليت وقت گير دادگاه، با تفكر و مطالعه‌ي كتاب‌هاي قانون، انديشه‌ي اعصار را گرد مي‌آورند. روزي را مي‌بينم كه بچه مدرسه‌اي‌ها و مادران بچه در بغل همچون يك دادرسي واقعي بتوانند در جايگاه هيئت منصفه بنشينند و به اين شكل، عظمت باستانيِ سنتي قانوني را كه با تمام شكوهش از زمان انگلوساكسون‌ها به ما رسيده، از نزديك تجربه كنند.
البته نابساماني‌هاي قضايي كه از دولت قبل و سي و پنج دولت قبل‌تر از آن به جا مانده، يك شبه جبران نمي‌شود. در نتيجه حتي اگر به سيستم قضايي كه هزينه‌هاي كمر شكن و آشفتگي‌هاي فراواني را بر دوش اين كشور گذاشته خاتمه دهيم، هنوز ناچاريم در دادگاه با امثال چارلز كورتيس فلود و تيم وكلايش رو به رو شويم.
خوشبختانه با چارلز كورتيس فلود، به دليل تلاش در جهت نابودي بيس بال، دو دادگاه متفاوت داشته‌ايم. من اطمينان دارم تصميماتي كه در دوران تصدي اين دولت گرفته شد، راهي طولاني در جلب اعتماد عمومي پيموده است كه اخيراًَ با حكم جان لانسلوت، شهردار نيويورك، در آزاد كردن سيزده عضو حزب پلنگ‌هاي سياه به نااميدي شديدي گراييده بود.
البته من اين حق را ندارم به شهردار نيويورك بگويم چه گونه شهرش را اداره كند. او هم نبايد به من بگويد چه گونه كشور يا جهان را اداره كنم؛ اما در كمال صداقت بگويم كه من هم مثل اكثريت عظيم امريكاييان جا خوردم؛ اول با صدور آن حكم و دوم با تصميم لانسلوت در پيگيري آن، كه اجازه داد اين سيزده پلنگ سياه فعاليت‌هاي سياسي‎شان را در شهر او از سر بگيرند. من به عنوان رئيس جمهور امريكا فقط اميدوارم اين حركت، الگويي براي تبرئه‌ي مجرمان ديگر شهرهاي كشور نگردد.
اكنون شك ندارم كه اگر شهردار نيويورك به جاي من بود، با به ميان آمدن پاي چارلز كورتيس فلود، بدون لحظه‌اي ترديد سياست ((فضولي موقوف)) را در پيش مي‌گرفت. اگر قرار باشد اعتراف كردگان پلنگ‎هاي سياه آزاد شوند تا در خيابان‌هايي كه ديگر براي زنان و دختران ما امنيت ندارد شلنگ تخته بياندازند و سينه سپر كنند، چرا با آوردن كسي كه حتي در پيشگاه عدالت به عضويت در پلنگ‎هاي سياه اعتراف نكرده، خود را آزار دهيم؟ بنابراين مي‌ترسم اگر كس ديگري در لباس من بود، منطق از اين كشور رخت بر مي‌بست.
اما تا وقتي او به جاي من نيست و تا وقتي من رئيس جمهور برحق و منتخب ايالات متحده هستم، به شما اطمينان مي‌دهم كه هيچ مدارايي با چارلز كورتيس فلود نخواهد شد. من آن فراري را نوازش نخواهم كرد كه در پي تلاش براي نابودي بيس بال و جوانان اين كشور، دو بار از طرف دادگاه اخطار گرفت و به اين نتيجه رسيد كه او، چارلز كورتيس فلود، به اندازه‌ي كافي نظم و قانون سيستم را تحمل كرده است. من با فلود، كه مزورانه و با خباثت و وقاحت مخدرفروشان سرسخت و هرزه پرستان كريه كمر به تباهي جوانان اين كشور بسته است، مدارا نخواهم كرد.
نه. بي‌بند و باري و بي‌ نظمي و سهل انگاري محيط‌هاي دانشگاهي ما نبود كه چارلز كورتيس فلود را با نقشه‌ي نابودي امريكا برگرداند. حتي فراخوان ترك تحصيل كرده‌ها و هيپي‌ها و پرچم به دست‌هاي آشوب طلبِ چپ هم نبود.
مي‌پرسيد پس او چه كساني را نشانه گرفته بود؟ هموطنان امريكايي من! پاسخ، پيشاهنگان امريكا است. چارلز كورتيس فلود نه تنها آن‌ها را به شورش واداشت و اخلاقيات‎شان را انگولك كرد، بلكه بدتر از همه، اين او و تنها او بود كه پيشاهنگ‌ها را با سر به گرداب مصيبتي انداخت كه ديروز، اين‌جا در واشنگتن دي. سي. اتفاق افتاد.
شك ندارم اكثريت عظيم مردم امريكا با من موافقند كه وقتي رزمندگان جان بركف ما به جاي جنگ با كشور بيگانه، زندگي‌شان را در خيابان‌هاي واشنگتن به داو مي‌گذارند، به هر تعبير يك مصيبت است؛ اما اين اتفاق در پايتخت اين كشور افتاد و روزها و شب‌هاي طولاني، سربازان شجاع ما با تفنگ‌هاي مسلح، سرنيزه‌هاي آماده،گلوله‌هاي گاز اشك‌آور و ماسك‌هاي ضد گاز، مقابل يك گروه ده هزار نفري از پيشاهنگان قرار گرفتند.
اطمينان دارم همه‌ي شما از ماهيت شعارها و سرودهايي كه اين ده هزار نفر در خيابان‌هاي پايتخت سر داده بودند، آگاهيد.مي‌دانم با پلاكاردهاي بزرگي كه مقابل دوربين‌هاي تلويزيوني تكان مي‌دادند، آشناييد. نمي‌خواهم كلمات آن پوسترها را تكرار كنم. همين بس كه آن‌ها به زبان و مقاصد چارلز كورتيس فلود كه طبق نوشته‌هاي خودش، عاشق كپنهاگ، مركز هرزه پرستي جهان است، اداي دين كردند.
پوسترها اكنون در دست اف. بي. آي. است و لابراتوار آن‌ها كار طاقت فرساي انگشت نگاري تك تك پوسترها و تسليم آن‌ها به بخش تشخيص خون را آغاز كرده تا ارتباط بين وقاحت نوشته شده روي هر پوستر و نمونه‌ي خون پيشاهنگ حامل آن پوستر وقيح را تعيين كند.
اگر چنين ارتباطي با دقتي قابل قبول اثبات گردد- و به نظر ما آن‌ها از پس اين كار برمي‌آيند- كمك بزرگي به سازمان‎هاي اجراي قانون خواهد كرد. با برنامه‌ي بازداشت احتياطي ما قادر خواهيم بود قبل از وقوع چنين حركاتي، صاحبان گروه‌هاي خوني مشكوك را جمع كنيم و آن‌ها را از تجاوز به استانداردهاي اخلاقي جامعه، قوانين روزمره‌ي نزاكت، نيك رفتاري و ذوق عالي كه براي اكثريت عظيم مردم امريكا مقدس است، منع نماييم.
همان طوركه از عناوين مهم خبري فهميده‌ايد، حدود ده هزار پيشاهنگ در طول دو روز شورش، اين جا در واشنگتن تجمع كردند تا زندگي جنگجويان شجاع ما را تهديد كنند.كشتن فقط سه نفر از آن‌ها براي برقراري نظم و قانون ضروري بود. اين تلفات، روزانه يك نفر و نصفي از پيشاهنگ‌ها را شامل مي شود، در حالي كه نه هزار و نهصد و نود و هشت و نصفي از پيشاهنگ‌ها در اولين روز و نه هزار و نه صد و نود و هفت نفر در روز دوم به زندگي كامل و فعال خود ادامه داده‌اند.
حالا من با هر استانداردي كه نگاه مي‌كنم، نرخ تلفات 0003/0 در بحراني از اين دست تاكيدي است بر خويشتنداري عظيمي كه با آن،سربازانمان را از غلتيدن در ورطه‌ي يك مصيبت هولناك بازداشتيم. بي‌شك اين موضوع آن‌هايي را كه مثل من از خون و خون ريزي بيزارند، تسلي خواهد داد و يك بار براي هميشه خط بطلان بر آن ادعاي شيطاني خواهد كشيد كه نظاميان، و نه پيشاهنگ‌ها، را مسئول شورش مي‌داند. به نظر من اين حقيقت كه در پايان روز دوم ما تنها سه كشته داشتيم، گواه خوبي است بر ضرورت ثباتي كه با آن هميشه مي‌كوشيم خويشتنداري عظيم خود را متعادل نگهداريم.
البته من اطمينان دارم اكثريت عظيم مردم امريكا از وجود آن اقليت بسيار كوچكِ منتقدِ حراف و خرده‌گير آگاه است. اقليتي كه هيچ گاه راضي نمي‌شود و تعادل كامل ميان ثبات و خويشتنداري، كه با آن بلوايي از اين دست ساكت شد، برايش اهميتي ندارد. حتي اگر در يك دوره‌ي دو روزه فقط يك كشته برجاي مي‌ماند- يعني نصف يك نفر در هر روز- حتي اگر يك نفر زخم كوچكي برمي‌داشت، آن‌ها طوري حرف مي‌زدند كه انگار ده هزار سرباز شجاع را به ورطه‌ي خطر انداختن مصيبت نبود اما معلول شدن يكي از ده هزار نفر،كه برخلاف سربازان شجاع ما قطعاًَ بايد در خانه مي‌ماند تا آسيبي نبيند، فاجعه‎اي جبران ناپذير است.
بسيار خوب، اجازه بدهيد براي اين اقليت حراف چيزي را روشن كنم.
من با خانواده‌هاي سه پيشاهنگي كه اين‌جا در خيابان‌هاي واشنگتن كشته شدند، همدردي مي‌كنم. من يك پدر هستم و خيلي خوب مي‌دانم كه بچه‌ها چه نقش مهمي را در زندگي يك زن و مرد بازي مي‌كنند. در واقع من و زنم و بچه‌هاي خوبمان پيام‌هاي تسليت زيادي نوشته بوديم تا بلا فاصله براي خانواده‌هاي مقتولين مخابره كنيم. من با سردخانه‌هاي سراسر كشور از طريق يك تلفن قرمز در تماسم و در تمام طول اين بحران مدام از سردخانه به من خبر مي‌رسيد و اگر لازم بود كه به جاي سه پيام،سه هزار تا از آن پيام‌ها بفرستم، به شما اطمينان مي‌دهم كه من و خانواده‌ام قبل از سرد شدن آن بدن‌ها پيام‎هاي تسليت‎مان را مي‌فرستاديم. بايد با افتخار اعلام كنم كه همسر و دخترهاي من آماده بودند شب تا دير وقت كار كنند تا آن خانواده‌ها كه خوشبختي‌شان كمتر از ما بود، در اين ساعات اندوه، تسكيني داشته باشند. ما نمي‌خواهيم در آستانه‌ي كريسمس اين مردم را فراموش كنيم.
اما براي اينكه هيچ اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: همان‌قدر كه در همدردي با خانواده‌هاي بي‎گناه لحظه‌اي ترديد نمي‌كنم، در محكوم كردن اين سه پيشاهنگ مجرم نيز سرعت عمل دارم. مي‌گويم مجرم چون اگر مجرم نبودند، كشته نمي‌شدند. اين‌جا كشوري نيست كه بي‎گناهان را به قربان گاه بفرستد.
مي‌دانم شورش پيشاهنگان مدافعيني در اين كشور دارد كه سعي كرده‌اند همدردي مردم را نسبت به آن سه مجرم برانگيزند. به ادعاي آن‌ها فقط يكي از آن سه نفر، پيشاهنگ عقاب بوده و دو نفر ديگر تازه وارد بوده‌اند. بسيار خوب، اگر بر اين نكته پا مي‌فشارند پس حتماًَ تصديق مي‌كنند كه يك پيشاهنگ عقاب، نوجواني آموزش ديده و منضبط است كه به دليل ترفندهاي گوناگون تنازع بقااي كه براي پيشرفت و دستيابي به موقعيت كليدي‌اش در زير ساخت پيشاهنگ‌ها داشته، قادر است همچون يك گوريل طغيانگر شورش كند؛ اما آن دو نفر ديگر. چه گونه دو نفر آدم تازه وارد مي‌توانند چنان تهديدي عليه امنيت ملي ما باشند كه كشتن‌شان را ضروري گرداند؟
هموطنان، براي پاسخ به اين سؤال بايد سلاح‌هاي مخفي شده در كمربندهاي اين دو پيشاهنگ تازه وارد را به شما نشان دهم كه هنگام بازرسي جنازه‌هايشان توسط اف. بي. آي، سرويس سري، سي آي اِي، پليس نظامي، گشت ساحلي، دفتر دادستاني، نيروي پليس پايتخت، پليس منطقه‌ي كلمبيا و افسران اجراي قانون- كه به منظور تاييد جامعيت اين بازرسي از سراسر كشور فراخوانده شده بودند- كشف شد.
مطمئنم هنوز همه‌ي شما با دلي غمگين و غصه‌دار كارابين ايتاليايي 5/6 ميليمتري‌اي را كه قاتل پرزيدنت كاريزما، لي هاروي اسوالدLee Harvey Oswald، از فروشگاه سفارشات پستي شيكاگو به قيمت12دلار و 78سـنـت خـريـداري كـرده‌بـود، بـه ياد داريد. آن اسلحه شايد چندان پيشرفته‌تر از سلاحي كه اكنون خواهيد ديد، نبود- لااقل نه آن‎قدرها كه مسير تاريخ را تغيير دهد- اما هيچ يك از ما تاثير آن را بر دولت پرزيدنت كاريزما و حتي دولت من فراموش نخواهد كرد. براي بسياري از شما وسيله‌اي كه من در دست راستم گرفته‌ام، به همان بي‌خطري و بي‌ضرري اسلحه‌ي دوازده دلاري مركز سفارشات پستي است؛ اما براي اين‌كه هيچ اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: اين وسيله اگر قوي‌تر از آن نباشد، كم‎تر از آن نيست.
اول:سلاحي كه فعاليت سياسي پرزيدنت كاريزما را مختل كرد، چهل اينچ بود؛ اما اين چاقويي كه دست من است، با تيغه‌هاي غلاف شده‌اش فقط چهار و پنج هشتم اينچ اندازه دارد و همين موضوع آن را به اسلحه‎ا‌ي ايده آل مبدل مي‌سازد چرا كه استفاده از آن در اتوبوس مدرسه، سوپر ماركت يا هزار جاي ديگر كه آدم معمولاًَ با معشوقه‌اش مي‌رود، شك برانگيز نخواهد بود.
دوم: اين اسلحه بسيار شيطاني‌تر از يك سلاح معمولي است و از ديد بشر دوستانه هيچ شباهتي به يك بمب ساده‌ي هزار تني ندارد، چه رسد به بمب‌هاي هسته‌اي. مي‌دانيد كه من به عنوان يك كويكر علاقه‌ي شديدي به انسانيت دارم؛ به همين دليل از زمان تصدي پست رياست جمهوري به آب و آتش زده‌ام تا كنگره پول مناسب را در اختيار دستگاه اسلحه‎سازي قرار دهد و ما در آن بخش صدرنشين جهان باشيم. بي‌شك، هيچ دليلي وجود ندارد كه كشوري مثل ما، با منابع تكنولوژيك و دستاوردهاي عظيم علمي، نتواند سلاح‌هايي با قدرت تخريب بالا بسازد تا ضمانتي باشد براي هر مرد و زن و بچه‌ي ساكن اين كره‌ي خاكي. چيزي كه تا كنون براي معدود آدم‌هاي خوش‌شانسي كه در خواب مي‌ميرند، محفوظ مانده است؛ يعني آرامش سفري ناآگاهانه از اين زندگي به زندگي ديگر؛ و اين مرگي است كه انسان‌ها از ديرباز خوابش را ديده‌اند. من نمي‌خواهم تاريخ بگويد: اي. ديكسون دغل فاقد آن آرمان گرايي معنوي بود كه قدمي در راه آن رويا بردارد.
اما از شما مي‌پرسم هموطنان، كدام بهتر است؟ مرگ بي‌درد براي انسان‌هاي سراسر جهان كه اين دولت سخت بر روي آن كار مي‌كند يا آن چه قرباني سلاحي مثل اين تجربه خواهد كرد؟ با اسلحه‌اي به اين كوچكي، نه تنها بايد بين پنج تا ده ضربه‌ي هولناك و دردآور زد بلكه قاتل ناچار است چنان سبعيتي را به نمايش بگذاردكه نه تنها من و شما، بلكه يك خلبان حرفه‌اي ب 52 را نيز شوكه و آشفته خواهد كرد.
اجازه بدهيد برايتان بگويم آن‌ها چه طور سبعيت‎شان را به نمايش مي‎گذارند: بر خلاف خلبانان ما كه سرعت كارشان در ويتنام رضايت خاطرشان را فراهم مي‎كند و هيچ علاقه‌اي به فريادها و ناله‌هاي بازماندگان و زخمي‌ها ندارند، حمل كنندگان اين سلاح ساديست‌هايي هستند كه از فوران خون قرباني‌‎شان و شنيدن فريادها و ضجه‎ها‌ي آن‌ها لذت مي‌برند. راستي چرا آن‌ها از سلاحي استفاده مي‌كنند كه مرگ را نيم ساعت به درازا مي‌كشد؛ در حالي‌كه خلبانان ما در يك چشم بر هم زدن و بدون ناله و خونريزي، كار را يكسره مي‌كنند؟
اكنون اجازه بدهيد اين كارد را به دقت بررسي كنيم. مي‌خواهم تيغه‌هايش را يك به يك باز كنم و كاركرد هر كدام را برايتان شرح دهم. دقت كنيد اجزا خارجيِ چهار و پنج هشتم اينچي آن گمراهتان نكند؛ چرا كه اين تنها ابزار ساده‌اي براي قتل نيست. مثل بسياري از سلاح‌هايي كه گوريل‌هاي طغيانگرِ سراسر جهان حمل مي‌كنند، اين وسيله كاركردهاي چند گانه‌اي داردكه زجركش كردن و روش‌هاي گوناگون شكنجه جزيي از آن‌ها است.
اجازه بدهيد از اين‌جا شروع كنيم، با كوچك‌ترين تيغه از ميان چهار تيغه‌ي آن. در ميان آن‌هايي كه از اين ابزارها استفاده مي‌كنند، اين تيغه به بطري باز كن معروف است. همين الان به شما خواهم گفت چرا اين نام را بر آن نهاده‎اند. مشاهده مي‌كنيد كه انتهاي آن به شكل يك چنگك است، با اندازه‌اي حدود يك و يك هشتم اينچ. اين ابزار هنگام درآوردن يك يا هر دو چشم زندانيِ تحت بازپرسي مورد استفاده قرار مي‌گيرد و نوك چنگك مانند آن براي پاره كردن كف پاها است. دست آخر آن را در دهان زنداني‌اي كه حرف نمي‌زند فرو مي‌كنند تا گوشت قسمت بالاي حنجره، بين تار هاي صوتي، را بكند. آن قسمتي كه پاره مي‌شود، گلوت1 نام دارد و اصلاًَ بطري باز كن نام خودش را از گلو باز كن گرفته است، نام مخصوصي كه به شكلي بنيادين با تيغه و حامل خونسرد آن ارتباط دارد.
دومين و بزرگ‌ترين تيغه كه يك و سه چهارم اينچ اندازه دارد، به تدريج باريك مي‌شود. شايد براي شما شبيه يك سرنيزه‌ي مينياتوري باشد اما فريب ظاهر آن را نخوريد. اين وسيله هيچ ارتباطي با سرنيزه‎هايي كه سربازان شجاع ما در شورش دو روزه‌ي پيشاهنگان و به منظور دفاع از خود بر سر تفنگ‌هايشان بسته‌بودند، ندارد. اين تيغه‌ي كوچك به چرم سوراخ كن معروف است و دركنار بطري باز كن، هنوز يكي از ابزارهاي معمول شكنجه به شمار مي‌رود.
اين وسيله، همچنان كه از نامش پيدا است، براي ايجاد سوراخ در گوشت بدن يا در چرم، به قول شورشياني كه فرقي بين دشمنانشان و جانوران نمي‌گذارند، مورد استفاده قرار مي‌گيرد. اگر شنيديد اين ابزار را اغلب موارد در كف دست‌ها فرو مي‌كنند، وحشت نكنيد چون درست مثل همان ناخن‌هاي فيلم)) بزرگترين داستان گفته شده (( است كه همگي ديده‌ايد.
اكنون اين تيغه‌ي سوم كه يك هشتم اينچ بلندتر از چرم سوراخ كن است، پهن‌تر و تيزي نوكش كمتر و انتهاي آن كمي عريض به نظر مي‎رسد. اسمش را پيچ كوشتي گذاشته‌اند. به روش سنتي، آن را در شيار بين ناخن‌ها و گوشت انگشتان فرو مي کنند و با حركتي چرخشي، به اين شكل، مي‎چرخانند. از گزارش‌هاي اداره‌ي اطلاعات برمي‌آيد كه پيچ كوشتي را گاهي در سوراخ‌هاي بدن كه از ميان آن‌ها ناچارم سوراخ‌هاي گوش و بيني را براي نام بردن در تلويزيون سراسري به كار ببرم، فرو مي‎كنند. بعضي از رقباي سياسي من شايد طور ديگري فكر كنند- و كاملاًَ حق دارند با اين شيوه‎ي صحبت كردن مخالف باشند - اما من لازم نمي‌بينم براي روشن شدن حرف‌هايم كلمات ركيك به كار ببرم و در ميانه‌ي يك خطابه‌ي جدي، به آن نوع ترفندها متوسل شوم.
با چهارمين تيغه همه‌ي شما از طريق كابوس‌هايتان آشناييد. دو و سه چهارم اينچ درازا و نه شانزدهم اينچ پهن‎ترين قسمت آن. لبه‌ي تيز بسيار برنده‌اي دارد كه بايد روي اين كاغذ به شما نشان دهم.
ضمناًَ به هيچ وجه اتفاقي نيست كه نوشته‌هاي روي اين كاغذ، پيش‎نويس قانون اساسي، لايحه‌ي حقوق و ده فرمان محبوب هميشگي ما است با آن نبايدهاي معروفش. همان طور كه به ياد مي‌آوريد اين ده فرمان، زمينه‌ي الهام بخش و فوق العاده‌اي را براي فيلم ديگري با ارزش‌هاي عظيم معنوي به وجود آورد كه من مطمئنم اكثريت عظيم خانواده‌هاي امريكايي، مثل خانواده‌ي خودم، از آن لذت بردند.1 به نظرم وقتي مي‌گويم آن‎چه شما روي اين كاغذ مي‌بينيد (نماي نزديكي از كاغذ) تمامي چيزهايي است كه به آن اعتقاد داريم و به عنوان يك ملت از آن پاسداري مي‌كنيم، پر بيراه نگفته‌ام.
حالا مي‌خواهم خوب تماشا كنيدكه اين تيغه در يك لحظه با آن چه من و شما عزيز و گرامي‌اش مي‌داريم، چه مي‌كند.
كاغذ را به نوارهاي يك اينچي مي‌بردو بلند مي‌كند تا مردم ببينند.
البته مي‌توانيد با تيغه‌اي مثل اين سيبي را پوست بكنيد، سيب زميني‌اي را براي سرخ كردن قاچ كنيد و براي تهيه‌ي سالاد، خيار و ترب و گوجه فرنگي و پياز و كرفس خرد كنيد؛ و من شك ندارم كساني كه در صدد تبرئه‎ي آن سه پيشاهنگ هستند، همچنان مصرند كه آن‌ها چاقوهايشان را فقط براي تهيه‌ي يك سالاد خوش مزه در كمربند پنهان كرده‌اند و صدها مايل راه رفته‌اند تا به پايتخت برسند. متاسفم كه هنوز عده‌اي در تلاشند تا از اين پيشاهنگان چاقوكش و كمونيست‌هاي پرچم به دست دفاع كنند.
هموطنان امريكايي، قضاوت نهايي را به عهده‌ي شما مي‌گذارم. تقاضا دارم خوب به اين كارد و چهار تيغه‌ي بازش نگاه كنيد، تيغه‌هايي كه قابليت زجر دادنشان به دوران صليب سازي و قبل از آن بازمي‌گردد. از شما مي‌خواهم كه خوب به اين چهار چنگك شكنجه نگاه كنيد. از شما مي‌خواهم به آن‎چه يكي از اين تيغه‌ها بر سر پيش نويس قانون اساسي، لايحه‌ي حقوق و ده فرمان عزيز آورد، نگاه كنيد؛ و اكنون از شما مي‌پرسم آيا حرفي براي دفاع از سه پيشاهنگي كه چنين كاردهايي را به پايتخت آوردند، وجود دارد؟
و اتفاقاًَ اين سه نفر تنها كساني نبودند كه كارد در كمربندهايشان پنهان كرده بودند. ما اين سه نفر را اتفاقي كشتيم. در طول دو روزي كه پيشاهنگ‌ها اينجا بودند، مجموعه‌اي از هشت هزار و چهارصد و شصت و سه كارد كه هر كدام در آخرين برآوردها مثل همين كارد بودند، ضبط شد. اين به معناي سي و سه هزار و هشتصد و پنجاه و دو تيغه است يا به عبارت ديگر، تيغه‌ي كافي براي شكنجه‌ي همزمان شهروندان چوي چِيس Chevy Chase و مريلند Maryland و البته زن‌ها و بچه‌ها.
اكنون مي‌پرسيد چگونه از به راه افتادن اين حمام خون در چوي چِيس جلوگيري كرديم؟ پاسخ اين است: با ايجاد يك اردوگاه محصور براي پيشاهنگ‌هايي كه كشته نشده بودند. پاسخ اين است: با دادن شانس امتحانِ قدرتِ پيشاهنگيِ شبانه به آن‌ها، در محيطي خشن و بدون غذا و سرپناه و منحرف كردن توجه آن‌ها از قانون شكني و آشوب.
و بگذاريد چيزي به شما بگويم: اين پشتوانه‌ي بسيار بزرگي براي حركت پيشاهنگي كشور است كه يكباره ما توانستيم اين بچه‌ها را از خيابان‌ها جمع كنيم و در يك وضعيت اردوگاهي خشن قرار دهيم- و بايد در اين‎جا از نيروي پليس كه داوطلبانه در بيرون كردن بچه‌ها از اردوگاه به ما كمك كرد، تشكر كنم.- آن‌ها به خوبي ثابت كردند كه شعار ارزشمندشان ))ما هميشه آماده‌ايم(( كاملاًَ درست است.
اكنون اجازه بدهيد نگاهي به چند مورد از دستاوردهاي پيشاهنگان بيندازيم: اول، در شرايط فقدان امكانات توالتي، آن‌ها كار عظيمي را در دفع مدفوع خود و استفاده‌ي بهداشتي از برگ‌هاي درختان انجام دادند.
دوم: به رغم آب اندكي كه در كانتينرها بود، آن را به شيوه‌اي تحسين برانگيز تقسيم كردند طوري كه حتي يكي از ده هزار پيشاهنگ نيز از تشنگي نمرد و هيچ كس مرتكب اين اشتباه نشد كه از آب درياچه‌ي كمپ بنوشد يا در آن شنا كند، چرا كه همه با علائم خطر گنديدگي آب آشنا بودند.
حالا هر كسي كه آموزش‌هاي پيشاهنگي را مي‌شناسد، انتظار دارد از دستمال‌هايشان به جاي نوار زخم بندي استفاده كنند اما باور نمي‌كرديم كارهاي شبه حرفه‌اي انجام دهند و با برگ و شاخه و تكه‌هاي نوار نوار شده‌ي پارچه‌ي پيراهن‌هايشان تخته و نوار شكسته‌بندي درست كنند ؛ و براي خورد و خوراكشان هم افتخار مي‌كنم بگويم كه هنگام صبح، ريشه‎هاي خوراكي و توت فرنگي‌هايي را كه ما اصلاًَ از وجودشان خبر نداشتيم، كشف كرده بودند. براي گرما، همانطور كه انتظار مي‌رفت و به شيوه‌ي پيشاهنگان كلاسيك، سراسر شب را با مالش دو تكه چوب بر هم، آتش روشن كردند.
در كل ما آن چه را كه مي‌توانست كابوسي براي شهروندان چوي چِيس و مريلند باشد، به يك تجربه‌ي ناب پيشاهنگي تغيير داديم؛ تجربه‌‌اي كه سال‌ها از ياد نخواهد رفت. به من گفته‌اند صبح روز بعد، وقتي وانت‌هاي پليس براي بازگرداندن آن‌ها رفته بودند، خيلي از بچه‌ها تمايلي به ترك اردوگاه نداشتند. بعضي مشتاق بوده‌اند شب ديگري را در زير ستارگان و دور از امكانات معمول زندگي شهري مثل: مراقبت‌هاي پزشكي، وكلا، تلفن و غذا بگذرانند. به همين دليل پليس ناچار شده بود در پي آن‌ها بگذارد و كم كم از ميان منطقه جمعشان كند و داخل كاميون‌ها بكشاند. با فرصت‌هاي اندكي كه جوانان ما براي زندگي در دامن طبيعت دارند، اين دولت به آنچه ديشب انجام داد، افتخار مي‌كند؛ و بـه آن‌هـا اطـمينان داده‌ايم اگر يك بار ديگر به واشنگتن بيايند، همه‌ي تلاشمان را به كار خواهيم بست تا دوباره همان شرايط را يا حتي بسيار بدوي‌تر از آن را برايشان ايجاد كنيم.
اكنون شايد بسياري از شما كه در آن سوي كشور هستيد، بپرسيد : چرا من اين پيشنهاد سخاوتمندانه را به پيشاهنگ‌ها مي‌كنم؟ چرا بايد به خاطر رفتارشان در كمپ، به آن‌ها جايزه بدهم؟ چرا بايد آن‌ها را عفو كنم و بگذارم آغاز شايسته‌ي ديگري در زندگي داشته باشند؟ شايد به عقيده‌ي شما كه پيشاهنگ‌ها را با پرچم‌هايشان در خيابان‌هاي اين پايتخت ديديد - پرچم‌هايي نه تنها حاوي فحش و دشنام به من، بلكه خيلي بدتر از آن، خطاب به خانواده‌ي بي‌گناهم- من بيش از هر كس ديگري حق داشته باشم به اين ده هزار نفر كينه بورزم؛ و به آن سه نفري كه اكنون در ميان ما نيستند و ديگر قادر نخواهند بود همچون كودكان با مسئوليت نزد من بيايند و به خاطر تلاش در تخريب اعتبار من، عذرخواهي كنند. شايد بپرسيد : چرا در حالي كه اين پرچم‌ها حرفه‌ي سياسي مرا هدف گرفته بودند، من آنقدر دلسوز و عادل و صبور و باهوش و باگذشت هستم ؟
خوب،سؤال‌هاي خوب و هوشمندانه‌اي‎اند و اجازه بدهيد با شفافيتي كه فقط خودم بلدم، به آن‌ها پاسخ دهم.
هموطنان! قضيه به همين سادگي است ( اسفنجي را روي لب بالايي‌اش مي‌كشد و آن را به سرعت در جيب پيراهنش پنهان مي‌كند) من ترجيح مي‌دهم فقط يك دوره رئيس جمهور باشم اما به بچه‌هاي دوازده- سيزده ساله‌ي امريكايي كينه نورزم. آه! بي شك هر كه جاي من بود، با انتقام جويي از اين بچه‌ها و لات و اوباش خواندنشان، استفاده‌هاي سياسي فراواني مي‌برد؛ ولي متاسفانه من آنقدر بزرگوارم كه تن به چنين كارهايي نمي‎دهم؛ تا آن‌جا كه به من مربوط است، اين بچه‌ها، همانطور كه در كمپ ثابت كردند، درس‌هايشان را خوب آموخته‌اند؛ و اين شامل آن سه نفري كه مرده‌اند نيز مي‌شود؛ حتي اگر آن سه نفر براي عذر خواهي نيايند، تا آنجا كه به من مربوط مي‌شود، گذشته‌ها گذشته است و من آدمي‎ام كه دوست دارم ببخشم و فراموش كنم. براي اين‌كه اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: گرچه من سخت با تساهل و تسامح مخالفم اما همان اندازه نيز از انتقام جويي نفرت دارم. من آنقدر كه از فلسفه‌ي ليبرال در آزاد گذاشتن يك جنايتكار پس از ارتكاب جنايت پشتيباني مي‌كنم، به مجازات يك افراط كار نمي‌انديشم.
اما آن چه اهميت بيش‎تري دارد، اين حقيقت است كه ما نبايد بيماري را تنها با تيمار يكي از علائم آن مداوا كنيم بلكه بايد به ريشه‎ها‌ي آن بپردازيم؛ و بي‎شك شما هم به خوبي من مي‌دانيد كه علت اصلي مشكلات امريكا، پيشاهنگان نيستند. هيچ كس اين را باور نمي‎كند و به همين جهت من حتي تلاش نكردم دليل و برهاني براي آن بتراشم.
نه، پيشاهنگان امريكا به هيچ وجه تقصير كارتر از من و شما نيستند و من فكر مي‌كنم اين تسكيني براي شما خواهد بود. آن‌ها فقط گروه ديگري از جوانان امريكايي‌اند كه در دام باند كوچكي از ياغي‌ها و طاغي‌ها افتاده‌اند كه قصد دارند با نابودكردن مهم ترين سرمايه‌ي ملي ما، يعني جوانان خوبمان، اين كشور را به تباهي بكشانند؛ و ما بايد اين سرچشمه‌هاي مسري سرطان را به شكلي سريع و تمام عيار از جامعه‌مان برچينيم- و اطمينان دارم كه دموكرات‌ها و جمهوري خواهان نيز متفقاًَ در ريشه كن كردن سرطان با من هم عقيده‎اند- اين بيماري كه حتي به پيشاهنگان هم سرايت كرده، عفونتش هر روز بيش‎تر خواهد شد تا اينكه ويروس آن، آخرين كودك اين سرزمين حتي بچه‌ي خود شما را نيز آلوده كند؛ و تا وقتي من رئيس جمهورم، اجازه نخواهم داد بچه‌هاي اين كشور گرفتار سرطان، سرطان خون يا در همان ارتباط، ديستروفي ماهيچه‌اي گردند.
نه، مقصر پيشاهنگان امريكا نيستند. مردي است كه با انگولك اخلاقيات‎شان، آنان را به اين شورش واداشت و بايد مثل همه‌ي كساني كه در پي نابود كردن جوانان اين ملت هستند، مجازات گردد؛ و آن مرد، هموطنان من، همان فراري‌اي است كه حكومت هرزه پرست كپنهاگ در همين لحظه شرايط پناهندگي‌اش را فراهم كرده است.
اكنون من از تلويزيون سراسري قادر نيستم مدارك بي‌شمار وزارت دادگستري و اف. بي. آي را در مورد رابطه‌ي چارلز كورتيس فلود با شورش‌هاي اخير پيشاهنگان افشا كنم؛ هر چند كه همه‌ي ما از تاثير فوق العاده‌‌ي بازيكنان اصلي ليگ بيس بال بر اذهان و قلب‌هاي جوانان اين كشور آگاهيم.
بي شك، هركس به ياد آورد كه او چگونه براي جوانان هم سن و سالش تبديل به بتي شد، ديگر نيازي به مدرك نخواهد داشت تا ثابت كند چارلز كورتيس فلود جوانان را براي مقاصد براندازانه‌ي خود منحرف، و از آن‌ها سوء استفاده كرده است. متاسفم، اما امشب اين تنها چيزي است كه در اثبات جرم فلود مي‌توانم بگويم. من به عنوان كسي كه كار وكالت كرده، مخصوصاًَ به حقوق اساسي‌اي كه شامل هر متهمي مي‌گردد، بسيارحساسم و نمي‌خواهم با حضور در تلويزيون سراسري شانس‌هاي يك متهم را به خطر اندازم. وقتي كه او به امريكا برگردانده شود، به رغم آنچه انجام داده به يك دادگاه عادل سپرده خواهد شد، با هيئت منصفه‌اي كه هيچ تعصبي ندارد و به اندازه‌ي رئيس جمهور امريكا براي او احترام قائل است.
در حال حاضر وظيفه‌ي من به عنوان رئيس جمهور شما اين است كه در حوزه‌ي قدرتم، آن چه در توان دارم به كار گيرم تا اين فراري از دستان عدالت به سواحل ما بازگردانده شود. البته ما از فلود انتظار نداريم داوطلبانه كعبه‌ي آمالش را رها كند. دانماركي را كه به مردي مثل او انواع لذت‌هاي جهاني را عطاكرده تا در كشوري سخت متفاوت از كشور ما و با رسم و رسومي نا هماهنگ با سنت‌هاي ما، آزادانه بگردد. درست است كه فلود نمي‌تواند خود را از اين همه لذت وا بكند تا در برابر عواقب اعمال شيطاني خويش قرار گيرد اما حكومت هرزه‌پرست كپنهاگ نيز در جهت استرداد و واداشتن او به تسليم، كاري انجام نداده. بر عكس، آن‌ها از تمامي درخواست‌هاي قانوني ما سر باز زده‌اند. حتي در حال حاضر، به رغم حضور نظاميان امريكا در مرزهايشان و محاصره‌ي دريايي ساحلشان و اشغال كامل قلعه‌ي هملت، هنوز به حمايت او در برابر قانون ادامه مي‌دهند، درست همانگونه كه سكس پرستان و كثافت‌كارهاي سراسر جهان را حمايت مي‌كنند.
مي‌دانم با چنين اهانت بزرگي به قدرت و حيثيت امريكا، اكثريت عظيم امريكاييان تصديق مي‌كنند كه من هيچ راهي ندارم غير از صدور دستور اشغال خاك دانمارك و به قدرت رساندن D.R.I در يك انتخابات آزاد. به هر حال مي‌خواهم به شما بگويم: من به دليل پيشينه‌ي مذهبي‎ام، دو ساعت پيش، آخرين تلاش متهورانه‌ام را براي يافتن راه حلي صلح آميز به كار بستم. اجازه بدهيد با ارائه‌ي برخي جزييات آن تلاش، خطابه‌ي امشبم را به پايان برسانم. اين داستانِ شجاعت و وطن‌پرستي است كه هر امريكايي به آن افتخار خواهد كرد. اين داستان، جهانيان را متقاعد خواهد ساخت كه چه قدر اين ملت بزرگ تلاش كرده تا از مقابله‌ي نظامي كه گويي دولت دانمارك قصد تحميل آن را بر ما دارد، به دور باشد.
هموطنان امريكايي ! من درست دو ساعت قبل از آمدن به تلويزيون، در مقام يك فرمانده‌ي كل قوا كه وظايفش را خوب مي‌شناسد، به هليكوپترهايمان دستور دادم تا در اين‌جا (اشاره مي‌كند) بر جزيره‌ي بزرگِ دانماركيِ زيلند Zealand،كه فقط بيست مايل دريايي از شهر كپنهاگ فاصله دارد، فرود آيند.
اكنون مي‌فهمم كه چنين تلاش باشكوهِ بشر دوستانه‌اي چه قدر ممكن است خطرناك باشد! كلاه سبزها و رنجرها شجاعت فراواني به خرج دادند كه داوطلب انجام آن شدند. آن‌ها نه تنها بايد به منظور گريز از سيستم رادار دانمارك از بالاي سطح درختان پرواز مي‌كردند بلكه هيچ راهي براي ارائه‌ي اندازه‌ي دقيق زرادخانه‌اي كه فلود، اگر نگوييم با مساعدت حكومت دانمارك اما با رضايت قلبي آن‌ها به راه انداخته بود، نداشتند. آيا او به گازهاي سمي متوسل مي‎شد؟ آيا از سلاح‌هاي هسته اي استفاده مي‎كرد؟ هيچ راهي نبود كه تصوير برداري هوايي ما بتواند به درون جمجمه‌ي اين مرد نفوذ كند و ببيند كه تا چه حد قوانين نوشته يا نا نوشته‌ي جنگ را زير پا مي‌گذارد.
اما با كمك شناسايي ماهواره‌اي و هواپيماهاي با خلبان و بدون خلبان، بدون هيچ سايه‌ي شكي معلوم شد كه آن‎جا همان محل اختفاي فراري است؛ و من دريافتم كه كوتاه‌تر از جنگ، راهي براي واداشتن دانمارك به استرداد فلود وجود ندارد گرچه من در مقام يك كويكر با جنگ مخالفم و به ناچار دستور اين تهاجم را صادر كردم.
من ماموريت دستگيري فلود، انتقالش با هليكوپتر به اِلسينور و از آن جا با جت‌هاي جنگي به امريكا را عمليات شجاعت ناميدم و اجراي آن را به دلير مردان نيروي مشترك عمليات غير مترقبه محول كردم.
هموطنان، اكنون با غرور تمام مي‌تو انم بگويم كه عمليات شجاعت در كمال موفقيت و طبق يك برنامه‌ي دقيقِ از پيش تعيين شده انجام شده‌است.
اول، پرواز پر مخاطره از اِلسينور و فرود در فرودگاه، دقيقاًَ طبق برنامه، بيست و دو دقيقه و چهل ثانيه به طول انجاميد. سپس جست و جوي خطرناك خانه‌هاي دهقاني و ساختمان‌هاي مجاور شخم‌ها در سي و چهار دقيقه و هجده ثانيه؛ به عبارت ديگر با دو ثانيه كم‎تر از وقت تعيين شده. در برنامه، دقيقاًَ هفت دقيقه براي عقب نشيني و بيست و دو دقيقه براي پرواز متهورانه از بالاي سطح درختان و بازگشت به اِلسينور در نظر گرفته بوديم. به اين ترتيب نه تنها چهار ثانيه از زمان اختصاص يافته صرفه‌جويي شده، بلكه مفتخرم بگويم ركورد جديدي براي پروازهاي داخلي دانمارك ثبت گرديده است. به علاوه، سربازان ما بي هيچ تلفاتي سالم به قرارگاه‎هايشان بازگشتند. در اِلسينور، دشمن چنان متعجب شده بود كه حتي نتوانست گلوله‎اي شليك كند.
مفتخرم بگويم اداره‎ي اطلاعات نيز در اين عمليات چنان موثر عمل كرد كه در يك لحظه اين ماموريت خطرناك به پايان رسيد.
اول: هفت زن بلوندي كه طي ساعات روز به خانه‌ي روستايي رفت و آمد مي‌كردند و در تصاوير هوايي شناسايي شده‌بودند، هنگام فرود آن‌جا حضور داشتند. همان‎طور كه انتظار مي‌رفت، آن‌ها با سنيني بين هفت تا هجده سال، برهنه در تختخواب‌هايي پراكنده ميان خانه دراز كشيده بودند و زوجي خود را پدر و مادر آن‎ها مي‎خواندند كه فوراًَ كلاه سبزهاي ما جهت بازجويي دستگيرشان كردند.
دوم : اشياء گرد تيره رنگ كه در عكس‌هاي هوايي ديده مي‌شدند و بعداًَ توسط گروه اطلاعات به عنوان هندوانه مورد شناسايي قرار گرفتند، به هنگام فرود، ديگر روي زمين يا جاليزها نبودند و هيچ مدركي دال بر وجود بوته‌هاي هندوانه نبود.گروه شناسايي به اين نتيجه رسيد كه درست يك ساعت قبل از حمله، هندوانه‌هاي خبرچين جا به جا و صخره‌هاي معمولي جايگزين آن‎ها شده بودند و هنگام فرود، فقط بوته‌هاي سيب زميني پيدا شد. بي شك اين آخرين تلاش نااميدانه‌ي فراري را براي اجتناب از شناسائي هوايي نشان مي‌دهد.
اما در مورد شيء سياه بزرگي كه به عنوان خود چارلز كورتيس فلود شناسايي شده بود. ظاهراًَ در آخرين لحظه او را با يك سگ سياه بزرگ لابرادور Labrador جا به جا كرده بودند. اين موضوع هنگامي به اثبات رسيد كه سگ را جست و خيز كنان در ميان مزارعي يافتند كه بر اساس عكس‌هاي هوايي، شب قبلش فراري داشت نرمش مي‌كرد.
اين مايه‌ي مباهات فرمانده‌ي عمليات شجاعت است - و نشان از سطح اعلاي وفاداري و تخصص دارد- كه براي اين كه نقشه طبق برنامه پيش برود، سگ دقيقاًَ در مدت زمان پيش بيني شده براي دستگيري فلود بازداشت شد. سپس او را كت بسته و تحت نظارت شديد به هليكوپتر فرماندهي منتقل و به قلعه‌ي هملت در اِلسينور فرستادند. هر چند همين‌كه هليكوپتر سلامت به زمين نشست، من بلافاصله از كاخ سفيد دستور دادم كه باز پرسي از او متوقف گردد و طناب‌هايش را باز كنند و بگذارند تنها با قلاده‌اي در محوطه‌ي سرسبز حياط قلعه بگردد.
هموطنان امريكايي من ! به شما اطمينان مي‌دهم رفتار دوستانه‌ي سربازان امريكايي با اين سگ، با سنگدلي و شقاوت آن فراري- كه حيوان بي‌دفاع را مجبور كرد تا جاي او را بگيرد و يك بار ديگر از دستان قانون بگريزد- در تضاد كامل است.
اميد من اين بود كه امشب در برابر شما قرار بگيرم و اعلام دارم كه فلود در بازداشت ماموران ما است و ديگر لازم نباشد سركشي و اهانت حكومت دانمارك را تلافي كنيم؛ اما اشتباه نكنيد. اگر با مردي اين چنين سنگدل كه زندگي يك ماده سگ بي‌گناه را به بازي گرفته طرف نبوديم، حتماًَ اين كار را كرده‌بودم.
به هر حال گر چه آن‌ها موفق به دستگيري فراري نشدند، من دلم مي‌خواهد در اين فرصت دينم را نسبت به شجاعت، مهارت و وطن پرستي جان بركفان گروه مشترك حوادث غير مترقبه ادا كنم. شيوه‌ي بي‌نقصي كه با آن اين ماموريت ظريفِ سري انجام شد براي همه‌ي امريكاييان الهام بخش است و بي‌شك در زمره‌ي موفق‌ترين عمليات‌هاي مرتبط با بحران دانمارك به شمار مي‌آيد. همين بس كه آشفتگي‌هاي ايجاد شده در سيستم رادار دانمارك تاثير عميقي بر روحيات مردم اين كشور و نيروهاي نظامي آن‌ها به‌جا خواهد گذاشت.
هموطنان امريكايي، مي‌خواهم با سخنان بزرگ مردي خطابه‌ي خود را به پايان برم. اين سخنان را ويليام شكسپير، شاعر جاودان و نوع دوست پرآوازه به زيور طبع آراسته است. آري، اين سخنان با قلمي از پر و برتكه‌اي پوست، صدها و صدها سال پيش نوشته شده اما شايد هرگز چنان كه امشب به نظر مي‌رسند، درست نبوده‌اند. اين است آن چه شكسپير مي‌گويد : ))چيزي در حكومت دانمارك پوسيده است.1((
شاعر جاودان نمي‌دانست چگونه آن سخنان پيامبرگون پيش بيني قرن‌هاي آينده خواهد بود.
هموطنان من ! ( از روي صندلي بلند مي‌شود تا برحاشيه‌ي نيمكت بنشيند) چيزي در دانمارك پوسيده است - براي اين‌كه اشتباهي پيش نيايد مي‌گويم ـ و اكنون اگر تقدير اين باشد كه بچه‌هاي امريكايي قدم پيش بگذارند و اين زوال را كه بچه‌هاي دانمارك از ريشه كن كردنش عاجزند، ريشه كن كنند، شك ندارم كه لحظه‌اي ترديد به دل راه نخواهند داد؛ (مشتش را گره مي‌كند) زيرا ما ساكت نخواهيم نشست تا سرزمين عظيم هملت در تباهي غرق گردد. (به پايين نگاه مي‌كند) در عوض با تمام انگيزه و نيروي برحقمان بايد (مدد خواهانه نگاهي به سقف مي‎اندازد )با كمك خداوند، دانمارك را اكنون و براي هميشه از تباهي پاك سازيم.
بدون پلك زدن لحظه‌ي به آسمان خيره مي‌شود.
متشکرم و شب به خير.

1. اصلي در سياست خارجي امريكا كه طبق آن، دخالت قدرت‎هاي خارجي در امور داخلي امريكا عملي غير دوستانه تلقي خواهد شد.
2. Paul Rever وطن پرست امريكايي و عضو ميهماني چاي بوستون كه در سال1775شبانه به لگزينگتون حركت كرد تا انقلابيون امريكايي را از نزديك شدن ارتش انگليس آگاه كند.
Geneva Convention .1 قرار دادي بيـن الـمـللي که بر اساس آن حفظ و نگهداري زخمي‎ها و اسراي جنگ الزامي است.اين قرار داد در سال 1864 بسته شد و بعدها اصلاح گرديد.
1.Hans Christian Andersen (1805-1875) نويسنده‎ي دانماركي كه داستان‎هاي كودك او از شهرت جهاني برخوردارند.
2.Missouri ايالتي در امريكا و زادگاه مارك تواين، نويسنده‎ي امريكايي ( 1835-1910)، و نام رود بزرگ شمال امريكا كه از شاخه‎هاي اصلي رودخانه‎ي ميسي سي پي است. دو اثر بزرگ مارك تواين)) هاكل بري فين (( و )) زندگي بر ميسي سي پي(( پيرامون زندگي بر اين رود بزرگ شكل گرفته‎اند.
3. Gone With the Wind رمان معروفي از ماگرت ميچل.
http://mail.yahoo.com/config/login?/ym/Compose?YY=33413 - _ftnref7Abraham Lincoln .1 (1809-1865) شانزدهمين رئيس جمهور امريکا. لينکلن در سال 1865 به دست مخالفين لغو برده داري ترور شد.
1.Pearl Harbor بندري در هـاوايي و يكي از پايگاه‎هاي نيروي دريايي امريكا. در 7دسامبر 1941بمب افكن‎هاي ژاپني، به شكلي غافلگير كننده، به آنجا حمله كردند و خسارات سنگيني وارد آوردند. امريكا پس از اين حمله وارد جنگ جهاني دوم شد.
1.glottis دهانه‎ي حنجره
1. اشاره اي است به فيلم ده فرمان اثر سيسيل. ام. دميل.
1. اشاره اي است به اين جمله ي هملت:…something rotten in the state of Denmark.




پنج
ترور دغل






رئيس جمهور ايالات متحده مرده است. تكرار مي‎كنيم : اي. ديكسون دغل مرده است. تمام اطلاعاتي كه تا اين زمان به دست ما رسيده, همين است.


كاخ سفيد از اظهار نظر در مورد خبر مرگ رئيس جمهور ايالات متحده، امتناع كرده است. وزير چرنديات كاخ سفيد مي‎گويد (( گزارش‎هاي مخابره شده هيچ كدام حقيقت ندارد)) اما او اين داستان را صريحاًَ انكار نمي‎كند.
داستان‎هاي ضد و نقيضي پيرامون مرگ رئيس جمهور در جريان است. دومين بيانيه‎ي كاخ سفيد, ضمن جلب توجه صاحب نظران به برنامه‎ي روزانه‎ي رئيس جمهور, اشاره كرده كه صحبتي از مرگ در ميان نيست. همچنين برنامه‎ي فرداي رئيس جمهور منتشر شد كه در آن هيچ طرحي از طرف جمهور يا مشاورانش براي مرگ او مشاهده نمي‎شود. وزير چرنديات كاخ سفيد گفت: (( با توجه به اين برنامه‎ها، به نظر من بهتر است منتظر بيانيه‎اي از طرف خود رئيس جمهور باشيم))
گزارش‎هاي منتشر شده از بيمارستان نظامي والتر ريد، خبر مرگ رئيس جمهور را تاييد مي‎كند. هر چند موضوع مرگ ايشان همچنان مبهم است اما به نظر مي‎رسد كه اواخر ديروز، او براي انجام يك عمل جراحي به بيمارستان والتر ريد مراجعه كرد. هدف از اين جراحي سري، برداشتند عرقي روي لمبرهاي1 او بوده. اين تمام اطلاعاتي است كه تا اين زمان به دست آورده‎ايم.
معاون رئيس جمهور صريحاًَ خبر مرگ رئيس جمهور را تكذيب كرده است. قسمتي از اظهارات او را كه در راهِ رفتن به انجمن ملي(( دِلِي دِلِي)) ايراد فرمودند، با هم مي‎شنويم:
((اين فقط نوعي وقاحت رو به زوال و زوال وقاحت است كه از تهمت زنان بدگو كه براي بدگويي‎هاي تهمت آميز به پا خاسته‎اند، انتظار مي‎رود
))آقاي معاون ! پس گزارش ورود محرمانه‎ي ايشان به بيمارستان والتر ريد و جراحي غدد روي لمبرهايشان چه بوده است ؟))
((مهمل بافي و مزخرف گويي. هوچي‎گري و هياهو سالاري. من درست پنج دقيقه پيش با او اختلاط كردم،كوك بود مثل يك ساعت كوكي. اين دروغ غم انگيز، غوغايي غصه زاست كه ديوانگان چله نشين چپ به قال زده‎اند.
گزارشات تاييد نشده از بيمارستان والترريد حاكي از آن است كه ساعت هفت صبح امروز رئيس جمهور را مرده يافتند. هنوز در مورد علت مرگ او يا محل كشف جنازه‎اش، گزارشي منتشر نشده. پيش بيني مي‎شود كه مرگ در اثر جراحي غدد عروقي روي لمبرهاي ايشان اتفاق افتاده باشد.
اكنون به ستاد ملي جمهوري خواهان مي‎رويم و نظر شما را به مصاحبه‎ي رئيس كميته‎ي ملي با خبرنگاران جلب مي‎نماييم:
((باور نمي‎كنم اكثريت عظيم مردم امريكا، اين مرد بزرگ را تنها به دليل مرگش از دور دوم رياست جمهوري محروم نمايند. نه. من باور نمي‎كنم.))
((پس شما مرگ او را تاييد مي‎كنيد قربان؟))
((من به هيچ وجه چنين حرفي نزدم. من گفتم كه مرگ ايشان- به فرض كه از حالا تا زمان انتخابات اتفاق بيفتد- بر محبوبيت او نزد اكثريت عظيم مردم امريكا تاثيري نخواهد گذاشت. اين اولين بار نيست كه شما مردم آماده بوده‎ايد تا مرگ او را جار بزنيد، در حالي كه او فعلاًَ رئيس جمهور ايالات متحده است.))

((اما منظور ما مرگ سياسي او بوده است.))

((من نمي‎خواهم با شما وارد يك بحث لفظي واهي بشوم. همه‎ي حرف من اين است كه خواه اين شايعات صحت داشته باشد يا نه، حتي ذره‎اي در برنامه‎ي مبارزاتي ما تاثير نخواهد گذاشت. من حتي پا را فراتر مي‎گذارم و اعلام مي‎كنم كه اگر ورق برگردد و از او واقعاًَ جنازهاي مانده باشد، پيروزي ما در سال 72 بسيار باشكوه‎تر از سال 68خواهد بود.))
((شما اين موضوع را چگونه برآورد مي‎كنيد آقاي رئيس؟))
((خوب، من به سهم خودم نمي‎توانم مطبوعات اين كشور را آن‎قدر لاابالي و بي‎صفت تصور كنم كه پس از مرگ و دفن او، با همان كينه‎أي كه در زمان حياتش از او حرف مي‎زدند، پشت سرش بدگويي كنند. به علاوه، همدردي و حرارت خاصي را كه مرده‎ي ديكسون در ميان مردم بريزد، زنده‎ي او هرگز نتوانست در زمان حيات ايجاد كند.))
((پس به نظر شما در صورت مرگ, تصوير خوبي از او ساخته خواهد شد؟))

((شك ندارم. به نظر من مرده‎ي ديكسون به مراتب بيش‎تر از زنده‎ي او محبوبيت كسب خواهد كرد. اين شايد همان آب حياتي باشد كه ما در جست وجويش هستيم، به ويژه اگر دموكرات‎ها تِدي كاريزما TeddyCharismaرا جلو بيندازند.))
((مي‎توانيد توضيح بيش‎تري بدهيد آقاي رئيس؟))
((خوب، فقط فرض كنيد أي . ديكسون دغل ديگر وجود ندارد كه به احتمال زياد به ختم پژوهش خواهي كاريزما منجر خواهد شد. براي يك كانديداي رياست جمهوري داشتن دو برادر مرده موضوع مهمي است اما وقتي طرف خودش هم مرده باشد، ديگر قضيه فرق مي‎كند. منظورم اين است كه اگر تجره معيار هر چيزي باشد – كه فكر مي‎كنم هست – نمي‎دانم شما، در حالي كه موضوع مرگ در ميان است، چطور مي‎خواهيد فحش و فضيحت بار رئيس جمهور كنيد.؟))
((آقاي رئيس، آيا اين شايعه صحت دارد كه شما مي‎خواهيد بادبادك دنباله داري را با شايعه‎ي مرگ رئيس جمهور به هوا بفرستيد تا برد سياسي آن را برآورد كنيد؟ به عبارت ديگر، گويي متقاعد شده‎ايد كه مرگ رئيس جمهور محبوبيت از دست رفته‎ي او را افزايش خواهد داد و أي حالي است كه معاون رئيس جمهور, جناب بي‎كس و كار, تاكيد كرده كه رئيس جمهور كوك است مثل يك ساعت كوكي و اين شايعات را ديوانگان چله نشين چپ به قال زده‎اند.))
((ببينيد، من نمي‎خواهم تجانسات آوايي معاون رئيس جمهور ايالات متحده را به نقد و بررسي بكشم. طبق قانون اساسي او حق دارد مثل هر شهروند ديگري با كلمات بازي كند. من به عنوان رهبر حزب با شما بچه‎ها كاملاًَ بي‎پرده حرف مي‎زنم و همه‎ي حرفم اين است كه رئيس جمهورهيچ وجه قصد ندارد - حتي با مرگ خود - بي‎دليل از بازي كنار بكشد. هر كس فكر كند او به خاطر چيزي مثل آن وا مي‎دهد، هنوز نمي‎داند با چه جور آدمي طرف است. اين آدم،« بي.جانسون چاچول باز» نيست كه به سادگي تسليم شود- فقط به دليل اين‎كه مردم از دل و روده‎اش متنفرند و آن قدر به او بي‎اعتمادند كه مي‎توانند پايين‎اش بكشند- نه، شما نمي‎توانيد تنها با تنفر از اي. ديكسون دغل، مرعوبش سازيد. به جهنم، او سراسر زندگي‎اش منفور بوده. ديگر به آن عادت كرده؛ و حتي نمي‎توانيد با كشتن‎اش او را ازانتخابات محروم كنيد. ما قبلا‎ديده ايم چگونه از ميان خاكستر خويش برخاسته است و من انتظارش را دارم كه دوباره همان اتفاق بيفتد. اگر لازم باشد از ميان گور براي آن همايش سخنراني كند، حتماًَ اين‎كار را خواهد كرد! كسي كه درباره‎اش حرف مي‎زنيم، يك امريكايي وفادار است.))


كاخ سفيد هم اكنون طي بيانيه‎اي مراجعه‎ي رئيس جمهور به بيمارستان والتر ريد و جراحي غدد روي لمبرهايش را تكذيب كرد. تكرار مي‎كنم: كاخ سفيد اين موضوع را تكذيب مي‎كند؛ اما همان منبع از اعلام خبر مرگ رئيس جمهور سر باز مي‎ زند.


اكنون شما را به محل همايش ملي وزنه برداران مي‎بريم، جايي كه معاون رئيس جمهور، جناب بي‎كس و كار، در حال انجام خطابه‎اي في‎البداهه در مورد آن‎هايي است كه به ادعاي او اين دروغ غم انگيز را به قال زده اند.
((نادان‎ها، نكبت‎ها، نژندها، نورتيك1‎ها، نكروفيليست‎ها2))


تجانسات آوايي معاون رئيس جمهور را قطع مي‎كنيم تا شما را براي گزارش مخصوصي به بيمارستان والتر ريد ببريم:
((حال و هواي اينجا غمزده است اما گردآوردن تكه‎تكه‎هاي داستان امكان پذير نمي‎باشد. اكنون فاش شده كه رئيس جمهور ديروز براي انجام يك جراحي محرمانه وارد اين بيمارستان شد.گزارش‎هاي اوليه حاكي از آن بود كه جراحي بر روي لمبرهاي او انجام گرفته است. هر چند همانكه مي‎دانيد، كاخ سفيد قوياًَ اين داستان را تكذيب كرده و من درست لحظه‎اي پيش علت آن را دريافتم. قرار بوده كه جراحي بر روي لب رئيس قوه‎ي مجريه‎ي كشور انجام گيرد نه لمبرهايش. تكرار مي‎كنم ل... ب او. گزارش‎ها حاكي از آن است كه غدد عرقي بايد امروز صبح ازلب‎هاي او برداشته مي‎شد؛ اما اكنون، طبق آخرين بيانيه‎ي كاخ سفيد، جراحي به دليل پيشامد نابهنگامي به تاخير افتاده. طبق اظهارات مقامات عالي رتبه‎ي بيمارستان، آن پيشامد نابهنگام مرگ رئيس جمهور ايالات متحده است. اكنون وزير دفاع ايالات متحده را مي‎بينم كه از بيمارستان خارج مي‎شود و به طرف ما مي‎آيد. آقاي «كون كتل»، آيا هم اكنون از نزد رئيس جمهور مي‎آييد))
((بله.))

((كاملاًَ اندوهگين به نظر مي رسيد قربان. مي‎توانيد به ما بگوييد آيا او مرده است يا زنده؟))
((من مجاز نيستم به اين سؤال پاسخ دهم.))

((گزارشات تاييد نشده از منابع گوناگون، حاكي از آن است كه جسد بي‎جان او را ساعت هفت صبح پيدا كرده‎اند.))
((نظري ندارم.))

(( پس مي‎توانيد بگوييد چرا از ايشان ديدن كرديد؟))
((براي يافتن برنامه‎ي زمان بندي سري خاتمه‎ي جنگ.))
((آيا غير از رئيس جمهور كس ديگري هم اين زمان را مي‎داند؟))
((البته كه نه.))

((پس درصورت مرگ، برنامه‎ي زمان بندي را هم با خود به خاك برده است؟))
))نظري ندارم.((

(( آيا رئيس جمهور غير از شما ديدار كننده‎ي ديگري هم داشته؟))
((البته. فرماندهان قواي نظامي و پروفسور.))

((و آن‎ها هم از برنامه‎ي زمان بندي سري اطلاعي ندارند؟))
((گفتم كه غير از خودش كسي از اين برنامه اطلاعي ندارد. علت سري بودن آن هم همين است.))

((حتي همسرش؟))

((بله، دقيقاًَ. امروز صبح كه به او زنگ زديم، فكر مي‎كرد مي‎داند رئيس جمهور آن را كجا گذاشته؛اما فقط يك برنامه‎ي قديمي حركت قطار واشنگتن- نيويورك را پيدا كرد.در جيب يكي از كت‎هاي رئيس جمهور))
((جاي ديگري آن را پنهان نكرده؟))

((به نظر نمي‎رسد.))
((آيا تشك‎ها را پاره كرده‎ايد؟))
((اوه، همه را.كف اتاق‎ها را شكافتيم. روكش ديوار‎ها را پاره كرديم. همه جا را زير و رو كرديم اما هيچ اثري از برنامه‎ي زمان بندي سري نيافتيم.))
((آقاي وزير، گفته‎هاي شما شايعه‎ي مرگ رئيس جمهور را تاييد مي‎كند. در اين‎صورت، شما و پرفسورها و فرماندهان ارتش بالاي سر جنازه چه مي‎كرديد؟ آيا در پي كسب اطلاعات حياتي بوديد؟))
((خوب، يك احضار كننده‎ي روح هم با ما بود.))
((احضار كننده‎ي روح؟))
((اوه، نگران نباشيد. او قبلاًَ براي ما كار كرده. بزرگ‎ترين مقام محرم اسرار امنيتي. يك زن كولي درجه‎ي يك.))
((و آيا توانست چيزي از رئيس جمهور درآورد؟))

((بايد بگويم كه بله.))

((از كجا مي‎دانيد؟))
((خوب، صدايي شنيد كه مي‎گفت او يك كويكر است.))
(( برنامه‎ي زمان بندي سري را چه؟))
((صدا مي‎گويد راز، راز است و او اين راز را مرهون ملت امريكا است كه به او اعتماد كرده‎اند و او به يك اعتماد مقدس خيانت نخواهد كرد.گفت حتي اگر در جهنم نقره داغش كنند و به سيخش بكشند، اين راز را به هيچ جنبنده‎أي اعتراف نخواهدكرد.))
((چه شرافت بي حد و مرزي!))

((شما بهتر از من مي‎دانيد كه با آن مشكلات تعرقي ناچار بود اينگونه باشد، وگرنه مردم حرف‎هايش را باور نمي‎كردند.))


((خانم‎ها و آقايان، صحبت‎هاي وزير دفاع را از چمنزار بيرون بيمارستان والتر ريد مي‎شنيديد. همان طور كه مشاهده كرديد، او سخت آشفته بود و در طول مصاحبه با گلويي پر از بغض حرف مي‎زد كه به اين ترتيب مرگ رئيس جمهور را تاييد مي‎كند. اكنون به نزد معاون رئيس جمهوربر مي‎گرديم كه براي انجمن ملي ((سيخ زن‎ها ))سخنراني مي‎كند.))
((سايكوتيك1‎هاي روان‎پريش، سناريست‎‎‎هاي عشقي نويس، سوداگران پوستْ ميش، سنگ‎اندازهاي بلوا كيش، سافوها2 و سوينبرن3‎هاي خودكامه، ساس‎هاي خوك صفت دين و دل داده، سدوميست‎4هاي جبار ابنه‎اي زاده، سكس مسلكان هرزه پرست آبرو داده، شيزوفرنيست‎هاي شاشوي ولي مردكان اوا خواهر، سيرسيرك‎هاي جيغ جيغوي بول آور، سر به صحرا نهادگان نكبت بو، سطل آشغال‎هاي بوگندو، تعارفي‎هاي من سنه قربان گو، سوهشيست‎هاي شهوت جو، سبزه مارهاي خوش خط و خال آستين رو، سكس افيون‎هاي سكس‎زاده، شل و ول‎هاي وا داده، شوخ طبعانِ مضحكِاده، شامپانزه‎هاي پشمالو، سالمندان زار پشكل بو، سيفليسي‎هاي..))


اكنون به مركز فرماندهي اداره‎ي كل بازرسي فدرال مي‎رويم


((آقاي رئيس، آيا اين همان كاردي است كه ديشب رئيس جمهور در تلويزيون به نمايش گذاشت؟))

((بله، بي‎شك همان كارد است. چهار تيغه دارد. مي‎توانيد بشماريدشان: يك، دو، سه، چهار. مثل روز روشن است.))
((اما من فكر مي‎كردم كه هشت هزار كارد مثل اين... ))
((نگران نباشيد. ما اين را از ميان هشت هزار كارد الك كرده‎ايم و درست همان كارد است. شكي نيست كه آلت قتاله همين بوده.))
((پس آيا رئيس جمهور به قتل رسيده؟))

((در حال حاضر نمي‎توانم چيزي به شما بگويم؛ اما اطمينان مي‎دهم كه اگر قتلي صورت گرفته باشد، با اين كارد بوده است.))
((و آيا قاتل را بازداشت كرده‎ايد؟))
((هر كاري به وقتش. آدم مي‎دود و فرياد مي‎زند كه قاتل را بازداشت كرده. بعد مردم فكر مي‎كنند اولين كسي را كه در خيابان ديده‎اي، دستگير كرده‎اي. اجازه بدهيد قبل از تهمت زدن به مردم، دست كم اطلاعيه‎ي قتل به دستمان برسد.))
((نحوه‎ي قتل چگونه بوده، با ضربات كارد؟))
((خوب، دوباره مثل اين است كه بپرسيد ليلي مرد بود يا زن؛ اما البته توضيح بيش‎تري خواهم داد: بله با كارد، به سادگي پيدا است كه قرباني با ضربا ت كارد به قتل رسيده. البته احتمالات ديگري هم وجود دارد و من به شما اطمينان مي‎دهم كه ما تمام‎شان را موشكافانه بررخواهيم كرد.))

((مثلاًَ؟))

((خوب، مثلاًَ آدم از چماغ استفاده مي‎كند. راه‎هاي گوناگوني براي شكنجه وجود دارد، مثل همان‎هايي كه رئيس جمهور خودش آن شب در تلويزيون شرح داد.))
((به عبارت ديگر، اين احتمال هست كه چشم‎هاي معروف رئيس جمهور از كاسه بيرون كشيده شده باشند؟))
((فعلاًَ من اين احتمال را رد نمي‎كنم.))
((اما به دست چه كسي؟ چه طور؟ كي؟ كجا؟))

((ببينيد، ما اينجا در اداره‎ي كل مثل معروفي داريم: چيزي از من نپرس تا دروغي به تو نگويم. مهم، در حال حاضر، دادن اين اطمينان به ملت امريكا است كه ما حتي قبل از اين‎كه اتفاقي بيفتد، نه تنها واقعاًَ بر پرونده مسلطيم، بلكه حتي پيش از اين‎كه حقيقتي وجود داشته باشد، كما بيش از آن مطلعيم. فقط نمي‎خواهيم مثل ترور قبلي به باد انتقاد گرفته‎شويم.))
((چه انتقادي؟))

((خوب، دفعه‎ي پيش هاله‎أي از ابهام بر روي همه چيز وجود داشت.نه؟ تناقضي بين حرف و واقعيت و چيزهايي از اين دست. مردم فكر مي‎كردند اصل ماجرا به گوششان نمي‎رسد. ما را به سرپوش نهادن و غافلگيري و مسائل ديگر متهم مي‎كردند. خوب، اين بار به شما اطمينان مي‎دهمه چيز متفاوت خواهد بود. اين بار پيشاپيش ما سلاحي داريم و يك ايده‎ي بسيار خوب درباره‎ي قاتل و فقط منتظر اعلام خبر قتل هستيم تا يكي را بازداشت كنيم. البته پس از يك فاصله‎ي زماني معقول تا ديگر نگويند اولين لجني را كه در جوي خيابان ديده‎ايم، با خود برده ايم.))

((آيا قاتل پيشاهنگ است؟ اگر بوده، چگونه و كجا؟))

((خوب، البته من فقط يك مامور اجراي قانونم و نمي‎توانم بگويم چه كسي مرتكب جرم شده. من پس از تصميم مقامات مربوطه، مجرمين را دستگير مي‎كنم. به هرحال بايد بگويم اگر انگيزه‎أي قوي پشت ماجرا نبود، ما هرگز يك كارد پيشاهنگي را به عنوان آلت قتاله معرفي نمي‎كرديم اين يكي از مشكلاتي بود كه با ترور قبلي داشتيم: عدم وجود يك انگيزه‎ي قوي در ارتكاب جرم. به هر حال ما از ترور بالا‎ترين مقام منتخب اين سرزمين حرف مي‎زنيم. در اينگونه مواقع، مردم دلشان مي‎خواهد انگيزه‎أي قوي پشت ماجرا ببينند و من سرزنش‎شان نمي‎كنم؛ داريم آن‎چه را كه مي‎خواهند، در اختيارشان بگذاريم. در غير اينصورت به سمت نابودي وحدت ملي، تناقض ميان حرف و عمل، ترديد و هاله اي از ابهام بر روي همه چيز پيش خواهيم رفت.))
(( واقعاًَ فكر مي‎كنيد اين كارد به تمامي ترديدها و ناباوري‎ها پايان خواهد؟))
((شما نظر ديگري داريد؟))
((من يك خبرنگار بي‎طرفم و نبايد در اين‎باره حرفي بزنم ..))
((نه، نه، ادامه بدهيد، بگوييد. چه فكر مي‎كنيد؟ بي‎طرفي لزوماًَ از آدم يك احمق نمي‎سازد. به نظر شما همان كارد پيشاهنگي متقاعد كننده نيست؟ نه))
((ولي نظر من اصلاًَ مطرح نيست.))

((به عبارت ديگر، تلويحاًَ مي‎خواهيد بگوييد كه بعيد به نظر مي‎رسد. همين كافي است. پس نظرتان را در مورد اين وسيله بگوييد.))
((در مورد آن؟))

((بله آقا ! يك چوگان لويي ويل Louisville. چوگان خود كورت فلود. اجازه بدهيد روي اين مدل سر رئيس جمهور آسيبي را كه با يكي از اين وسايل مي‎توان وارد كرد، به شما نشان دهم. يادتان هست كه گفتم چماق؟ بسيارخوب، نگاه كنيد.))


اكنون به كاخ سفيد مي‎رويم تا سخنان مهم وزير چرنديات را با هم گوش كنيم.
((خانم‎ها و آقايان! مي‎خواهم اطلاعيه‎ي مهمي را در رابطه با سلامتي رئيس جمهور برايتان قرائت كنم. نيمه شب ديشب رئيس جمهور براي انجام يك جراحي سطحي و برداشتن غدد عرقي از روي لب بالايي‎اش، وارد بيمارستان نظامي والتر ريد شد.))
((لطفا آن را هجي نماييد، بلارب Blurb1؟))

((لب. ل… ب .))

((و كلمه‎ي بعدي‎اش؟))
((بالايي. ب- ا- ل- ا- ي- ي … همان‎طور كه مستحضريد، رئيس جمهور هميشه دست به هر كاري زده تا اعتماد و اطمينان مردم امريكا را به دست آورد و در حد امكان محبت‎شان را جلب نمايد. او بر اين باور بود كه اگر به هنگام سخنراني از تعرق لب بالايي خود جلو گيري كند، اكثريت عظيم مردم امريكا باور خواهند كرد كه انسان صادقي است و حقايق را مي‎گويد و شايد كمي بيش‎تر دوستش داشته باشند. حالا اين بدين معنا نيست كه مبتلايان به تعرق لب بالا لزوماًَ دروغ گويند و دوست داشتني نيستند. بسياري از مبتلايان تعرق مدام لب بالا، شهروندان بسته‎أي هستند و تعرقشان به دليل وظايف مدني فراواني است كه از آن‎ها انتظار مي رود. بنابراين تعداد شهروندان خوب و سختكوشي كه لب بالايي‎شان هميشه خود به خود عرق مي‎كند، بسيار زياد است…خانم‎ها و آقايان ! تنها چيزي كه در اين ساعت بايد به شما بگويم اين است ر شايعات بي‎پايان جراحي لمبر رئيس جمهور نبود، هرگز اين گونه مزاحم شما نمي‎شدم. البته اين موضوع دروغ محض است و من دلم مي‎خواهد شما اولين كساني باشيد كه اطلاع پيدا مي‎كنيد. اميدوارم تا فردا صبح عكس‎هاي اشعه‎ي ايكس لمبر رئيس جمهور آماده شود تا روشن گرددسن ايشان در يك شرايط كاملاًَ عادي است.))

((عكس كدام باسنش بلارب؟))

((باسن چپ.))

((باسن راستش چه ؟))

(( سعي خواهيم كرد عكس آن را نيز در طول هفته براي شما آماده نماييم. به شما اطمينان مي‎دهم هر چه سريع‎تر اين موضوع براي شما روشن خواهد شد. ما نمي‎خواهيم مردم كشورمان مثل شما دچار اين توهم گردند كه باسن رئيس جمهورشان ايرادي دارد.))
((در مورد گزارش‎هاي مرگ او چه مي‎گوييد بلارب؟))
((در اين لحظه حرفي براي گفتن ندارم. ))

((اما آقاي «كون كتل» امروز هنگام ترك بيمارستان والتر ريد مي‎گريستند. بي شك اين موضوع مرگ رئيس جمهور ديكسون را ثابت مي‎كند.))
((الزاماًَ اين‎طور نيست. اتفاقاًَ مي‎تواند به اين معنا باشد كه او زنده است. آقايان، نمي‎خواهم در باره‎ي موضوعي تا اين حد جدي، حدس ديگري بزنيد.))
((در باره‎ي گزارشاتي كه قتل او را به يك پيشاهنگ ديوانه نسبت داده، چه نظري داريد؟))
((پـي‎گـيـري خـواهـيم كرد و اگر داستان ذره‎اي حقيقت داشته باشد؛مطمئن باشيد كه در جريان قرار خواهيد گرفت.))

(( مي توانيد وضعيت فعلي او را براي ما روشن سازيد؟))

((با آرامش تمام استراحت مي‎كند.))
((آيا غدد عرقي را برداشته‎اند؟ و اگر جوابتان مثبت است، مي‎توان آن‎ها را ديد؟))
((در اين باره نظري ندارم؛ به علاوه بستگي به همسر ايشان دارد كه بخواهند از غدد عرقي عكسي برداشته شود يا نه. به نظر من شايد او غدد رئيس جمهور را به شكلي خصوصي و فقط براي بستگان نزديك نگهدارد؛ شايد هم در نهايت كتابخانه‎ي اي . ديكسون را در پريسير بسازد و آن‎ را آنجا جاي دهد.))

(( مي‎توانيد اندازه‎ي آن‎ها را براي ما مشخص كنيد بلارب))
((خوب تصور مي‎كنم نسبت به عرقي كه از ايشان درمي‎آمد، اندازه‎ي خوبي داشته‎اند ولي اين تنها يك حدس است . من آن‎ها را نديده ام))
((بلارب، آيا اين گزارش صحت دارد كه او، هنگام اقامت در والتر ريد، قصد داشت تحت عمل ديگري قرار گيرد تا مانع تكان خوردن چشم‎هايش گردد؟))
((نظري ندارم.))

((يعني چشم‎هايش را درآورده‎اند؟))
((نظري ندارم.))

((آيا چشم‎هايش هم در كتابخانه‎ي اي. ديكسون دغل در پريسير نگهداري خواهند شد؟))
((يكبار ديگر هم مي‎گويم بستگي به همسر ايشان دارد))
((بلارب، در مورد ادا و اطوارش چه مي‎گوييد؟ او همواره به خاطر ادا و اطوار تصنعي و رياكارانه‎اش مورد انتقاد بوده. به نظر مي‎رسد اداهايش هميشه با حرف‎هايش جور در نمي‎آيند. اگر هنوز زنده است، آيا برنامه‎أي هم براي اصلاح آن‎ها دارند؟ در اينصورت چطور اندهند؟ مي‎توانند آن‎ها را نيز تا اندازه‎اي هماهنگ كنند؟))
((آقايان،اطمينان دارم دكترها هر كاري از دستشان بر‎آيد، انجام خواهند داد تا او حدالامكان آدم صادقي جلوه كند.))
(( آخرين سؤال: اگر او مرده باشد، آقاي «بي‎كس و كار» رئيس جمهور خواهد شد. اين شايعه صحت دارد كه شما آقايان اعلام خبر مرگ ديكسون را به تعويق انداخته‎ايد تا در آخرين لحظه كسي را جايگزين جناب بي كس و كار نماييد؟ به خاطر ترس از سقوط نيست كه آقاي بي كس و كار قوياًَ مرگ رئيس جمهور را تكذيب مي‎كند؟))
((آقايان! شما هم به خوبي من مي‎دانيد كه معاون رئيس جمهور از آن مرداني نيست كه اگر شكي به لياقت خودش داشته باشد، باز هم بخواهد رئيس جمهور شود. اين سؤال را حتي جدي هم نمي‎گيرم.))


((شب به خير. من اِرِكت سِوِرهد هستم ErectSeverehead، با اخبار مستدلي از پايتخت… سكوتي ساكت راهروهاي قدرت را در برگرفته است. بزرگان قوم نجوا مي‎كنند و پايتخت، در بهت و شگفتي بيدار مي‎شود.حتي شكوفه‎هاي گيلاس ساحل رود پوتوماك ‍Potomac نيز گويي شكوه واقعه رريافته‎اند؛ و شكوه آنجا است؛ و شكوه از قبل آن‎جا بوده است و ملت زنده مانده است. خوش بيني محطاطانه‎أي به هنگام گرگ و ميش فزوني گرفت و سپس خورشيد كهنسال پشت عمارات استدلال فرو نشست و تاريكي بار ديگر بر‎افتاد. تاريكي آن‎جا بوده است و سرانجام ملت زنده مانت زيرا اصول باقي‎اند و انسان‎ها فاني؛ و اين است ميرندگي مردان راهروهاي قدرت؛ زيرا كسي را دل آن نيست كه با لحظه‎ي مهمي از تراژدي‎اي بدين عظمت، يا عظمت تراژيك چنين لحظه‎اي به سياست‎بازي بپردازد. اما تراژدي‎ها بسيار بوده‎اند و ملت‎هايي كه به انسان وي او اميد بسته‎اند، به حيات خويش ادامه داده‎اند. امشب در اين پايتخت نگران، مردان منتظرند و تماشا مي‎كنند؛ و زنان و كودكان اين پايتختِ نگران منتظرند و تماشا مي‎كنند. اِرِكت سِوِرهد، واشنگتن دي. س))


((فاسقين پرچم سوز، فاسدين همجنس دوست، فوفولي‎هاي زن صفت، فاحشه مردكان دوره‎گرد، فابين 1سوسياليست‎هاي متحجر، فوكلي دوستان متغير، فردا نديدگان نااميد، فيلم گردانان فيلم‎هاي شهواني.))


سخنراني معاون رئيس جمهور را در انجمن ((نخستيان ))قطع مي‎كنيم تا شما را در جريان خبر زير قرار دهيم. لشگري از پيشاهنگان بوستونِ ماسا چوست، سرزمين مادري سناتور ادوارد كاريزما، به قتل رئيس جمهور ايالات متحده اعتراف كرده است. اف. بي.آي. تا هنگام تاييد اين خبر از اعلام اسامي آن‎ها خودداري مي‎كند. پيشاهنگان فعلاًَ بدون وجه الضمان آزادند و اف. بي.آي اين وضعيت را اعتراف زود هنگام ناميده است. گرچه به زعم همگان، رئيس جمهور با چاقوي شبِ سخنراني(( چيزي در حكومت دانمارك پوسيده است))، به قتل رسيده اما اكنون ثابت شده كه آلت قتاله، چوگان لويي ويل بوده است كه قبلاًَ به بازيكن مركز سناتورهاي واشنگتن،كورت فلود، تعلق داشت. به سخنراني معاون رئيس جمهور در همايش نخستيان بازمي‎گرديم.


((فس فسوهاي آشغال پاشغال دانشگاه، فوفولي مردكان همجنس باز، فوكلي خوانندگان فولكلور خوان ، فاسدانِ فسيلِ مرفين، فداييان مفت خور بهزيستي‎گرايي، فرزندان ناخلف سخنراني آزاد با كلمات دل‎پسند چهار حرفي‎شان، فوفولي مردكان همجنس باز..))


نظر شما را به گزارش خبرنگارمان از بيمارستان نظامي والتر ريد جلب مي‎كنيم.


((خانم‎ها و آقايان! اين خبر دهشتناك هم اكنون از منبعي بسيار موثق در بيمارستان به دست من رسيد. رئيس جمهور امريكا در ساعات اوليه‎ي صبح ترور شد. علت مرگ، خفگي بوده است. ساعت هفت عصر او را برهنه و به حالت جنيني در ميان يك كيسه‎ي پلاستيكي كاملاًَ دربسته‎ي پرمايع شفافي كه آب به نظر مي‎رسيد، پيدا كردند.كيسه‎ي حاوي جنازه‎ي رئيس جمهور، كف اتاق زايمان بيمارستان پيدا شد. اين‎كه چگونه او را از اتاقش بيرون برده‎اند و چگونه فريفته يا وادارش كرده‎اند كه داخل كيسه شود، هنوز مشخص نيست. سايه‎ي كوتاهي از ترديد بر هحاكم است، هر چند روش قتل رئيس جمهور با سخنراني جنجال برانگيز سوم آوريل ارتباط دارد كه در آن، او از تار و پود حقوق نازادگان پشتيباني كرد.))

((اكنون گويي مسئولين بيمارستان پذيرفته‎اند كه رئيس جمهور داوطلبانه تخت خود را ترك كرده تا همراه ضاربينش به اتاق زايمان برود، شايد با اين انديشه كه بايد در آزمايشگاه،كنار شكم يك زن، از او عكسي گرفته‎شود. با توجه به شورش اخير پيشاهنگان و بمباران هسته‎اي دي كپنهاگ، اينگونه به نظر مي‎رسيد كه از شدت مبارزه‎ي او در طرفداري از نازادگان كاسته شده و شايد تصميم گرفته از اين موقعيت اتفاقي، براي احياي علاقه‎ي عمومي به برنامه‎اش كمال استفاده را ببرد. بي‎شك با ويراني كپنهاگ و اشغال موفقيت‎آميز دانمارك، او از بازسر آن‎چه كه مشكلات فزاينده‎ي شهري ما مي‎ناميد، هراسان بود. از شايعات اينگونه برمي‎آيد كه او قصد داشت در سخنراني بعدي‎اش، از لب جديد خود در طرح اعتقادش به قداست زندگي بشري به خصوص زندگي نازادگان سود جويد.))
((اما اكنون ديگر هيچ سخني از قداست زندگي بشري با لب تازه‎اي كه او آن‎قدر بدان مي‎باليد، به گوش نمي‎رسد. قتلي خشن با حس ترسناكي از مزاح اتفاق افتاده. مردي كه به نازادگان اعتقاد داشت، مرده است. تن عريان او به حالتي جنيني، در كيسه‎اي پر از آب، كف اتاق زاييمارستان والتر ريد پيدا شد. راجرِ چيره دست، بيمارستان والتر ريد.))



به سرعت به كاخ سفيد مي‎رويم تا در جريان آخرين اخبار وزير چرنديات قرار بگيريم.
((خانم‎ها و آقايان! من حقايق تازه‎اي در مورد باسن رئيس جمهور و عكس اشعه‎ي ايكس كه قولش را به شما داده ‎بودم، دارم. اين مرد محترم را كه با روپوش سفيد و ماسك و دستكش‎هاي جراحي در كنار من مي‎بينيد،شايد مشهورترين مقام متخصص لمبر چپ در جهان باشد.))
(( دكتر، ممكن است نظر خود را در مورد عكس باسن چپ رئيس جمهور براي اصحاب مطبوعات اعلام فرمائيد. آن را برايتان نگه مي‎دارم تا دستكش‎هايتان آلوده نشود.))
((متشكرم بلارب. خانم‎ها و آقايان، من هيچ شكي ندارم. اين باسن چپ است.))
((متشكرم دكتر. سؤالي نيست؟))

((بلارب، گزارش‎ها حاكي از آن است كه رئيس جمهور به قتل رسيده . برهنه در كيسه‎أي خفه شده است.))
((آقايان اجازه بدهيد موضوع را به دقت بررسي كنيم... دكتري كه اين‎جا است مستقيم از مينوسوتا پرواز كرده و جراحي پلاستيك باسني را رها كرده تا عكس اشعه‎ي ايكس را براي شما تشريح كند. فكر نمي‎كنم راضي باشيد او را بيش از حد معطل كنيم. بله))
((دكتر، آيا با اطمينان مي‎توانيد بگوييد كه اين باسن چپ متعلق به رئيس جمهور است؟))
((البته كه مي‎توانم.))
((چه طور قربان؟))

((براي اين كه وزير چرنديات گفت باسن رئيس جمهور است.چرا بايد عكس باسن ديگري را به من نشان دهد و بگويد كه باسن رئيس جمهور است؟))



خنده‎اي از طرف اصحاب مطبوعات


(( گرسنه منتقدين خرمگس صفت، گوگولي دختران ددري رقاص، گنده گاوهاي اخته شده، گيبون‎هاي دراز دست انسان نما، گُن 1بريدگان خواجه‎‎ي بي‎خاصيت، گردن شكستگان ناقل سوزاك.))


سخنان معاون رئيس جمهور را در انجمن ملي ((تكامل رنگ اسلايد)) قطع كرديم تا شما را در جريان فعاليت خبرنگارانمان در سراسر كشور قرار دهيم.



اول، مورتون مومِنتوس Mortn Momentous در شيكاگو:

((اين‎جا در اين شهر بادخيز، بهت و ناباوري محض حكمفرما است. مردم اين شهر بزرگ غربي چنان جا خورده‎اند كه به سختي قادرند به اخبار راديو و تلويزيون واكنشي نشان دهند؛ و از ساحل طلا تا محله‎ي مي خوارگان، از حومه‎هاي زيباي شمال تا محله‎هاي فقير نشين و كثيف جحال و هوا همين است: مردم به زندگي عادي مشغولند و روزمره‎گي در جريان است، طوري كه انگار هيچ اتفاقي نيفتاده. حتي پرچم‎ها نيز نيمه افراشته نيستند و همچون زماني كه خبر سرنوشت وحشتناك رهبر ما به اين شهر غمزده نرسيده‎ بود، در نسيم تكان مي‎خورند. أي. ديكسون مرده است. غريب و وحشيانه به قتل رسيده. شهيدي در راه نازاد‎گان جهان؛ و اين فراتر از آن است كه ذهن و روح شيكاگو آن را دريابد. در اين شهر بزرگ، زندگي از طريق حرف زدن جاري است. فروشندگان با عجله از مغازه‎ها بيرون مي‎آيند. قيل و قال ترافيك ادامه دارد. رستوها مملو از آدم‎ها است. اتومبيل‎ها و اتوبوس‎ها در هم انباشته‎اند. آري، شوريدگي و شتاب كوركورانه‎ي شهري بزرگ در ساعات ازدحام. گويي مردم مي‎ترسند براي مواجهه با اين مصيبت سهمگين لحظه‎اي از جريان معمول زندگي روي گردانند. مورتون مومنتوس، شهر حيران و مباگو.))



نظر شما را به گزارش خبرنگارمان، پيتر پيوس Peter Pious ،از لوس‎آنجلس جلب مي‎كنيم
((اگر مردم در خيابان‎هاي شيكاگو بهتزده‎اند، اينجا در زادگاه اي. ديكسون دغل، به راحتي مي‎توانيد حالت مردي معمولي را در استخري پر از آب تصور كنيد. در شيكاگو كسي به سادگي قادر به واكنش نيست اما اينجا سوز و گداز بيش‎تري ديده مي‎شود. كاليفرنيايي كه من با بت كرده‎ام- يا به صحبت با آن كوشيده‎ام - شبيه كودكي است كه با حادثه‎اي بسيار فراتر از رشته‎ي احساسي واكنش‎هايش مواجه شده. آن‎ها در پاسخ به خبر كشف جنازه‎ي اي. ديكسون دغل فقط زير خنده مي‎زنند. بي‎شك اين همان حاضر جوابي معروف كاليفرنيايي است اما كم ه خنده‎اي است كه آدم از بچه‎هاي گيج و متعجب مي‎شنود و مدت‎ها پس از اين‎كه صاحب خنده از روي تخته‎ا‎ي بلند شيرجه زده يا سوار بر ماشين اسپورتي دور شده باشد، صدا هنوز در گوشش باقي مي‎ماند؛ چون اينجا ايالت أي. ديكسون دغل است و اين‎ها همه مردم او هستناو ديگر رئيس جمهور نيست، بلكه دوستي و همسايه‎أي است. يكي از آن‎ها است. كودك سلامت نورخورشيد، كودك سواحل پاسيفيك آبي. مردي كه تجسم شكوه و قدرت ايالت طلايي امريكا بود؛ و اكنون آن كودك طلائي غرب طلائي رفته است؛ و كاليفرنيايي‎ها تنها مي‎توانند بخندند تاشان را فرو بنشانند و اشك‎ها را پنهان كنند. پيتر پيوس، لوس آنجلس.))


و اكنون آيك آيرونيك Ike Ironic از نيويورك گزارش مي‎دهد:
(( هرگز كسي باور نمي‎كرد كه اي ديكسون دغل در نيويورك محبوبيتي داشته باشد. بله، او اين‎جا مي‎زيست؛ در اين آپارتمان خوش منظره‎ي خيابان پنجم، درست پشت سر من؛ اما تعداد كمي او را ساكن اين شهر مي‎دانستند و بيش‎تر به چشم يك آواره‎ي واشنگتني نگاهش مي‎كردننتظار بازگشت او به پست دولتي بودند. هنگامي كه در سال 1969به مقام رياست جمهوري رسيد، نيويوركي‎ها زياد تحت تاثير قرار‎نگرفتند. اما اكنون كه رفته است، يكباره احساس عميقي نسبت به همسايه‎ي پيشين در همه جا هويدا گشته، احساسي كه اگر مي‎خواهيد نامش را عشق بگذا البته بايد بدانيد كه نيويوركي‎ها قادرند پوسته‎ي بيروني بدگماني را سوراخ كنند و عشق را در زير آن به تماشا بنشينند. شايد بايد هفت شهر عشق را در پي آن مي‎گشتيد اما امروز آن را به عينه در نيويورك مشاهده مي‎كنيد: در خستگي و بي‎تفاوتي يك راننده‎ي اتوبوس،‎قراري دختران فروشنده، در عصبانيت بي‎دليل رانندگان تاكسي، در افسردگي كاربين‎هاي زيرگذر، در نگاه خالي مست‎هاي خيابان باوري Bowery، در غرور يك بيوه‎ي ثروتمند كه از بردن سگش به بالاي ساحل شرقي- براي قضاي حاجت – امتناع مي‎كرد. بايد مي‎ديديد. بايد عشق به را مي‎ديديد … اكنون او رفته است. رفته است بي اين‎كه آن‎ها بتوانند با خستگي‎هايشان، بي‎تفاوتي‎هايشان، بي‎قراري‎هايشان، عصبانيت‎شان، فرسودگي و بي‎حواسي و غرورشان، احساس عميق قلبشان را برايش بازگو كنند. آري شوخي تلخي است. او در كيسه‎اي مي‎ميرد پيويوركي‎ها بتوانند آن عشق ديرهنگام را - كه برايش بسيار اهميت داشت- بازگو كنند؛ اما امروز روز شوخي‎هاي تلخ است. آيك آيرونيك ازخيابان غم گرفته و شايد گناهبار پنجم شهر نيويورك، جايي كه او چونان غريبه‎أي زيست اما چونان عزيزي از دست رفته، درگذشت.))


گزارش‎هايي كه از سراسر كشور به دست ما مي‎رسد، گفته‎هاي خبرنگارانمان را در شيكاگو، لوس آنجلس و نيويورك تاييد مي‎كند. مردم چنان مبهوت و دل شكسته‎اند كه قادر نيستند با اشك‎هاي معمول و كلمات تسليت‎آميز نسبت به ترور ديكسون واكنشي نشان دهند. نه، بي‎شك معمول اندوه در بيان احساس جاري آن‎ها ناتوان است. تظاهر مي‎كنند اتفاقي نيفتاده و ناباور و آشفته مي‎خندند؛ مي‎كوشند در پس يك گرفتگي ظاهري، عشق عميق‎شان را به رهبري درگذشته كه آرام آرام درونشان را مي‎سوزاند؛ پنهان كنند.
…و اما در مورد ديوانه‎أي كه چنين عمل شنيعي را مرتكب شده. براي پي‎گيري آن داستان شما را به ستاد اف. بي. آي در واشنگتن مي‎بريم:


((درست است. حالا ديگر كاملاًَ مطمئنيم كه ديوانه‎اي دست به اين جنايت زده.))
((پس پيشاهنگ‎ها چه؟كارد؟ چوگان لويي ويل؟))
((اوه، ما هيچ مدرك محكمي را انكار نمي‎كنيم. من از مغزهايي كه پشت اين ماجرا بوده‎اند، حرف مي‎زنم؛ يا دقيق‎تر بگويم آدم‎هاي بي‎مغزي كه تمامي اين ماجرا را كارگرداني كرده‎اند. مي‎بينيد كه اين در واقع كليد شماره‎ي يك ما است- از هرچه بگذريم، به هرحال اين كاركاملاًَ احمقانه‎أي بود نسبت به رئيس جمهور. بله، او رئيس جمهور است. آن‎وقت آن‎ها دست به اين كار ابلهانه مي‎زنند. خوب، حالا اگر كسي پيدا شود و اين را يك شوخي عملي بداند، من به سهم خودم اصلاًَ آن را خنده‎دار نمي‎بينم. آن كسي كه توي كيسه خوابيده، يك آدم معمولي نيست بلكه رئيس جمهور امريكا است. پس شان دولت او چه مي‎شود؟ اگر شما براي خود او ارزشي قائل نباشيد، براي دولتش هم قائل نيستيد. اين چيزي است كه شخص مرا آزار مي‎دهد. منظورم اين است كه فكر مي‎كنيد دشمنان دموكراسي وقتي ببينند رئيس جمهور ايالات متحده آن گونه به در هم پيچيده شده، چه فكري خواهند كرد؟ خوب، به شما مي‎گويم: خوشحال‎تر از پيش خواهند شد. اين‎ها تبليغاتي است كه آن‏ها براي آدم‎هاي مغز شسته به پا مي‎كنند تا كمونيست‎شان كنند.))
(( فكر مي‎كنيدكه قاتل هم مثل ديوانه‎ها دشمن دموكراسي بوده؟))
((بله؛ و همان طور كه گفتم، يك شوخ عملگرا. خوشبختانه ما پرونده‎ي كاملي از دشمنان ديوانه‎ي دموكراسي و شوخ‎هاي عملگرا در دست داريم و همه‎شان تحت مراقبت كامل هستند؛ بنابراين براي يافتن آن ديوانه مشكل خاصي نخواهيم داشت. حتي اگر پيدايش نكنيم، پيشاهنگان بوستونداريم كه به ماجرا اعتراف خواهندكرد. به همين دليل است كه مي‎گويم وضعيت ما نسبت به سابق بهتر است و واقعاًَ منتظر دستور كاخ سفيد هستيم...))


((مفتخريم كه يكي از اعضاي شاخص مجلس نمايندگان و از رهبران جمهوري خواه و دوست و معتمد رئيس جمهور فقيد اين‎جا، در استوديو، ميهمان ما است. آقاي «گوشبر» امروز روز غم انگيزي در تاريخ ملت ما به شمار مي‎رود.))
((آه، روزي است كه در رسوايي خواهد زيست و من هيچ شكي به آن ندارم. من در واقع پيشنهادي به كنگره خواهم داد كه امروز را روز رسوايي نام نهند و در سال‎هاي آينده يادبودش را برگزار كنند. آن‎چه با آن طرف بوده‎ايم، به قول آقاي «عرعر» در اف. بي آي، فقدان احترام به م رياست جمهوري است. آن‎چه در اين ترور ناجوانمردانه با آن طرف بوده‎ايم، انساني است سخت لاابالي كه شايد ديوانه‎اي زنجيري باشد.))
((به نظر شما چرا كاخ سفيد تا اين لحظه از تاييد خبر قتل امتناع كرده؟))

(( نيازي به گفتن نيست كه ما در وضعيت بسيار حساسي به سر مي‎بريم و آن‎ها قصد دارند كل مسئله را با دقت مورد مطالعه قرار دهند. اول بايد واكنش‎هاي ملت را، اين‎جا در داخل كشور، برآورد كنند و البته بعد واكنش‎هاي جهاني تجزيه و تحليل خواهند شد. در يك طرف متحد قرار دارند كه هميشه به كمك‎هاي ما محتاج بوده‎اند و طرف ديگر دشمنان ما كه هميشه در جست و جوي شكافي در زره ما هستند؛ و اگر همه‎ي اين‎ها را با هم در نظر بگيريد، تاييد خواهيد كرد كه در دراز مدت، به نفع وحدت و شكوه ما است كه بر اينگونه مسائل سر پوش نهاده. من فكر مي‎كنم كه انديشه‎هايي از اين دست پشت پرده‎هاي كاخ سفيد در جريان است
))آيا همسر رئيس جمهور در جريان قرار گرفته؟))

((اوه، البته.))

((واكنش او چه بود؟))

((خوب اولش به طرز قابل دركي مغلوب شد اما همانطور كه مي‎دانيد او زن بسيار شايسته‎أي است، حتي در مصائب بزرگ. در نتيجه اولين واكنش او ذكر اين نكته بود كه روش تروريست، روش بسيار بدي بوده. به نظر او حتي اگر لحظه‎أي از كيسه چشم پوشي كنيم، رئيس جمهور دست كم د مثل جان. اف. كاريزما با پيراهن و كراوات و ژاكت كاردي مي‎شد. او مي‎گويد كت وشلوار تميز و اتو شده‎ي رئيس جمهور در يكي از كمدهاي بيمارستان بوده و اين نشان مي‎دهد كه قاتل به هيچ وجه از امكانات تربيتي لازم برخوردار نبوده تا تشخيص دهد براي رئيس جمهور يك مچه قدر مهم است كه در هر زماني پاكيزه و خوش لباس باشد! گفت از آدمي مثل او تعجب مي‎كند كه چنين موضوع روشني را پاك فراموش كرده. گفت تا روشن شدن حقايق، خانواده‎ي قاتل را سرزنش نخواهد كرد اما پر واضح است كه در تربيت او كوتاهي كرده‎اند و بايد وقت بيش‎تري رف تربيت بهتر او مي‎كردند.))
((آقاي «گوشبر»، بر اساس برخي گمانه زني‎ها قتل رئيس جمهور پاسخ تلافي جويانه‎اي بوده به تخريب ديروز شهر كپنهاگ. نظر شما چيست؟))
((نه چندان.))

((مي‎توانيد توضيح بيش‎تري بدهيد؟))
((خوب هيچ ربطي ندارد. رئيس جمهور خودش در تلويزيون ظاهر شد و وضعيت را براي مردم امريكا شرح داد و گفت كه چرا ما بايد كپنهاگ را نابود كنيم. مي‎دانيدكه او مجبور نبود اين كار را انجام دهد ولي انجام داد، چون مي‎خواست مردم در جريان تمام وقايع قرار گيرند. بنابرن نمي‎دانم چگونه مي‎توان او را مقصر دانست؛ و بايد در ستايش اين كشور بزرگ بگويم: غير از پيران اندكي كه در ويسكونسين Wisconsin زندگي مي‎كنند- كه به ريشه‎هاي دانماركي خود بازگشته‎اند و هيچ ذهنيت آشكاري هم از اين جريان ندارند – و به استثناي چند ناظر بي‎ت كه فحش‎هاي ركيك دانماركي مي‎دهند، اكثريت قريب به اتفاق مردم دانمارك تخريب كپنهاگ را با همبستگي و متانتي كه در شرايطي از اين دست از آن‎ها انتظار مي‎رود، تحمل كرده‎اند . نه، من نمي‎توانم قبول كنم كه به خاطر تصميمي سياسي از اين دست، رئيس جمهور را ترور حتي يك ديوانه هم چنين كاري نمي‎كند. نه. او قيوميت مردم اينجا را داشت و ديوانه‎ها هم جزو آن‎ها بودند.))
((و قيوميت كنگره را هم؟))

((خوب، البته. متاسفانه چندنفري از سناتورها و اعضاي كنگره هستند- فكر مي‎كنم بشود آن‎ها را كرم سر مقاله‎ها ناميد- كه هميشه سعي مي‎كنند از بمباران يك روستاي كوچك فراموش شده در ميانه‎ي ناكجا آباد- كوره راه‎هايي كه كسي حتي نامشان را نشنيده و پس از بمبارانخواهد شنيد- پيروزي سياسي بسازند. حالا خودتان قضاوت كنيد كه چنين سياستمداراني با يك بمب هسته‎اي و شهري مثل كپنهاگ چه خواهند كرد. به طرفداري از آن‎ها بگذاريد بگويم: آنقدرها جسور و بي‎پروا نيستند كه به دليل اختلاف عقيده روي موضوعي مثل محل بمباران، دست برور رئيس جمهور بزنند. مي‎خواهم بگويم هيچ‎كسي كامل نيست. رئيس جمهوري اين هدف را برمي‎گزيند، رئيس جمهوري آن هدف را؛ اما خوشبختانه ما در اين كشور يك سيستم سياسي داريم كه مي‎تواند خود را، بي اينكه به ترور متوسل گردد، با اين اختلاف نظرها هماهنگ كند. به نظردست آخر اشتباهات قضاوتي بيخته مي‎شوند و ما مكان‎هايي را كه بايد ويران شوند، كاملاًَ ويران مي‎كنيم. در واقع با توجه به تخريب كپنهاگ، شما حتي در ميان منتقدان پر و پا قرص رئيس جمهور در سنا هم اين احساس را خواهيد يافت كه آن تصميم بزرگ، ساده و خود سرانه اتخنشده. من فكر مي‎كنم اكثريت اعضاي مسئول كنگره با من هم‎عقيده باشند كه وقتي چنين نمايش قدرتمندي از توانائي‎هايمان را در اسكانديناوي به راه انداختيم، ديگر لازم نيست بعداًَ خودمان را مثل جنوب شرقي آسيا در لجن فرو‎ ببريم.))
((پس شما بين ترور و سخنراني« چيز ي در حكومت دانمارك پوسيده است» ارتباطي نمي‎بينيد؟))
((نه، نه. بي تعارف بگويم كه من باور نمي‎كنم قتل رئيس جمهور ارتباطي با حرف‎ها و كارهايش، حتي اظهارات شجاعانه‎اش به طرفداري از نازادگان و قداست زندگي بشري داشته باشد. نه. اين يكي از آن رفتارهاي وحشيانه و جنون‎آميزي است كه به قول اف. بي. آي كار يك آدم دي و به قول همسر رئيس جمهور يك ديوانه‎ي بي‎تربيت است. به نظر من هر گونه تلاش جهت يافتن انگيزه‎هاي عقلي و سياسي براي كاري چنين گستاخانه و بي‎ادبانه كه رئيس جمهور ايالات متحده را برهنه كنند و در كيسه‎أي پر از آب در حالتي جنيني قرار دهند، كاري بيهوده است. تل عملي خشونت بار و توهين آميز و بي‎عقل و منطق است كه با احساسات انسان‎هاي منطقي و انديشمند هيچ جاي جهان جور درنمي‎آيد.))


((هراس انگيز و هولناك، همان چيز نيمه برخاسته اگر خوب منظورم را دريابيد، حاميان هوش از سر پريده‎ي داس و چكش، هرزه پرستان سخت‎جان، هدونيست‎ها1، حوريان حرامزاده‎ي دوزخ، همان‎‎ها كه خداوند ياري‎شان نخواهد كرد چون به خود ياري نمي‎رسانند، هِرمافروديت‎ها2ماها، هيپي‎ها، هو چي‎ها، حرامي‎ها، هموسكشوال‎ها، حرامزادگان تمامي نژادها، هرويين فروشان، هيپوكريت3‎ها))


((آري ستايش آغاز شده است. ستايش از مردي كه آن‎ها، بيش از آن‎كه خود بدانند، دوستش داشتند. با قطار مي‎آيند؛ با اتوبوس؛ با اتومبيل؛ با هواپيما؛ با صندلي‎هاي چرخدار؛ با پاي پياده مي‎آيند. بعضي با عصا و چوب دست، بعضي با دست و پاي مصنوعي مي‎آيند؛ اما شجاعايند؛ چونان زائران پارسال و پيرار، تا احترام خود را نثار او كنند كه بيش از آنكه خود بدانند، دوستش داشتند. او كه قبل از به بار نشستن، دست تطاول‎اش از شاخه برچيدسرانجام ما را كنار هم گرد مي‎آورد، همانگونه كه قول داد روزي ما را كنار هم گرد آورد؛ و هم اكنون ين كار مشغول است. چون آنان وارد مي‎شوند: مردم عادي؛ مردم او؛ آرايشگران و قصابان و دلالان و دربانان و جاهلان و تاكسيدرميست‎ها و كم‎گوها كه زمين را كشت مي‎كنند. تجمعي از آن دست كه او كه دست تطاول نوبرانه چيدش، دريغاكه نماند تا ببيند. نه، طي سكونت كوتاهشاين ديار فاني و سه سال در كاخ سفيد، به جاي احترام، توهين‎اش نثار كردند و به جاي تكريم، وقاحت‎هايشان را رو به او فرياد زدند. بي‎حرمتي‎شان را به نماش گذاشتند. اما اينان دشنام دهندگان و توهين كنندگان نيستند كه در كنار سواحل رود پوتوماك گرد ‎آمده‎اند- به قدمت خود جمهوري – و زير شكوفه‎هاي گيلاس كه او عاشق‎شان بود و در فر و شكوه اين شهر كه نشان مي‎دهد او، كه نوبرانه چيده شد، هستي خود را با رضايت نثار مي‎نمود اگر ديوانه‎أي بي‎تربيت، به جاي ربودن و در كيسه انداختن‎اش، از او طلب مي‎كرد. اما ديوانگ بوده‎اند و خواهند بود و اين ملت هميشه تحمل كرده است؛ و به جرات مي‎گويم كه تا وقتي ديوانگان از اين راهروهاي قدرت و سالن‎هاي قضاوت و پستوهاي پاكدامني وگاري‎هاي افتخار و سردابه‎هاي ايدئاليسم بگذرند و در انتها ما را، اگر نه قوي‎تر اما عاقل‎تر بر جاي نه هم تحمل خواهد كرد؛ و اگر نه عاقل، كه قوي‎تر؛ و دريغا كه اگر نه هيچ كدام، هردو را.(( تحليل منطقي اخبار پايتخت را از اِرِكت سِوِرهد مي‎شنيديد))


((من بارد باتوز BardBathos هستم و از خيابان‎هاي واشنگتن كه چشم اندازي تكان دهنده و جان‎سوز دارند، گزارش مي‎كنم . از لحظه‎اي كه خبر كشف جنازه‎ي رئيس جمهور در كيسه‎اي در بيمارستان والترريد فاش شد، مردم اين كشور بزرگ، مردم او، از سراسر كشور به پايتختآورده‎اند. هزاران هزار نفر اين‎جا در خيابان‎هاي اطراف كاخ سفيد با سرهاي فرو افتاده گردآمده‎اند و سر به تاسف مي‎جنبانند. مسن‎ترها با صداي بلند مي‎گريند. مردي اين‎جا بر جدول پياده‎رو نشسته و سر در ميان دستان خويش گرفته و به آرامي هق هق مي‎كند. مي‎تي با او داشته باشيم. شايد به ما بگويد از كجا آمده.))

((من اهل اين‎جا هستم، واشنگتن.))
((چرا اين‎جا نشسته‎ايد و آهسته گريه مي‎كنيد؟ مي‎توانيد بگوييد؟))
((جنايت.))
(( يعني احساس جنايت مي‎كنيد؟))
(( بله.))
((چرا؟))
((چون جنايتي مرتكب شده‎ام.))
((جنايتي؟ آيا شما رئيس جمهور را كشته‎ايد؟))
((بله.))

((خوب، ببينيد اين خيلي مهم است! به پليس گفته‎ايد؟))
((به همه گفته‎ام . پليس. اف. بي. آي. حتي سعي كردم به پيتر ديكسون تلفن كنم و به او بگويم. ولي آن‎ها همه‎اش مي‎گفتند نظر لطف من است كه در اين لحظات به يادشان هستم و خانم ديكسون از همدردي من قدرداني كرد و گفت كه خيلي روي او تاثير گذاشت و بعدش هم گوشي را قردند. من بايد دستگير شوم. بايد عكسم را روزنامه‎ها چاپ كنند و درشت بنويسند: قاتل ديكسون. اما كسي حرف من را باور نمي‎كند. ببينيد، ببينيد، اين دفتري است كه من ماه‎ها در آن طرح قتل را كشيدم. اين هم نوار مكالمات تلفني من با دوستانم. به اين يكي نگاه كنيد: ااف نامه. وقتي آن را مي‎نوشتم هرگز تحت فشار نبودم. توي ننويي دراز كشيده بودم و از تمام حقوق قانوني‎ام آگاه بودم. حتي وكيلم همراهم بود. داشتيم مي‎نوشيديم. ببينيد. فقط بخوانيدش.من همه‎ي دلائل را آورده‎ام و همه چيز را گفته‎ام.))
((داستان شما خيلي جالب است آقا ولي ما ناچاريم از شما خداحافظي كنيم... بايد از ميان اين جمعيت در هم تنيده راه باز كنيم …خانم بسيار جذابي نوزاد به خواب رفته‎اش را در آغوش كشيده و اين‎جا ايستاده. او از كنار پياده‎رو مستقيماًَ به كاخ سفيد نگاه مي‎كند. تنها مي‎داند كه چه اضطرابي در نگاهش موج مي‎زند. مادام، لطفاًَ براي بينندگان تلويزيون بگوييد به چه موضوعي فكر مي‎كنيد))
((او مرده.))
((انگار شما شوكه شده‎ايد.))
((مي‎دانم. هرگز فكرش را نمي‎كردم از عهده‎اش بر آيم))
((از عهده‎ي چه كاري مادام؟))
((آدم كشي. قتل. او گفت: بگذار چيزي راكاملاًَ…، و من توي كيسه انداختمش قبل از اين‎كه بگويد: روشن كنم. أي كاش آن‎جا بوديد و وقتي درِ كيسه را مي‎بستم، نگاه‎اش را مي‎ديد))
((نگاه رئيس جمهور را ...؟))
((بله. هرگز چنان خشمي را در زندگي نديده‎ام. چنان جنون و عصبانيتي را هرگز نديده‎ام. وقتي فهميد نگاهش مي‎كنم، يك مرتبه، مثل وقت‎هايي كه در تلويزيون ظاهر مي‎شد، با همان حالت سرشار از جديت و مسئوليت به من خيره شد و دهانش را باز كرد. به نظرم مي‎خواست بگوي كنم… و همه چيز تمام شد. مثل اين‎كه خيال مي‎كرد تمام وقايع از تلويزيون پخش مي شود.))
(( بله... آيا بچه‎ات هم با تو بود ... وقتي...؟))
(( اوه، بله، بله. البته دخترك من كوچك‎تر از آن است كه چيزي به يادش بماند اما دلم مي‎خواهد وقتي بزرگ شد، به خود ببالد كه: آره، وقتي مادرم ديكسون را مي‎كشت، من آن‎جا بودم. تصورش را بكنيد كه دختر كوچولوي من در جهاني بزرگ خواهد شد كه ديگر كسي نمي‎گويد، مد چيزي را كاملاًَ روشن كند! يا بگذاريد هيچ اشتباهي در آن مورد پيش نيايد! يا من يك كويكر هستم و به اين دليل اين همه از جنگ بيزارم! ديگر هيچ وقت اين دروغ‎ها را نخواهد شنيد. هيچ وقت. هيچ وقت. هيچ وقت. آره من او را كشتم! من واقعاًَ كارش را ساختم! هنوز هم بورم نمي‎شود! خفه‎اش كردم! در آب سرد! آره، من!))
((و شما آقاي جوان، بگذاريد به كنار شما بياييم. شما مدام بيرون كاخ سفيد بالا و پايين مي‎رويد. انگار چيزي گم كرده‎ايد. گيج و بهت زده‎ايد. مي‎توانيد خلاصه‎وار بگوييد به دنبال چه مي‎گرديد؟))
((يك پاسبان، يك پليس.))
((چرا؟))
((مي‎خواهم خودم را تحويل دهم.))
((بارد باتوز، از خيابان‎هاي واشنگتن، جايي كه مردم سوگوار براي دعا و لابه و مويه و اميد گرد آمده‎اند. به نزد اِرِكت سِوِرهد باز‎مي‎گرديم.))


((اِرِكت، ما بر فراز بناي يادبود جرج واشنگتن ايستاده‎ايم و رئيس پليس شهر واشنگتن در كنار ما است. آقاي« دوستاقبان» در حال حاضر چند نفر آن پايينند؟))
((اوه، فقط در اطراف بنا حدود بيست و پنج تا سي هزار نفر جمع شده‎اند و به جرات مي‎توان گفت كه دو برابر اين جمعيت نيز در اطراف كاخ سفيد گردآمده‎اند، البته تعدادشان هر لحظه بيش‎تر مي‎شود.))
((از اين مردم برايمان بگوييد. آيا اين‎ها از همان قماش راهپيمايان واشنگتن هستند؟))
((اوه، نه، نه. اين مردم نمي‎خواهند چيزي را به هم بزنند. در واقع آن‎ها هميشه براي همكاري با مقامات سر فرود مي‎آورند. دست كم تا الان اين‎طور بود.))
((منظورتان چيست كه مي‎گوييد تا الان؟))
((خوب، ما هنوز كسي را بازداشت نكرده‎ايم. از كاخ سفيد دستور داده‎اند كه تحت هيچ شرايطي كسي را باز داشت نكنيم. همان‎طور كه مي‎بينيد اين يعني تحت فشار گذاشتن نيروهاي من. مخصوصاًَ كه آدم‎هاي آن پايين براي دستگير شدن آمده‎اند. منظورم اين است كه تا كنون چنين نديده‎ام. بسياري از آن‎ها زانو زده‎اند و التماس مي‎كنند تا بازداشت شوند و مثل همه‎ي تام‎ها و ديك‎ها و هري‎ها مدارك و عكس و آثار انگشتي دارند كه ثابت مي‎كند قاتل رئيس جمهورند. البته هيچ كدام حتي به اندازه‎ي برگه‎أي كه رويش اين مزخرفات را نوشته دارد. حتي برخي از اين برگه‎ها سخت مضحك و غيرحرفه‎اي و يك كار عجولانه‎ي لحظاتِ آخر است. با وجود اين بايد شجاعت آن‎ها را ارج نهاد. آن‎ها چنان نيروهاي مرا در چنگ مي‎گرفتند كه انگار مال و منالي به دست گرفته‎اند و سعي مي‎كردند خود را با دستبندهاي نيروهادستبند بزنند و سوار بر گاري روانه‎ي زندان شوند. ديگر حتي نمي‎توان يك ماشين گشت را جايي پارك كرد چون بلافاصله پنج شش نفر از آن‎ها روي صندلي عقب مي‎پرند و فرياد مي‎زنند مرا پيش «جي. اِدگار عرعر» ببريد. در اين دور و زمانه نمي‎توان كـسي را بـدون دادرسـي قضايي دستگير كرد، حـالا بياييد اين را به آن جمعيت حالي كنيد. ما به نوعي داريم با آن‎ها بازي مي‎كنيم، هرچند بهترين كار همين است. به آن‎ها كه اصلاًَ ساكت نمي‎شوند، مي‎گوييم همان‎جا بمانند تا بعداًَ برگرديم و محاصره‎شان كنيم. فقط به يك توفان شديد شبانه دل بسته ايم كه پشت هر چيزي را بشكند. شايد اگر زياد زير باران بمانند خودشان به اين نتيجه برسند كه كسي در پي بازداشت كردنشان نيست و اهميتي هم ندارد كه چه قدر مدارك و شواهد ارائه دهند. بعد به خانه‎هايشان خواهند رفت.))
((اما آقاي «دوستاقبان»، فرض كنيد باراني نبارد- فرض كنيد همچنان تا صبح خيابان‎ها را اشغال كنند، آن‎وقت تكليف كارمندان دولت چه مي‎شود كه بايد صبح اول وقت در دفاترشان حضور يابند؟))
((متاسفانه آن‎ها ناچارند اندكي ناراحتي را تحمل كنند. چون من به مامورانم اجازه نمي‎دهم كسي را فقط به‎دليل اين‎كه صبح اول وقت وارد دفتر كارش مي‎شود، اشتباهاًَ بازداشت كنند. ازطرفي تمام اين دستورها از كاخ سفيد صادر شده است.))
((پس به نظر شما تك تك اين مردم بي‎گناهند؟))
((كاملاًَ. چون اگر مجرم بودند، در برابر بازداشت خود مقاومت مي‎كردند، مي‎گريختند و از اين جور كارها. از وكلا و حقوق قانوني‎شان داد سخن مي‎دادند. منظورم اين است كه اين‎ها راه‎هاي شناسايي مجرم در قدم اول است. اما وقتي همه‎ي اين مردم يكصدا به قتل او اعتنند، كدام ماموري آن‎ها را بخاطر چنين ادعايي بازداشت مي‎كند؟))


((من بارد باتوز هستم. هرج و مرج در خيابان پنسيلوانيا، درست بيرون درهاي كاخ سفيد، جايي كه بيش از سي هزار عزادار براي وداع با رهبر فقيدشان گرد آمده‎اند، رو به افزايش است. به رغم ستايش رئيس پليس «دوستاقبان» از جمعيت- به پاس اطاعت‎شان از مقامات و احترام‎شاه قانون- يك گروه پانزده نفره كه لباس‎هاي رسمي به تن داشتند، با هم به درگيري پرداختند. اگرچه دخالت پليس ضروري بود اما هيچ‎گونه بازداشتي صورت نگرفت. اين‎جا در كنار من يكي از كساني ايستاده كه در جنجال شركت داشت و از ظاهرش پيدا است كه هنوز ناراحت است. آقاجنجال چگونه به پا شد؟))

((خوب، من درست همين‎جا ايستاده بودم و داشتم به كارم فكر مي‎كردم و مي‎خواستم قتل رئيس جمهور را به يك افسر اعتراف كنم كه اين مسخره كه به جا دگمه‎أي‎اش گل زده بود،سوار بر لموزين از راه رسيد و بين من و پليس ايستاد و گفت رئيس جمهور را او به قتل رسانده. راننده از ماشين بيرون آمد و مرا عقب زد و گفت رئيسش مي‎خواهد حرف بزند و رئيس او مرتكب اين قتل شده و او آدم خيلي گرفتاري است و وقت ندارد و از اين مزخرفات و گفت كه من فكر مي‎كنم كي هستم و از اين حرف‎ها. بعد چند نفر سياهپوست جلو آمدند- و بگويم كه من با سياهها كاري ندارم – اما اين يكي واقعاًَ فيس و افاده داشت و مي‎گفت كه ما هر دو تا خرخره زهرماري خورده‎ايم و او بوده كه مرتكب قتل شده و بعد راننده به او گفت برود آخر صف تا نوبتش برسد و اين باعث غوغا شد و بعد هر پانزده نفر در حالي كه به جان هم افتاده بودند، هم فرياد مي‎زدند آن‎ها رئيس جمهور را كشته‎اند. خوب اگر پليس نبود، عين واقعيت مي‎گويم، ممكن بود كسي آسيب ببيند. ممكن بود فاجعه به بار بيايد.))
((و شما حرفي نداريد و فقط پليس را ستايش مي‎كنيد؟))
((خوب، بله… تا اين لحظه. منظورم اين است كه با سه شماره جنجال را فرونشاند اما وقتي همه چيز تمام شد، كسي را بازداشت نكرد. در واقع بعد از جدا كردن ما مثل تك سوار تنها 1ناپديد شد. من كه پيدايش نمي‎كنم. خيلي هاي ديگر هم دنبالش مي‎گردند. ببينيد ما اين همه اعتف‎نامه و مدارك جنايت در اختيار او گذاشته‎ايم. اما مي‎دانيد با آن‎ها چه كرد؟ وقتي داشت دور مي‎شد همه را پاره كرد و دور ريخت.خوشبختانه منشي دفتر من از همه‎ي اين اعترافات زيراكس گرفت؛ بنابراين يك كپي از آن‎ها در خانه دارم اما خيلي از اين جماعت آنقدر اند كه تنها كپي اعترافات‎شان را هم به دست او دادند. پيامد خوبي كه اين جريان داشت اين بود كه چون ما پانزده نفر را در حال نزاع و كلنجار رفتن ديدند، ممكن است به عنوان توطئه‎گر بازداشتمان كنند. اگر بتوانيم يك پليس پيدا كنيم، همين طور خواهد شد. اما وقتي احتياجاري برو و بگرد تا يك كار آگاه مخفي پيدا كني. هي، تو! نمي‎خواي كسي رو بازداشت كني؟))

((و همين طور به آمدن‎شان ادامه مي‎دهند و حالا ديگر به ما گفته‎اند چرا. آن‎ها مي‎آيند، اما نه مثل وقتي كه در سوگ رئيس جمهور كاريزما به واشنگتن آمدند. نه مثل وقتي كه در پي تابوت لوتركينگ به آتلانتا آمدند و نه مثل وقتي كه به كنار خطوط راه آهن آمدند تا برطار غمزده‎اي كه جسم بي‎جان رابرت كاريزما را به آرامگاهش مي‎برد، دست وداع تكان دهند. نه. جمعيتي كه امشب به واشنگتن مي‎آيد، بهت و بي‎گناهي كودكي پدر مرده را ندارد. نه. گناهبار مي‎آيند، معترف مي‎آيند، مي‎آيند تا به پليس و اف. بي. آي بگويند: من هم مج اندازي است ژرف و جان‎گداز و دليلي است- اگر نيازي به دليل باشد- بر بلوغ ملتي. زيرا مگر بلوغ انسان‎ها و ملت‎ها چيزي است غير از تمايل به بردوش كشيدن بار - و شكوه- مسئوليت؟ و مسئول است بي‎شك. بالغ است آن هنگام كه يك ملت در تاريك‎ترين ساعات حيات خود، عميبه مشكلات و رنج و چنان و چنين جنايت همگان مي‎نگرد. البته هستند كساني كه به يك قوچ قرباني مي‎‎انديشند. آن‎ها هميشه خواهند بود. طبيعت انسان همين است، به‎جاي آن‎چه كه بايد باشد. هستند كساني كه حق به جانب مي‎ايستند و فرياد مي‎زنند من نبودم، من نبودمها مجرم نيستند. هرگز نبوده‎اند. هميشه ديگران مجرمند: باندي و كيسينجر، باني و كلايد،كالي و كاپن، مانسون و مك‎نامارا. آري، فهرست آن‎ها كه مسئول جنايات خويش‎اند،بي‎انتها است و اين چيزي است كه راهپيمايي گروه مجرمان را در واشنگتن، آن‎قدر چنين و چنان و چچنان و چنين و چنان و چنين و چنان مي‎كند. چنين و چنان روحي و چنان و چنين و چنين و چنان و چنين و چناني كه به خاطرش فرزندان ما مرده‎اند، به چنين و چنان و چنين و چنان و چنان و چنين دليل و علت و چنان و چنين و چنين و چنان و چنان چنين علت و دليل. نه، سرزنش نكن آن‎ها را كه اين‎جا در واشنگتن گرد آمده‎اند تا به قتل رئيس جمهورشان اعتراف كنند؛ بلكه شهامت‎شان را تحسين كنيد، چنين و چنان و چنين‎شان را، چنان‎شان را و چنين و چنان و چنين‎شان را، براي چنين و چنان و چنين و چناني كه من و شما هستيم. ما همه مجرميم؛ و فيسك چنين و چنان وچنين و چنان و چنان و چنين و چنين و چنان و چنان و چنين فراموش كرده‎ايم . اِرِكت سِوِرهد از چنان ملت.))


((مازوخيست‎ها، مورفيني‎ها، مشنگ‎هاي اقليت كه فكر مي‎كنند اكثريتند، مردنماهاي زن باز، ميرزا قلندرهاي استمنايي، موضوعات ذهني، مردم گريزها، ماماني‎هاي بچه ننه، ميوميو بسيار بر سر هيچ، من بميرم تو نميري‎ها))


((آقايان، به دليل علاقه‎ي رو به فزون ملت به وضعيت واشنگتن، تصميم گرفته‎ايم هر چه سريع‎تر از برنامه‎ي خود پيشي بگيريم و عكس اشعه‎ي ايكس لمبر ديگر رئيس جمهور را امشب به شما نشان دهيم. اميدواريم با نشان دادن عكس باسن‎هاي رئيس جمهور، عكس باسن راست در فاند ساعت از عكس باسن چپ، بتوانيم گمانه‎زني‎هايي در ارتباط با كل اين وضعيت داشته باشيم.))
((منظورتان در ارتباط با آن قتل است بلارب؟))

((نمي‎دانم كه مي‎توان در اين لحظات چنين كلمه‎ي التهاب‎آوري را به كار برد يا نه. اين كلمه ممكن است بازار روزنامه‎ها را كساد كند و من براي دقت بيش‎تر، كلمه‎ي وضعيت را انتخاب مي كنم.))
((پس حالا ديگر پذيرفته‎ايد كه وضعيتي به وجود آمده؟))
((كسي منكر اين نيست.))

((از تشييع جنازه چه خبر بلارب؟))

((اجازه بدهيد اول به وضيعت موجود بپردازيم، بعد به سراغ تشييع جنازه خواهيم رفت. سؤال ديگري نيست؟))

((جنازه‎ي رئيس جمهور الان كجاست؟))
((با خيال آسوده استراحت مي‎كند.))
((در كيسه يا بيرون آن؟))

((تحت فشارم نگذاريد آقايان. او با خيال راحت استراحت مي‎كند. مهم همين است.))
((بلارب، آيا او با كيسه دفن خواهد شد؟ گزارشي حاكي از اين است كه همسر رئيس جمهور گفته، به دليل ارادت او به نازادگان، دفن او با كيسه بسيار مناسب و به‎جا است و مثل كينگ، قطار قاطرها جنازه‎اش را بر دوش خواهند كشيد.))
(( اطمينان دارم كه هر تصميمي همسر رئيس جمهور بگيرد، مناسب و به جا خواهد بود.))

((بِلارب، جناب بي‎كس و كار چه؟ او هنوز پاي تريبون ادعا مي‎كند اتفاقي نيافتاده و همه‎ي اين‎ها مشتي دروغ است. به نظر شما او درباره‎ي چه حرف مي‏ زند؟))
((نظري ندارم.))

((بِلارب، آيا صحت دارد كه سوگند رياست جمهوري قبلاًَ بين سخنراني‎ها و به طور محرمانه به معاون رئيس جمهور خورانده شده و در اين لحظات او عملاًَ رئيس جمهور امريكا است؟))
((چرا بايد چنين كاري كرده باشيم؟ مطلقاًَ خير.))



((آقاي رئيس جمهور، اكنون مي‎توانيد بگوييد چرا بين سخنراني‎هايتان محرمانه شما را سوگند دادند و شما رسماًَ رئيس جمهور شديد، حتي هنگامي كه دوره افتاده بوديد و مي‎گفتيد ترور ديكسون دروغي است كه دشمنان اين كشور بر سر زبان‎ها انداخته‎اند.))
((آقايان، من به نظر من پاسخ اين سؤال به اندازه‎ي كافي روشن است. آدم نمي‎تواند كشوري بدون رئيس جمهور داشته باشد يا مرغي بدون مرغانه و كفشي بدون بندانه. البته باده نوشان و دلق پوشان و دين فروشان دندانكي به آن مي‎زنند تا دستشان به جايي بند شود اما تا وقتي مئيس جمهورم، برق آسا به كينه توزي كينه خواهم توخت تا ديگر سوگند خورانندگان اين سوگند و راست پشتيبانان راستي، ريسمان‎شان رشته رشته نگردد.))
((آقاي رئيس جمهور، شايعه‎ي بسيار زشتي بر سر زبان‎ها است مبني بر اين‎كه شما قتل ديكسون را انكار مي‎كنيد تا مبادا انگشت اتهام به طرف خودتان دراز شود. در اين مورد حرفي براي گفتن داريد؟))
((بله دارم و مي‎خواهم همين الان بگويم كه بعدها هيچ شكي در مورد احساس من وجود نداشته باشد. اگر ترسوهاي تنفر انگيز كه مي‎خزند خزيدني خِرس وار و به صليب مي كشند خدا را- و ما براي خودمان دليل داريم – بر خود صليب بكشند تا اولين خروس به جاي خرناسه بخواند، ر فكر مي‎كنند مي‎توانند خر كنند مردم را و عوام را و بعد هم جان سالم به در ببرند، پس آن‎گاه صداي گوشخراش درشكه‎ها به پا خواهد خواست و خرها از ميان آخور خويش خرناسه‎أي خرس‎وار سر خواهند داد و عرعر خرها و خش خش پرها و غرغر كرها اين كشور را به تلي از در خون خليده مبدل خواهد كرد.))

((قربان، عده‎اي معتقدند دليل پافشاري شما بر زنده بودن رئيس جمهور، هراس شما است از كودتاي كابينه يا شورش مسلحانه‎ي مردمي كه شما را از احراز اين پست باز مي‎دارد. لطفاًَ بگوييد به اين دليل مرگ رئيس جمهور را انكار مي‎كرديد؟ آيا مي‎ترسيديد راي به عدم صلاحيت شما بدهند؟))

((فراتر از هراس، احساسم همچون يخيدگي كرمي بود در ناسوري توصيف ناپذير كه در آن دست تقدير مرا تبرك كرده بود.))

((قربان، لطفاًَ از تصميم خانم ديكسون در به خاكسپاري رئيس جمهور با كيسه‎اش در پريسير صحبت كنيد؟ آيا در اين باره با شما مشورت كرده‎اند؟ در اين صورت، آيا دولت شما نيز مانند او به حقوق نازادگان و قداست زندگي بشري و غيره متعهد است؟))
((خوب، البته نه تنها من بلكه هزارار هزار هفر هز هان‎ها هه هي هايند هر هاينده….1 ))


((بنابراين چنين و چنان نظام در گذشته است. چنين و چنان و چنين و چنان و چنين پايان يافته است و جمهوري كه چنين و چنان دليل چنين و چنان و چنان و چنينش كرد. سنگين است چنين و چنان ما و راهروهاي چنين و چنان كه او عاشقشان بود؛ و شكوفه‎هاي گيلاس. چنين و چنان.چنين وچنان و چنين و چنان. چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان مبادا كه ما چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان تمدنمان گرديم. ما توانش را نداريم.چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان بازگشتي به چنين و چنان و چنين و چنان. چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان. چنين و چنان و چنين و چنان امريكا، از متواضع ترين شهروندان تا چنين و چنان و چنين و چنان. چنين و چنان 1776چنين و چنان؟چنين. چنين و چنان 1812چنين و چنان و چنين؟چنين و چنان. چنين و چنان 1904تا1907؟چنان!چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان دليل و شكوه.چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان اجراي چنين و چنان و چنين و چنان امريچنان.چنين و چنان و چنين صد هزار سال پيش. چنين و چنان و چنين و چنان گاليله. و آن‎ها كه هنوز دل بسته اند به اميد چنين و چنان و چنين و چنان. چنين و چنان و چنين و چنا شكوفه‎هاي گيلاس.چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان قبل از او.چنين و چنان و چنين جمهوري.چنين و چنان و چنين و چنان و چنين از پايتخت.))












موعظه بالاي كيسه

پخش مستقيم سخنان عاليجناب بيلي كاپكِيك Billy Cupcake از تلويزيون سراسري





امروز از شما مي‎خواهم همراه من به صفحه‎ي 835 فرهنگ‎هاي لغت‎تان مراجعه كنيد. موعظه‎ي ما از حرف L دوازدهمين حرف الفبا آغاز مي‎شود و كلمه‎اي كه انتخاب كرده‎ام، پنجمين كلمه‎ي ستون سمت چپ، ليدر leader است كه درست زيركلمه‎ي leaden1 قرار دارد. خوب بوح وبستر NoahWebster در مورد ليدر چه مي‎گويد؟
نوح مي‎نويسد (( ليدر كسي يا چيزي است كه راهبري مي‎كند.)) كسي يا چيزي كه راهبري مي‎كند. كسي ياچيزي كه راهبري مي‎كند.
من درست ديروز در يكي از مجلات روز، از فيلسوفي بزرگ مقاله‎اي خواندم كه نوشته بود (( رهبران يكي از ضروريات مهم زندگي بشري هستند.)) و در آمار اخير گالوپ پل 2مي‎خوانيم كه بيش از نود و هشت درصد مردم امريكا به رهبري ايمان دارند. تابستان گذشته كه من در يكي از كشورهاي اروپايي بودم، يكي از جوانان بسيار ارجمند آن‎جا به من گفت نوجوانان كشورش بيش از هر چيزي به يك رهبر نياز دارند. پرزيدنت لينكلن هم قبل از كشته شدن، يك چنين حرفي زد؛ و نيوتون، سر اسحاق نيوتون دانشمند نامي نيز هنگامي كه زنده بود، همين اعتقاد را داشت.
پس وقتي نوح به ما مي‎گويد رهبر كسي يا چيزي است كه راهبري مي‎كند، در واقع مي‎خواهد معناي معمول كلمه‎ي رهبر را براي ما روشن سازد؛ اما شك دارم اين كسي كه اينجا مقابل ما در كيسه آرميده، رهبري به معناي معمول كلمه بوده باشد. باور ندارم و به شما خواهم گفت چرمين امروز صبح من با دوست روان پزشكي صحبت كردم و او به من گفت كه اين مرد، يك رهبر معمولي نبود؛ و يكي از دوستانم كه جراح شاخصي است و در بيمارستان بزرگي به جراحي قلب مشغول است، نامه‎أي به من نوشت و همين را گفت: (( او يك رهبر به معناي معمول كلمه نبود.))
بسيار خوب، مي‎پرسيد اگر رهبري به معناي معمولي كلمه نبود، پس چه بود؟ او – وبه كرات مي‎گويم- او رهبري بود به معناي ((عالي extraordinary كلمه))
حالا اين معناي «عالي» كلمه يعني چه؟ خوشبختانه نوح(( عالي)) را نيز براي ما شرح داده است. در صفحه‎ي 428 فرهنگ، ستون سمت راست، شش كلمه پايين‎تر، درست زير كلمه‎ي(( نامربوط))extraneousنوح مي‎گويد (( عالي يعني آن‎چه كه وراي معمولي است. فراتر از تعريف عادي و په شده.))

حالا اين به چه معنا است؟ دو هفته پيش در يك روزنامه‎ي استراليايي كه به خانه‎ام مي‎فرستند، داستاني خواندم در باره‎ي كسي كه در آن‎جا آدم خبر سازي بود؛ و چرا خبر ساز بود؟ چرا من كه هزاران هزار مايل از او دور هستم، همه چيز را درباره‎ي او مي‎دانم؟ چون او جهات عالي بود. او انسان نادري بود در ميان انسان‎ها. خودش بود و نه كس ديگر. خودش و نه كس ديگر.
حالا ببينيم كه نوح در باره‎ي كلمه‎ي ((خودش)) به ما چه مي‎گويد. نوح مي‎گويد( خودش شكل تاكيدي خود است.)) پس اين است آن چه رهبري را كه در كيسه آرميده و ما به گِردش حلقه زده‎ايم، عالي مي‎نماياند. او مصرانه خودش بود، نه كس ديگر.
شما مي‎دانيد. بگذاريد من فقط تكرارش كنم. مي‎دانيدكه من در مراسم تدفين بسياري از رهبران معمولي جهان حضور داشته‎ام و شما نيز با معجزه‎ي تلويزيون آن‎جا بوده ايد. همه از سخنان اعجاب‎انگيزي كه در اين مراسم غمناك به زبان مي‎آيد، آگاهيم. اما من معتقدم بايد… زيبا را كه بر گور صاحب نامان معمولي جهان گفته مي‎شود، برايتان تكرار كنم تا ببينيد كه رهبر عزيز و فقيد ما به سهم خودش چه‎قدر عالي بود. به سهم ((خودش)) كه نوح مي‎گويد شكل تاكيدي او است.
دلم نمي‎خواهد با اين مقايسه، رهبران معمولي اين كره‎ي خاكي را بي‎ارزش جلوه دهم. سه شنبه‎ي سه هفته‎ي پيش نامه‎ي جوان تندرواي را خواندم كه براي دوست دخترش نوشته بود و در آن رهبران اين جهان را خوار و خفيف كرده بود و به استهزا كشيده‎بود و به ريششان خنديد.شايد اكنون هم بخندد. شما مي‎دانيد كه آن‎ها به ارمياي نبي1 هم خنديدند. به لوت هم خنديدند. به عاموس2 هم خنديدند. به حواريون هم خنديدند. در زمانه‎ي ما به برادران ماركس3 خنديـدنـد. بـه بـرادران ريتز4 خنديدند. به سه كله پوك 5خنديدند. با وجود اين، آن‎ها بزرگترين سرگرم كنندگان ما بودند و عشق و توجه ميليون‎ها نفر را به خود جلب كردند. آن‎ها تمسخر كنندگان و به استهزا كشندگانند. همه مي‎دانيد كه در اين جعبه‎هاي خنده صداي قشنگي مي‎گويد:(( من بلند مي‎خندم و آهسته مي‎گريم.)) يكشنبه‎ي قبل از يكشنبه‎ي پيش در مجله‎مقاله‎ي يكي از روان‎شناسان بزرگمان را خواندم كه نوشته بود: هشتاد و پنج در صد مردمي كه آشكار مي‎خندند، به خاطر غم‎هاي شخصي‎شان در دل مي‎گريند- هشتاد و پنج درصد.
من هرگز قصد ندارم با اين مقايسه‎ها رهبران معمولي جهان را بي‎ارزش جلوه دهم؛ فقط مي‎خواهم تعالي رهبريِ مردي را به نمايش بگذارم كه چند صباحي در لباس وظيفه به ميان ما آمد و اكنون رخت سفر بسته است. ديروز ساعت ده صبح من در آسانسور يكي از بهترين هتل‎هايمان به بانوي جواني برخوردم كه به جوان ديگري مي‎گفت هرگز كسي مانند او در تاريخ ظهور نكرده است. هرگز كسي مانند او در تاريخ ظهور نخواهد كرد.


حالا بگذاريد تكراركنم. وقتي يك رهبر معمولي مي‎ميرد- و منظور من از (( معمولي))، آن چيزي است كه نوح مي‎گويد، در صفحه‎ي 853، آخرين كلمـه‎ي ستون اول (( هميشگي يا چيزي كه هميشه مي‎بينيم)) - وقتي يك رهبر معمولي مي‎ميرد، جملات و عبارات فراواني هست كه با آن‎هابه خاك مي سپارند. اما، اما وقتي يك رهبر عالي مي‎ميرد، مردي كه خودش بود و نه هيچ كس ديگر، چه مي‎توان گفت؟
اجازه بدهيد يك آزمايش علمي انجام دهيم. امروزه دانشمندان همه‎ي پاسخ‎ها را ندارند و بسياري از دوستان دانشمندم هميشه اين نكته را به من گوشزد مي‎كنند. مثلا دانشمندان هنوز نمي‎دانند زندگي چيست و در آمار گالوپ پل ديديد كه پنج درصد مردم بيش‎تر از بيست سال به زندگي پس از مرگ اعتقاد پيدا كرده‎اند. بنابراين دانشمندان همه‎ي پاسخ‎ها را نمي‎دانند اما همين مسئله به ما امكان داده است به پيشرفت‎هاي خارق العاده‎اي نائل آييم.
بياييد روي اين آزمايش علمي كار كنيم. بياييد عبارات مخصوص يك مرد معمولي را روي اين مرد عالي آزمايش كنيم و اگر آن را مناسب او كه اين‎جا در كيسه خوابيده نمي‎بينيد، به من بگوييد. گوش آن‎ها كر و قلب‎هايشان كاذب است و برعكس. شك ندارم كه خواهيد گفت: چرا بيلي.با تو است. اين كلمات هرگز او را توصيف نمي‎كنند. اين كلمات در توصيف كسي است كه راهبري مي‎كند، نه او كه مصرانه خودش بود و نه كس ديگر.


بياييد سرهايمان را فرود آوريم. سرها فرو افتاده و چشم‎ها بسته؛ و گوش كنيد.
وقتي رهبري معمولي مي‎ميرد،مي‎گويند: او مردي بود با نگرشي وسيع.
مردي با احساساتي عميق؛

مردي با عزمي راسخ؛

مدافع حقوق بشر؛

پاسدار انسانيت؛

روشنفكري با هوش و شيرين سخن؛

مردي ساده و صلح طلب، شجاع و مهربان؛

مردي كه به روياهاي ملتش واقعيت بخشيد؛

مردي كه خلاقيت يك نسل را برانگيخت.

در باره‎ي يك رهبر معمولي مي‎گويند كه فقدانش براي جهان و ملتش جبران ناپذير است.
در باره‎ي يك رهبر معمولي مي‎گويند كه بهتر است ديگران راهش را ادامه دهند.
بيش‎تر بگويم؟ ماه گذشته مقاله‎أي به قلم يكي از پرفسورهاي صاحب‎نظر در زمينه‎ي رفتار بشري در يك روزنامه خواندم كه نوشته بود (( تو وقتي مي‎تواني حرفت را بزني كه همه‎ي مردم با تو موافق باشند.)) خوب حق با پروفسور است چون مي‎شنوم همه با خود مي‎گوييد: ((حق با تو است بيلي.)) من بيهوده دل به سخناني بسته‎ام كه او را توصيف مي‎كنند، او را كه اين‎جا در كيسه آرميده است. چون اين عبارات را تنها براي به تصوير كشيدن يك رهبر معمولي گفته‎اند، نه آن رهبر عالي‎أي كه ما از دست داده‎ ايم.
كدام جمله و كلمه‎اي قادر است اين انسان عالي را وصف كند؟ جولاي سال پيش من در كشوري افريقايي شنيدم كه يك كارشناس بزرگ سياسي او را رئيس جمهور ايالات متحده ناميد. رئيس جمهور ايالات متحده! در يك كشور ديگر افريقايي شنيدم كه دختر نوجواني او را رهبر جهان آزاد خطا مي‎كرد. رهبر جهان آزاد! و وكيلي كه دوست من است و قاضي معروفي است و در امريكاي جنوبي زندگي مي‎كند، مدت‎ها پيش نامه‎اي به من نوشت و نكته‎ي جالبي را عنوان نمود. گفت در آسانسور هتل بسيار خوبي در بوئنوس آيرس آرژانتين شنيده كه مردي او را فرمانده‎ي كل قوا خطاب كرده است. فرمانده‎ي كل قوا!
آيا او با همين كلمات در قلوب مردمش مي‎زيست؟ شايد براي جهانيان اينگونه بود؛ اما براي ما كه مي‎شناختيم‎اش چيزي تا آن حد شكوهمند ورسمي نمي‎توانست ارتباط با مردي از آن دست را كه او بود امكان‎پذير سازد و كاري را كه به آن اشتغال داشت، ارج نهد. زيرا براي ما،رهبري به معناي معمول كلمه نبود- رهبري بود به معناي عالي كلمه. به همين دليل براي ما كه مي‎شناختيم‎اش، نامش به سادگي و صميميت نامي است كه بر توله سگ‎هايمان مي‎گذاريم. نامي صميمانه و آشنا كه آدم بر روي توله سگ كوچكش مي‎گذارد.
بياييد دوباره سرهايمان را فرود آوريم. وقتي در خاطره‎ي نامي كه برايمان آشنا است فرومي‎رويم، نامي كه با آن او را در قلب‎هايمان صدا مي‎كرديم- حتي وقتي در لباس وظيفه به ميان ما مي‎آمد و ما از به زبان آوردن نامش شرمگين و خجالت زده مي‎شديم- سر فرود آوريمها را ببنديم؛ و چه نامي است كه حتي بر روي يك توله سگ نيز مي‎توان گذاشت و ما بيش از هر چيز ديگر به ياد داريم كه چه ارادت عميقي به توله سگ‎ها داشت.
نامش نام ساده‎اي بود دوستان من. نامش دغل بود. آري براي من، براي شما و تمامي امريكاييان و نسل‎هاي آينده. او دغل بود و دغل خواهد ماند.
اكنون با سرهاي فرو افتاده و چشمان بسته بياييد دعا كنيم. آه، پروردگارا كه حتي در مجازات نيز بخشنده‎اي! عاجزانه شفاعت بنده‎ات را مي‎كنيم؛ مردي را كه دغل نامش بود.






















--------------------------------------------------------------------------------

1. در اينجا نويسنده از شباهت دو كلمه ي lip به معناي لب و hip به معناي باسن، سود جسته است.

1.neurotic. اصطلاحي است در روانشناسي و به افراد روان‎پريش و رنجور اطلاق مي‎شود
2.necrophiliac. به كساني گفته مي‎شود كه به اجساد مردگان ميل و گرايش جنسي دارند.
1. Psychothic . مبتلايان به ماليخوليا و روان پريشي

2.Sappho شاعره‎ي يوناني قرن هفتم پيش از ميلاد كه در بسياري از اشعارش به ابراز عشق نسبت به زنان ديگر مي‎پردازد
3.Algernon Charls Swinburne شاعر انگليسي(1837-1909).در كتاب ترانه‎هاي طلوع تنفر خود را از قدرتمندان ابرازمي‎دارد
4. Sodomist ياSodomite، اهالي شهر سدوم كه قصد تجاوز به ميهمانان لوط را داشتند. در متن اصلي با s كوچك نوشته شده كه به معني لواط كار است.

1. واژه اي است عاميانه که به هنگام تعريف و تمجيد از کسي به کار مي رود.

1.Fabian . يك گروه سوسياليستي كه در سال 1884در انگلستان تاسيس شد.فابين‎ها به جاي انقلاب، به اصلاحات تدريجي اعتقاد داشتند.
1. کلمه اي در زبان کردي به معناي بيضه.

1.Hedonist طرفداران فلسفه‎ي لذت گرايي.
2.hermaphrodite به انسان‎هاي دو جنسي اطلاق مي‎گردد
3 .Hypocrite رياكار و متظاهر.

1. Lone ranger قهرمان وسترن.شخصي كه به تنهايي براي بر پايي نيكي قيام مي‎كند.
1. معاون رئيس جمهور در اين قسمت و دو بند قبل، مشتي كلمات مبهم و بي معني را بلغور مي كند. بنابراين گفته هاي او در اين بندها كاملاًَ به صورت آزاد برگردانده شده است.

1. بي‎خاصيت
2. ارزيابي افكار عمومي جهت پيش بيني ميزان آرا.اين روش را George Horace Gallup آمار گر امريكايي 1901-1984پي ريزي كرده است.

1.Jeremiah. پيامبر يهود (585-650پ.م) كه ويراني اورشليم را پيشگويي كرد.

2. Amos .پيامبر يهود (760پ.م). پيشگويي‎هاي او درتورات آمده است.
3.Marx Brothers چهار برادر کمدين امريکايي که در آثارشان طنزي آنارشيستي موج مي زند.از کمدي هاي مشهور آنها مي توان به پرهاي آب ( 1932)، سوپ اردک ( 1933) و شبي در اپرا ( 1935) اشاره کرد.

4. Ritz Brothers کمدينهاي امريکايي ( 1901-1989) . سه تفنگدار ( 1939)، بخوان کودکم بخوان( 1936) و زندگي در کالج آغاز مي شود ( 1937) ، از آثار آنها است.

5. Three Stoogs ( 1925) . سه کمدين امريکايي که همواره در فيلم هاي شان خود را به بلاهت مي زنند. از آثار آنها مي توان سه کله پوک هرکول را ملاقات مي کنند ( 1963) و ياغيان وارد مي شوند( 1965) را نام برد.



--------------------------------------------------------------------------------





شش


در راه بازگشت؛ يا دغل در جهنم


دوستان مرده‎ي من:
بگذاريد در ابتدا بگويم كه من با بسياري از آن‎چه شيطان امشب در آغاز صحبت‏هاي خود گفت، موافقم. مي‏دانم كه شيطان نيز مانند من درباره‎ي آن‎چه مي‏توان و بايد براي ايجاد شر در آفرينش انجام داد، احساس عميقي دارد. براي اينكه اشتباهي پيش نيايد بايد بگويم: ما در يك رقابت مرگبار با پادشاهيِ نيكي هستيم. شكي ندارم كه خداوند صلح به قول خودش قيام كرده تا ما را زير پاي خويش له كند و هيچ مانعي او و گروه فرشتگانش را از رسيدن به اين هدف باز نخواهد داشت. شيطان مي‎گويد((هدف تنها نگاه داشتن شرارت براي خود نيست، بلكه بايد آن را به تمامي هستي گسترش داد، زيرا تقدير دوزخ اين است. بايد آن را گسترش داد، زيرا آرمان نيكي نيز تنها حفظ موجوديت خود نيست بلكه در تلاش براي انتشار نيكوكاري است.)) من با اين نظر شيطان مخالفم. ما با استراتژي دفاع و حفظ خط، قادر نيستيم بر نيكي مسلط شويم. عدم توافق من با شيطان در اهداف جهنم نيست بلكه در ابزارهاي رسيدن به اين اهداف است.
شيطان گفته است كه ما در رقابت با نيكي دست پيش را داريم. من با اين ارزيابي موافق نيستم. امروز كه به دوزخ نگاه مي‎كنم، مي‏بينم ما از برنامه‏هاي يك رهبري منسوخ پيروي مي‎كنيم. معتقدم ما دنباله‎رو روش‏هايي هستيم كه بيشترشان نه تنها امروز، كه در گذشته نيز كارايي نداشتند. بايد بگويم روش‏ها و برنامه‏هاي تحت رهبري شيطان، روش‏هايي نيستند كه دوزخ در اين زمان به آن‎ها نيازمند است. من مي‎گويم دوزخيان و گناهكاران مايل نيستند به سياست‏هاي باغ عدن بازگردند. مي‏گويم فرزندان نافرماني، شايسته‏ي شيطاني تمام عيار و تباه‎گرند. شيطاني كه ديگر خود را وقف شرارت‏هاي كهنه و پوسيده نمي‎كند، بلكه با يك برنامه‏ي جديد شيطاني، پادشاهي خدا و انسان‎هاي رو به زوال را به مرگ ابدي دچار مي‎كند. آن‎چه در حال حاضر به آن نيازمنديم، تنها اميدهاي بزرگ نيست. تزويري ماهرانه و شوقي خستگي ناپذير است. در رهبري عملي، شيطان نه تنها ناچار است آهنگ مبارزه را هماهنگ سازد، بلكه بايد رهبري پيشگام باشد. او بايد به حرف‏هايش عمل كند.
بي پرده بگويم، آن‎چه اكنون داريم رهبري نيست. من از لحظه‏ي ورود، به تمام حاشيه‎هاي تاريك دور سفر كرده‏ام. در انتهاي چاه ويل بوده‏ام. در آتش ابدي سوخته‏ام و در اين بيغوله‎ي نا امن به شما پيوسته‏ام. با گناهكاران تمامي اقشار گفت و گو كـرده‏ام. با فاسدان و كفار ناسپاس همسفره گشته‎ام. در چشمان پتيارگان و بدكاران نگريسته‎ام. با شرارت و پستي همه‏ي اقشار آشنا شده‎ام و آن‎چه در سفرم از ابتدا تا به انتهاي دوزخ دريافتم، اين است كه مردم ما ايمان تزلزل ناپذيري به شر دارند. با افتخار تمام اعلام مي‎كنم: چيزي نديدم كه با فساد ما برابري كند. به همين دليل ناچار نيستيم به چيزي كم‎تر از اين بسنده نماييم. مجبور نيستيم به كم‎تر از شيطاني كه نماد كامل بدخواهي باشد، فكر كنيم؛ و اگر من انتخاب شوم، شيطاني خواهم شد كه با فروتني تمام، سكونت در بزرگ‎ترين مناطق دوزخيِ تمامي آفرينش را به شما عطا خواهد نمود.
وقتي در سفر به گوشه و كنار دوزخ صداي وحشتناك گريه‎ها و دندان قروچه‎ها را مي شنيدم، سخت خرسند مي‎شدم و عميق‎ترين تاثير آن بر من درك اين نكته بود كه شما ارواح گمشده نيز مانند من از دون رتبگي اهريمن و نسيان و نسخ دوزخ سخت دلتنگ و آزرده‎ايد. شايد دوزخ منسوخ شده باشد، اما اين‎جا خانه‎ي ما است و در آن زندگي مي‎كنيم؛ و اگر به عقب بازگرديد، در خواهيد يافت كه مامن بسياري از صاحب نامان تاريخ بوده است. به نظر من با آن گونه تاريخ و تاريخ نگاري، زمان بزرگ فرا رسيده است تا دوزخ را دوباره بر روي نقشه احيا كنيم و شيطان وظايف محوله‎اش را انجام دهد.
شايد شيطان خرسند است كه دست كم نيمي از جمعيت زمين - و من در اين باره اطمينان دارم چون تازه از آن‎جا آمده‎ام- نيمي از جمعيت زمين ديگر به وجود دوزخ اعتقادي ندارند، چه رسد به تاثير آن بر امور دنيوي؛ و شايد شيطان خرسند است كه شر، بزرگترين مقام جهان زيرين كه زماني براي ميليون‎ها ميليون انسان نماد شرارت بود، در جهان بالا از هر گونه قدرتي بر تصميم گيري‎هاي نوع بشر تهي است؛ و شايد شيطان خرسند است كه دست كم دو سوم كودكان جهان بدون ترس از آتش و گوگرد و كرم‎هاي لايزالِ جونده‎ي قلب، به رختخواب مي‎روند و حتي از چنكگ و چنگال نيز نمي‎ترسند. شايد شيطان همين را مي‎خواهد. باري، بگذاريد من هم موضعم را روشن سازم. اين چيزها من را راضي نمي‎كند. شايد شيطان از وضع موجود راضي باشد اما من نيستم. به نظر من در زمانه اي كه دوزخ چيزي بيش از كلمه‎ا‎ي كثيف در دهان اكثريت مردم اين روزگار نيست، جايي از كار خراب است و چاره‎اي بايد جست.
چه بر سر تور معروف شيطان آمده؟ دوستان مرده‎ي من، تور شيطان پاره پاره شده است.
چه بر سر قدرت ابليس آمده كه زماني قلوب انسان‎ها را به لرزه در مي‎آورد؟ دوستان مرده‎ي من، ديگر رمقي براي آن باقي نمانده است؛
و كِي بود آخرين باري كه عبارت(( عمل شيطاني)) را شنيديد؟ يادتان هست؟ شايد بعد از اين دوره‎ي هزار ساله،شيطان به وضع موجود رضايت داده باشد!
ولي من راضي نيستم. به نظر من كار شيطان هرگز پايان نمي‎يابد. به نظر من او بايد به پا خيزد و جنگي عليه نيكي به پا كند . او در قبال ساكنين دوزخ و همه‎ي ارواح مشتاق شر مسئول است تا با دروغ به مصاف راستي بروند. موظف است روشنايي را با تاريكي تيره نمايد. بايد ذهن انسان‎ها را به خطا بكشاند. تنفر را برانگيزاند. آتش جنگ و مشاجره را برافروزد؛ و هر شيطاني كه كوتاهي كند، شايسته‎ي نام شهزاده‎ي تاريكي نيست و به قدرت و حيثيت دوزخ و امنيت شرارت در جهان آسيب جدي خواهد زد.
اكنون شايد بگوييد (( خوب بود آقاي رئيس جمهور اما تو با اخذ مقام يك شيطان مسئول، چه تحولاتي به وجود خواهي آورد؟))
شما نيز مانند من از ادعاهاي رقيبم مبني بر تجربه‎ي كار در دولت آگاهيد.مي‎دانم دشمنان كينه توز ما در بهشت چه‎ها درباره‎ي او نوشته‎اند. آن‎ها معتقدند دروغ اقتضاي طبيعت شيطان است، زيرا او دروغ گو است و پدر دروغ. براي اينكه هيچ اشتباهي درباره‎ي موضعم پيش نيايد، بايد بگويم من احترام فوق العاده‎اي براي اين شهرت تاريخي و برجسته‎ي او قائلم.من هم وقتي پاي دروغ به ميان ‎آيد، مانند بسياري از شما كه يا آنجا در آتش‎ايد يا ته چاه، احترام عميقي نسبت به روح نه سازش نه تسليم، قائلم.
داخل پرانتز يك نكته‎ي شخصي را برايتان بگويم. همه مي‎دانيد كه من در كاليفرنيا يك فرصت طلب به دنيا آمدم و در طول زندگي اجتماعي‎ام افتخار نشست و برخاست با فرصت طلبان بسياري را داشتم و فكر مي‎كنم وقتي مي‎گويم شيطان از زمان‎هاي دور، چه در لحظات خوب و چه در لحظات بد، منبع دائم الهامي براي ما بوده، روي سخنم با فرصت‎طلبان است. دلم مي‎خواهد اين موضوع را طي اين مبارزه درك كنيد كه من نه تنها براي سرسختي او در دروغ گفتن، بلكه براي صداقت او نيز احترام قائلم و البته اميدوارم بپذيرد كه من هم در دروغ‎هايم مثل او صادقم.
اما اجازه بدهيد موضوعي را كاملاًَ روشن كنم: گرچه من براي دروغ‎هاي او احترام زيادي قائلم، ولي به نظرم ديگر نمي‎توان بر اين دروغ‎ها تكيه كرد. به نظر من دروغ‎هاي جديدي بايد ساخت. بعيد مي‎دانم كه انسان يا شيطاني بتواند با دروغ‎هاي وقيح و گستاخانه‎ي ديروز، واقعيت‎هاي امروز را نابود سازد. اين عصر، عصر تغيرات سريع و دراماتيك است. تجربه ثابت كرده كه دروغ‎هاي ديروز، مشكلات امروز را حتي مغشوش هم نمي‎كند. مردم سال آينده را نمي‎توان با روش‎هاي سال گذشته از راه به در برد، چه رسد به ميليون‎ها سال قبل. به همين دليل با كمال احترام به تجربه‎ي رقيبم اعلام مي‎كنم كه ما به يك مديريت تازه در دوزخ نيازمنديم. مديريتي با شاخ‎هاي جديد، حرف‎هاي نيمه درست جديد، وحشت‎هاي جديد و سالوس جديد. ما نيازمند تعهد جديدي به شرارت هستيم. چاره و تدبيري جديد تا رويايمان از جهان مرگ را به واقعيت مبدل سازيم.
اكنون اجازه بدهيد نكته‎اي را گوشزد كنم. عده‎اي به دوران رياست جمهوري من در ايالات متحده اشاره مي‎كنند وگله‎مندند كه فعاليت‎هاي من در ارتباط با رنج و عذاب مردم- بدون توجه به نژاد و كيش و رنگ آن‎ها- كم‎تر از حد انتظار بوده است. بايد به آن منتقدين بگويم كه من چيزي كم‎تر از يك‎دوره رئيس جمهور بودم. حتي شيطان نيز با كبكبه و دبدبه‎اش نمي‎تواند ملتي با يك سنت دموكراتيك قوي و استاندارد بالاي زندگي را تنها در هزار روز به نابودي بكشاند. راستي هم به رغم تصدي كوتاه كاخ سفيد، كاملاًَ باور داشتم كه قادرم تمامي شر را در زندگي ملت امريكا ابقا و جاودان سازم؛ و شايد بتوانم با اطمينان بگويم كه توانستم دانه‎هاي ظلم و بي‎عدالتي را براي برداشت محصول عذاب و عداوت بين نژادها و نسل‎ها و طبقات اجتماعي بپاشم وطاعوني مرگبار را براي آينده‎ي امريكاييان پيشكش كنم. قدمي در جهت كاهش احتمال جنگ هسته‎اي برنداشتم و در آن راستا، به ابقاء سياست جنگ و چپاول و خونريزي ادامه دادم. شايد با سرفرازي خاصي بتوانم آسياي جنوب شرقي را مثال بزنم كه به آن چنان پيشرفت قابل توجهي در زمينه‎ي سيه روزي بشر رسيدم كه ارواح كينه توز و جنگ طلب، اين‎جا در جهنم عظيم ما، آرزويش را براي تمام بشريت دارند.
ادعا نمي‎كنم مسئوليت محض بدبختي و ويراني ويتنام و كامبوج و ليتواني به گردن كشور من بوده است. مي‎دانم در سال‎هاي آتي از ملاقات افرادي با از خود گذشتگي فراوان افتخار خواهيد كرد.آن‎ها كه درست مثل من با ايثار و فداكاري هستي خويش را وقف كردند تا از زندگي كابوسي براي انسان‎هاي آسيايي آن ناحيه بسازند. مي‎دانم وقتي به اين‎جا برسند، كمك بزرگي براي جهنم خواهند بود و بگذاريد بگويم اگر به عنوان شيطان بر گزيده شوم، مثل آن دنيا خود را از رايزني و راهنمايي آن‎ها بي‎نياز نخواهم دانست.
درست است كه نويسنده و رهبر و طراح رنج عظيم آسياي جنوب شرقي فقط من نبودم اما بايد بگويم: وقتي فرصت پذيرش مسئوليت برنامه‎ها به من داده شد، مثل قبر كن به نبش قبر گذشته‎گانم دست نيازيدم؛ چون من هم مثل شما مي‎دانم جايي كه قتل واجب است، سستي گناه بزرگي به شمار مي‎آيد و همچنانكه ثابت كرده‎ام، نمي‎توان به اين بهانه كه همه از نژاد بشريت هستيم، دست روي دست گذاشت. از قتل نمي‎توان چشم پوشيد زيرا براي حل تضاد جهان واجب است. ما رنج را فقط براي خود نمي‎خواهيم، بلكه آن را در ميان آخرين مرد و زن و كودك سراسر هستي شيوع خواهيم داد؛ و شك ندارم با نگاهي به دوران رياست جمهوري من، در خواهيد يافت كه اين تنها كاري بود كه مي‎توانستم در آسياي جنوب شرقي انجام دهم. شايد با من موافق باشيد كه در زماني كوتاه، فرصت‎هايي را كه گذشته‎گانم به من داده بودند، يكباره چنگ زدم و با كمك نيروي هوايي ايالات متحده آن تكه از جهان را به دوزخي بر روي زمين بدل كردم.
اكنون من نيز مانند شما مي‎دانم كه به رغم سوابقم در آسياي جنوب شرقي، هستند كساني كه هنوز اعتبار مرا با انساني يا بشر دوستانه خواندن آن فعاليت‎ها مورد تاخت و تاز قرار مي دهند. خوب بگذاريد بگويم- با توجه به تمام اين حملات بي اساس بر نام بد من- كه مي‎خواهم بعد از اين سخنراني، سياهه‎اي منتشر كنم و نشان دهم، در هر مثالي كه من را انسان و بشر دوست مي‎خوانند، صرفاًَ با انگيزه‎ي سود جويي سياسي و با يك بي‎تفاوتي محض- اگر نگويم توهين و بدگماني آشكار- نسبت به ديگران، عمل مي‎كردم. اگر فايده‎اي به حال كسي يا چيزي داشتم - شك ندارم كه سياهه‎ي مذكور آشكارش خواهد ساخت- كاملاًَ بدون قصد و عمد بوده است.
نمي خواهم بگويم انكار پيامدهاي سود بخش، نوعي عذر خواهي است براي روح خبيثي كه آرزو دارد ابليس شما گردد. فقط اعتراف مي‎كنم آن‎قدرها كه بايد پنهان‎كاري نكردم. اما بي شك اكثريت عظيم شياطين جهنم نيز اينگونه بوده‎اند و همه در پشيماني و عذاب وجدان من براي فرصت‎هاي از دست رفته، سهيمند؛ اما براي اينكه اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: من ديگر آن مردي نيستم كه پشتش زير بار محدوديت‎ها و كاستي‎هاي شرايط، مثل وجدان و مصلحت انديشي و حفظ آبروي افراد خم شود؛ و ديگر رئيس جمهور امريكا هم نيستم كه نمي‎دانيد چه موانع بزرگي بر سر راه متصدي آن پست بزرگ و ظرفيتش براي شيطان بودن وجود دارد. خلاصه من شهروند دوزخم و بگذاريد بگويم اين فرصتي بزرگ و مبارزه‎اي بزرگ است؛ و به شما اطمينان مي‎دهم همراهان مرده‎ي من، كه اين پايين، جايي كه هيچ محدوديتي وجود ندارد و هيچ چيز وحشتي بر نمي انگيزد، شما ديكسون جديدي خواهيد ديد. ديكسوني كه وقتي هنوز يك انسان امريكايي بودم، خوابش را مي ديدم. ديكسوني كه فروتنانه مدعي است تجربه و انرژي لازم را در اختيار دارد تا شيطاني گردد كه شما ارواح گمشده انتظار داريد.
اكنون براي اين‎كه چهار روح خبيث نشست امشب بتوانند از من و شيطان سؤال‎هايشان را بپرسند – و بگويم كه من از آن سؤال‎ها استقبال مي‎كنم- بايدسخنراني‎ام را به پايان رسانم. اما قبل از آن مي‎خواهم آخرين نكته را براي ساكنين دوزخ روشن نمايم. از ديدگاه مرگ، من عضو تازه واردي به گستره‎ي شر هستم؛ اما من دانشجوي تاريخم و بايد بگويم هنگام مطالعه‎ي دولت جاري، به خصوص ارتباطش با پادشاهيِ نيكي، نمونه‎ا‎ي پر جار و جنجال و آنچه تنها مي‎توانم رويكردي تسليم آميز بخوانم، شوكه‎ام كرد - رويكردي كه متاسفانه بايد بگويم تسليم و سرسپردگيِ بي قيد و شرط است. من از قضيه‎ي معروف ايوب صحبت مي كنم.
مي‎دانم كه شيطان در دفاع از اعمال خود، رنجي را كه به اين مرد نيك تحميل كرد، جزء به جزء برايتان شرح داده است. نمي‎خواهم بگويم او را بيش از اندازه رنج نداد. نمي‎خواهم با كم رنگ جلوه دادن كاري كه او با گوسفندان و خدمتكاران ايوب كرد، و زخم نفرت انگيزي كه از سر تا پاي او انداخت، خودم را بالا ببرم. حرفي نيست غير از اينكه برنامه‎ي رنج و عذاب شيطان در آن شرايط خير محض بود.
اما پس از هزاران سال، هنوز اين سؤال به قوت خود باقي است: آن برنامه تحت پوشش و حمايت چه كسي طراحي شد؟ تحت حمايت دوزخ؟ به جانبداري از آرمان شر ؟
دوستان مرده‎ي من، پاسخ منفي است. متاسفم اما اگر شما نيز مانند من وقايع را خوانده بوديد، درمي‎يافتيد كه تحت حمايت بهشت و به جانبداري از نيكي بود كه شيطان شما برنامه‎ي P&P را طراحي و اجرا كرد؛ برنامه‎اي كه به خاطر آن، ميزان قابل توجهي از منابع ما مصرف شد. متاسفم ولي اگر مي‎خوانديد، در مي‎يافتيد كه شيطان شما دستوراتش را از شخص خدا مي‎گرفت و نه كس ديگر. متاسفانه خواهيد ديد كه شيطان شما اجازه‎ي انجام اولين كارهايش را از خدا دريافت مي‎كرد. متاسفانه درخواهيد يافت كه دليل آزمايش صبر ايوب، نه خروج او از قيد بندگي كه خدمت به قضاوت الهي بوده است- و بدتر از همه، نيكي خدا به درخشش درآمده است.
شيطان در طول اين مبارزه، به شيوه‎هاي گوناگون ادعا كرده است كه من نقش او را در جريان ايوب مخدوش جلوه داده‎ام. براي اينكه يكبار و براي هميشه آن‎چه را كه مي‎دانم ثابت كنم، بايد در دقايق باقي مانده، كلمه به كلمه‎ي لحظات ملاقات خدا و شيطان را برايتان بخوانم و قضاوت را به عهده‎ي شما فاسدان و بدكاران و هرزگان و محرومان ‎بگذارم كه آيا ادعاي من، كه در طول اين مبارزه به كرات آن را تكرار كرده‎ام، حمله‎اي بي‎پروا و تحريف زيركانه‎ي تاريخ بوده است؟ شما قضاوت كنيد كه آيا شيطان- طبق ادعاي خود- شريرانه و رذيلانه و به جانبداري از شر قدم برمي‎داشت، يا اگر به زباني بگوييم كه همه فهم باشد، آلت دست خدا شده بود؟
اين سندي كه در چنگ گرفته‎ام، كتاب مقدس Holy Scripture است. دروغ نمي گويد. به همين دليل چيزي از تورات Bible دشمنان ما كم ندارد. بهترين كالاي فروشي آن‎ها در همه‎ي اعصار بوده است. كتابي است كه با آن مغز بچه‎هايشان را مي‎شويند. آنچه در آن مي‎بيني، تمام حقايقي است كه با آن مي‎خواهند جهان را فتح كنند. در هر جايي مي‎توانيد آن را بگشاييد و در برگ برگ آن زيبايي و دانش كافي براي تنفر و حمله به هر شهروند وفادار و سخت كوش دوزخ را خواهيد يافت.
اجازه بدهيد طبق تورات آن‎ها، گفت و گوي سري ميان خدا و شيطان را برايتان بخوانم:
خدا: (( از كجا آمده‎أي؟))
شيطان: (( از رفت و بازگشت از زمين و گردش در زير و زبر آن.))
خدا : (( آيا بنده‎ي من ايوب را كه كسي چون او در روي زمين نيست، بي‎گناه و درستكار يافتي؟ مردي كه از خدا مي ترسد و به شيطان پشت مي‎كند؟))
شيطان (( آيا ايوب بي دليل از خداوند مي‎ترسد؟ آياتو حصاري بر گرد او و خانه اش و هر آنچه متعلق به اوست نكشيدي؟ تو كار او را بركت بخشيدي و محصولش در زمين فزوني يافت. اما (و من هنوز از شيطان نقل مي كنم ) هم اينك دست بگشا و هر آنچه در تملك اوست لمس كن و ببين كه تو را لعنت خواهد كرد.))
خدا : (( بنگر، هر آن‎چه او دارد در يد قدرت توست، اما دست بر خود او دراز مكن.))
اين دستوري بود كه خدا به شيطان داد؛ و شيطان چه كرد؟دقيقاًَ همان را كه خدا گفته بود . آري همراهان مرده‎ي من، شيطان ابزاري براي خشم خدا شد.
بگذاريد دقايقي از دومين ملاقات سري بين پادشاه شر و خداوند صلح را در يك مكان نامعلوم برايتان بخوانم. به دليل ضيق وقت، فقط به قسمت‎هاي مهم ملاقات اشاره مي‎كنم.
خدا (در صحبت از ايوب): (( او هنوز استوار است.))
شيطان : (( ... دست بگشا و پوست و استخوانش را لمس كن و ببين كه تو را لعنت خواهد كرد.))
خدا : ((بنگر، او هنوز در يد قدرت توست اما از زندگاني‎اش درگذر.))
و شيطان چه كرد؟ بياييد باز هم به تورات آن‎ها رجوع كنيم. ((و شيطان رفت و ايوب را از نوك پا تا فرق سر به زخم‎هاي نفرت انگيز مبتلا نمود.))
و آيا طبق دستور خدا از زندگاني ايوب مي‎گذرد؟ متاسفانه پاسخ مثبت است. او طبق دستور عمل مي‎كند.
مطمئنم همه‎ پايان غم انگيز آن داستان را مي‎دانيد. ايمان ايوب متزلزل نمي‎شود. قوي‎تر و محكم‎تر مي‎گردد؛ و خدا طبق آنچه در اين‎جا نوشته‎اند، دو چندان به يعقوب مي‎دهد.
دغل كتاب را مي بندد و به سرعت عرق فلس‎هايش را با پشت چنگال‎هايش پاك مي‎كند.
همراهان مرده‎ي من، از شيطان مي‎خواهم اين اتهامات را انكار نمايد. از شيطان مي خواهم نقش خود را در ماجراي ايوب تكذيب كند. مي‎خواهم انكار كند كه اگاهانه و با رضايت، در جهت منافع دشمنان قسم خورده‎ي دوزخ گام برداشته است . مي خواهم انكار كند كه اگر عمل او - در رابطه با منافع امنيتي شر -يك شكل آشكار خيانت نبوده، چنان اهمال‎كارانه بوده كه گويي او در استخدام نيكي به سر مي‎برده است.
شايد شيطان بخواهد اين اعمال را رذيلانه و شرارت بار بخواند اما من كار او را تسليم مي‎نامم؛ و براي اينكه اشتباهي پيش نيايد بايد بگويم رهبران بهشت نيز همين نظر را دارند. من از اوضاع بهشت مطلعم. با نمايندگان آن‎ها ملاقات كرده‎ام.مي‎دانم چه آدم‎هاي با قساوت و متعصبي هستند؛ و به شما اطمينان مي‎دهم اگر تسليم خواسته‎هاي آن‎ها بشويد، اگر بر اين باوريد كه اين كار دست كم يك روح را از قيد بندگي آن‎ها رها خواهد ساخت، اشتباه غم انگيزي مرتكب شده ايد و فقط اشتهاي آن‎ها را تيزتر كرده‎ايد. چون خداي صلح تنها ايوب را نمي‎خواهد. او همه‎ي ايوب‎ها را مي‎خواهد؛ و اگر از اين ‎امر بازش نداريم، روزي خواهد رسيد كه دروازه‎هاي جهنم را به مشت خواهد كوبيد.
به همين دليل مي‎گويم وقت آن رسيده كه دست از استمالت خداي صلح بر داريم. به همين دليل مي‎گويم وقت آن رسيده كه قدم پيش بگذاريم وحمله‎ي جديدي را بر اذهان و قلوب و ارواح انسان‎‎ها تدارك ببينيم. چون جنگ ما چيزي از يك جنگ ايدئولوژيك كم ندارد؛ و به همين دليل ما به شيطاني نيازمنديم كه آرزومند است و قادر است بر ايده‎آل‎هاي خود پا بفشارد. اندازه و قدمت شاخ شيطان نيست كه در شمار مي‎آيد، كاري است كه با آن شاخ‎ها انجام مي‎دهد. اين تمام زندگي ما است كه امشب به قضاوت نشسته‎ايد. به خاطر آن است كه به پا خاسته‎ايم. چيزي است كه به آن اعتقاد داريم. آنچه مي‎خواهم امشب به شما بگويم اين است كه مد تاريخ در طرف ما است و مي‎توانيم آن را به نفع خود نگهداريم، زيرا ما در طرف درست هستيم و آن شيطان است. و براي اينكه اشتباهي پيش نيايد بايد بگويم: اگر من انتخاب شوم، تلاش خواهم كرد تا در پايان كارم شكوه و درخشش شيطان را ببينيم . تلاش خواهم كرد تا كودكانمان و كودكان كودكانمان از ديدن بلاي وحشتناك صلح و نيكي بي‎نياز باشند.
متشكرم.
...بعد فرشته‎اي را ديدم كه از آسمان فرود آمد. در دستانش كليد چاه ويل بود و زنجيري بزرگ: و اژدها، آن مار باستاني را كه شيطان باشد، به دام انداخت … و او را براي هزاران سال به زنجير كشيد و در چاه كرد و درش را به مهر بست تا ديگر ملت‎ها را به دروغ خويش نفريبد...
كتاب مكاشفات
بخشي از گفت و گوي رابرت مك كرام با فيليپ راث
رابرت مك كرام: چه چيز باعث شد كه دوباره به سراغ ديويد كِِپِش، قهرمان رمان‎هاي ((سينه)) و ((پرفسور شهوت)) برويد؟
فيليپ راث: نياز. پس از نوشتن سه كتاب، لازم بود خودم را از شر زوكرمن، در مقام يك راوي، خلاص كنم. احساس مي كردم اسير تصور زوكرمن و موقعيت او به عنوان يك انسان تنها در نيوانگلند وحشي شده‎ام كه زوكرمن معتقد است قصه‎اش به سر رسيده و از طريق داستان ديگران به زندگي خويش ادامه مي‎دهد. فكر مي كنم او در مقام يك راويِ تريلوژي، كمك زيادي به من كرد اما ديگر وقتش رسيده بود كه تغيير كنم.
ر.م ك : آيا در ((حيوان محتضر)) از موضوع خاصي الهام گرفتيد؟
ف .ر:بله. يك بار مردي برايم تعريف كرد كه ده سال قبل با زن زيبا و خوش اندامي رابطه‎ي جنسي داشته و شبي يك مرتبه زن در آپارتمان او اعصابش به هم ريخته بود و اعتراف كرده‎بود كه سرطان سينه دارد. او ديگر زن را نديده بود، ولي شوك آن خبر به گريه اش انداخته بود. ((حيوان محتضر)) حول همين خاطره مي‎چرخد كه من از لحظه‎ي شنيدن آن، ديگر نتوانستم فراموشش كنم.
ر.م.ك : آيا به نظر تو سكس عميق‎ترين تِم رمان غربي است؟
ف.ر: نمي‎دانم.
ر.م.ك: پس هدف يك داستان چيست؟
ف.ر: خدا مي داند.
ر.م.ك: منظورت از عبارت پورنوگرافي رشك چيست؟
ف.ر: تخيلات جنسي كه از حسادت الهام مي‎گيرند. پورنوگرافي‎اي كه بيش‎تر شكنجه‎ي ديدن است تا لذت بردن، چون به قول كِپِش، آدم خود را با ارضا شدن نمي شناسد، بلكه با كسي مي شناسد كه در پي كسب آن است؛ و نه با كسي كه آن را به دست آورده، با كسي كه در حال از دست دادن آن است، كسي كه از دستش داده است.
ر.م.ك: آيا فرهنگ امريكا، آن گونه كه تو مي بيني، حاصل تعامل ميان قانون و بي قانوني است؛ بين ويليام برادفورد و توماس مورتون؟
ف.ر: برادفورد رهبر پيوريتن‎هاي مستعمره نشين پليموث بود و مورتون پاسگاهي را نزديك مِري مونت فرماندهي مي‎كرد كه خودسري‎هايش همواره پيوريتن‎ها را به خشم مي آورد. پيوريتن‎هاي پليموث از اين‎كه مردان مِري مونت آشكارا با زنان سرخپوست همخانه مي‎شدند، دلخور بودند.كِپش كه كمي تاريخ مي داند، كشاكش بين مورتون و براد فورد را در قرن هجدهم، پيش درآمد تحولات عجيب و غريب سيصد و سي سال بعد مي داند- يعني امريكاي دهه‎ي شصت را. در حالي كه امريكاي مورتون در نهايت به ازدواج ميان نژادي مي‎انجاميد.
اين انديشه‎ها متعلق به كِپش است، نه من؛ و آگاهي او را در فهم و شرح راه زندگي خود نشان مي دهد. سه كتاب كِپش، سه زندگي جنسي او را به نمايش مي‎گذارند. يك تريلوژي به عنوان زنجيره‎اي از روياها و با تفاوت‎هايي در نوع روياها، كه قهرمان هوشمند و عقل گرا را در هفت خوان شرح زندگي خويش قرار مي دهد. قهرماني كه به راه زندگيش از ميان كوهي از گرفتاري‎هاي جنسي ناشي از تضادها و ناسازگاري‎ها مي‎انديشد.
ر.م.ك: نويد بخش‎ترين خصوصيت فرهنگ امريكاي معاصر چيست؟
ف.ر: من مهارتي در يافتن نويد بخش‎ترين خصوصيت فرهنگ امريكا ندارم. به نظرم گروه بزرگي از نويسندگان اصيل و با استعداد را داشته‎ايم كه از بيست سي سال پيش به نوشتن پرداخته‎اند اما سال به سال خوانندگان آن‎ها كمتر و بي‎اشتياق‎تر مي‎شوند. شك دارم كه دانش زيبايي شناسي جايي در آينده‎ي اين كشور داشته باشد.
ر.م.ك: كدام نويسنده‎ها را بيش‎تر مي پسندي؟
ف.ر: به نظر من بزرگ‎ترين نويسندگان اواخر اين قرن امريكا ويليام فالكنر و سال بلو هستند. هر دو با هم اسكلت ادبيات قرن بيست امريكا را تشكيل مي دهند. من مثل هيچ يك از آن‎ها نمي‎نويسم. كدام نويسنده از پس چنين كاري برمي‎آيد!؟ اما هميشه آثارشان را مي‎خوانم. فكر نمي‎كنم بهتر از دو رمان ((هنگامي كه در حال مرگ بودم)) و ((ماجراهاي اوگي مارچ)) چيزي در اين قرن نوشته شده باشد.





دوستان

Link one
Free Web Counters
Pheonix University Link two
Link three

 


 powered by blogger