< < < < < <<
|
رييس جمهور ما raeesjomhoore ma
|
|
١٤٢٤١٢٢٤
رئيس جمهور ما( هنرپيشهي دغل و دوستانش)
نويسنده: فيليپ راث مترجم: افشين رضاپور تهيه براي اينترنت: آرشarashform@yahoo.com و…… http://www.farsibooksonline.blogspot.com دربارهي فيليپ راث فليپ راث در سال 1933در نيوجرسي امريكا به دنيا آمد و در دانشگاههاي روتگِرز، بوكنل و شيكاگو درس خواند. با اولين كتاباش ((خداحافظ كلمب، Goodbye Colombus 1959)) جايزهي ملي كتاب را در بخش داستان از آن خود كرد. در 1969 از داستان ((خداحافظ كلمب)) فيلمي ساختند. اولين رماناش((رهايي، Letting Go 1962))كشمكش پرفسور يهودي جواني را نشان ميدهد كه بين عقل و احساس در مانده است و اين روند با انتشار كتاب (( وقتي او خوب بود، When she was good 1967)) ادامه يافت. در 1969 ((بيماري پورتنوي، Portnoy`s Complaint ))را نوشت،كتابي پر طرفدار و بحث انگيز كه روابط جنسي الكساندر پورتنوي را تحليل ميكند و به شيوهي تكگوييهاي پورتنوي در لحظات روان درماني روايت ميشود. كتابهاي ديگرش در اين دوران ((سينه The Breast 1972)) ((رمان بزرگ امريكايي، The Great American Novel 1973)) و ((زندگي من به عنوان يك مرد، My life as a Man 1974)) هستند. در ((پرفسور شهوت، The Professor of Desire»( 1977) ))يك روشنفكر جوان يهودي به جست و جوي اقناع شخصي بر ميآيد. رمانهاي ((نويسندهي پردهنشين، ((The Ghost Writer»1(1979) ((زوكرمن آزاد، Zuckerman Unbound 1981))((درس آناتومي، The Anatomy Lesson 1983)) و ((ضد زندگي،The Counterlife 1986)) زندگي و مشكلات ناتان زوكرمن نويسنده را بررسي ميكنند. راث در دههي نود آثار پرشوري منتشر كرد. در ))ميراث، Patrimony 1991)) تلاش پدرش را در كشاكش يك بيماري مهلك به تصوير كشيد. همچنين، رمانهاي((نيرنگ، Deception 1990 ))و ((تئاتر روز سبت، Sabbath`s Theater 1995)) را نوشت كه در سال 1995 جايزهي ملي كتاب را در بخش داستان به او اختصاص داد و در سال 1998(( مرغزار امريكايي، (American Pastoral 1997) برندهي جايزهي پوليتزر شد. ((من با يك كمونيست ازدواج كردم، I Married A Communist 1998)) به زندگي سه دوست ميپردازد كه در دههي پنجاه به جريانات ضد كمونيستي امريكا پيوسته بودند. در ((ننگ بشر، The Human Stain 2000)) دوباره ناتان زوكرمن به عنوان راوي باز ميگردد و در ((حيوان محتضر،The Dying Animal 2001)) شخصيتهاي رمانهاي(( سينه)) و ((پرفسور شهوت)) بار ديگر به ايفاي نقش ميپردازند. …و مباحثي را كه همواره با استادم پيرامون سرشت بشر در گوشه و كنار جهان داشتيم، به ياد ميآورم. هر گاه سخن به(( دروغ و دروغ پردازي))ميكشيد،او به سختي درمييافت؛هر چند كه خود تيزبينانهترين قضاوتها را داشت؛ و اينگونه استدلال ميكرد كه: گفتار ما را به درك يكديگر و دريافت حقايق رهنمون ميشود و اگر كسي راستي را ناراست بنمايد، اين مقاصد به شكست انجاميده است؛ چون ديگر نميتوان گفت كه من او را درك كردهام؛ و با دريافت حقيقت - حقيقتي كه او بر جاي مينهد و بسيار بدتر از جهالت است- فاصلهي بسيار دارم؛ زيرا بايد باور كنم كه سپيدي سياه مينمايد و بلندي، كوتاه؛ و اينها همه انديشههاي او بودند دربارهي دروغ كه نوع بشر آن را اين گونه خوب آموخته و در سراسر جهان به كار بسته است. جاناتان سويفت؛ سفري به Houyhnhnms (1726) ...انسان بايد دريابد كه هرج و مرج سياسي امروز با تباهي زبان ارتباط دارد؛ و شايد بتوان با ايجاد تحولي در مقصود كلام، به پارهاي اصلاحات دست يازيد … زبان سياسي - و با تفاوتهايي اين مسئله در مورد همهي گروههاي سياسي،از محافظهكاران تا آنارشيستها، صدق ميكند- طوري طراحي شده كه دروغها را حقيقت و قتل را معتبر جلوه دهد؛ و به باد پاك، ظاهري انجماد گونه ببخشد. جرج ارول؛ سياست و زبان انگليسي. ( 6 94 1 ) من براساس باورهاي شخصي و مذهبيام، سقط جنين را يك شكل غير قابل قبول كنترل جمعيت ميدانم. به علاوه، قادر نيستم روشهاي نامحدود سقط جنين يا سقط جنين عامدانه1 را با اعتقادم به قداست زندگي بشري - و زندگي نازادگان - سازگار نمايم؛ چون بيشك نازادگان نيز حقوقي دارند، حقوقي كه در قانون مشخص و حتي در اصول مشروح سازمان ملل، به رسميت شناخته شده است. ريچارد نيكسون؛ سن كِلِمنت، سوم آوريل 1971 1.به نويسندهاي اطلاق ميشود كه در ازاي پول، آثارش را به نام ديگران چاپ ميكند. 1. Abortion On Demand رئيس جمهور ما( هنرپيشهي دغل و دوستانش) نويسنده: فيليپ راث مترجم: افشين رضاپور Our Gang( Starring tricky And His friends) Written by Philip Roth Translated by Afshin Rezapur 15 دغل يك شهروند مسئلهدار را آرام ميكند. 25 دغل يك كنفرانس مطبوعاتي برگزار ميكند. 43 دغل بحران ديگري را از سر ميگذراند يا نشست آموزشي فنون مسابقه. 119 دغل براي ملت نطق ميكند(خطابهي مشهور چيزي در حكومت دانمارك پوسيده است). 163 ترور دغل. 221 در راه بازگشت يا دغل در جهنم. يك دغل يك شهروند مسئلهدار را آرام ميكند شهروند :قربان، اجازه بدهيد به خاطر پشتيبانيتان- در سوم آوريل- از قداست زندگي بشري و زندگي آنها كه هنوز متولد نشدهاند، به شما تبريك بگويم. اين كار، به خصوص با در نظر گرفتن نتايج انتخابات نوامبر، شجاعت فراواني ميخواست. دغل: سپاسگزارم. البته ميشد عوام پسندانه عمل كرد و در برابر قداست زندگي بشري ايستاد؛ اما بي پرده بگويم، من ترجيح ميدهم فقط يك دوره رئيس جمهور باشم و به اعتقادم عمل كنم تا با اتخاذ موضع سادهاي مثل آن، دور دوم انتخابات را هم ببرم. روي هم رفته من طبق وجدانم عمل ميكنم، درست مثل راي دهندگانم. شهروند: همهي ما وجدان شما را تحسين ميكنيم قربان. دغل: متشكرم. شهروند: ميتوانم در ارتباط با ستوان كالِي Calley و محكوميتاش در قتل بيست و دو روستايي ويتناميِ اهل مايلايMy Lai1، سؤالي از شما بپرسم؟ دغل: البته. حتماًَ اين سؤال را به عنوان نمونهي ديگري از امتناع من در انجام كارهاي عوام پسندانه مطرح ميكنيد. شهروند: چه طور قربان؟ دغل: خوب، بعد از برپايي اعتراض عمومي عليه آن محكوميت، عاميانه بود كه بخواهم در مقام فرماندهي كل قوا بيست و دو شهروند غير نظامي را به جرم توطئه در قتل ستوان كالِي محكوم كنم. عاميانهتر از آنكه فكرش را بكنيد؛ اما اگر روزنامه ها را بخوانيد، ميبينيد كه من زير بار نرفتم و فقط به مرور موضوع جنايت او، و نه آنها، بسنده كردم. همانطور كه گفتم، ترجيح ميدهم فقط يك دوره رئيس جمهور باشم؛ و شايد بهتر باشد حالا كه حرف ويتنام بـه ميان آمد، موضوعي را كاملاًَ روشن كنم. من به هيچ وجه قصد دخالت در امور داخلي كشور ديگري را ندارم. اگر رئيس جمهور تئو، طبق بعضي از قوانين ويتنام كه با فرايض اجدادي ارتباط نزديك دارد، بخواهد و دليل كافي داشته باشد كه بعد از مرگشان به مسئلهي آن بيست و دو روستاييِ اهل مايلاي بپردازد، اين به خودش مربوط است؛ اما به شما اطمينان ميدهم من به هيچ وجه قصد دخالت در فعاليتهاي سيستم قضايي ويتنام را ندارم و فكر ميكنم رئيس جمهور تئو و مقامات منتخب سايگون بتوانند به تنهايي و طبق قانون، رفع و رجوعش كنند. شهروند: قربان، سؤالي كه مرا آزار ميدهد اين است: از آنجا كه من نيز در اعتقاد شما به قداست زندگي بشري سهيم هستم... دغل: درود بر شما. شرط ميبندم كه يکي از دل باختگان فوتبال هم هستيد. شهروند: بله قربان، متشكرم… اما از آنجا كه من نيز در مورد نازادگان احساسي همچون شما دارم، با اين احتمال كه شايد ستوان كالِي مرتكب سقط جنين شده باشد، مشكل پيدا ميكنم. من از گفتن اين حرف بيزارم آقاي رئيس جمهور اما وقتي فكرش را ميكنم كه شايد يكي از آن بيست و دو نفر زن حاملهاي بوده، سخت عذاب ميكشم. دغل: خواهش ميكنم يك دقيقه دست نگهداريد. ما در دادگاههاي اين كشور سنتي داريم كه تا وقتي گناه كسي ثابت نشده، اوكاملاًَ بيگناه است. در مايلاي نوزادان و زناني از سنين گوناگون حضور داشتند ولي من تا به حال حتي يك مدرك كوچك نيافتهام كه در آن گودال زن حاملهاي به قتل رسيده باشد. شهروند: ولي اگر فقط يكي از آنها زن حاملهاي بوده باشد، چه؟ فرض كنيد در بازبيني قضايي، اين موضوع ثابت شود. از آنجا كه شما به قداست زندگي بشري و زندگي نازادگان معتقديد، آيا در استيناف ستوان كالِي تحت تاثير قرار نخواهيدگرفت؟ به عنوان يك مخالف سقط جنين بايد اعتراف كنم تاثير عميقي بر من ميگذاشت. دغل: خوب، اين اعتراف را به حساب پاكدلي شما ميگذاريم اما من به عنوان يك وكيل مجرب بايد بدون گرفتار شدن در هزارتوي احساسات، قضيه را بررسي كنم. اول بايد پرسيد آيا ستوان از حاملگي اطلاع داشته؟ پر واضح است كه اگر ظاهر زن چيزي نشان نميداده، در كمال انصاف بايد پذيرفت كه روح ستوان از اين جريان بيخبر بوده و بنابراين به هيچ وجه مرتكب سقط جنين نشده. شهروند: اگر خود زن به او گفته بود، چه؟ دغل: سؤال خوبي است. شايد واقعاًَ سعي خودش را كرده باشد؛ ولي ستوان كالِي يك امريكايي است و انگليسي حرف ميزند، درحالي كه يك روستايي اهل مايلاي، ويتنامي است و فقط به زبان ويتنامي اختلاط ميكند. بنابراين به هيچ وجه امكان ارتباط كلامي نبوده و در مورد زبان اشاره هم بايد بگويم: هرگز نميتوان مردي را به دليل عدم درك اشارات يك زن عصبي- اگر نگوييم آشفته- به دار آويخت. شهروند: نه اين منصفانه نيست. دغل: خلاصه اگر حاملگي محرز نبوده، نميشود گفت ستوان كالِي در شكل غيرقابل قبولي از كنترل جمعيت مشاركت داشته؛ بنابراين آنچه او انجام داده با اعتقاد شخصي من به قداست زندگي بشري و زندگي نازادگان، سازگار است. شهروند: ولي قربان اگر محرز بود، چه ؟ دغل: خوب، آن وقت ما در مقام وكلايي كاركشته، بايد سؤال ديگري ميپرسيديم. مثلاًَ، آيا ستوان از حاملگي اطمينان داشته يا در تب و تاب آن لحظه او را با زني فربه اشتباه گرفته. مايهي افتخار ما است كه كاپيتان بازي آن صبح دوشنبهي مايلاي بودهايم؛ اما يادتان باشد در مايلاي جنگ بود و نميتوان از افسري كه مشتي غير نظامي را از گوشه و كنار جمع كرده انتظار داشت يك زن چاق ويتنامي را از زني كه در دوران مياني يا حتي پاياني بارداري به سر ميبرد، تشخيص دهد. حالا اگر آن زن مثلاًَ لباس مخصوص بارداري ميپوشيد، كمك بزرگي به بچههاي ما ميكرد؛ اما در آن روستا زنها چنين لباسي نميپوشند و همه با پيژامه رفت و آمد ميكنند. با اين وضعيت، تشخيص مردها از زنها تقريباًَ غير ممكن است، چه رسد به تشخيص يك زن حامله. بيشك در اين گونه مواقع، آشفتگي بر همه چيز حاكم است و سگ صاحبش را نميشناسد- و اين يكي از مصائب جنگهاي از اين دست است. من دقيقاًَ اطلاع دارم كه ما به آب و آتش ميزنيم تا لباس آزاد امريكايي را به آن روستاها ببريم و به زنها بپوشانيم كه در مواقع قتل عام براي نظاميانمان قابل شناسايي باشند؛ اما ميدانيد، اين مردم رسم و رسوم خودشان را دارند و حاضر نيستند تن به كاري دهند كه آشكارا به نفعشان تمام ميشود. البته ما هم مجبورشان نميكنيم. اصلاًَ به همين دليل در ويتنام هستيم: تا حق انتخاب شيوهي زندگي را به اين مردم، بر اساس آداب و رسوم و اعتقاداتشان، عطا كنيم. شهروند: به عبارت ديگر، اگر ستوان كالِي فقط فرض كرده باشد كه او يك زن چاق بوده و با همين فرضيه كشته باشدش، با اعتقاد شما به قداست زندگي بشري و زندگي نازادگان سازگاري دارد. دغل: دقيقاًَ همين طور است. اگر به من ثابت شود كه ستوان فقط احتمال كمي اضافه وزن داده، به شما قول صد در صد ميدهم كه در استيناف او تعصبي به خرج نخواهم داد. شهروند: ولي قربان، فرض كنيد و فقط فرض كنيد او از حاملگي زن اطلاع داشته. دغل: خوب، حالا ديگر به اصل قضيه رسيديم، مگر نه؟ شهروند: متاسفانه همين طور است قربان. دغل: بسيار خوب، پس حالا به مسئلهي سقط جنين عندالمطالبه1 ميرسيم كه بي هيچ ترديدي از نظر من و بر اساس باورهاي شخصي و مذهبيام غير قابل قبول است. شهروند: سقط جنين عندالمطالبه؟! دغل: اگر اين زن ويتنامي خودش را براي انجام سقط جنين به ستوان كالِي نشان داده باشد... بياييد در بحثمان اينگونه فرض كنيم كه او يكي از آن دخترهاي دَدَري بوده كه هميشه از خانه بيرون ميزنند و خوش ميگذرانند و بعد هم زير بار عواقبش نميروند؛ متاسفانه آنها هم مثل ما از اين جور دخترها دارند : ناهنجارها، ولگردها، لگوريها. همان اقليت كوچكي كه بقيه را هم بدنام مي كنند... ولي اگر اين زن براي انجام سقط جنين خود را به ستوان كالِي نشان داده باشد، با نامهاي كه به فرض كسي براي او به انگليسي نوشته و مثلاًَ ستوان، در گرماگرم آن لحظه، سقط جنين را در جريان مرگ زن مشاهده كرده باشد... شهروند: بله، به نظرم تا اينجايش را با شما موافقم. دغل: خوب، ميخواهم بدانم آيا زن هم- اگر نگوييم بيشتر- به همان اندازهي ستوان مجرم نبوده؟ فقط ميخواهم بدانم آيا اين موضوع اصلاًَ براي دادگاههاي سايگون مطرح نيست؟ بياييد بيپرده حرف بزنيم: آدم اگر به دنبال سقط جنين نباشد كه نميميرد. اگر خود را در شرايط دشوار سقط جنين قرار ندهد كه نميميرد. اين كاملاًَ روشن است. شهروند: موافقم قربان. دغل: بنابراين حتي اگر ستوان در سقط جنين عندالمطالبه مشاركت كرده باشد- من دقيقاًَ به عنوان يك وكيل حرف ميزنم- بايد عوامل تخفيف جرم متعددي را در نظر بگيريد، نه اينكه تلاش كنيد تحت شرايط جنگي يك عمل جراحي را به نمايش بگذاريد. به نظرم براي كارهايي كوچكتر از اين، جراحان بسياري به دادگاه احضار شدهاند. شهروند: براي چه احضار شدهاند؟ دغل: براي جسارتشان. شهروند: اما ... اما آقاي رئيس جمهور، اگر سقط جنين عندالمطالبه نبود، چه؟ اگر ستوان كالِي اين عمل را بدون تمايل، تقاضا يا خواستهي زن انجام داده بود؟ دغل: منظورتان يك شكل آشكار كنترل جمعيت است؟ شهروند: خوب، شايد بهتر باشد بگوييم يك شكل آشكار آدمكشي. دغل: ( انديشناك ) البته سؤال شما بسيار مبهم است. چيزي كه ما وكلا آن را نمونهي فرضي ميخوانيم، درست است؟ اگر يادتان باشد، ما فقط فرض ميكنيم كه يك زن حامله در آن گودال بوده. حالا فرض كنيد اصلاًَ زن حاملهاي آنجا نبوده كه در واقع همهي مدارك و شواهد پرونده هم اين موضوع را ثابت مي كند. بنابراين ما گرفتار يك بحث آكادميك ميشويم. شهروند بله قربان، اگر اين طور فرض كنيم، درگير يك بحث آكادميك ميشويم. دغل و البته هيچ به اين معنا نيست كه من ارزش بالايي براي آن قائل نيستم.حالا ديگر وقت بيشتري به بررسي پروندهي ستوان كالِي اختصاص خواهم داد تا ببينم كوچكترين مدركي دال بر حاملگي يكي از آن بيست و دو زنِ گودالِ ماي لاي وجود دارد يا نه؛ و اگر باشد – اگر چيزي در پروندهي ستوان بيابم كه با اعتقاد شخصيام به قداست زندگي بشري و زندگي نازادگان سازگار نباشد ـ از خودم به عنوان يك قاضي سلب صلاحيت خواهم كرد و پرونده را به معاون رئيس جمهو ر ارجاع خواهم داد. شهروند از شما ممنونم آقاي رئيس جمهور. به نظرم با دانستن اين موضوع، همهي ما امشب راحتتر بخوابيم. 1. دهكده اي در ويتنام جنوبي كه اهالي آن به دستور ستوان كالي، يكي از قصابان جنگ ويتنام، قتل عام شدند. 1.Abortion On Demand دو دغل يك كنفرانس مطبوعاتي برگزار ميكند آقاي بِمال: قربان، با توجه به اينكه بيانيهي سن دِمِنشيا San Dementia1 در سوم آوريل بحثهاي فراواني برانگيخت، اكنون به نظر ميرسد بخشي از آن گفت و گوها بر اين ادعاي صريحِ شما كه مدافع سرسخت حقوق نازادگان هستيد، متمركز شده. بسياري بر اين باورند كه نسبت شما با نازادگان، درست مثل نسبت مارتين لوتر كينگ2 با سياهان امريكا است يا مثلاًَ نسبت رابرت اف. كاريزماي فقيد با مكزيكي تبارها و پورتوريكوييهاي محروم اين كشور. عدهاي معتقدند بيانيهي سن دِمِنشيا، در كنار خطابهي معروف دكتر كينگ ـ من رويايي دارم ـ در كتابهاي تاريخ ثبت خواهد شد. آيا اين مقايسهها را مناسب ميبينيد؟ دغل: خوب، البته مارتين لوتر كينگ مرد بسيار بزرگي بود اما ديگر بايد پذيرفت كه او مرده است. او در مبارزه براي حقوق مردمش رهبر بينظيري بود و معتقدم جايي براي خودش در تاريخ خواهد يافت؛ ولي درعين حال فراموش نكنيد او مثل من رئيس جمهور امريكا نبود و اختيارات قانوني نداشت و اين تفاوت بزرگي است كه نبايد از نظرها پنهان بماند. من فكر ميكنم با فعاليت در حيطهي قانون اساسي بتوانم خيلي بيشتر از آنچه دكتر كينگ خارج از آن و فقط براي يك نژاد خاص مد نظر داشت، در حمايت از نازادگان انجام دهم؛ و اين به معناي انتقاد از دكتر كينگ نيست، بلكه يك حقيقت ساده است. البته ميدانم كه دكتر كينگ به طرز فجيعي به شهادت رسيد. بنابراين اجازه بدهيد موضوعي را براي دشمنانم و دشمنان نازادگان كاملاًَ روشن كنم. براي اينكه اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: آنچه بر سر مارتين لوتر كينگ آوردند، آنچه بر سر رابرت اف. كاريزما و جان اف. كاريزما و قبل از او بر سر همهي امريكاييان بزرگ آوردند، لحظهاي مانع من در انجام تلاشي كه آغاز كردهام، نخواهد شد. من هرگز از نظاميان و تندروها و افراطيون متعصب باكي به دل ندارم. ترسي از برقراري عدالت براي آنها كه هنوز در رحم به سر ميبرند، ندارم؛ و اجازه بدهيد موضوعي را روشنتر كنم: من فقط از حقوق جنينها حرف نميزنم؛ نطفههاي ميكروسكپي هم هستند؛ و فقط اين موجودات كوچك روي جفتند كه چون نماينده و سخنگويي در دولت ملي ما ندارند، زيان فراوان ديدهاند؛ وگرنه براي سياهان و پورتوريكوييها و هيپيها و از اين قماش، هميشه كسي پيدا ميشود كه روضه بخواند. چراتلويزيونهاي ما مدام آشوب و بلوا و تظاهرات و مسخرهبازي نشان ميدهند؟ چون اينها موضوعاتي هستند كه متاسفانه اخبار را ميسازند؛ اما چند نفر تا كنون پي بردهاند كه در اين سرزمين بزرگ ميليونها ميليون جنين، از نظر شكل و ساختار، دچار حادترين و پيچيدهترين تغييرات ميگردند، بي اينكه پرچمي مقابل دوربين تكان دهند و ترافيك را مختل كنند و رنگ بپاشند و حرف ركيك بزنند و لباسهاي عجيب و غريب بپوشند. بله، آقاي بيباك. آقاي بيباك: اما قربان، در مورد آن دسته از جنينهايي كه معاون رئيس جمهور مسئلهسازشان ناميده، چه ميگوييد؟ به نظرم منظورش دقيقاًَ آنهايي هستند كه در پنج ماهگي شروع به لگد زدن ميكنند. آيا قبول داريد كه آنها موجوداتي ناراضي و ناسپاسند؟ و در اينصورت، تا چه حد ميخواهيد كنترلشان كنيد؟ دغل :خوب، اول از همه بايد بگويم كه ما با تفاوتهاي ظريفي از نوع قانوني طرفيم. خوشبختانه (لبخندي شيطاني و محبت آميز ) من يك وكيلم و آموزشهايي كه ديدهام، مرا در شناسايي اين تفاوتها كمك ميكند ( قيافه اي جدي به خود مي گيرد) من معتقدم در اينجا بايد زياد دقت كنيم و بين دو نوع فعاليت، يعني لگدپراني در شكم مادر ـ كه معاون رئيس جمهور به آن اشاره ميكند ـ و حركت در رحم، تفاوت قائل شويم؛ و شك ندارم آقاي معاون نيز همين نظر را دارند. برخلاف آنچه در تلويزيون پخش ميكنند، او هرگز نگفته كه همهي جنينهاي فعال در رحم مسئله سازند. هيچ كس در اين دولت چنين اعتقادي ندارد. در واقع من همين امروز با دادستان كل، جناب «بدجنس» و آقاي« عرعر» در اِف. بي. آي صحبت كردم و همه با هم توافق داشتيم كه حركات خاصي در رحم، پس از پنج ماهگي، نه تنها قطعي است بلكه در يك حاملگي نرمال، مطلوب به نظر ميرسد. اما در مورد آن موضوع ديگر. به شما قول ميدهم كه اين دولت به هيچ وجه عاطل و باطل نمينشيند تا زنان امريكايي در معرض جفتك پراني مشتي تود هي خشونت طلبِ پنج ماهه قرارگيرند. نازادگان ما امريكاييها، از هر نظر، عاليترين گروهي هستند كه آدم در سراسر دنيا سراغ دارد ولي در ميانشان چندتايي هم نخاله پيدا ميشود كه معاون رئيس جمهور به حق و با فصاحت پرشور خاص خود آنها را مسئله سازان و مشكلآفرينان ناراضي ناميده. البته من به دادستان كل آموزشهاي لازم را دادهام تا در برابر آنها برخورد مناسبي اتخاذ كند. آقاي بيباك: لطفاًَ بگوييد اين برخورد از چه نوعي خواهد بود؟ آيا زندانهاي ما مملو از نطفههاي شورشي خواهد شد؟ در آن صورت، چه گونه انجامش خواهيد داد؟ دغل: شايد بتوانم با اطمينان بگويم كه ما بهترين سازمانهاي اجراي قانون را در سراسر جهان داريم و بيشك دادستان كل،جناب» بدجنس«، مشكلات آيين نامهاي را برطرف خواهد نمود. آقاي متواضع. آقاي متواضع: آقاي رئيس جمهور، به رغم تمامي مشكلات طاقت فرساي ملي و بينالمللي كه مدام شما را تحت فشار قرار ميدهد، لطفاًَ بفرماييد چرا تصميم گرفتيد خود را وقف موضوع فراموش شدهي حقوق جنينها بنماييد؟ به نظر ميرسد در اين مورد خاص زود از كوره در ميرويد. علت خشم شما چيست قربان؟ دغل چون من هيچ گونه بيعدالتي را در هيچ دورهاي از حيات مليمان تحمل نميكنم. چون جامعهي ما فقط براي ثروتمندان و نورچشميها ساخته نشده و اكثريت فاقد قدرت نيز در آن حقي دارند. شما خودتان خيلي خوب ميدانيد كه اين روزها چه قدر دربارهي قدرت سياهان، قدرت زنان يا قدرت اين و آن، حرف ميزنند؛ اما پس قدرت آنها كه به دنيا نيامدهاند چه ميشود؟ آيا هيچ حق و حقوقي ندارند؟ بالاخره عضو جامعهي ما هستند يا نه؟ من به سهم خودم فكر ميكنم كه هستند و قصد دارم براي حقوقشان مبارزه مبارزه كنم. آقاي ناقلا. آقاي ناقلا: آقاي رئيس جمهور، همانطور كه مستحضريد، عدهاي معتقدند مصالح سياسي شما را به اين جريان كشانده. نظر خودتان در اين مورد چيست؟ دغل: فكر ميكنم آنها به طرح پيشنهادي من و انجام يك اصلاحات بنيادي در انتخابات 72 كه به نازادگان نيز حق شركت ميدهد، بدبينانه نگاه ميكنند. آقاي ناقل:ا به اعتقاد من ترس آنها از اين است كه شما با پايين آوردن سن راي و اعطاي حق راي به نازادگان، آراء حـزب دمـوكرات را خـنثـي كـنـيـد. ميگويند استراتژيستهايتان به اين نتيجه رسيدهاند كه شما حتي اگر آراء هيجده تا بيست و يك سالهها را از دست بدهيد، در صورتي كه جنوب، كاليفرنيا و نطفهها و جنينهاي سواحل گوشه و كنار را با خود همراه كنيد، دور دوم انتخابات را بردهايد. آيا در اين تحليل حقيقتي نهفته نيست؟ دغل: آقاي ناقلا، دلم ميخواهد يك جواب خودماني بدهم و قضاوت را به عهدهي شما و بينندگان تلويزيون بگذارم. مطمئن باشيد من از عقايد كارشناسان مطلعم. براي برخي از آنها احترام زيادي قائلم و بيشك حق دارند هرچه دل تنگشان ميخواهد بگويند؛ گرچه آدم هميشه اميدوار است كه حرفهايشان در جهت منافع ملي باشد... اما بگذاريد به همهي شما و امريكاييها خاطر نشان كنم- چون اين حقيقتي است كه گويي در سراسر اين گفت و گو ناديده انگاشته شده- من آدم تازهكارِ تازه به دوران رسيدهاي نيستم كه حالا بخواهم حقوق نازادگان را علم كنم و براي خودم دوره بيفتم. به عبارت سادهتر، من كه در ايالت بزرگ كاليفرنيا به دنيا آمدهام، زماني نازاده بودهام و اين در اسناد و بايگانيها ثبت شده و هر كس خواست، ميتواند برود و ببيند. البته شما در تلويزيون و روزنامهها كه به قلم بعضي از خود شما آقايان ميچرخد، اين چيزها را نمييابيد (خندهاي شيطاني و محبتآميز ) اما حقيقت محض است. (قيافهاي جدي به خود مي گيرد ) در واقع من يك كويكر1 نازاده بودهام؛ و بگذاريد خاطر نشان كنم - چون اين مسئله به خاطر حملهي شريرانه و بلاهتباري كه عليه معاون رئيس جمهور شده، ضروري به نظر ميرسد - معاون رئيس جمهور ، آقاي بيكس و كار2، هم زماني يك نازاده بوده، يك امريكايي- يوناني نازاده و همواره به آن افتخار كرده. ما همين امروز صبح با هم صحبت ميكرديم كه چه گونه او زماني يك امريكايي- يوناني نازاده بوده و چه قدر اين موضوع براي او اهميت داشته! و وزير «كون كتل» و وزير « پيري جان نميري» و دادستان كل هر كدام براي خودشان زماني يك نازاده بودهاند. من ميتوانم همهي اعضاي كابينهام را نام ببرم و به شما نشان دهم كه تك تك اين مردان نيك، زماني نازاده بودهاند. حتي وزير «دمدمي» كه خودتان بهتر ميدانيد، وقتي اينجا با تيم ما كار ميکرد، اختلاف نظرهايي با او داشتم نيز زماني يك نازاده بوده؛ و اگر نگاهي به رهبران جمهوري خواه در مجلس و در سنا بياندازيد، مرداني را خواهيد يافت كه زمان درازي قبل از انتصابشان، در يكي از مناطق اين كشور، در مزارع، شهرهاي صنعتي و شهرهاي كوچكي كه در طول و عرض اين جمهوري بزرگ گستردهاند، نازاده بودهاند. زن خود من زماني نازاده بوده و همانطور كه شايد حدس بزنيد، همهي بچههاي من زماني نازاده بودهاند. بنابراين وقتي ميگويند ديكسون فقط براي كسب آراي بيشتر سنگ اين قضيه را به سينه ميزند... فقط از شما ميخواهم اين ليست نازادگاني كه من هم اكنون در زندگي شخصي و اجتماعيام با آنها سر و كار دارم را مد نظر داشته باشيد و بعد قضاوت كنيد. به نظرم درخواهيد يافت كه با گذر هر روز، مردم اين كشور به اين نتيجه خواهند رسيد كه در اين دولت، جنينها و نطفههاي امريكايي سرانجام حقوق خود را بازيافتهاند. دلبر خانوم ! به نظرم ابروهايتان را بالا انداختيد؟ دلبر خانوم: قربان، فقط ميخواستم بگويم پرزيدنت «بي.جانسون چاچول باز» هم قبل از اينكه قدم به كاخ سفيد بگذارد، يك نازاده بوده. البته ايشان عضو حزب دموكرات بودند. ممكن است در اين مورد هم نظري بدهيد؟ دغل: دلبر خانوم، من اولين نفر در اين پست بودم كه نازاده بودن پيشينيانم را ستايش كردم. شك ندارم او، قبل از قدم نهادن به زندگي اجتماعي، نطفهي برجستهاي در تگزاس بوده. من ادعا نميكنم دولتم اولين دولت تاريخ است كه بر موضوع حقوق جنيني اشراف كامل دارد. ميگويم ما ميخواهيم كاري براي آنها انجام دهيم. آقاي واقع بين. آقاي واقع بين: آقاي رئيس جمهور، ميخواهم نظر شما را در مورد مشكلات علمي اعطاي حق راي به نازادگان بدانم. دغل: البته، آقاي واقع بين. شما با اين كلمهي علمي درست به هدف زديد. براي اينكه اشتباهي پيش نيايد بايد بگويم، مشكل ما مشكل تناسبهاي نامتعادل است. بعيد نيست در روزنامههاي فردا بنويسند: غير ممكن است. ناشدني است. يك خواب اتوپيايي است و از اين قبيل حرفها؛ اما اگر خاطرتان باشد، وقتي پرزيدنت كاريزما در سال 1961 به كنگره رفت و اعلام كرد كه اين كشور قبل از پايان دهه انسان را بر كرهي ماه قرار خواهد داد، عدهاي آماده ميشدند تا به او برچسب رويايي و خوابديده بچسبانند؛ ولي ما انسان را به ماه برديم. با مهارت و همياري امريكايي انسان را روي سطح ماه گذاشتيم. به همين دليل، من اطمينان صد در صد دارم كه مردم علم شناس و تكنيك دوست ما ميروند تا خود را وقف اعطاي حق راي به نازادگان كنند و اين حتي به يك دهه نيز نميكشد و قبل از نوامبر 1972 به واقعيت خواهد پيوست. آقاي واقع بين: يك برنامهي ضربتي از اين دست، چه قدر هزينه برميدارد ؟ دغل: من ظرف ده روز آينده بودجهي پيشنهاديام را تسليم كنگره خواهم كرد ولي اجازه بدهيد بگويم: بدون ايثار و فداكاري نميتوان به شكوه و عظمت رسيد. برنامهي تحقيق و توسعه، طبق برآورد مشاورين، ارزان به دست نخواهد آمد و دركل آنچه در موردش حرف ميزنيم، كمتر از اصل بنيادين دموكراسي ـ يعني حق راي ـ نيست. باور نميكنم كه وقتي ميتوان چنين قدم بزرگي برداشت، اعضاي كنگره باز هم بخواهند حزب بازي راه بيندازند و سياست بافي كنند؛ قدمي كه نه تنها براي ملت ما، بلكه براي نوع بشر پيشرفت بزرگي به شمار ميآيد. مثلاًَ تصورش را هم نميكنيد كه اين قضيه چه تاثيري بر مردم كشورهاي در حال توسعه خواهد گذاشت. روسها و چينيها حتي به بزرگترها نيز حق راي نميدهند و اينجا ما در امريكا، بيليونها بيليون دلار پول ماليات دهندگان را خرج يك پروژهي علمي ميكنيم تا به آنهايي كه نه ميبينند، نه ميشنوند، نه حرف ميزنند و نه حتي فكر ميكنند، حق تعيين سرنوشت خودشان را بدهيم. ما بچههايمان را براي جنگ و شهادت به سرزمينهاي دور دست ميفرستيم تا مردم بيدفاع حق انتخاب حكومت دلخواهشان را داشته باشند و بعد برميگرديم و از اعطاي همان حق به بخش عظيمي از جمعيتمان، فقط به دليل اينكه به جاي نيويورك سيتي در جفت يا رحم زندگي ميكنند، سر باز ميزنيم. چه شوخي غمناكي! به راستي كه اين از علائم آشفتگي و سالوس ملي است. آقاي مچ گير. آقاي مچ گير: آقاي رئيس جمهور، آنچه مرا تكان ميدهد اين واقعيت است كه شما تا به امروز - و فكر مي كنم به شكلي خودخواسته - به عنوان فردي شناخته شدهايد كه گرچه با روشها و ايدههاي جوانان بيگانه نيست اما همواره نسبت به آگاهي آنها ترديد داشته. آيا پشتيباني از حقوق كساني كه به مرحلهي جواني نرسيدهاند و هنوز در دوران تكوين به سر ميبرند، يك عقب گرد راديكال نيست؟ دغل: خوب، خوشحالم اين نكته را پيش كشيديد؛ چون فكر ميكنم يك بار و براي هميشه نشان خواهد داد من چه قدر انعطافپذيرم و چه قدر هميشه مشتاقم حرفهاي مردم را بشنوم و به تقاضاي هر گروه اقليتي، هر قدر هم كه ضعيف باشند، پاسخ دهم. به شرط اين كه حرف منطقي بزنند و فحش و فضيحت و رنگ پاشي به راه نياندازند. بايد اين ارگانيسمهاي كوچك را سرمشق خود قرار دهيم كه به هيچ دليلي حاضر نميشوند فقط براي پرت كردن حواس رئيس جمهورشان از مسابقات فوتبال، بر چمنزار كاخ سفيد اردو بزنند. آنها با سكوت و ادب خود واقعاًَ مرا تحت تاثير قرار دادهاند. فقط اميدوارم همهي امريكاييها، مثل خود من، به نازادگانمان افتخار كنند. آقاي شيفته: آقاي رئيس جمهور، من شيفتهي جنبههاي تكنولوژيك كار شدهام. لطفاًَ اشارهي مختصري بفرماييد كه نازادگان دقيقاًَ چه گونه آراءشان را در صندوق خواهند انداخت؟ من مخصوصاًَ شيفتهي اين نطفههاي روي جفتم كه حتي سيستم عصبي رشد يافته هم ندارند، چه رسد به اندامهاي ماهيچهاي كه لازمهي يك راي گيري معمولياند! دغل: خوب، اول از همه بايد يادآوري كنم كه در قانون اساسي ما هيچ چيز مانع از راي دادن نميشود، حتي عقب ماندگي جسمي. نه، اينجا از آن كشورها نيست. ما در اين كشور معلولين عزيز فراواني داريم كه البته مثل راهپيمايان جزو اخبار نيستند. آقاي شيفته: من نگفتم اين نطفهها به دليل نداشتن سيستم عصبي مركزي، بايد از راي دادن محروم گردند.من به ساز و كار شگفت انگيز آن فكر ميكردم. مثلاًَ اگر اين نطفهها نتوانند روزنامه بخوانند و تلويزيون تماشا كنند، چه گونه ديدگاههاي مختلف را ميسنجند و از ميان كانديداهاي گوناگون، انتخاب هوشمندانهاي انجام ميدهند؟ دغل: خوب، به نظرم شما بر اين ادعاي بزرگ انگشت گذاشتهايدكه نازادگان نيز حقوق شهروندي دارند و محروميت ديرينهي آنها از حق راي، جنايتي هولناك به شمار ميرود. اينجا ديگر پس از مدتها، ما گروه بزرگي از راي دهندگان را داريم كه به سادگي با روايتهاي دگرگون و تحريف شده از واقعيت گمراه نميشوند. واقعيتي كه از طريق رسانههاي مختلف به ملت امريكا تحميل مي شود. آقاي منطقي. آقاي منطقي: اما چه طور ممكن است با ذهنشان، يا زرده و هستهي سلول و هرچه كه دارند، به نتيجهاي برسند آقاي رئيس جمهور؟ بسياري بر اين باورند كه آنها در آنچه اتفاق ميافتد، كاملاًَ بيگناهند. دغل: بيگناه خواهند بود آقاي منطقي؛ اما بگذاريد سؤالي از شما و همهي بينندگان تلويزيون بپرسم: يك بيگناه كوچك چه ايرادي دارد؟ ما زبان ركيك داشتهايم. ريا كاري داشتهايم. مازوخيسم و واي و واويلا داشتهايم. شايد امروز چندتايي آدم بيگناه تنها چيزي باشد كه اين كشور، براي رسيدن به شكوه مجدد خود، نياز دارد. آقاي منطقي: بيگناهان بيشتر آقاي رئيس جمهور ؟ دغل: آقاي منطقي، اگر مجبور بودم بين آشوب و طغيان و نزاع و نارضايتي در يك دست و بيگناهي بيشتر در دست ديگرم يكي را انتخاب كنم، به نظرم بيگناهي را انتخاب ميكردم. آقاي بد كلاژ. آقاي بد كلاژ: آقاي رئيس جمهور، در صورتي كه تمام اين قضايا در انتخابات 72 به وقوع بپيوندد، چرا معتقديد نطفهها و جنينهاي واجد حق راي، به ديدگاههاي دموكراتيك شما راي خواهند داد؟ در مورد فرماندار «افراطي» چه ميگوييد؟ اگر او دوباره كانديد شود، بخش مهمي از آراء جنينها را، به خصوص در جنوب، به خود اختصاص نخواهد داد؟ دغل: بگذاريد اين طور بگويم : من براي فرماندار «جرج افراطيِ آلابامايي» احترام زيادي قائلم. مثل همان احترامي كه براي سناتور «هوبرت تو خالي» قائلم. آنها هر دو مردان كارآمدي هستند و مطمئنم با اعتقاد راسخ از راست تندرو و چپ افراطي جانبداري ميكنند؛ اما راستش من تا به حال از هيچ يك از اين جنتلمنها نشنيدهام كه با همهي تندرويهايشان، صدايشان را به طرفداري از نازادگان ـ اين زيان ديدهترين گروه امريكايي ـ بلند كنند. در نتيجه بيدليل نبود كه ميگفتم با فرا رسيدن انتخابات، نطفهها و جنينهاي اين كشور به ياد خواهند آورد چه كسي براي آنها تلاش كرد و كه بود كه عامه پسندترين و باب روزترين ديدگاهها را به بوق تبليغات زد؛ و به ياد خواهند داشت چه كسي در ميانهي يك جنگ خارجي و يك بحران نژادي داخلي، خود را وقف كرد تا از اين كشور مكان مناسبي براي زندگي افتخار آميز نازادگان بسازد. تنها اميدم اين است كه آنچه در زمان تصدي اين پست و در حد توانم به طرفداري از آنها انجام ميدهم، روزي به جهاني بيانجامد كه در آن هر كسي، بدون توجه به نژاد و رنگ و مذهب، نازادهاي باشد. به نظرم اگر رويايي در سر داشته باشم، همين است. خانمها و آقايان، متشكرم. آقاي بِمال از شما بسيار ممنونيم آقاي رئيس جمهور. 1.Dementia نوعي به هم ريختگي مزمن عقلي و احساسي كه از بيماري مغزي ناشي ميشود. 2. Martin Luther King(1929-1968)كشيش بابتيست و رهبـر سيـاهان امريـكا در مبارزهي صلح آميز عليه تبعيض نژادي.سخنراني او با جملهي آغازين ((من رويايي دارم ...))از شهرت به سزايي برخوردار است.كينگ در 1964جايزه ي صلح نوبل را گرفت و در 1968در ممفيس ترور شد. 1. Quaker . عضو كليساي The Society Of Friends . جرياني مذهبي كه خود را وقف اصول صلح آميز كرده و مراسم رسمي كليسا از جمله نيايش را مردود ميشمارد. 2.نام معاون رئيس جمهور در متن اصلي What`s-his-name است. سه دغل بحران ديگري دارد؛ يا نشست آموزشي فنون مسابقه دغل گرم كن فوتبالي را كه طي چهار سال نيمكت نشيني در كالج پريسير prissier ميپوشيد، به تن دارد. گرمكناش مثل چهل سال پيش، هنوز كاملاًَ تازه است. شب هنگام كه سرگشته و حيران از بار مسئوليت رياست جمهوري، بيخوابي به سرش ميافتد، پي در پي از تختخواباشيين ميآيد و دزدانه از كاخ سفيد بيرون ميزند و به اتاق رختكن ضد انفجار زيرزميني (كه تحت نظارت او توسط بازيكنان آماتور بالتيمور و كميسيون انرژي اتمي ساخته شده ) ميرود. طوري لباس پوشيده كه گويي براي مسابقهاي بزرگ مقابل رقيب تاريخي پريسير آماده شده است ثل دوران حملهي كامبوج و كشتار كنت استيت state Kent، كتفبندش و گلميخ كفشها و كلاه ايمني و شورت چسباني كه روي بيضه بندِ چرميِ پهلوانيِ خود بسته و پشت كردناش به آينه و نگاهاش از روي شانههاي بزرگاش به شمارهاي كه بر پشت خود دارد، به شكلي تزلزل نابراي بازگرداندن اميدش در انجام كاري كه به پشتيباني از دويست ميليون امريكايي به عهده گرفته، كافي مينمايد. در واقع، حتي در ميانهي شگفت انگيزترين اشتباهات بين المللي و فجايع داخلي، توانسته است با كمك گرم كن فوتبالاش و يك فيلم جنگي خوب، مثل توصيف خودش از رهبر واقعي در كتاب ششصد بحران، رهبري خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس، از مهلكه جان سالم به در برد. زماني آنچه را كه در مورد رهبري از شورشهاي 1958كاراكاس Caracas1- كه در زمان معاونت او و در پي ديدارش از كاراكاس اتفاق افتاد - آموخته بود، در جملهاي خلاصه كرد تا با تمركز كامل بر چگونگي رويارويي با خطر، بر هرانديشهاي در مورد هراس شخصياش خط بطلان بكشد و در آن كتاب نوشت: (( آنچه در شرايطي از اين دست ضروري مينمايد، اين نيست كه شجاعانه با خطر مواجه شويم و نامش را وسوسهي فداكاري بگذاريم.)) اما امشب، هر قدر هم كه مقابل آينه ادا و اطوار درآورده و ژست دورخيز كنندهها را گرفته و دستاناش را عقب برده تا توپي فرضي را ( در حالي كه خط مقابل مورد حملهاش قرار داده) براي پاسگير پايين زمين پرتاب كند، نتوانسته بر هراس شخصي خود خط بطلان بكشد و وسوهي فداكاري نيز دريچهاي به رويش نگشوده است. به رغم دو ساعت تمام بازي مقابل آينه- و هشتاد و هفت پاس موفق از يكصد پاس و دستاوردي معادل دو هزار و ششصد و ده يارد براي يك شب( ركورد كاخ سفيد)- هنوز قادر نيست براي مقابله با خطري كه با آن مواجه است، تمركزنمايد. بنابراين مشاورين نزديك خود را از خواب بيدار كرده و آنها را به خاطر آنچه در اصطلاح فـوتـبـال نـشست آمـوزشـي نـامـيده ميشود، به اتاق رخت كن زير زميني فراخوانده است كنار در كاخ سفيد، يك مامور سري كه به هيئت مبدل متصدي اتاق رخت كن در آمده- اما قاب اسلحهي زير بغلاش پيدا است- با شورت ورزشي، كفش كتاني و تيشرتي كه رويش نوشته شده: ((كاخ سفيد))به هر يك گرمكني ميدهد. حالا مربيان در حالي كه روي نيمكتهاي مقابل تخته سيبزرگ نشستهاند، به دقت به دغل گوش ميكنند كه كلاه ايمني در دست، بحراني را كه به دليل فداكاري با آن مواجه شده، شرح ميدهد. دغل هيچ نميفهمم. چگونه جوانها اين مزخرفات را در مورد من ميگويند!؟ چهگونه اين شعارها را فرياد ميزنند و پرچم تكان ميدهند!؟ آن هم در مورد من! آقايان، از گزارشها برميآيد كه ساعت به ساعت گستاختر و جريتر ميشوند. تا هنگام صبح شايد شاهد شگف دگرگوني تاريخ باشيم: انقلابي به دست پيشاهنگان امريكا! در تلاش براي آرام كردن خويش و براي اينكه قاطع و با اعتماد به نفس باشد، كلاه ايـمنياش را به سـر مـيگذارد حـالا وقتي آن ناراضيان جنگ ويتنام به كاخ كنگره آمدندتا مدالهايشان را پس بدهند، براي خودش چيزي بود. همه ميدانستند كه آنها فقط مشتي كله شق دست و پا بريدهاند و بنابراين، بهترين كاري كه ميتوانستند با وقتشان بكنند اين بود كه لننگان بـچـرخـنـد و بـراي خـودشـان نـوحـه بخوانند. البته نميتوانستند نسبت به جنگي كه به خاطرش نيمي از آنها روي ويلچير افتاده بودند، بيغرض باشند؛ اما آن چه اكنون داريم فقط مشتي آدم نمك نشناس نيست. اينها پيشاهنگاند! و لحظهاي هم به ذهنتان خطور نكند كه مردم، بيكار بنشينند و شاهد باشند پيشاهنگ، يك پيشاهنگ عقاب[1]، از پلههاي كاخ كـنـگره بالا برود و رئيس جمهور امريكا را پيرمرد كثـيـف بنامد. براي اينكه اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم اگر ما با اين پيشاهنگهاي خشمگين، با خونسردي و اعتماد به نفس و قاطعيتي كه من با خوروشچف در آن آشپزخانه رو برو شدم، برخورد نكنيم، از فردا من اولين رئيس جمهور امريكا خواهم بود كه حتي بيشتر از« بي. جانسون چاچول باز» مورد نفرت و انزجار است. آقايان، شما ميتوانيد بدون موافقت كنگره به جنگ برويد. ميتوانيد اقتصاد را به نابـودي بكشانيـد و حقـــوق اسـاسي انسانهـا رير پا بگذاريد اما نميتوانيد اصول اخلاقي پيشاهنگان امريكا را نقض كنيد و انتظار داشته باشيد دوباره به عنوان بالاترين مقام اجرايي اين سرزمين انتخاب شويد! با اين حال وقتي من آن سخنراني را در سن دِمِنشيا انجام دادم، بسيار... بسيار بينقص و حتي شايد بتوان گفت درخشان و ابتكاري به نظر ميرسيد. پنج دقيقهي بعد حتي يادم نبود از چه دفاع كردهام. رقباي سياسيام چنان از حذف من نا اميد شدند كه با تحريف آن حرفهاي تماماًَ بي سر و تهِ بيضرر به اين دروغ هيولايي، نه تنها به من بلكه به مقام شكوهمند رياست جمهوري هم جسارتردند! آقايان، من در بازيِ كريه سياست تازه وارد نيستم. هزار جور مغلطهكاري و حقهبازي ديدهام؛ دروغ و تهمت و جعل و پدر سوختهبازي و تحريف تمام و كمال حقيقت. وقتي پاي تكنيك ترور شخصيت به ميان آيد، آن طور هم نيست كه بنشينيد و احمق خطابم كنيد. سالها پيش وقت آنها سناتور جوزف مك كاتاستروفي بيچاره را به چار ميخ كشيدند - فقط به دليـــل ايــنكـه نظــرش در مــورد تعــدادي از كمونيستهاي وزارت امور خارجه عوض شده بود- من با وحشت و انزجار نگاه ميكردم. شاهد بودم كه چند وقت پيش با قاضي كارسوِلCarsell چه كردند. ديدم چه بازياي سر قاضي هينسورثHaynsworth در آوردند. اصلاًَ چرا راه دور برويم. بـبينيد درست يك ماه پيش، وقتي وزير «كون كتل» آن چپق قلابي را در برابر كميتهي روابط خارجي سنا بلند كرد و گفت آن چپق از لائوس آمده و نه ويتنام، چه بامبولي ميخواستند سرش در بياورند؟ فقط پنج مايل آن طرفتر، و چيزي نمانده بود به خاطر آن حرف دارش بزنند؛ اما بايد اعتراف كنم در طول اين ه سال كس كلك بازي، هرگز كسي اين چنين خيانتبار و ماكياولي از دهان من دروغ نزده... مگر من چه گفتم ؟ بياييد نگاهي به نوار بياندازيم. در واقع من چيزي نگفتم. مطلقاًَ چيزي نگفتم. از حقوق نازادگان دفاع كردم. يعني اگر مشتي حرف مفت هم تحويلشان دادم، همان بود. لاطائلات محض! و انگار اصلاًَ معلوم نبود چه ميخواستم بكنم. حتي به منشور سازمان ملل متوسل شدم؛سازمان ملل.پس ديگر چه ممكن بود گفته باشم كه تمامي موضوع را مزخرف جلوه دهد؟ شايد انتظار داشتند از اصول مشروح صنف اتومبيل سازي امريكا حرف بزنم. شايد بهتر بود تمام سخنراي را به زبان زرگري انجام ميدادم و ادا و اطوارهاي مسخره در ميآوردم! يا نكند بايد مثل دلقكها حرف ميزدم! ولي من اين كار را نكردم؛ چون از تحكم كردن به ملت ابا دارم؛ براي اينكه از غر زدن خوشم نميآيد. نميخواهم باور كنم كه مردم اين سرزمين، توانايي تشخيصشنيعترين شكل رياكاري و تناقضگويي آشكار را ندارند … و حالا اين است، اين است پاداش ايمانم به امريكا. پيشاهنگان مقابل دوربينهاي تلوزيوني فرياد ميزنند كه اي.ديكسون دغل طرفدار جماع است. ملت را به زنا كاري ترغيب ميكن مربي سياسي البته فعلاًَ فقط پيشاهنگها هستند قربان. دغل: امروز پيشاهنگها هستند ( توي نيمكتِ مقابل تخته سياه فروميرود و تقريباًَ هق هقي را فرو مينشاند) فردا همهي جهان! … و زنم؟ او چه فكري خواهد كرد؟ اگر حرفهايشان را باور كند، چه ؟ بچههايم چه طور؟ راي دهندگان مربي معنوي دست نگه داريد، دست نگه داريد آقاي رئيس جمهور. من دلتنگيهاي شما را درك ميكنم، بـه خصـوص در ارتـباط بـا خانوادهي خوبتان؛ اما بيتعارف بگويم، باور ندارم مردمي كه شما را در تلويزيون ميبينند، بيش از آنها كه شما را از نزديك ميشناسند در دام چنين تهمت آشكاري بيفتند. اگر فقط يك مرد در دنيا باشد كه با هر حرف و عملش، با ايمااشارهاش، با نگاه و نيشخندش و بالاخره با لبخند هميشگياش، خط بـطلان بر تمامي اين اتهامات افترا آميز بكشد،آن مرد شما هستيد. دغل: ( تكاني ميخورد ) از قدرداني شما سپاسگزارم عاليجناب. بيشك من در صحبتهايم با ملت هميشه كوشيدهام حتي اشاره هم نكنم كه از آميزش جنسي كوچكترين اطلاعي دارم. به علاوه، به خانوادهام آموزشهاي لازم را دادهام تا تحت هيچ شرايطي فاش نكنند كه يكي از ما در زندگي خصوصيمان گرفتار ميل و شهوت جنسي شدهايم و خارج از قدرت سياسي، اصلاًَ رغبتي به آن داشتهايم. شايد اين را به حساب بيحيايي من بگذاريد اما افتخار ميكنم كه اگر به دليل عرق كردن فراوانم در تلويزيون نبود، مردم امريكا هيچ راهي نمييافتند بگويند زير لباس من گوشتي وجود دارد؛ و البته همه از تصميمي كه در شب زندهداريهاي چند شب پيش در اين اتاق گرفتم، اطلاع داريد و ميدانيد به زودي، وقتي به بيمارستان والترريد بروم و تحت يك عمل جراحي محرمانه غدد عرقي روي لب بالاييام را بردارم، اين مشكل نيز برطف خواهد شد. آقايان ! ببينيد چه قدر فداكاري ميخواهد كه آدم خود را از هر چه نمايانگر اندكي بدن انساني است، جدا كند! و حالا اين اتهام را به من ميزنند! انگار طرفداري از حقوق نازادگان مدرك محمول بر صحتي بوده - يعني اين كه مدارك كافي براي اثبات يا استنباط حقيقت وجود دارد.... ما وكلا با همان عبارت از آن ياد مي كنيم.... همان طور كه ميدانيد من قبل از ورود به كاخ سفيد ي وكيل بودم، بنابراين عبارتهايي از آن دست را خيلي خوب ميشناسم.... انگار مدرك محمول بر صحتي بوده دال بر اينكه من بيشتر به روند توليد نازادگان علاقه داشتهام. به خاطر آن نطق بيضرر متهم شدهام كه مردم را به جماع ترغيب ميكنم تا به توليد نازادگاني وااين حقوق بپردازند. چنين تهمتي هيچ صحت ندارد! و تازه گيرم مردم چنين كاري هم ميكردند، چه اهميتي براي من داشت! اصــلاًَ چـه طور ميتوانستم اهميت بدهم؟ من، رئيـس جـمهـور امريكا و رهبر جهان آزاد كه سيصد و شـصت و پنج روز سال، از صبح سحر تا كلهي شام، با بند بند وجودم جان ميكنم و خر حمالي ميكنم تا دوباره انتخاب شوم، كجا فرصتي پيدا ميكنم كه نگران حق و حقوق كسي باشم. يعني آنها عقلشان قد نميدهد كه اين شغل رياست جمهوري چه جور شغلي است؟ همه چيز آشكارا پوچ ست! باوجود اين، پـيشاهـنـگهـا بـا آن يـونيفرمهايشان در خيابانهاي پايتخت دوره ميافتند و پلا كارد ميگردانند كه : به كاليفرنيا برگرد شهوت ران ؛ به آنجا كه موطن توست. قدرت براي آلت؟ هرگز! هرگز! يا شهوت يا قدرت! مربي معنوي ( باجديت بازوي رئيس جمهور لرزان را ميگيرد) آقاي رئيس جمهور، آنها را عفو كنيد. نميدانند شعارهايشان چه معنايي ميدهد دغل: اوه، عاليجناب،عاليجناب، مطمئن باشيد در يك شرايط عادي سعي خودم را ميكردم. من دلم ميخواهد از آن مرداني باشم كه ميتوانند كينهي بدترين دشمنانشان را از قـلبشان بيرون كنند، چرا كه نه تنها اَلجِرهيس Alger Hiss را بخشيدم بلكه وقتي در انتخابات رياست جمهوري پيروز شدم، تلگرام ناشناسي برايش فرستادم و سپاسگزاريام را به خاطر آنچه به نفعم انجام داده بود، ابراز كردم؛ و آن مرد كسي بود كه در دادگاه شهادت دروغ داد.گوش كنيد: اگر مصلحت سياسي اقتضا ميكرد، من واقعاًَ خروشچف را در آن آشپز خانه بخشيده ام. فقط ببينيد هم اكنون به چه كاري مشغولم: الان من در حال عفو كردن مائو تسه تونگ هستم كه طبق برآورد شخصيام، شش ميليون انسان را به بردگي كشانده!عاليجناب، ما در راه اصولي مبارزه ميكنيم كه براي زندگي متمدن بسيار حياتي است. متاسفانه آن وقت پيشاهنگها خود را چنان درگير اين قضايا كردهاند كه آدمي با بزرگواري من بايد بلند شود و بگويد( نه، دست نگه داريد، اين بار ديگر خيلي تند رفتهايد.)) عاليجناب، آنها ميخواهند مرا از پيروزي در انتخابات مرحلهي دوم محروم كنند. مربي معنوي : درست است .... درست است ...بايد اعتراف كنم كه هيچ به آن موضوع فكر نكرده بودم. دغل: فكركـردن بـه آن اصـلاًَ دلـپذير نيست. همهي ما بـايـد بـا احـترام و حسن نيت به همنوعانمان نگاه كنيم، وراي نژاد و مذهب و رنگ و سن و سال. بايد طبق اعتقادات مذهبيمان رفتار كنيم. بيشك هيچ كس در اين كشور به اندازهي من آرزو ندارد كه خود مذهبي جلوه دهد؛ اما عاليجناب، گاهي اوقات مردم مذهبي بودن را غير ممكن ميسازند، حتي براي كسي كه مثل من ميايستد تا از آن موقعيت چيزي عايدش شود. مربي معنوي: اما اگر قضيه اين است، اگر اين پيشاهنگها به دلايل نامعلوم بيرون ريختهاند تا با ايجاد شك در آموختههاي اخلاقي روز يكشنبهي شما، اهداف سياسيتان را نابود كنند، شايد بهتر باشد به تلويزيون برويد و حقايق را به مردم نشان دهيد. مثل همان كاري كه در تخابات 1952، در رد اتهام دريافت بودجهي سياسي غير قانوني كرديد. سخنراني چكرز Checkers1 دغل:( فريفته) يعني دوباره سخنراني كنم؟ مربي معنوي :خوب، شايد دقيقاًَ نه همان سخنراني را. دغل :چرا نه؟ آن سخنراني جواب داد. مربي معنوي : بله جواب داد. ولي شك دارم ارتباط زيادي با موضوع داشته باشد. دغل :شايد نداشته باشد؛ ولي خودتان خوب ميدانيد كه وقتي با اتهامي وقاحتبار و شيطاني از اين دست مواجهيد، وقتي در ميانهي بحراني دست و پا ميزنيد كه يك شبه به فاجعهاي سياسي تبديل ميشود، گاهي بايد دست به اقداماتي بزنيد كه جواب دهد و موضوعات آن دست را به آينده موكول كنيد؛ گرچه ميترسم ديگر آيندهأي در كار نباشد! مربي معنوي: خوب، من سياستمدار نيستم آقاي رئيس جمهور و بايد اعتراف كنم ساده لوحانه است كه بگويم حقيقت بايد شما را نجات دهد. به نظر من اگر به جاي سخنراني چكرز، به جاي برآورد درآمدهاي ساليانهتان و اين كه چه مقدار پول به پدر و مادرتان مقروضيد و از اين جور حرفها، سخنراني مشابهي انجام دهيد و به تفصيل براي ملت بگوييد كه چه قدر تجربهي جنسي داشتهايد و از روي دفترچهي خاطراتتان تاريخ دقيق قرارهايتان را برايشان بخوانيد -كي، كجا و با چه كسي- با خيال راحت ميتوانيد قضاوت را به عهدهي مردم امريكا بگذاريد كه طر جماع هستيد، يا نه؟ دغل: ميگوييد با دفـترچهي ملاقاتهايم در تلويزيون ظاهر شوم… مربي معنوي: بله. و ورق به ورق پيش برويد تا بالاخره به جايي برسيد كه با صداي بلند بخوانيد. به نظرم سكوت طولاني شما گوياترين قسمت برنامه باشد. دغل: پس نقشهها و نمودارها چه ميشود؟ معلوم نيست مردم هر شب پاي تلويزيونهايشان بنشينند و منتظر بـمانـنـد تـا مـن بـيايم و چيزي بگويم؛ اما اگر نمودارسـاعـتهـايـي را داشـته باشيم كه من در فعاليتهاي معمولي انساني مثل تهمت و توطئه و دسيسه و امثال آن مشغولم و به خاطرش از اوقات بغل خوابيام مايه گذاشتهام، واقعاًَ تاثير گذار خواهد بود؛ و بايد چوب اشارهاي به دست بگيرم! براي اينكه آدم نامتواضعي جلوه كنم، شايد بتوانم خودم را طرفدار معلمهايي نشان دهم كه در روستاها از چوب اشاره و نمودار استفاده ميكنند؛ گرچه من از نظر تحصيلي وكيل هستم.... و يك سگ قرض خواهم كرد! خوب، نظر بقيه چيست؟ مربي سياسي: بيپرده بگويم آقاي رئيس جمهور، ما سوراخ دعا را گم كردهايم . البته قبلاًَ سگ داشتهايم و موفقيتهايي هم نصيبمان كرده و گرچه سوابق را همراه نياوردهام ولي شك ندارم يكي دو بار هم حقيقت را امتحان كردهايم. الان همين طور الله بختكي نميتوانم بگوي چه موقع ولي اگر بخواهيد به منشيام ميگويم فردا صبح برايتان پيدايش كند. معهذا در حال حاضر با توجه به هيجان پيشاهنگها و پوشش خبريأي كه دارند، اگر به تلويزيون برويد و بگوييد كه در سراسر زندگيتان فقط يكبار رابطه داشتهايد، شايد چيزي در حد يك مراسم تشتي و مربوط به زماني كه در نيروي دريايي بوديد- مثلا هنگام عبور از خط استوا- و اينكه تمامي ماجرا بيشتر از شصت ثانيه طول نكشيد و از ابتدا تا انتهاي كار نيز از آن بيزار بوديد و ديگر اينكه ناچار شديد تن به آن رابطه بدهيد و غيره و غيره، حتي همان نيز براي اثبات اتهاماتي كه پيشاهنگها به شما مي زنند، كافي است. دغل:(انديشناك ) خوب، اگر سگ و حقيقت و چيزهاي ديگر را قبول نميكنيد، شايد بهتر باشد انكار كنم. بگويم هرگز جماع نكردهام. مربي سياسي (سر تكان ميدهد) :آن اراذل و اوباش را ديدهايد؟ هرگز اين حرف شما را باور نخواهند كرد. دغل: فرض كنيد كه از طرف وزارت بهداشت حرف بزنم و رئـيس كـل بـهـداري هـم با يك گزارش پزشكي در كنارم باشد و ثابت كند كه من، نه در حال حاضر و نه در گذشته، توانايي جماع كردن نداشتهام. مربي معنوي : آقاي رئيس جمهور، دوباره ميخواهيد ريسك كنيد و خود را به حماقت سياسي بزنيد؟ شما پدر دو فرزند هستيد... كه در اين وضعيت، اگر معنايي داشته باشد.... مربي سياسي :حماقت سياسي! خداي من! چه فكر خوبي! دغل :ولي ميتوانيم بگوييم فرزند خواندههايم هستند! مربي سياسي :نـه، نـه، مشكلي را حل نخواهد كرد. حتي اگر بتوانيم شما را نه تنها به عنوان يك فرد عقيم، بلكه صد درصد سست كمر جا بياندازيم، حتي اگر به مردم امريكا بقبولانيم اين بچههايي كه آنقدر به شما شبيهند، فرزند خواندههايتان هستند- و يادتان باشد، درصورت لزوم هر دو را ميتوانيم انجام دهيم - حتي اگر بگوييد تخم و تركهي جماع كس ديگري را در خانه نگهداشتهايد، باز هم رسوا خواهيد شد. باز هم متهم خواهيد بود. مربي حقوقي :دقيقاًَ. نمونهاي بسيار ساده از مشاركت در جنايت. اگر من قاضي بودم، انگشت اتهام را به طرف شما دراز ميكردم؛ و مورد بعد. اگر او به تلويزيون برود و بگويد كه عقيم است، بيشتر مردم حتي نميفهمند راجع به چه موضوعي حرف ميزند. شك ندارم نيمي از آنهار ميكنند همجنس باز است. مربي سياسي :صبر كنيد! يك دقيقه صبر كنيد! نظرتان در اين مورد چيست آقاي رئيس جمهور ؟ دغل :كدام مورد؟ مربي سياسي: كه به تلويزيون برويد و بگوييد همجنس بازيد، ميرويد؟ دغل :اوه، اگر فكر ميكنيد جواب ميدهد، باشد ميروم مربي معنوي: آه، ولي آقاي رئيس جمهور … دغل: عاليجناب، اين حرفهي سياسي من است كه دربارهاش بحث ميكنيم! در كمال احترام بايد عرض كنم ما در حال حاضر به حرفهاي كسي گوش ميدهيم كه كارش سياست است، درست مثل شما كه كارتان مذهب است و اگر او بگويد در موقعيتي از اين دست، سگ و حقيقت و غيره راه به جايي نخواهد برد، بايد قبول كنم كه چيزي ميداند. از اينها گذشته، يــكي از نشـانههـاي رهبـر بـزرگ، اشـتيـاق او بـه كـشف تمامي جنبههاي يك موضوع است، بي اينكه تعصبات و تمايلاتش او را كور كرده بـاشـد. شـما خـودتـان خـيلي خوب ميدانيد كه من همين الان هم يك كويكر هستم و در نتيجه، كاملاًََ طبيعي است كه نسبت به اندرزهاي آدم مذهبياي مثل شما تعصب به خرج دهم؛ اما نميتوانم فقط براي اين كه پيش شما يا خودم كويكر بهتري باشم، از حقايق روي گردانم. ما با جوانهايي طرفيم كهنشان با دروغ بزرگي مسموم شده. ما در جست و جوي راهي هستيم تا عقل آنها را سر جايش برگردانيم و در عين حال، احترام و آبروي مقام ريـاسـت جـمـهوري را هم حفظ كنيم. حالا اگر براي انـجام آن دو مهم، لازم باشد به تلويزيون بروم و اعلام كنم كه يك همجنس بازم، حتماًَ اين كار را خواهم كرد. من آن قدر شهامت داشتم كه اَلجِر هيس را كمونيست خطاب كنم. آن قدر شهامت داشتم كه خروشچف را جاكش قلچماغ صدا بزنم؛ حالا هم به شما قول ميدهم شهامتش را دارم كه خودم را همجنس باز بنامم! مشكل، شهامت من در گفتن اين جمله يا آن حرف نيست؛ نه هرگز چنين چيزي نبوده. مشكل ما، مثل هميشه، باورپذيري مسئله است. آيا آنها حرفهايم را باور خواهند كرد؟ ژنرال ! آيا حرف پنتاگون خريداري دارد؟ شك ندارم آزمايش خوبي ميشود. مربي نظامي (انديشناك ) :بله قربان. احتمالش خيلي زياد است. دغل: اگر موقع صحبت چشمهايم را بيشتر ببندم، كمكي خواهد كرد مربي نظامي: نه، نه. به نظرم آنها فكر ميكنند قبلاًَ چشمهايتان را به اندازهي كافي بستهايد قربان. تازه، اين كارها زياد به دل قديمي مسلكها نمينشيند. دغل: از حرفهاي شما اينطور برميآيد كه به لباس پوشيدنم هم انتقاد داريد. چه طور است لباس سادهاي بپوشم، يك دست سياه مثلاًَ ؟ مربي نظامي: لزومي ندارد قربان. دغل :گوشواره چهطور؟ مربي نظامي :خير، همينطور خوب به نظر ميآييد. دغل: نكته اينجا است كه نميخواهم شبيه اواخواهرها باشم. همهاش پنج ساعت عرق كردن است و خلاص؛ بعد دوباره ميتوانم خودم را در اين پست تماشا كنم. مربي معنوي :آقاي رئيس جمهور، با عرض معذرت بايد بگويم شـما به دليـل اشتيـاق بيش از حدتـان در انـجام كار نـيكي بـراي مـلت، نـكتهي فنـي كوچكي را فراموش كردهايد: همجنس بازها هم روابط جنسي دارند. دغل: (بهت زده ) راستي ؟! … چهطور؟! مربي معنوي دست دغل راميگيرد - طوري كه انگار ميخواهد او را تسلي دهد- و به جلو خم ميشود و محتاطانه پاسخ را در گوش رئيس جمهور زمزمه ميكند. دغل( جا خورده ):خيلي وحشتناك است! نفرت انگيز است! شما اين حرفها را از خودتان در ميآوريد! مربي معنوي : مگر تا به حال از اين كارها كردهام؟ دغل: اما... اما... خم ميشود تا در گوش عاليجناب چيزي زمزمه كند. مربي معنوي : خودشان اهميتي نميدهند آقاي رئيس جمهور. دغل ( عصباني ) : اما اين كار ددمنشي است! وحشيگري است! اينجا امريكا است! و من رئيس جمهور امريكا هستم! ( شگفت زده به طرف ديگر مربيان بر ميگردد) شماها هيچ ميدانيد در اين مملكت چه ميگذرد؟ ميدانيد او به من چه گفت. مربي سياسي: به نظرم ميدانيم آقاي رئيس جمهور. دغل: اما اين باور كردني نيست ! پيف! حال آدم به هم ميخورد! مربي سياسي :دقيقاًَ همين طور است آقاي رئيس جمهور؛ اما بايد عرض كنم همهجاي دنيا از اين جور آدمها پيدا ميشود. نكته اينجا است: همجنس بازها، گذشته از كارهاي ديگري كه ممكن است انجام دهند، هرگز در رابطهأي كه به توليد جنين بيانجامد، دخالت نميكنند- و اين همان چيزي است كه پيشاهنگها علم كردهاند. در نتيجه اگر به تلويزيون برويد و بگوييد همجنس باز بودهايد، در اذهان بسياري از امريكاييها خود را از اتهامات پيشاهنگها مبري كردهايد. شما كاملاًَ تبرئه خواهيد شد. دغل :ميدانم... ميدانم.... بسيار خوب... همين كار را ميكنم! خودش است- ميبينيد! اين راه پيروز شدن در يك بحران است: قاطعيت! درست همان چيزي كه من در كتابم نوشتم و آنچه را كه از حملهي قلبي ژنرال پوپاپاوِرPoppapower آموختهبودم، به طور خـلاصه كردم: (( واكنش قاطعانه، فشار عصبيأي را كـه در يك بحران ايجاد ميشود، كاهش خواهد داد. وقـتي شـرايـط ايـجاب كـند كه فردي در يك دوره طولاني خود را از واكنش قاطعانه بازدارد، اين ميتواند فرسايندهترين قسمت هر بحراني باشد.)) ميبينيد! نياز به فكر كردن ندارد. تصميمي است كه ميگيريد؛ وگرنه آن فشار لعنتي دوباره به سراغتان ميآيد؛ فشاري آنقدر شديد كه آدم را خرد ميكند؛ و من تا وقتي رئيس جمهور امريكا هستم، هرگز خرد نخواهم شد. ميخواهم اين قضيه كاملاًَ برايتان روشن شود.كتاب من را بخوانيد، خواهيد ديد كه تمام كوشش من صرف اين شده كه خرد نشوم؛ وهيچ قصد ندارم هول كنم. خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس انجامش خواهم داد. اعتراف خواهم كرد كه همجنس بازم. مربي حقوقي : اگر جاي شما بودم، اين كار را نميكردم قربان. دغل: اين كار را نميكرديد؟ مربي قانوني: نـه. اگر رئيس جمهور ايالات متحده بودم، اين كار را نميكردم. چرا بايد اين كار را بكنيد؟ در زمان سخنراني چِكِرز، وقتي فقط كانديداي پست معاونت بوديد، البته لازم بود توضيح بدهيد و عذر خواهي كنيد و فروتن باشيد و به آنها بگوييد چه قدر پول به پاپ و ماميتان بدهكاريد و اينكه وقتي به رستوران ميرفتيد، غذاي اضافيتان را در پاكتي ميريختيد و با خود به خانه ميبرديد و از اين قبيل حرفها. ببينيد، اگر آن موقع براي رسيدن به قدرت، به هر شكل در تلويزيون روي دست و پا ميافتاديد و خودتان را خوار و ذليل ميرديد، اعتراضي نداشتم؛ اما اكنون شما در راس قدرت قرار داريد. حالا رئيس جمهوريد؛ و اين جوجههاي دو روزه سگ كي باشند كه توي خيابان راه بيفتند و اين اتهامات عجيب و غريب را به شما بچسبانند؟ آنها مشتي بچه ولگرد خيابانياند. كاري ندارم چه يونيفرمي به تن دارندولي هنوز شاششان كف نكرده؛ و اين چيزي است كه تفاوتها را در جهان به وجود ميآورد. دغل :پس پيشنهاد شما چيست؟ مربي حقوقي : شما هم مثل هر شهروند ديگري به قانون متوسل شويد. من ميگويم از آن استفاده كنيد. ميگويم جمعشان كنيد و توي هلفداني بيندازيد و كليدش را به درك حواله كنيد. مربي نظامي: اعـتراض دارم! اينقدر ليلي به لالاي دشمن نگذاريد! بياييد يكبار براي هميشه قال قضيه را بكنيم. آنها را به گلوله ببنديد! دغل ( انديشناك): ايدهي جالبي است. همان قاطعيتي كه آدم به دنبالش ميگردد. درست نميگويم؟ اما كي بايد آنها را به گلوله ببنديم؟ بعد از اينكه يكجا جمعشان كرديم يا قبل از آن؟ البته اين مشكل هميشگي ما است، مگر نه؟ مربي نظامي: اگر بعدش آنها را بكشيم، دوباره دست به همان ريسك قديمي زدهايم. مربي حقوقي :به عبارت ديگر ژنرال، معتقديد كه اگر قبلش آنها را به گلوله ببنديد، ريسكي نكردهايد. آنها را به گلوله ببنديد تا ببينيد چهطور، درحالي كه با خيال آسوده اينجا نشستهايد، آن ديوانگان حقوق مدني روي گردهتان سوار ميشوند؛ من به همه اخطار ميكنم. ها خر هر كسي را كه قاطي شود، رم ميدهند و ميتوانند كار و بار مرا روزهاي متوالي كساد كنند. مربي نظامي: گيرم آنها مايهي درد سر باشند؛ اما اگر بعدش آنها را بـه گلـوله ببنديم، خودمان را با اين پيشاهنگها در لـجـن فـرو بـردهايم؛ درست مثل همان اتفاقي كه در آسياي جنوب شرقي افتاده. آنها را ميكشيد و اصل غافلگيري را كه اساس موفقيت هر حملهاي است، قرباني ميكنيد. عقل سليم ميگويد: دشمن آنقدرها احمق نيست كه بنشيند و منتظر بماند تا به گل بسته شود؛ اما اگر اخطار كافي كرده باشي، ترس بچهگانهاي او را در بر خواهد گرفت و ابزارهاي شيطانيِ حفظ زندگي وادارش خواهند كرد تا دست به حملهي متقابل بزند و همين در اغلب موارد كافي است. البته من هم مثل هر كس ديگري از اين جور كج راههها بيزارم؛ با وجود اين ناچاريم با آن مواجه شويم: اين مردم ذره اي جوانمردي سرشان نميشود و خيلي از آنها حتي منتظر نميمانند تا به زندان بروند، چه رسد به مردن؛ و اما در مورد اخلاق. من وجداني دارم كه با آن زندگي ميكنم آقايان، سنتي دارم كه بايد نگاهش دارم. من مسئول چيزي مهم تر از دلار و سِنت هستم و همين الان به شما بگويم كه زندگي ميليونها امريكايي را با نوازش كردن دشمن به بازي نخواهم گرفت، مگر اينكه به من دستور داده شود. آقاي رئيس جمهور، من بايد حرف دلم را بزنم وگرنه در مقام يك ژنرال ارتش ايالات متحده آدم اهمال كـاري خـواهم بود. آقاي رئيس جمهور، اگر روزي كه تصدي پست رياست جمهوري را به عهده گرفتيد، با اجازهي شما، ما به خط شده بوديم و هر ويتنامياي را كه ميديديم به گلوله بـسته بـوديم، زنـدگي پـانـزده هـزار امريكايي بيمه ميشد. در عوض قربان، با اجراي سلسله دستوراتي كه شما بعنوان فرماندهي كل قوا صادر كردهايد و كشتن و بمباران تدريجي آنها، ده نفر اينجا و بيست تا آنجا و الي آخر، تلفات جاني و نظامي سنگيني را متحمل شدهايم. در حقيقت، فقط با يك پيگيري سرسختانه است كه توانستهايم سوسوي نور اندكي در انتهاي چاه ببينيم؛ و اميدوارم بتوانيم به شما، در عمل به قولي كه به مردم امريكا دادهايد مبني بر عقب نشيني كامل همهي ويتناميها از ويتنام تا انتخابات 1972 و طبق برنامهي زمابندي سري، كمك كنيم. منظورم اين است قربان كه ما راههاي گوناگوني براي اين گونه عقب نشينيها داريم. راههايي كه چند ساعت بيشتر طول نميكشد. تمنا ميكنم آقاي رئيس جمهور، نگذاريد خطاهاي گذشتهي ويتنام، اينجا در حياط پشتي خانهي خودمان تكرار شود. مربي حقوقي : آقـاي رئـيس جـمهـور، مـن از تدبير تاكتيكي ژنرال خرده نميگيرم؛ و باور كنيد لحظهاي هم نگران مقابله با اين ديوانگان حقوق مدني نيستم. ولي اگر اين پيشاهنگها را در خيابان بكشيم مقدار زيادي كار بيهودهي دردسرساز را براي كارمندان من به وجود خواهيد آورد؛ و يادتان باشد، بسياري از آنها جوانان برجسته اي هستند كه من ميتوانم در كارهاي بسيار مفيدتري به كارشان بگيرم. در هر حال، قبل يا بعدش را هم كه انتخاب كنيد، ميتوانيد روي كمك من حساب نماييد؛ اما در مورد رفتنتان به تلويزيون و اعتراف و عذرخواهي و هنه توضيحي در بارهي خودتان. خوب به نظر من هيچ چيز نميتواند تا به اين اندازه قدرت سياسي و اخلاقي شما را تضعيف كند و تهديدي بسيار خطرناكتر براي آرمان نظم و قانون باشد. من حتي فراتر ميروم و ميگويم اگر شما به هر شكل در تلويزيون ظاهر شويد و در ارتباط باآن جريان- يا هر جرياني كه با آن ارتباط دارد- عقب نشيني كنيد، توفان هرج و مرج، سوسياليسم، كمونيسم، بهزيستيگرايي، شكست باوري، صلح دوستي، تباهي گـرايي، هـرزه نـگاري، روسپـيگري، لمـپـن سالاري، اعتياد، عشق آزاد، الكليسم و حرمت شكني پرچم را به راه انداختهايد.رشد گروهي بيقانون را خواهيد ديد كه تـصـورش سـرتـان را بــه دوران خــواهــد انـداخـت. نميخواهم وحشت در دل كسي بياندازم اما يك جريان عظيم تبهكاري در اين كشور، تنها منتظر نشانهي كوچكي از ضعف در رهبر ما است تا خود را به حركت در آورد. كوچكترين حركتي كه فكر كنند اي. ديكسون دغل ديگر صاحب اختيار خود و ملتش نيست؛ و من هيچ دوست ندارم بگويم بعدش چه اتفاقي خواهد افتاد. دغل(حرف او را قطع ميكند ): خوب من هم به همين دليل ميخواهم غدد عرقيام را بردارم؛ تا ثابت كنم كه صاحب اختيار خودم هستم مربي حقوقي (ادامه ميدهد): حالا، وقتي ما قدم پيش بگذاريم و خواه قبل يا بعد از دستگيري، اين جوانها را قتل عام كنيم، تا يك حد مشخصي خون و خون ريزي به راه خواهد افتاد. اين خون چيزي است كه همواره در كشت و كشتارها گريبان ما را گرفته؛ يكي از حقايق مرگ كه با آن زندگي ميكنيم. عاليجناب، ميبينم سرتان را تكان ميدهيد. فكر ميكنيد كشتن مردم، حتي اين جوانها، بدون ريختن خون ميسر است ؟ اگر جواب مثبتي داريد، دوست دارم بشنوم. مربي معنوي (مشوش): خـوب … گـاز چـهطـور … گـاز سمي....يا چيزي مثل آن؟ بيشك در قرن ما به اندازهي كافي خون ريخته شده. مربي نظامي: تنها مشكل ما با گاز اين است عاليجناب- اگر اجازه ميدهيد بر اساس تجربيات دست اولم صحبت كنم - تنها مشكل ما با گاز اين است كه متاسفانه نميشود اين پيشاهنگها را در يك فضاي باز و بزرگ دور هم جمع كرد؛ اگر ميشد، مثلاًَ درست وسط يك صحرا، راحت گاز را رويشان ميپاشيديم و خلاص. مربي معنوي: يعني نميشود وسط صحرا دور هم جمعشان كرد؟ مربي حقوقي: كي ميشود عاليجناب؟ ( محتاطانه) نكند پيشنهاد ميكنيد با اتوبوس ببريمشان؟ مربي معنوي: خوب، بله. فكر ميكنم با اتوبوس بشود. دغل :نه. ميترسم سوار نشوند، عاليجناب. من خيلي فكر كردهام و تصميم خودم را گرفتهام: ايـن دولـت، أيـن هـمـه راه، بچهها را از واشنـگتن تا آريزونا نميبرد كه مسمومشان كند. حكومت فدرال به اين سادگيها در آن مشاركت نخواهد كرد. امريكا يك كش است و بيشك يكي از آزاديهاي اساسي شما، انتخاب مكاني است كه بچههايتان آن جا به قتل برسند. مربي معنوي :و راهي وجود ندارد كه همينجا مسمومشان كنيد؟ مربي نظامي: خيلي خطرناك است عاليجناب. فكرش را بكنيد ما شروع كنيم به گاز دادن به اين بچهها و بعد بادي چيزي بوزد و آدمهاي بيگناهي چند مايل آن طرفتر مسموم شوند. مربي حقوقي : البته اگر بگذاريد خوب پخش شود، بعضي از بزرگترهاي مجرم را هم مسموم كردهايد. مربي معنوي : آقايان، خواهش مي كنم! من با رشته اقداماتي كه سعادت يك انسان بيگناه را ذرهاي به خطر اندازد، سخت مخالفم. برايم مهم نيست چند نفر مجرم در پرونده داريد. مربي نظامي :بگذاريدش به عهدهي من عاليجناب. به هر حال ترجيح ميدهم آنها را به گلوله ببندم. من هميشه گفتهام كه يك سرباز با كشيدن ماشه و مشاهدهي نتيجهي عملش، به حس قوي مشاركت در انجام كار دست مييابد. مربي معنوبي( به مربي حقوقي ) : و شما ؟ مربي حقوقي : من موافقم. فعلاًَ قرار بر اين است كه دوباره خون و خونريزي راه بياندازيم و بيشك رسانهها بهره برداري تمام عياري از آن خواهندكرد. البته من در اخطار به كساني كه بندهاي نامرئي مطبوعات و تلويزيون را در دسـت دارنـد، ذرهاي تـرديـد نخواهم كرد.كافي است فـقـط اشـاره كـنيـم كـه دارنـد كل واقعه را به شكل نامناسبي افشا ميكنند و اينكه مثلاًَ نميخواهند كلمهاي از خويشتنداري ما در عدم استفاده از گاز سمي و اتوبوس به ميان آيد. منظورم اين است كه ميتوانيم بچهها را قبل از كشتن، عملاًَ باتوبوس به سفر ببريم. به يك سفر طولاني داغ و طاقت فرسا در آريزونا، بدون غذا و آب و توالت و غيره. با وجود اين، به استثناي عاليجناب، حتي يك نفر هم از اعضاي دولت در حمايت از چنين پيشنهادي دم نزد؛ ولي آيا تلويزيون چيزي در آن مورد خواهد گفت؟ من كه فكر نميكنم . دغل: اوه، نـه. هـرگـز آن بخـش از داسـتان را تعريف نميكنند. زياد مهيج نيست. يك كشتار تمام عيار نيست. آنقدر خشونت نيست كه به مذاقشان خوش بيايد. نه، بار اولمان كه نيست. كار هميشگي ما است. متاسفانه مردم اين چيزها را به عنوان ارزش خبري درنظر ميگيرند. مربي حقوقي: آقاي رئيس جمهور، خوشبختانه مردم اين سرزمين هـنـوز آنقـدر آرام و بـيتفاوتاند كه هيچكس بااين احساساتيگريهاي غير مسئولانهي مطبوعات به هيجان نميآيد. دغل: اوه، مرا به اشتباه نياندازيد. من هرگز اميدم را به بيتفاوتي بينظير مردم امريكا از دست ندادهام. فقط به دليل اينكه در تلويزيون پيشاهنگ كوچكي را غرق در خون ديدهاند … پيشاهنگي غرق در خون؟ (لبهايش ناگهان از عرق خيس ميشود ) استيضاح منند! آنها… ! مربي حقوقي: به هيچ وجه آقاي رئيس جمهور، به هيچ وجه. اين فقط بحران ديگري است و شما نبايد نگرانش باشيد. حالا بياييد. خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس. بياييد بعد از من تكرار كنيد. شما ميدانيد در بحران چه گونه رفتار كنيد: خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس. دغل :خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس.خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس. خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس. خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس. خونسرد، قاطع و با اعتماد به نفس. مربي حقوقي:حالتان بهتر شد؟ بحران برطرف شد؟ دغل: بله، فكر ميكنم برطرف شد. مربي حقوقي: ميبينيد، اصلاًَ نبايد بترسيد آقاي رئيس جمهور. البته كمي خون و خونريزي خواهيم داشت؛ شايد هم كمي هياهو در تلويزيون؛ اما وقتي مردم ببينند كه يـكي از آنها قبل از آغاز خونريزي، اين پلاكارد را در دسـت دارد ( از تـوي كـيـفاش پـلاكـاردي بيرون ميآورد و ميخواند: ديكسون جنده باز است. عاليجناب به نفس نفس ميافتد) نگرانيهايمان پايان خواهد يافت. روزنامهها هر قدر ميخواهند عكس اجساد را بياندازند- ما فقط عكس اين پلاكارد را منكنيم و پنج هزار نسخهي المثنياي را كه من از دفتر چاپ حكومتي تقاضا كردهام و تا فردا صبح آماده خواهد شد. بعد ميبينيد چه كسي حمايت ملت را به دست خواهد آورد. دغل :نگاه كنيد! عرق كردنام تمام شد! مربي معنوي : مـيبينيد؟ شـما بـحران ديـگـري را از سر گذرانديد. دغل :خداي من محشر است! اين ميشود بحران ششصد و يكم. همه به او تبريك ميگويند، غير از مربي كمالات كه براي اولين بار ميخواهد حرف بزند مربي كمالات: آقايان،ميخواهم براي اين مشكل راه حل ديگري پيشنهاد كنم. در تمام مدتي كه صحبتهاي شما رامي شنيدم، تمام هوش و فراست و مدارك آكادميك و نيرنگ بازي و فرصت طلبي و عشق به قدرتم را براي حل اين معضل به كار بسته بودم و نتيجهاش در اين ليستي كه ميبينيد منعكس است: نام پنج فرد يا سازماني كه به نظرم ميتوانيم در امنيت كامل- اگر اجازه بدهيد لحظهاي از زبان عوام استفاده كنم- تقصيرها را بارشان كنيم. مربي حقوقي ( پس از سوء ظن اوليه به پرفسور، ناگهان علاقمند ميشود) تقصيرها را؟ مربي كمالات :بله تقصيرها را. مربي حقوقي :كدام تقصيرها را ؟ مربي كمالات :شما بگوييد. برپايي آشوب. انگولك اخلاقيات نوجوانان و اگر به مذاقتان خوش ميآيد،تباه كردن جوانان ملت. مربي سياسي :تباه كردن جوانان ملت؟ هي، به نظر يك جنگ واقعي است! مربي كمالات:و يك درخشش تاريخي خاص. مربي معنوي: اجازه ميدهيد از اين عبارت انگولك اخلاقيات نوجوانان تمجيد كنم؟ شايد عامي به نظر بيايم اما هميشه براي من جاذبهي بينظيري داشته. چيزي انگار در كلمهي انگولك هست كه مردم را بدجوري سر غيظ ميآورد. مربي حقوقي: مـمكن است عاليجناب؛ اما شما هرگز در ديدگاه من كـوچـكتـرين ردي نخواهيد يافت كه براي ترساندن مردم دست به دامن آشوب شده باشم. دغل: و شما ژنرال! باز هم كه مشوشيد. مربي نظامي : مشوشم؟! هر وقت پرفسور دهان باز ميكند، من مشوش ميشوم. اين اتهام بستنها به چه دردي ميخورد؟ فراموش نكنيد آنها متهمان خوبياند و من مدركي عليهشان ندارم؛ ولي يادم است كه داشتيم در مورد به گلوله بستن آن ولدالزناها حرف ميزديم. مربي كمالات :ژنرال، بهرغم ديدگاه سطحي شما از روشنفكران، من احترام فراواني براي افسران ارتش و از جمله خود شما قائلم؛ به خصوص براي جانفشانيهاي بسيار در راه افراد و ميهنتان؛ اما اگر اجازه بدهيد فقط يكبار اين ليست را بخوانم، ثابت ميكنم كه اتهام بستن به هر يك از اين پنج دشمن اعتراف كردهي امريكا و انداختن مسئوليت شورش پيشاهنگها بردوش يكي از آنها، پـيشاهنـگها را از هـر جنايتي تبرئه خواهد كرد و اتهاماتشان را عليه رئيس جمهور بياعتبار خواهد ساخت. بعد هم پيشاهنگها وحشتزده عقب خواهند نشست. مربي نظامي: اما بدون شليك حتي يك گلوله! مربي كمالات :كشور از دست نميرود ژنرال. دغل:جالب است پرفسور؛ ولي چرا فقط يكي از آن پنج تا؟ به نظر من كه خيلي غير عادي است. مربي كمالات: شايد اين طور باشد؛ ولي فقط بگوييد آيا ما با همين توطئه چينيها هميشه شوت زن ميدان نبودهايم؟ دغل:اوه، اما وقتي ناچار باشيد دو يا سه نفر را انتخاب كنيد، خيلي خنده دار ميشود. هر كس آدم دلخواه خودش را انتخاب مي كند و بعدش هم هزار جور زد و بند مي كنيم تا چيزي پيدا كنيم كه به طرف بچسبد. مربي حقوقي: و البته آقاي رئيس جمهور به پشتيباني از آرمان عدالت بايد عرض كنم هر چه انتخاب بيشتري داشته باشيد، شانس دستگيري مجرم واقعي بيشتر است. احساس من اين است كه هر يك از ما بايد حداقل سه نفر را انتخاب كند تا در طرف امن قضيه باشيم. مربي معنوي : ميدانم كه دوباره پا از گليم خودم درازتر كردهام ولي اگر اينكار شانس اجراي عدالت را بيشتر ميكند، پس چرا هر پنج نفر را انتخاب نكنيم؟ مربي نظامي : آقاي رئيس جمهور! من ديگر كفرم دارد بالا ميآيد. اين جا ما با لباس فوتبال، در شكوه و آرامش اين اتاق رخت كن كاملاًَ مجهز زيرزميني نشستهايم و دربارهي نكته سنجيهاي قضاوت بحث ميكنيم؛ در حالي كه با سپري شدن هر لحظه، آن پيشاهنگها خود را براي مـبـارزه بـا سربازان من آمادهتر ميكنند. شايد اكنون آن زمان بزرگ فرا رسيده باشد كه به ياد پرفسور بياوريم ديگر در برج عاج خودش نيست تا بتواند با خشم و عصبانيت در بارهي حقوق اين و آن وراجي كند و مـو از مـاسـت بـيرون بـكـشد. گروه بزرگان پيشاهنگهاي خشمگين آن بيرون جمع شدهاند و پيشاهنگهاي عقاب هم در ميانشان بر خوردهاند و هر لحظه هم خشمگينتر و خطرناكتر ميشوند. من ميگويم آنها را به گلوله ببنديد و همين الان هم اين كار را بكنيد. دغل :ژنرال شما يك سرباز شجاع و يك امريكايي وفاداريد؛ اما در اظهاراتتان بياعتنايي خاصي نسبت به آزاديهاي اساسي ديده ميشود كه من در سوگند رياست جمهوري عهد كردهام از آنها پشتيباني كنم. مربي نظامي : آقاي رئيس جمهور، مـن احـترام فـراواني براي قانون اساسي قائلم؛ اگر نبودم، زندگيم را وقف دفاع از آن نميكردم؛ اما حقيقت اين است كه ما با يك بمب ساعتي بازي ميكنيم. الان فقط پيشاهنگها هستند، فردا صبح براوني1هاي هرزه و كاب اسكاوت2هاي ماجراجو نيز در صفوف آنها رخنه خواهند كرد اين را به شما قول ميدهم. من الان ميتوانم مردانم را وادارم كه پيشاهنگهاي عقاب را درو كنند؛ اما برخورد با دختر بچهها و پسر بچههاييكه قد و قوارهاي نصف آنها دارند، مسئلهي ديگري است. آن بچهها كوچكند و مثل شيطانك ورجه وورجه ميكنند. در نتيجه آن چه اكنون ميتواند يك كشتار عادي خياباني باشد، به يك جنگ خطرناك خانه به خانه تبديل خواهد شد و ما ناچاريم تلفات سنگيني را متحمل شويم چون سربازها ممكن است اشتباهاًَ يكديگر را هدف قرار دهند. دغل: ژنرال، شما ميدانيد كه هيچ كس به اندازهي من دلش نميخواهد زندگي بچههايمان را نجات دهد- البته منظورم سربازهايمان است ـ اما دوباره تكرار ميكنم: اين كار را با پايمال كردن قانون اساسي انجام نخواهم داد. من به عنوان يك ساختارگراي1 متعصب، درشوري كه قانون اساسياش مورد توجه همگان است، براي اين پست مبارزه كردهام و حالا اگر پيشنهاد شما را بپذيرم و اين گروه را از راي گيري در يك انتخابات آزاد و سالم، طبق ليست پرفسور، محروم كنم، آنوقت مردم امريكا اين حق را خواهند يافت كه فردا مرا از دفترم بيرون بياندازند؛ و بگذاريد موضوعي را كاملاًَ روشن كنم: هيچ احمقي براي بار دوم گــزيــده نـخواهـد شد. من را به اندازهي كافي بيرون انداختهاند! ديگر نقش يك بازنده را بازي نخواهم كرد- بازندهي جنگ يا هر كوفت و زهر مار ديگري- و اگر اين به معناي آتش باران كامل آخرين براونيها و كاب اسكاوتهاي امريكا است، مطمئن باشيد انجامش خواهيم داد؛ چون براي رئيس جمهور امريكا و رهبر جهان آزاد، سنگين است كه هر كه از راه رسيد او را به فلانش بگيرد، چه رسد به بچه مدرسهايهاي كلاس سوم و چهارم كه راه حلي بهتر از در گير كردن ارتش امريكا در يك جنگ كثيف خانه به خانه ندارند. براي من هيچ مهم نيست كه به شير خوارگاهها حمله كنيم. مهم نيست سربازانمان ناچار شوند زير آتش مدام تفنگهاي اسباب بازي قراضه و مستعمل، يا از ميان سنگرهاي ساخته شده از گردن بند و هولاهوپ1 و آدامسهاي بادكنكي، راه خود را باز كنند. من به عنوان فرماندهي كل قوا از جنگ رويگردان نخواهم شد. نه، حتي اگر اعتبارم به خطر بيفتد، از جنگ روي نخواهم گرداند! اگر ناچار شوم آنها را از آسمان هدف بگيرم و روي زمين بازي مدرسه ولو كنم، اين كار را خواهم كرد. تصورش را بكنيد كه چه طور سعي خواهند كرد با توپ و چوگان، ب 52هاي ما را سرنگون كنند! تصورش را بكنيد چهطور با سهچرخههاي كوچكشان از تيررس هليكوپترهاي من ميگريزند! نه، اين غولِ نيرومندِ ملتي كه من باشم، اين غولِ نيرومندِ رياست جمهوري، اجازه نميدهد مشتي بچهي لوس و ننر كه بايد گوشهي خانه بنشينند و مشقهايشان را بنويسند، دماغش را بپيچانند! همه برايش كف ميزنند. اما در مورد راي گيري : از آن جا كه من مرد قاطعي هستم- همچنانكه از كتابم ششصد بحران برميآيد- ميخواهم تعداد متهمين به جنايت را از ميان اين پنج نفر تعيين كنم. البته اول بايد بدانيم كـداميـك از سـه جنايتي را كه پرفسور نام برد به كارخـواهـيم زد؛ امـا اينكار تا فردا صبح طول ميكشد. شايد بهتر باشد اين موضوع را به زمان ديگري موكول كنيم. در اين فاصله، به توافق ميرسيم كه چه كسي مجرم است ( لبخندي شيطاني و محبت آميز ) به هر حال، اين بهترين قسمت كار خواهد بود. فعلاًَ (افهاي جدي به خود ميگيرد) در اين مسير پيش خواهيم رفت: پرفسور ليست خود را ميخواند و هر يك از حضار هر چند نفر را كه ميخواهد، انتخاب ميكند. تا سه نفر... نه دوتا...نه سه... آه، اوه، لبهايم باز دارند عرق ميكنند- آه، اوه، انگار بحران ديگري پيش رو دو! دو! دوتا بگوييد. مربي نظامي : خوب پيش ميرويد آقاي رئيس جمهور، شما آن را پشت سر گذاشتهايد! دغل :خـداي مـن مـحشر است! آن وقت ميشود ششصد و دو بحران! صبر كنيد تا به دخترها بگويم بابا جانشان چه شيريني كاشت! مربي حقوقي : آقاي رئيس جمهور! اگر دو نام هم از خودمان اضافه كنيم، پا از گليممان درازتر كردهايم؟ دغل:خوب، بگوييد ببينم. اين يك معامله است؟ مربي حقوقي: اگر دلتان ميخواهد، اينطور فرض كنيد. دغل:ترجيح ميدهم اين طور فرض كنم، وگرنه ممكن است بگويند عقيدهام را عوض كردهام و آدم با ثباتي نيستم؛ ولي اگر اين پيشنهاد به خاطر جبران چيزي يا چيزهاي ديگري در آينده باشد، حاضرين در اين اتاق خواهند فهميد. مربي حقوقي:قبول دارم. دغل:پس شروع مي كنيم. دو نفر از ليست پرفسور و دو نفر به انتخاب خودتان. مربي كمالات :به سراغ ليست ميرويم، آقايان. 1 : هانويHanoi 2.بريگانها Berrigans 3: پلنگهاي سياه. 4: جين فوندا Jane Fonda. 5: كورت فلود Curt Flood همه با هم : كورت فلود؟ مربي معنوي :اما ... او بازيكن بيسبال نيست ؟ دغل:بازيكن بيسبال بود. هر سؤالي در مورد بازيكنان بيسبال داريد، فقط از من بپرسيد عاليجناب. فلود بازيكن مياني تيم سناتورهاي واشنگتن بود؛ اما بعد زد و فرار كرد. از كشور گريخت. مربي كمالات: كاملاًَ درست است، آقاي رئيس جمهور.كورت فلود متولد 18 ژانويهي 1938 در هيوستن تگزاس. با دست راست چوگان ميزند. سمت راست پرتاب ميكند. در 1956 با سين سيناتي Cincinati وارد يك ليگ بزرگ بيسبال شـد، بـا قـرار دادي درحدود 110000 دلار در سال كه با تيم سناتورهاي واشنگتن بسته بود. از 1958 تا 1969 با سن لوييس كاردينال بازي كرد. صبح روز 27 آوريل 1971 همزمان با فصل بازي بيسبالي كه حتي يك ماه عمر نداشت، با پرواز پان امريكن، از نيويورك به بارسلونا رفت و براي خروج بدون مقدمهاش از كشور هيچ توضيحي غير از مشكلات شخصي ارائه نداد. به رغم اينكه ميگويند بليت بارسلونا را خريداري كرده، در ليسبون پياده شد- با كت چرمي قهوهاي، شلوار پاچه گشاد و عينك دودي-تا به پرواز آخرين مقصدش در اروپا برسد.... سؤال كاملاًَ روشن است آقايان: چرا درست يك هفته قبل از شورش پيشاهنگها در واشنگتن دي سي؟ چرا آقاي كورت فلود، عضو تيم بيس بال واشنگتن، به اين نتيجه رسيد كه خروجش از كشور، با اين شيوهي عجولانه و دراماتيك لازم است؟ دغل: اوه، چون من ورزشكار خوبيم و ورزشها را خوب ميشناسم، شايد بتوانم سؤالتان را جواب بدهم پرفسور. فلود بيچاره سقوط كرد و بد جوري هم سقوط كرد. در بيست بازي اولش در سال جاري، فقط سه بار بِيس هيت زد كه دوتاي آنها بانت1 بود. در حقيقت ويليامز ا را به حاشيه راند. فلود شش بازي را در برابر پرتابهاي راست تاب آورده بود. من شايد بالاترين مقام منتخب اين سرزمين باشم اما هنوز هم نميخواهم تِد ويليامز را، وقتي مهاجمي را از تك و تا مياندازد، تحليل كنم. نه، آقا. به عبارت ديگر، به راحتي ميتوان تاثير شت را بر يك ستارهي يكصد هزار دلاري مثل فلود تصور كرد. مربي كمالات : قربان، با همهي احترامي كه براي دانش شما در بازي -كه بسيار از دانش من فراتر است- قائلم، بايد بپرسم: آيا اين سقوط- به قول شما- پوشش خوبي براي خروج ناگهاني يك بازيكن بيس بال از كشور نبوده؟ نوعي بهانه براي تظاهر به عدم حضور در مهلكه؟ مربي حقوقي :پرفسور، ميخواهيد بگوييد تِد ويليامز، سرپرست تيم سناتورها نيز به همان اندازه در اين جريانات دست دارد؟ كه رو كم كني فلود هم بخشي از يك نقشهي كلي بوده؟ مربي سياسي:دست نگهداريد.قبل از اينكه جلوتر برويم، بايد بگويم وقتي از شخصيت ورزشي تِد ويليامز حرف ميزنيم، انگار با يك بشكهي پر از باروت بازي مـيكنيم. با توجه به تنفر شديدي كه ورزشي نويسان همدورهاش از او داشتـند- و مـطمـئـنـم در صـورت لزوم همه را مـيتـوان به كمك طلبيد- احساس درونيام ميگويد بـهتـر اسـت ايـن دولـت كاري به كار باشگاه كشاورز نداشته باشد. دغل:و چه باشگاهي هم! نميدانم چند نفر از شما ركورد تِد ويليامز را ميدانيد. بيشك ركوردي است كه همهي امريكاييها بايد به آن افتخار كنند. بگذاريد برايتان بگويم. فقط گوش كنيد و اگر موافق نيستيد، بگوييد. او در تمام عمرش متوسط 344 بازي داشر تاريخ اين بازي، نفر پنجماش ميكند. در سراسر زندگيش 634 بار توپ زد كه بعد از بِيب راث نفر دوم ميشود! در بازي دوبل، با متوسط 525 بازي نفر چهاردهم شد؛ در بازيهاي هوم ران 1با 521بازي نفر پنجم شد؛ در اِكسترا بيس2 هيت با 1117بازي نفر هفتم شد؛ در بازيهبسيار مهم آر بي آي- و من قادر نيستم دربارهي بازيهاي آر بي آي توضيح كافي بدهم و بگويم كه به عنوان يك سرگرمي ملي از چه اهميتي بر خوردارند- در بازي هاي آر بي آي با 1839بازي نفر هفتم شد؛ و اين تمام ماجرا نيست. در 1941 ليگ را در حملهاي با متوسط، خوب گوش كنيد، با متوسط 406بازي رهبري كرد! دوباره در سال 42 با 356بازي؛ در سال 47 با 343 بازي؛ در سال 48با 369بازي ( ناگهان از كوره در ميرود) و آنها ميگفتند جك كاريزما تنها كسي بود كه حافظهي ثبت وقايع را داشت! ميگفتند كاريزما تنها كسي بود كه قدرت درك وضعيت را دت! آخ كه چه قدر دوست داشتند ديكسون را تحقير كنند! تعجبي ندارد كه در آن مبارزه دچار بحران شدم! همهاش به من پيله ميكردند! به ريشم! به دماغم! به تاكتيكم! خوب، فقط بگذاريد چيزي از تاكتيكم بگويم: اگر در هر يك از ميانگينهايي كه برايتان گفتم، ركورد تِد ويمز را به يك صدم درصد تغيير داده باشم، فردا استعفايم را تسليم كنگره خواهم كرد. اين چيزها در ايالات متحده غير قابل پيش بيني است؛ اما اگر جراتش را داشتم كه دربارهي موضوعي با اين اهميت دست به يك بازي سياسي با ملت امريكا بزنم، حتماًَ اين كار را ميكردم. همه برايش كف ميزنند. مربي سياسي: آقاي رئيس جمهور،آنچه گفتيد باشكوهترين گزارش حـقـايـق بـود و بـر اين اعتقاد من صحه ميگذارد كه كشاندن چوگانزني چون ويليامز به دادگاه فدرال، عملي كاملاًَ جسورانه است. دغل: ايدهي خوبي است. يك ايدهي سياسي و زيركانه . البته با فلود وضع ما فرق ميكند. او بيش از 300 بار در مسابقات دورهاي سالهاي 61، 63، 64، 65، 67 و 68 ضربه زد اما هرگز حتي براي يكبار هم در بيسهيتها و هومرانها، مثل ويليامز، ليگ را رهبري نكد و متوسط ضربههايش نصف ركوردي بود كه ويليامز در پايان كار ورزشياش داشت. البته فلود در 1946 ليگ ملي را با 211 بيسهيت هدايت كرد و چـيزي مـثل آن، تـرحم خاصي برميانگيخت. حالا بگذاريد موضوعي را برايتان روشن كنم: نميگويم او كوچكترين شباهتي به رهبر دائم آن باشگاه، جرج سيسلر GeorgeSisler دارد. سيسلر در سال 1920 ،257 بيس هيت داشت اما حقيقت تلخ است و بايد آن را پذيرفت. همان 211 بيس هيت فلود هم براي ما مشكل ساز است. مربي كمالات : آقاي رئيس جمهور، شايد در يك شرايط عادي اتهامي به اين بزرگي را با احتياط به مردي نسبت ميدادم كه تيم ملي را با 211 بيس هيت رهبري كرد؛ اما كورت فلود چيزي بيش از يك ستارهي معمولي بيس هيت ديروز است. او يك مسئلهساز تمام و كمال است و حتي قبل اينكه در ليست من جاي بگيرد، تا خرخره توي دردسر بود؛ اما چرا من او را در ليست خود قرار دادم؟ چون نه تنها يك قرارداد يكصد هزار دلاري را بالا كشيده و از كشور خارج شده، بلكه در سال 1970 از انتقال به تيم فيليس فيلادلفيا سر باز زد و مدعي شد اين معاوضه حقوق اسسي او را در بستن قراردادهاي آزاد زير پا ميگذارد و در نتيجه او نيز مثل وكيلاش كه كسي غير از گماشتهي «بي.جانسون چاچول باز» در دادگاه عالي نبود، خودش را فروخت... مربي سياسي: ( اميدوارانه ) اَبِ فورتاس Abe Fortas! مربي كمالات: نه، نه، اما تقريبا كسي مثل او. آرتور گلدبرگ Arthur Goldberg گ- ل- د- ب- ر- گ. و اين دو ادعانامهاي راعليه بيس بال قانوني به راه انداختند و تاكيد كردند كه بيس بال سازماندهي شده برخلاف قوانين ضد انحصار است و صاحبان آنها، با تعويض بازيكنان اتيمي به تيم ديگر، با آنان مانند قطعهاي از دارايـي خـود رفـتـار ميكنند كه كاري است غير قانوني و غير اخلاقي. اكنون ديگر تخريب نام مقدس بيس بال، با اين شيوه، در نظر بسياري از امريكاييان خوب و وفادار مثل خود رئيس فدراسيون بيسبال، به هيچ وجه پسنديده نيست و از ديد بسياري از ورزشينويسان و طرفداران بازيكنان و به همان اندازه بيسبال بازان سراسر كشور، فلود و وكيلاش، گلدبرگ، كمر به نابودي بازياي بستهاند كه ميليوها نفر در اين كشور به آن عشق ميورزند. فلود در كتابي كه در اين باره نوشته، با اين جمله كه:(( آدم نيازمند است در مقابل سيستم قد علم كند و من براي اين كار آمادهام!)) دست خود را رو ميكند؛ و آقايان، اين تنها يكي از جملات اقرار آمـيزي است كه در بـيانيهي او ده ميشود. البته گذشته از بقيهي گفتهها و كارهايش كه هيچ كدام آنچنان كه بايد مصالحه جويانه نيست - مثل استخدام آقاي گلدبرگ براي وكالتاش در حمله بهامريكاييترين ورزش امريكا - كورت فلود يك سياهپوست است. مربي حقوقي: او الان كجاست؟ الجزاير؟ اگر در الجزاير بود، همه چيز روبه راه ميشد. مربي كمالات: برعكس، اگر به الجزاير پرواز كرده بود كه نكرده، آنها از قبل پوسترهايش را - كلاه بِره بر سر و در حال بازي- ميفروختند و نيويورك تايمز هر روز خبر فلود آزاد را، در حالي كه ستارگان سينما و ژان پل سارتر زيرش را امضا كرده بودند، چاپ ميكرد. راه پيمايي به راه ميافتاد و اعتصاب ميشد و شايد هم قطاري از آن قاطرهاي لجوج و يک دنده روي چمنزار كاخ سفيد اردو ميزد. دغل :آه، آن گلههاي قاطر! آن راهپيماييها! اصلاًَ اين چيزها را تحمل نميكنم. تمامي هم ندارد. هر بار در واشنگتن به راه ميافتند، من اولين كسي هستم كه بايد شهر را ترك كند. ميفهميد چه ميگويم؟ من رئيس جمهورم. اين جا زندگي. با وجود اين، فقط منم كه وقتي اين جماعت از سراسر كشور به اينجا ميريزند، بايد چمدانهايش را ببندد و سوار هليكوپتر شود! بگذاريد صادقانه بگويم: من با اين خانهي بزرگ و زيبا، نيمي از عمرم را با چمداني سرگردان بودهام. تصورش را بكنيد كه رئيس جمهور ايالات متحده در عرض پنج دقيقه و فقط پنج دقيقه، هر چه را احتياج دارد با عجله در چمدان كوچكي بريزد و در حالي كه ملخهاي هليكوپتر پشت پنجرهي اتـاقش ميچرخند، هر كسي فرياد بزند : ((عجله كن! عجله كن! بيا قبل از اينكه به سرشان بزند و نـمايندهاي به سوي در بفرستند، از اينجا برويم.)) آخ كه چه قدر وحشتناك است! يك بار گرمكنام را فراموش كردم، يك بار كفشهاي ورزشيام را. يك بار حتي يادم رفت توپام را بستهبندي كنم- و همهي تعطيلاتام هدر رفت ـ و اينها براي آن راهپيمايان كوچكترين اهميتي نداشت. مربي كمالات :خوب، اينبار ديگر مجبور نيستيد شهر را ترك كنيد آقاي رئيس جمهور؛ چون اين فراري به الجزاير نرفته تا به عنوان يك رهبر انقلابيِ الكي در تبعيد خود را به تثبيت برساند؛ به افريقا هم نرفته تا در ميان همنوعاناش روزگار بگذراند- كه اگر ميخواست طرفداراني براي خود دست و پا كند، حتماًَ ميرفت. نه، به شما اطمينان ميدهم كه در اين كشور قرار نيست همدردي زيادي با سياه زيبا و قوي هيكلي چون آقاي كورت فلود وجود داشته باشد؛ كسي كه با همهي شواهد موجود، مصمم است خانهي خود را در كپنهاگ بسازد و از اين بهتر نميشود آقايان. مربي معنوي: نه! مربي كمالات: بله عاليجناب، كپنهاگ! كعبهي آمالي كه نجسترين طوافان عالم، صبح و شب، چهار دست و پا، رو به سوي آن دارند. مركز پورنوگرافي جهان. مربي سياسي: واي! ( شگفت زده ) و اين تنها دليل پناه بردن فلود به آن جا نيست، درست ميگويم؟ مربي كمالات: دو ريالي شما خيلي زود مي افتد مرد جوان ... مسئله، ازدواج ميان نژادي است؛ اما وقتي منظور ما اين باشد كه او معتاد هرزگي است، ديگر مجبور نيستيم مستقيماًَ از كلمات استفاده كنيم. مربي معنوي: نه، خواهش ميكنم. شما نبايد دست به چنين كارهايي بزنيد. وقتي پاي يك ستارهي بيسبال وسط ميآيد، ما ناگزير با اذهاني تاثيرپذير طرفيم. بچههاي هشت، نه، ده ساله- اگر آنها اين حرفها را بشنوند.... مربي سياسي: موافقم، عاليجناب. بهتر است با گوشه و كنايه پيش برويم. مربي حقوقي: من هم موافقم. شما چهطور آقاي رئيس جمهور؟ از عهدهاش برميآييد؟ اشارهاي اينجا، كنايهاي آنجا، بدون آنكه مستقيماًَ به اصل مطلب بپر دغل :خـوب، اگر خيال عاليجناب از ليگهاي جوان و خوب اين كشور راحت ميشود، بيشك سعي خودم را خواهم كرد مربي معنوي :متشكرم آقاي رئيس جمهور ! متشكرم آقايان ! دغل :ميبينيد عاليجناب؟ باز هم ناچاريم خويشتنداري كنيم. باز هم بايد اعتدال و ميانهروي داشته باشيم كه روزنـامـهها مدعياند من هيچ وقت اهلش نبودهام. به هر حال ما با آدمي طرفيم كه خود را گرفتار سياهترين اعمال ممكن و زنان دانماركي كه سفيدترين زنان جهان هستند، كرده و ما به جاي افشاي آن و آگاه كردن ليگرهاي جوانمان از ايدهاي بسيارخطرناك و وسوسه انگيز، با گوشه و كنايه آبرويش راميبريم. مربي معنوي: عميقاًَ از شما ممنونم، آقاي رئيس جمهور. مربي سياسي :فكر ميكرديم ايـن قـضيـه نـيـاز بـه تـوضيح ندارد،عاليجناب. مربي كمالات : كافي است آقايان! حالا من بايد يكبار ديگر ليستام را برايتان بخوانم تا دربارهي نحوهي راي گيري تصميم بگيريد.1. هانوي 2. بريگانها مربي سياسي : اجازه ميدهيد همينجا حرف شما را قطع كنم؟ ميتوانم لحظهأي وقت شما را بگيرم تا بيگناهي برادران بريگان را ثابت كنم؟ مربي حقوقي :(بيادبانه ) بيگناهي برادران بريگان را ثابت كنيد؟ مربي سياسي : ( در آستانهي پس گرفتن حرف خود) از اين اتهام! از اين اتهام! مربي حقوقي : ولي ما هنوز در مورد ماهيت واقعي اتهام تصميمي نگرفتهايم! پس چهگونه ميتوانند بيگناه باشند؟ مداركتان كجاست؟ دلا يلتان كو؟ مربي سياسي :راستش هيچ دليل و مدركي ندارم. مربي حقوقي : پس وقتي دليل و مدركي نداريد، نبايد دوره بيفتيد و مردم را بيگناه بخوانيد، مرد جوان ! مربي سياسي : حق با شما است؛ اما ميترسم اگر جنايت ديگري را به آن كشيشها نسبت دهيم، همدردي عظيمي كه هميشه بعد از ترورها برانگيخته ميشود، گريبانمان را بگيرد. بايد به اطلاعتان برسانم همين حالا سينماي هاليوود در پي تدارك طرحي است كه در آن، بينگ كراسبي BiCrosby، پدر فيل Phil و پدر دن بريگان Dan Berrigan را به تصوير بكشد و هنر پيشهاي ناشناس به شكل باري فيتزجرالد Barry Fitzgerald بزرگ گريم شود. حالا هر طور هم كه تصور كنيد اين تهيهكنندگان هاليوودي، گذشته از نحوهي لباس پوشيدن و آرايش مـوهـايشـان، نـه هـيپياند و نه تندروان جناح چپ. پشت آن چهرههاي ريش دارِ بدون سبيلِ حاكميت ستيز، سوداگران سرسختي پنهان شدهاند با كالايي براي عرضه در بازار و مخاطبي آمادهي بهره برداري. آنهـا قـادرند روند تحولات را از دور كنترل كنند. بر اساس اطلاعات من، اين فيلم طرفدارانه به ماجراي دو كـشـيـشي مـيپـردازد كه هنگام بزرگترين بازي فوتبال سال- و پس از اينكه ارتش، نوتر دام NotreDame را مغلوب ميكند- تصميم ميگيرند در برابر چشمان هفتاد ميليون شيفتهي تلويزيون، وِست پوينت West Point را منفجر كنند. راهبهها را ميآورند و روضه ميخوانند و آدم از كجا بداند كه چنين فيلمي يك شبه اين كشور لعنتي را كمونيست خواهد كرد؟ مربي نظامي: دويـست مـيليون سرخ روي خاك امريكا؟ نه ! مگر از روي جنازهي من رد شوند! مربي سياسي :گفتنش خيلي آسان است ژنرال. دويست ميليون امريكايي را به گلوله ببنديد- و مگر شما همين را نميخواهيد؟- صد ميليون امريكايي را به گلوله ببنديد تا بهانه به دست دموكراتها بدهيد كه در انتخابات 72، بازي راه بياندازند. مربي نظامي: خداي من! زندگي سياسي در اين كشور چه تنزلي كرده! حالا اگر ارتش اين نمايش را به راه ميانداخت.... مربي سياسي: بله، همين طور است؛ اما جامعهي اتوپيايي يك شبه ساخته نميشود ژنرال و به همين دليل در انتخاب بريگانها به همهي شما اخطار ميكنم. ميدانم چهقدر وسوسه انگيز است، مخصوصاًَ بعد از اينكه به دامشان انداختيم؛ اما بدبختانه اين هم يكي ديگر از آن تهايي است كه بايد اعتدال و ميانهرويمان را به نمايش بگذاريم. بيشك تنها آرزوي ما، بينگ كراسبي است كه قلاده به گردن براي دِبي رينولدز Debbie Reynoldsو عادتش در م... م ...م... منفجر كردن چيزها نوحه سرايي ميكند. حتي لنين هم طرحي مطمئنتر از اين نمييافت يك شبه از طبقهي كارگر امريكا، انقلابيون بمب انداز بسازد. مربي كمالات: تحليل هوشمندانهاي بود. با وجود اين فكر ميكنم مقاصد هاليوود را اشتباه گرفتهايد؛ اگر بريگانها در پي كسب مقام بودند، مطمئناًٌ هاليوود در كنار مجموعهي (( راه زندگي من)) دست به توليد گستردهاي از فيلمهاي موزيكال در موردشان ميزد؛ امـا ما بر سر قتل آنها است. آنها را به زندان بياندازيد. به زودي خواهيد ديد كه مردم و غولهاي سينما غيبتشان را به فراموشي سپردهاند. مربي حقوقي: موافقم. زنده زنده دفنشان كنيد. هميشه بهترين كار همين است. مربي معنوي :و عادلانهترين. اعدامي هم در كار نيست. مربي كمالات: پس ادامه ميدهيم. شمارهي دو بريگانها. مربي معنوي :شمارهي يك چه بود؟ هاروارد؟ مربي كمالات: هانوي. مربي معنوي: آه، بله. ميدانستم كه با « ه »شروع ميشود. مربي نظامي :( خشمگين ) و در مورد كلمهي ديگري كه با« ه» شروع ميشود،چه؟هايفونگ Haiphong1 چهطور؟ چهگونه ميتوان هانوي را بدون هايفونگ در نظر گـرفـت؟ انـگار كـه كواِموي Quemoy را بدون ماتسو Matsu داشته باشيم! دغل: كواِموي و ماتسو! چيزهايي يادم ميآيد! كواِموي و ماتسو! چه بلايي سرشان آمد؟ مربي سياسي: اگر لازم باشد، هنوز همان جا هستند قربان. دغل :خوب، اين عالي است. ببينم دقيقاًَ كجا بودند؟ صبر كنيد. بگذاريد حدس بزنم. بگذاريد ببينم يادم ميآيد… اندونزي! مربي سياسي :خير، قربان. دغل :نزديك شدم؟فيليپين! نه؟.... نزديك هاوايي؟... نه؟ اوه، من تسليمم. مربي سياسي: در تنگهي فورموس Formosa آقاي رئيس جمهور. بين تايوان و سرزمين بزرگ چين. دغل :راستي! هي گوش كن. آن مرد چيني چه شد؟ اسمش چي بود؟ مربي سياسي :كدام چيني آقاي رئيس جمهور؟ ششصد ميليون مرد چيني داريم. دغل: ميدانم. بردهها و ديگران؛ اما منظورم يكي از آنها است كه با زنش بود. اوه، از آن اسمهايي دارد كه. مربي كمالات :چيانگ كاي شِك آقاي رئيس جمهور. دغل :درست است پرفسور! شِك. شِك كوچولوي عينكي ( با اشتياق ) پير شدهاي ديكسون... ( با خود ميخندد ) خوب! سرگرداني در كوره راههاي حافظه كافي است. مرا عفو كنيد آقايان. كجا بوديم؟ تا اينجا مسكو و بريگانها را داريم. مربي كمالات :هانوي و بريگانها آقاي رئيس جمهور. دغل : الـبته! ببينيد شما با كواِموي و ماتسو چه كرديد؟ من هنوز در دور پنجاهم بودم. نگاه كنيد. لبهايم از ترس خشك شدهاند. مربي كمالات: ادامه ميدهيم. شمارهي 3: پلنگهاي سياه. كسي حرفي ندارد؟ بسيار خوب. شمارهي 4 : جين فوندا، هنر پيشهي سينما و از فعالان جنبش ضد جنگ. شـمـارهي 5 : كـورت فـلود، بازيكن بيس بال. قبل ازاينكه راي گيري را آغاز كنيم، سؤالي نداريد؟ عاليجناب؟ مربي معنوي :جين فوندا. آيا تا به حال برهنه در فيلمي ظاهر شده؟ مربي كمالات: مطمئن نيستم كه شرمگاهش را بر پرده ديده باشم اما در مورد سينههايش گواهي ميدهم. مربي معنوي :هالهي نوري هم دور سرش بود يا نه؟ مربي كمالات :مطمئنم كه بود. مربي معنوي :باسنش را چه؟ مربي كمالات :بـله، باسنش را هم ديدهايم. در واقع بخش اعظمي از جاذبههاي او به خاطر باسنش است. مربي معنوي :متشكرم. مربي كمالات :سؤال ديگري نيست؟ مربي سياسي : چرا. واقعاًَ فكر ميكنيد مردم بپيذيرند كه پلنگها پشت اين ماجرا نشستهاند؟ پذيرش آن به اندكي خيالپردازي نياز دارد دغل :حالا من اعتراض دارم. دلم نميخواهد بر راي گيري تاثيري بگذارم اما بايد نكتهي كوچكي را متذكر شوم: بياييد تصورات مردم امريكا را دست كم نگيريم. شايد اين يك وطن پرستي از مد افتاده باشد ولي من احترام خاصي براي تصورات مردم قائلم و هميشه هم قائل خوهم بود. چون فكر ميكنم مردم امريكا را ميتوان به هر چيزي معتقد كرد. اين مردم هم درست مثل بقيهي آدمها، روياها و ترسها و خرافههاي خود را دارند و نبايد به بهانهي وجود مشكلات، سر آنها كلاه گذاشت. هرگز نبايد وجود ديگران را به دليل خيالپرداز بودنشان ا كنيم. مربي كمالات : از صميم قلب با شما موافقم آقاي رئيس جمهور. اجازه ميدهيد راي گيري را دنبال كنيم؟ دغل: بله، حتماًَ … البته آقايان قرار است اين راي گيري آزاد باشد. قبل از آنكه اين شانس را از دست بدهم، ميخواهم همه چيز كاملاًَ روشن شود؛ مگر اينكه به دلايلي بپذيريم راي گيري به شيوهي غلط برگزار گردد و گمان نميكنم اين مسئله، اين جاايـن اتـاق رختكـن و در حــضـور مــردانــي بـــا شايستگيهاي شما، امكان پذير باشد. شما ميتوانيد به هر يك از دو كانديداي ليست راي بدهيد و بهتر است براي رعايت عدالت، دو نام هم به انتخاب خودتان اضافه نماييد. من نامها را مينويسم و روي اين برگهي كاغذ جدول بندي مي كنم. اين يك كاغذ معمولي با خطوط زرد است كه نمونهي آن در ميان برگههاي حقوقي فراوان يافت ميشود. ميدانيد كه من قبل از رياست جمهوري يك وكـيـل بودم؛ بنابراين مطمئن باشيد روش استفاده از اين كاغذها را خيلي خوب بلدم. در واقع دلم ميخواهد همين الان كاغذ را وارسي كنيد تا مطمئن شويد كه چيزي بر روي آن نوشته نشده و غير از مارك خود كاغذ، هيچ كد يا علامت رمزي بر آن ديده نميشود. مربي كمالات :شك ندارم همهي ما ميتوانيم به كاغذ شما اعتماد كنيم آقاي رئيس جمهور. دغل :از اعـتمادتـان سپـاسـگزارم پـرفـسور؛ امـا بهتر است پيش از شروع كار، هر چهار نفرتان1 كاغذ را وارسي كنيد تا حتي يك سر سوزن ترديد هم در مورد صحت اين انتخابات وجود نداشته باشد. ( كاغذ را ميان آنها ميگرداند) درست؟حالا پيش به سوي يك انتخابات آزاد! چه طور است با شما آغاز كنيم، عاليجناب؟ مربي معنوي: خوب، من واقعاًَ گيج شدهام. نميدانم. راستش مطمئنم كه ميخواهم به جين فوندا راي بدهم؛ اما غير از او ديگر نميتوانم كسي را انتخاب كنم. كورت فلود خيلي وسوسهانگيز است. مربي كمالات: خوب به هر دوي آنها راي بدهيد. دغل :يا اگر ميخواهيد، كمي بيشتر فكر كنيد. بعد دوباره به سراغ شما خواهيم آمد. ژنرال؟ مربي نظامي :( جنگ طلبانه ) هانوي و هايفونگ! دغل :به عبارت ديگر، انتخاب اختياري شما هايفونگ است. مربي نظامي: انتخاب من و همهي امريكاييان ميهن پرست قربان! دغل: كافي است ( راي را ثبت ميكند ) نفر بعد. مربي سياسي :من هم هانوي را انتخاب ميكنم. دغل :بدون هايفونگ يا با آن؟ مربي سياسي :به نظرم خودش را به تنهايي دوست دارم. دغل: همين؟ مربي سياسي :بـلـه، مـتشكرم ... همان براي من كافي است ! دغل :بسيار خوب. زمان شنيدن صداي عدالت فرا رسيده. مربي حقوقي: بريگانها، پلنگها و كورت فلود. دغل: آهسته، لطفاًَ كمي آهسته. ميخواهم مطمئن شوم كه درست شنيدهام. بريگانها... پلنگها... كورت فلود؛ اما اين شد سهتا. شما فقط اجازهي دو انتخاب داشتي. مربي حقوقي: ميدانم آقاي رئيس جمهور؛ اما دوستان هركدام فقط يك نام را از ميان فهرست پنج موردي پرفسور انتخاب كردهاند و فكر نميكنم درز گرفتن برخي از بيمبالاتيها بر خلاف روح قانون باشد. من هم مثل شـمـا قـربـان، يكي از شيفتگان سرسخت روح قانونم؛ حتي اگر به نص صريح آن وقعي نگذارم. دغل :بسيار خوب. اگر دليل شما اين است، حرفي ندارم. آيا نامي را هم به انتخاب خودتان اضافه ميكنيد؟ مربي حقوقي :راستش را بخواهيد، بله آقاي رئيس جمهور. دغل :يكي يا دو تا؟ مربي حقوقي :در واقع پنج تا آقاي رئيس جمهور. دغل:پنج تا؟ ولي شما همان كسي بوديد كه قانون فقط دو انتخاب را به راه انداختيد. مربي حقوقي: و هنوز هم سر حرفم هستم آقاي رئيس جمهور يا بهتر بگويم تحت شرايطي كه به وجود آمد، آن پيشنهاد را كردم؛ اما در اين لحظه، من دربارهي آنچه كه تنها ميتوانم خطري آشكار و فيالفور بنامم، بحث ميكنم. متاسفم ولي اگر از اين پنج تا، سه نفرشان را درز مي گرفتم، اين دولت با آشكارترين و فيالفورترين خطري كه حتي تصورش را هم نميكرد، مواجه ميشد. به عبارت ديگر، اگر هر پنج نام را با هم عنوان كنيم، مثل هميشه در اذهان ملت موجه جلوه خواهد كرد- و اين به اتهامي منجر خواهد شد كه در بهترين حالت، حملهأي فرصت طلبانه وبي رحمانه است به دو نفري كه ما اصلاًَ از آنها خوشمان نمي آيد- آقاي رئيس جمهور، شك ندارم اين فرصت را به من خواهيد داد تا دست كم نام آن پنج نفر را برايتان بخوانم. به هرحال اين جا يك كشور آزاد است. كشوري كه يك مرد ميتواند آنچه در ذهن دارد در خيابانهايش فرياد بزند، مشروط بر اينكه كس ديگري را كه در ايالتي ديگرحتي صداي او را نميشنود، به شورش واندارد. واقعاًَ چه شوخي غم انگيزي ميشد اگر مـردي كـه در بـرابر اين شورشيان سنگر ملت است- شورشياني كه به آزادي بيان متوسل شدهاند- با همان اصلاحيهي اول، حقوقش را از دست ميداد! دغل :همين طور است. بله همين طور است؛ و من به همهتان اطمينان ميدهم كه تا وقتي رئيس جمهور امريكا هستم، آن شوخي غم انگيز- اگر درست فهميده باشم- اتفاق نخواهد افتاد. مربي حقوقي : متشكرم آقاي رئيس جمهور. پس سعي كنيد آنها را مثل يك گروه مخفي، يك گروه زيرزميني يا چيزي از اين دست و البته با در نظر داشتن تفاوتهاي شخصي و حرفهايشان مد نظر داشته باشيد. 1: خوانندهي فولكلور : جوان باز Joan Baez. 2: شهردار نيويورك: جان لات JohnLancelot. 3: خوانندهي فقيد راك: جـيـمـي هِندريكس JimiHendrix. 4: ستارهي تلوزيوني: جاني كارسون Johnny Carson... همه با هم :جاني كارسون؟ مربي حقوقي (لبخند زنان) چه كسي بهتر از او كه تبرئهاش كنيد؟ هميشه بهتر است كسي تبرئه شود، مخصوصاًَ اگر به شكلي ظالمانه و به عنوان متهم رديـف اول ظاهـر شـده بـاشـد. اين موضوع به هيئت منصفه امكان ميدهد همهي ترديدها را كنار بگذارد و احساس كند با تمامي مسئله منصفانه برخورد كرده. باعث ميشود متهمين در سراسر دادگاه بهتر به چشم بيايند؛ و شما با آزاد كردن جاني كارسون، محبوبترين مرد امريكا را - البته بعد از خودتان - آزاد كردهايد. اصلاًَ ميتوانيم ميان بري بزنيم و رئيس جمهور را داشته باشيم كه قدم به دادگاه ميگذارد و به طرفداري از كارسون نطقي ايراد ميكند. دقيقاًَ مثل همان كاري كه در مورد مانسون Manson انجام داد اما اين بار به شكلي ديگر. تصورش را بكنيد كه تمام كشور يكپارچه فرياد ميزنند : «جاني را آزاد كنيد! »و رئيس جمهور به تلويزيون ميرود و اتهامات اين هنرمند بزرگ را به طور جدي زير سؤال ميبرد. دغل :و همين كه او آزاد شد، من يك كنفرانس مطبوعاتي خواهم داشت. جالب نيست؟ ميگويم:« اي ي ي ن هم م م م جاني!» و او از پشت پرده بيرون خواهد آمد و ضربهي كوچك و زيباي گلف خود را خواهد زد. دوران زندان خود را به طنز خواهد كشيد.شايد هم با غل و زنجي و لباس راه راه زندان به روي صحنه بيايد. مربي سياسي: مـحـشر اسـت! و مـا مـيتـوانـيـم آن را شب قبل از انتخابات، در پربينندهترين ساعات تلويزيون اجرا كـنـيـم. در حـالـي كـه مـاسـتيMusty با حرفهاي مفتاش دربارهي نجابت درختان كاج ايالت ماين Maine نفس خود را بند ميآورد، ما با جاني كارسون در تيون خواهيم بود! مربي حقوقي : و اين همهي ماجرا نيست آقايان. شما هنوز نام پنجمين توطئهگر را نشنيدهايد مربي سياسي : مرو گريفين Merv Griffin ؟ مربي حقوقي : نه، مرو گريفين نه … جاكلين كاريزما كلوسوس. Jacqueline Charisma Colossus سكوت مطلق بله، جسارت ميخواهد. بيمعني است؟ من فكر نميكنم. آقايان، ابتدا اين نكته را در نظر بگيريد كـه نـام كـوچـك او نـيـز مثل چهار توطئهگر ديگر با جيم شـروع مـيشـود. نـميدانيد از حقيقت مزخرفي مثل اين، چه فوايدي نصيبمان خواهد شد. شب هنگام روزنامهها و مفسرين تلويزيوني آنها را «پنج جيم» خطاب خواهند كرد؛ و آنها را در اذهـان عـمـومـي مـثل پنج قلوهاي ديونDionne يا نيكKnickهاي نيويورك جلوه خواهند داد.تنها با همين ترفند، ما نصف راه را به سوي محكوم كردنشان پيمودهايم. به طور حتم، ذهنيتي در مورد روابط خانم كلوسوس و شهردار لانسلوت به وجود خواهد آمد- موضوعي كه ما به آن رسيدگي خواهيم كرد- و اين همان لحظهاي نيست كه نگاهها را به منافع خمان جلب كردهايم؟ بعدش هم شرمساري همسر رئيس جمهور پيشين را نسبت به كشور خود خواهيم داشت، شرمي كه در ازدواج با يك بيگانه و زندگي در يك كشور بيگانه نهفته است. مربي سياسي : و اين دقيقاًَ به آن معني نيست كه او در پكن يا هانوي زندگي ميكند؟ مربي حقوقي : اين را هم در نظر گرفتهام و به نظرم اعلام نام آن كشور به هيچ وجه عاقلانه نباشد. ما فقط ميگوييم يك كشور بيگانه – كه بيداد و توطئه و دسيسههاي پنهان را تداعي ميكند- و اميد ميبنديم هيچ كس به ياد يونان نيفتد. مربي سياسي :جاكي و لانسلوت. قبول. تبليغات زيادي به پا خواهيم كرد؛ اما جيمي هندريكس چرا؟ او كه مرده؟ مربي حقوقي : چون تا به حال نوازندهي راك نداشتهايم؛ و شخصاًَ فكر ميكنم پدر و مادرهاي اين كشور هميشه براي حلق آويز كردن يكي از آن مادر قحبهها حاضر يراقند. مـا بـا احـتـيـاط شروع ميكنيم. با يكي از مردههاي آنها؛ و اگر سر و صدايي بلند نشد، موقابات، به سراغ يكي از زندههايشان خواهيم رفت … و البته يكي از سركردگانشان كه بـاز نامـش با « ج »شروع مي شود. دغل : انگار تمامي اين اين طرحها و نتايج تنها در پنج دقيقه به ذهن شما خطور كرده. به نظر من فوايد سياسي نام لانسلوت و كاريزما، همراه با خوانندگان راك و فولكلور غير قابل تخمين است؛ اما دستگيري و آزاد كردن جاني كارسون شايد روياييترين فرصتي باشد ك از زمان هيس Hiss تا كنون براي بزرگ جلوه دادن خود به چنگ آوردهام. مربي حقوقي: متشكرم آقاي رئيس جمهور. دغل :اما - و اين اماي بزرگي است- قانوني ساختهي دسـت خودتان وجود دارد كه همگي قبلاًَ در مورد آن به توافق رسيدهايم. بله، ميدانم اين را خطري آشكار و فيالفور براي حزب ميبينيد؛ ولي به نظر من نعمت بزرگي است. در نتيجه به شما اجازه نميدهم اين پنج نام را به راي بگذاريد؛ اما- و اينجا يك اماي بـزرگتـر هـست- امـا چـون آن پـنـج نـفر به شكلي ناگسستني با حروف اول نامهايشان مرتبطند، از شما ميخواهم آنها را طوري كه انگار يك نفر هستند، تسليم نماييد؛ و براي اينكه ثابت كنم تحت يك نام تنظيم ميشوند، اينجا، در اين حاشيه، پرانتز بزرگي باز ميكنم. مثل اين... ميبينيد؟ همگي نگاه كنيد. من دقيقاًَ همان كاري را كردهام كه گفتم. ًَ نگاهي طولاني بياندازيد تا بعداًَ سؤالي در آنباره نباشد. ( همه پرانتز را بررسي ميكنند و تاييد ميكنند كه طبق گفتهي رئيس جمهور يك پرانتز است) بسيار خوب پرفسور، نوبت شما است. رايتان لطفا. مربي كمالات: من رايام را به كورت فلود و فقط به كورت فلود ميدهم. نه تنها اسمش براي كشوري كه از پلنگها و بريگانها خسته شده، تازه است - و با كمال احترام آرزوي مرگ جاكلين كاريزما را دارد- از همه مهمتر او كسي است كه ميتوانيم بدون ترس از بدل شدن به قهرمان ، بدنامش كنيم و آبرويش را ببريم. فلود در قاموس بيس بال آدمي معمولي است. دغل :خيلي خوب است. ( راي را يادداشت ميكند ) و شما عاليجناب؟ آيا تصميم نهايي را گرفتيد؟ديگر نميتوانيد بگوييد وقت كافي براي يك تصميم هوشمندانه نداشتهايد. مربي معنوي: بله، نميتوانم. فقط متاسفم كه با شنيدن صحبتهاي دوستان، واقعاًَ گيجتر از آغاز اين جلسه شدهام. منظورم اين است كه هنوز سخت دلم ميخواهد به جين فوندا راي بدهم. او هنوز هم انتخاب اول من است اما اگر حذفش كنم... خوب ذهنم تمركزش را از دست خد داد و اشتباه وحشتناك خواهد بود. درست نميگويم؟ ( رو به ژنرال) عذر ميخواهم راي شما چه بود؟ مربي نظامي :هانوي و هايفونگ. مربي معنوي :( رو به مربي سياسي ) و شما؟ مربي سياسي :هانوي، بدون هايفونگ. مربي معنوي (به مربي حقوقي ): و شما پنج نفر را در قالب يك نام داريد. بقيه چه بودند؟ مربي حقوقي :بريگانها، پلنگها و فلود. مربي معنوي ( دستهايش را به سرعت بالا ميبرد ) : آه، اين غير ممكن اسـت! هـر كـدام بـهتـر از قبلي به نظر ميرسد. اوه... گندش بزنند! اِني ، ميني، مايني، مو...1 بسيار خوب! جين فوندا و كورت فلود! خلاص! دغل :( راي عاليجناب را يادداشت ميكند ) حالا كه همهي اسامي نوشته شد، اين كاغذ را يكبار ديگر در ميان شما ميگردانم تا ببينيد كه آراءتان درست ثبت شده.ميدانيد كه حتي رئيس جمهور امريكا هم شايد مرتكب اشتباهات ثبتي شود؛ و در اين صورت بايد آنقدر مردانگي داشته باشد كه اشتباه خود را بپذيرد. كاغذ را به آنها ميدهد مربي حقوقي :جيمي هندريكس آقاي رئيس جمهور.اسم كوچكش جيمي تلفظ ميشود اما شما نوشتهايد جيممي. دغل: بسيار خوب. اجازه بدهيد اصلاحش كنم. چون از آن اشتباهاتي است كه سهواًَ انجام گرفته و احتمال دارد مطبوعات اشتباه تعبيرش كنند. من هرگز ادعا نكردهام كه چگونگي تلفظ نام تمامي رنگين پـوستهاي اين كشور را ميدانم ولي اين را بدانيد: هر جا نام كسي ان ميشود، رنگين پوست يا سفيد پوست، حق قانوني دارد كه در هر كيفر خواستي نامش درست نوشته شده باشد، حتي اگر همهي اتهامات پوچ و توهين آميز باشد؛ و من تا وقتي رئيس جمهور هستم، تمامي تلاشم را به كار خواهم بست تا اين مسئله اجرا شود. گفتي جيم بعدش چه؟ مربي حقوقي: ي دغل : ج- ي- م- ي. باشد. من نامش را تغيير ميدهم تا دقيقاًَ معلوم شود چه كسي مسئول اشتباه و اصلاح آن است. ببينيد! اميدوارم رنگين پوستهاي خوب اين كشور دقت موشكافانهي من را در ارتباط با موضوع كوچك و بيارزشي مثل اين ديده باشند. اوه، بيشك رسانه ها هنوز چيزي براي خردهگيري خواهند يافت. حاضرم شرط ببندم. اما مطمئنم اگر اكثريت عظيم رنگين پوستهاي خوب و سختكوش اين كشور را ميشناختم، از وظايف سنگين رياست جمهوري و رهبري جهان آزاد دست ميكشيدم تا حتي يك حرف از نام آنها نيز مورد كم لطفي و بيادبي قرار گيرد. مرا رويايي بناميد؛ معتقد به انسانيت بخوانيد؛ مثل آن شعار، نامم را خوش بين احمق بگذاريد؛ و بگوييد گندهتر از آن شدهام كه بگويم اشتباه كردم اما مـطـمـئـنم خـودشـان مـيفـهمند كه حل اينگونه مشكلات و آزمايش روشهاي گوناگون تلفظ نامشان چه كار طاقت فرسايي است و شك ندارم از آن هوش فـوق الـعـادهاي كـه معمولاًَ در كارگران مشاغل پست ديده ميشود، برخوردارند و درك ميكنند كه كارهايي از اين دست يك شبه پيش نميرود و متعاقباًَ ما قرار نيست با اين تجمعات و راهپيماييها و قطارهاي قاطر پارك شده روي چمنزار كاخ سفيد، زرد كنيم و نامشان را درست هجي نماييم. ما نام آنها را در زمان پيروزي خودمان، و طبق زمان بندي سري خودمان، چنان در زمين هجي خواهيم كرد كه صدايش تا آن دنيا برود. مربي معنوي :آمين! دغل: و دوستان من، دلم ميخواهد با آن آمين مذهبي اين جلسه را به پايان ببريم. راس ساعت ده صبح بايد نشستي داشته باشيم تا ماهيت دقيق جنايت را مشخص كنيم. ضمناًَ من با گرمكنام همينجا در اتاق رختكن ميمانم... مربي معنوي :آقاي رئيس جمهور، تقريباًَ نزديك صبح است. بايد كمي استراحت كنيد. بايد كلاه ايمنيتان را برداريد و به بستر برويد. دغل : عاليجناب، حتي اگر ميخواستم، باز هم خواب به چشمانم نميآمد. با اين جنگ رسوا كننده نميتوانم پلك روي پلك بگذارم. مربي معنوي :اما يك مرد چيزهاي زيادي براي باختن دارد.... دغل :عاليجناب، گرچه از فروتني به دور است اما بايد عرض كنم در چنين مواقعي من خستگي ناپذيرم. نه، من گرمكن و كلاه ايمنيام را از تن نخواهم كند و با كمك آرايي كه شما در اين انتخابات آزاد ارائه كرديد، در تنهايي اين شب عزيز، دسيسه اي خواهم چيد كه بسياربراي اهداف من سودمند است. فقط اميدوارم و دعا ميكنم كه از پس اين كار شاق بر آيم. شب به خير آقايان و از شما متشكرم. همه با هم : شب به خير آقاي رئيس جمهور. همگي بلند ميشوند كه اتاق را ترك كنند. دغل :و فراموش نكنيد گرمكنهايتان را كنار در تحويل دهيد. اسم نميبرم اما يادم است كه دفعهي قبل يكي از شما ميخواست آن را قاچاقي زير لباسش پنهان كند تا به زن و بچههايش نشان دهد. البته من وسوسهي اين كار را درك ميكنم. ميدانيد، خودم چـنـددفعـه خـواستـهام ملت را دركتف پوشهايم موعظه كنم! اين را تا به حال به كسي نگفتهام ولي مردانه بين خودمان بماند. هنگام حملهي كـامـبـوج، بدون اطلاع كسي و در حالي كه بيضه بند قهرماني ليگ ملي فوتبال را بسته بودم، به تلويزيون سراسري رفتم. نميتوانستم جلو خودم را بگيرم. ((پاون1 ))را ديده بودم و به كامبوج حمله كرده بودم و به نظرم اين چيزها بود كه باد به دماغم انداخت. فقط كلمهاي از اين چهار ديواري درز نكند. اگر منتقدينم بويي ببرند، ميدانيد كه چه طور از گردهي ديكسون بالا خواهند رفت.كافي است هنگام سخنراني در بارهي سياست خار بيضه بند مخصوص بازيكنان فوتبال را بسته باشم تا روزنامههاي صبح مرا مثل يك بيمار رواني به چهار ميخ بكشند. اينجا در اين رختكن سري اين كارها را ميشود كرد اما آن بالا، در دنياي واقعي، به تريج قباي جماعت بر مي خورد همه با هم :ما راز شما را فاش نخواهيم كرد آقاي رئيس جمهور. رئيس جمهور متاثر ميشود دغل :ميدانم .... ميدانم.... باشد، بـگـذريـم. فـقـط ميماند اينكه هر يك از شما موقع رفتن، در يك گردهمايي ورزشكارانه، دركوني محكمي به ماتحت من بزند و فراموش نكنيد كه بگوييد: مرحبا دغل، مرحبا! -------------------------------------------------------------------------------- 1.پايتخت ونزوئلا و زادگاه سيمون بوليوار 1 .Eeagle Scout بالاترين مقام پيشاهنگي امريكا 1.نوعي بازي كه با بيست و دو مهره اجرا ميشود. 1. Brownyدختران پيشاهنگ شش و هفت ساله 2.Cub Scout پسران پيشاهنگ هشت تا ده ساله 1.constructionist اين واژه در امريکا معمولا به کساني اطلاق مي شود که برداشتي خاص و شخصي از قانون اساسي دارند و به انگيزه ها و اهداف تدوين کنندگان آن وقعي نمي گذارند. 1. Hula Hoop حلقهاي پلاستيكي كه به دور كمر مياندازند و با چرخاندن باسن و كمرمانع افتادن آن ميشون 1.Bunt ضربهي آهسته در بيسبال 1.home run زدن توپ به خارج از زمين و دويدن از روي همهي پايگاهها 2 2.extra base hit بزرگتر از هوم ران. 1. بندري در شمال ويتنام. 1.گويي نويسنده فراموش کرده که در اين بازي به جاي چهار نفر، پنج مربي حضور دارند! 1. يك بازي كلامي براي انتخابي از روي اتفاق، معادل شمارش ده، بيست، سي، چهل ... در زبان فارسي. 1.George Smith patton سردار امريكايي (1885- 1945) -------------------------------------------------------------------------------- چهار دغل براي ملت نطق ميكند خطابهي مشهور چيزي در حكومت دانمارك پوسيده است شب به خير، هموطنان امريكايي ! من امشب با يك پيام مهم ملي مقابل شما ايستادهام. نميخواهم با كوچك شمردن بحراني كه در اين ساعت ملت ما را تهديد ميكند، بيهوده كسي را اميدوار كنم اما اعتقادي هم به هراسهايي كه منتقدين تصميمات بيست و چهار ساعتِ گذشتهي من به راه انداختهاند و شما در رسانههاي خبري همه را ديده و شنيدهايد، ندارم. ميدانم هميشه هستند كساني كه ترجيح ميدهند ما در برابر بحران موضعي ضعيف و ننگين و بزدلانه اتخاذ كنيم. آنها سزاوار همان افكارند؛ اما مطمئنم اكثريت عظيم ملت امريكا درك خواهند كرد كه اقدامات من در رويارويي ايالات متحدهي امريكا با كشور مستقل دانمارك، براي فرهمندي ما، سربلندي ما، آرمانگرايي اخلاقي و معنوي ما، اعتبار جهاني ما، ثبات اقتصادي ما، عظمت ما، جان فشانيمان در راه روياي نياكان، روح بشر، شأن الهي انسان، تعهدات تجاري، اصول سازمان ملل و پيشرفت و صلح براي همهي مردم جهان، اجتناب ناپذير بوده است. در اين لحظه هيچ كس به اندازهي من نميداندكه اِقامهي دعوايي صريح و بيپروا- در دفاع از شكوه و آرمانگرايي و سربلندي ملتمان- چه نتايجي در بر خواهد داشت؛ اما صادقانه بگويم: ترجيح ميدهم فقط يك دوره رئيس جمهور باشم و در برابر حكومت دانمارك موضعي شرافتمندانه و قهرمانانه اتخاذ كنم تا با خوار و خفيف شدن به دست يك قدرت نظامي دست دهم، انتخابات دور دوم رياست جمهوري را هم ببرم. دلم ميخواهد قضيه را كاملاًَ برايتان روشن كنم. اجازه بدهيد اقداماتي را كه به دستور من براي مقابله با دانمارك صورت گرفته و دلايل تصميمم را برايتان بگويم. چوب اشارهي خود را بلند مي كند وبه سمت نقشهي اسكانديناوي برميگردد. اول: بر خلاف رفتار خيانت آميز حكومت هرزه پرست كپنهاگ، من با يك پيشگامي نظامي به شكلي سريع و موثر به آنها پاسخ دادهام. در همين لحظه ناوگان ششم امريكا كه به دستور من با شتاب به سوي درياي بالتيك و درياي شمال روانه گشته، همان طور كه در اين نقشه ميبينيد ( به درياي شمال و درياي بالتيك اشاره ميكند)، آب راههاي ورودي و خروجي دانمارك را تحت كنترل كامل خود دارد. ناوهاي هواپيمابر،كشتيهاي جنگي و ناوشكنها در يك حلقهي استراتژيك به دور شبه جزيرهي دانماركي جوتلندJutland (نشان ميدهد) و جزاير متعدد مجاور ـ كه همه را اينجا به رنگ قرمز ميبينيد ـ مستقر شدهاند. همهي اين مناطق با هم دانمارك را سرزمين بزرگي مينمايانند، تقريباًَ به اندازهي (رو به نقشهي ايالات متحده ميچرخد) ايالتهاي بزرگ نيو همپشاير و وِرمونت Vermont كه به خاطر شاخ و برگهاي زيباي پاييزي و شربت خوشمزهي افرا شهرهي خاص و عامند و اينجا به رنگ سفيد ديده ميشوند. اجازه بدهيد نتايج اين اقدام را كه به دستور من صورت گرفته- در مقام يك فرماندهي كل قوا كه همواره به انجام وظيفه ميانديشد- برايتان بازگو كنم: دانمارك عملاًَ در اين لحظه با محاصرهاي نفوذ ناپذير از باقي جهان جدا گشته است؛ مثل همان محاصرهاي كه پرزيدنت جان اف. كاريزما در سال 1962 با آن ورود سلاحهاي هستهاي روسيه به كوبا و نيمكرهي غربي(به نيمكرهي غربي روي نقشه اشاره ميكند) را مانع شد و همان طور كه همه ميدانيم، آن بهترين و جسورانهترين ساعت رياست جمهوري وي بود. اين محاصره نيز دقيقاًَ چيزي است مثل همان. حالا گرچه اين درست است كه من به شكلي موثر دانمارك را از باقي جهان جدا كردهام اما از اتخاذ يك موضع انزوا طلبانه براي امريكا، از آن دست كه منتقدينم در اين بحران به من پند دادهاند، سر باز زدهام. براي اينكه هيچ اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: امريكا هرگز نميتواند خود را منزوي كند و انتظار حياتي صلح آميز داشته باشد.اكنون ميشنوم كه ميپرسيد(( آقاي رئيس جمهور، شما براي حفظ شكوه و آرمانگرايي و سربلندي ما اقدامي سريع و موثر انجام دادهايد؛ اما امنيت مليمان چه ميشود؟ آيا آن هم در مخاطره نيست؟)) خوب، سؤال بسيار خوبي است و پاسخ هوشمندانهاي ميطلبد چون همهي ما با سياستهاي جنگ طلبانه و توسعه طلبانهي دولت دانمارك به ويژه طرحهاي منطقهاي كه آن كشور از قرن يازدهم به اين طرف در مورد ايالات متحده داشته، آشنا هستيم. همان طور كه به ياد ميآوريد، در آن زمان نيروهاي تحت فرماندهي اريك سرخ به شمال قارهي امريكا هجوم آوردند و بعدها همين روند تحت فرماندهي پسرش، ليف اريكسون Lief Ericson ، ادامه يافت. اين تهاجمات خانوادهي سرخ و قبايل وايكينگشان، البته بدون هشدار قبلي و در تخلف آشكار از دكترين مونرو1 صورت گرفت. جداي اين حملات شبه نظامي، وايكينگها تلاشهاي ناموفقي را براي تأسيس معابد ممتاز بر روي ساحل شرقي ما، درست در اينجا (اشاره ميكند) در مجاورت بوستون، زادگاه پل ريور2 و عزيمت مشهور شبانهاش و محل ميهماني معروف چاي بوستون، به كار بستند. بنابراين وقتي از من ميپرسيد كه آيا امنيت ملي ما به دست اين جماعت دانماركي تهديد ميشود؟با سابقهي طولانياي كه آنها در تهديد آشكار تماميت ارضي ما دارند، به نظرم در كمال صداقت بايد بگويم: بله تهديد ميشود؛ و به همين دليل امشب براي حكومت هرزه پرست كپنهاگ روشن ساختهام كه ديگر قصد ندارم با اعتراضهاي گلايه آميزِ ديپلماتيك به تهديدهاي جديد آنها عليه تماميت ارضي و سربلندي و آرمانگراييمان واكنش نشان دهم؛ و براي اينكه هيچ سوء تعبيري از موضعم نشود، به لشگر هفتم امريكا، مستقر در آلمان، دستور دادهام كه در وضعيتي تهاجمي، به طرف اينجا ( نشان ميدهد) مدار جغرافيايي پنجاه و پنجم ـ در مرز بين آلمان و دانمارك ـ به حركت درآيد؛ و به شما اطمينان ميدهم هموطنان، همانطور كه به حكومت هرزه پرست كپنهاگ اطمينان دادهام و همانطور كه اگر در قرن يازدهم رئيس جمهور شما بودم به رژيم خانوادهي سرخ اطمينان ميدادم كه اگر بازداشتن بچههايمان از جنگيدن با اولاد اِريك در خيابانهاي (با اشارهگرش اشاره ميكند)پورتلند، بوستون، نيويورك، فيلادلفيا، بالتيمور، واشنگتن، نورفولك، ويل مينگتون، چارلستون،ساوانا، جكسون ويل، ميامي، كي بيسكين و وست پوينت ضروري بود، لحظهاي هم ترديد نميكردم كه جنگجويان شجاعمان را همين امشب به آن سوي مرزها و داخل خاك دانمارك بفرستم. حالا گرچه دانمارك به شكلي موثر توسط ناوگان ششم دريايي از باقي جهان جدا شده و با لشگر هفتم تهديد ميشود، حقيقت اين است كه مردم دانمارك هنوز هم مجبور به ديدن يك سرباز مسلح امريكايي در خاك خود هستند. برخلاف شايعات بياساس و غير مسئولانهاي كه هوچيگران و آشوبطلبان از رسانههاي خبري منتشر كردهاند، ما (به ساعتش نگاه ميكند) تا به اين ساعت هيچ لشگري را وارد دانمارك نكردهايم كه در خدمت قابليتهاي نظامي قرارگيرد يا در لباس مشاورين مقاومت ضد سكس، دولت قانوني دانمارك در تبعيد را تشكيل دهد. هر گزارشي كه از حملهي يك سرباز امريكايي به سرزمين دانمارك ميشنويد، مطلقاًَ دروغ است و با ظرافت در پي مغشوش جلوه دادن حقيقت ميباشد. حقيقت اين است كه من برايتان ميگويم: عمليات آبي- خاكي يكصد هزار دريانورد شجاع امريكايي كه تنها چند ساعت پيش در نيمه شب به وقت دانمارك انجام شد، نه تنها حمله به آن سرزمين نبود، بلكه آزادسازي يك بناي تاريخي بود از استيلاي حكومت دانمارك كه قرنها براي انگليسي زبانهاي سراسر جهان، خصوصاًَ امريكاييها، مقدس بوده است. من از آزادسازي شهر اِلسينور Elsinore و قلعهاي كه نزد توريستها به قلعهي هملت معروف است، حرف ميزنم. امشب شهر و قلعهاي كه تمامي شهرتشان را مديون شكسپير، بزرگترين شاعر جهان در همهي تواريخ مكتوب، هستند، پس از قرنها غصب و بهره برداري توريستي، به محاصرهي سربازان امريكايي در ميآيد كه به زبان آن شاعر جاودان تكلم ميكنند. بياييد باز هم نگاهي به نقشه بياندازيم. اِلسينور اين جا در ساحل واقع شده، تقريباًَ در سي و پنج مايلي شمال كپنهاگ. به دليل همجوارياش با پايتخت، قرنها اعتقاد داشتند كه بايد شديداًَ محافظت گردد و تسخير ناپذير باشد. بيشك اگر نيروهاي امريكايي توانستند زير پوشش تاريكي شب به ساحل هجوم برند و بدون شليك حتي يك گلوله، متجاوزين بيگانه را از قلعه بيرون كنند، اين را مديون واحدهاي اطلاعات و دريانوردان شجاعمان هستند. مفتخرم اعلام كنم كه نگهبان اِلسينور، وقتي با ضربههايي به دروازه از بستر خود برخاست، چنان متعجب شد كه با پيژامه به كنار در آمد و طوري آن را گشود كه دريانوردان شجاع ما ظرف چند دقيقه وارد شدند و زمينها را به تصرف خود در آوردند. نگهبان كه در آن لحظه تنها بيگانهي متجاوز ساكن عمارت بود، همراه با كتابهاي توريستياش به اسارت در آمد و استنطاق از او در سياه چال معروف قلعه، طبق قوانين كنوانسيون ژنو1 كه اين كشور از امضا كنندگان گردن فراز آن است، در جريان ميباشد. پس از آزاد سازي اِلسينور، بيانيهاي براي حكومت هرزه پرست كپنهاگ فرستادهام و در آن موكدأ روشن ساختهام كه حملهي ما متوجه منافع امنيتي هيچ كشوري، خصوصاًَ دانمارك، نبوده است. هر كشوري كه اين عمليات را دستاويزي براي آسيب زدن به روابط امريكا بيابد، مسئوليت آن را بايد خودش به عهده بگيرد و نتايج مناسب را ما خودمان استنتاج خواهيم كرد. ضمناًَ در آن ارتباط، اگر ارتش دانمارك به دريانوردان ما آسيبي برساند يا به هر طريق آنها را از قلعهي هملت بيرون كند، اين حركت توسط همهي طبقات امريكا، پروفسورها و شعرا و زنان خانهدار و كارگران، توهيني آشكار به ميراث ملي ما تلقي خواهد شد و من چارهاي نخواهم داشت جز پاسخي تلافي جويانه عليه مجسمهي هانسكريستين اندرسن1 در كپنهاگ، با وسيعترين حملهي هوايي كه تا كنون يك شهر اروپايي به خود ديده است. ميدانم كه با آزاد سازي اِلسينور از يوغ استيلاي بيگانه، مشاورين شك و شكست ـ كه از مشهورترين رهبران فكري ملت هستند ـ مردم امريكا را مورد هجمهي تبليغاتي خود قرارخواهند داد؛ اما بگذاريد به آن شكست طلبان و شكاكين بگويم: اگر دولت دانمارك، چه در حال يا آينده، تلاش كند كه ميسوري2 مارك تواين MarkTwainيا جنوب قديمي و بيهمتاي (( بر باد رفته ))3را با همان روش بيرحمانهاي كه طي قرون قلعهي هملت را به اشغال خود در آورد تصرف كند، لحظهاي ترديد نخواهم كرد كه درياداران را براي آزاد سازي هانيبال و آتلانتا و ريچموند و جكسون و سن لوييس بفرستم، درست مثل امشب كه براي اِلسينور فرستادم؛ و كاملاًَ اعتقاد دارم كه اكثريت عظيم مردم امريكا پشت سر من خواهند ايستاد، مثل امشب كه ميدانم ايستادهاند. خوشبختانه من اكنون اميد فراوان دارم كه نه تنها بچههاي ما، بلكه بچههاي بچههاي ما نيز ديگر ناچار نباشند در برابر تهاجمات سازمان جهانگردي دانمارك با خونشان از مرزهاي ادبي اين سرزمين مادري دفاع كنند، فقط به دليل اينكه ما، والدين آنها، وظايفمان را در يك دهكدهي ساحلي كوچك و زيباي سرزمينهاي دور دست انجام نداديم. حركت بعدي به سوي كپنهاگ است. آنها دو راه بيشتر ندارند: يا بايد آن نزاكت ديپلماتيك را كه عرف بينالمللي است به نمايش بگذارند يا به سرسختي و جنگ طلبي و بي حرمتي كه عامل اين تقابل شديد بود، ادامه دهند. حالا اگر ظرف بيست و چهار ساعت آينده بپذيرند كه با حسن نيت و تامين خواستههاي ما مذاكره كنند، من بيدرنگ محاصرهي ساحل آنها را لغو خواهم كرد؛ درست مثل «جان اف. كاريزما» كه در بهترين ساعت رياست جمهورياش محاصرهي كوبا را لغو كرد؛ و هر سال يك شانزدهم نظاميهايمان را در مرزهاي آنان كاهش خواهم داد. بالاخره اينكه نگهبان به اسارت درآمدهي اِلسينور به كپنهاگ بازگردانده خواهد شد. در گزارشي كه اكنون در دست تنظيم است، هنوز مشخص نشده كه او يك شهروند دانماركي در خدمت حكومت دانمارك باشد. به هر حال اگر دانمارك از مذاكرهي با حسن نيت سر باز زند و آنچه را كه مد نظر ما است در اختيارمان نگذارد،فورا به يكصدهزار نظامي مسلح دستور خواهم داد تا وارد خاك دانمارك شوند. اجازه بدهيد همينجا موضوعي را كاملاًَ روشن كنم: اين مسئله به هر حال تهاجم تلقي نخواهد شد. وقتي به كشور مذكور حمله برديم، شهرهاي مهم را بمباران كرديم، از روستاها تل خاكستر ساختيم، ارتش آنها را نابود كرديم، شهروندان را خلع سلاح نموديم، رهبران حكومت هرزه پرست را به زندان افكنديم و دولت در تبعيد را در كپنهاگ تشكيل داديم، آن وقت بايد نيروهايمان را از آن كشور بيرون بكشيم. چرا كه به قول آبراهام لينكلن1، نبايد آن كشور را از روي زمين محو كرد؛ چون بر خلاف دانماركيها، اين كشور بزرگ چشم طمع به خاك هيچ كشوري را ندارد. ما تمايلي به دخالت در امور داخلي كشور ديگري را نداريم. ما به رغم تفاهم عميقمان با آمال مقاومت ضد سكس دانمارك، سالها با سياست « بنشين و نگاه كن» انتظار كشيدهايم تا اين نجيب زادگان پاك نهاد و آرمانگراي D.A.R اجازه يابند از طريق ابزارهاي قانوني به يك پست سياسي در كپنهاگ دست پيدا كنند. متاسفانه حزب هرزه پرست به اين امر امكان بروز نميدهد و مكرراًَ در انتخابات به اصطلاح آزادِ پي در پي، به شست و شوي مغزي مردم دانمارك ميپردازد. اين روشهاي شست و شوي مغزي چنان استادانه و دقيق بودهاند كه D.A.R تا كنون حتي يك راي هم به دست نياورده و از هر لحاظ و حيث نامش روي يك برگه نيز نبوده است. با اين شيوه است كه نيروهاي پليدي و بدنامي، فرايند دموكراسي را در دانمارك به سخره ميگيرند عزيزان من. هموطنان امريكايي! آن چه كپنهاگ در برابر ايالات متحده به نمايش گذاشته، دقيقاًَ نوعي تحقير حقوق ما است. كشور ما قصد ندارد به دست يك نيروي نظامي دست دهم خوار شود و مورد تاخت و تاز قرار گيرد و شاهد اين باشد كه اعتبار ما در نقطه نقطهي جهان- كه قدرت ايالات متحده مانع از بروز تجاوز و خشونت ميگردد- نابود شود. به همين دليل من امشب توجه رهبران كپنهاگ را به اين موضوع مهم جلب كردم كه اگر به سرپيچي از تقاضاي ما ادامه دهند، تمامي ارتشمان را براي تشكيل حكومتي قانوني در دانمارك فراخواهم خواند؛ حكومتي كه به جاي زور با دليل پاسخ دهد؛ حكومتي كه به جاي توهين بر نزاكت تكيه كند؛ حكومتي همان طور كه آبراهام لينكلن گفت، به دست و براي نه تنها مردم دانمارك، بلكه مردم امريكا و تمام مردم خوب جهان. ما از كپنهاگ چه ميخواهيم هموطنان من؟ نه كمتر و نه بيشتر از آنچه در سال 1968از پادشاهي انگلستان طلب كرديم و به دست آورديم: كه طبق قوانين بين المللي و عرف ملل متمدن، يك فراري از دستان عدالت را كه بعدها به قتل مارتين لوتر كينگ متهم شد، به سواحل ما بازگرداند. ما از كپنهاگ چه ميخواهيم؟ نه كمتر و نه بيشتر از آنچه در سال 1963، زماني كه قاتل پرزيدنت كاريزما براي دومين بار تلاش كرد به اتحاد جماهير شوروي بگريزد، از آن كشور طلب كرديم. ما از كپنهاگ چه ميخواهيم؟ نه كمتر و نه بيشتر از آنكه يك فراري از كلوپهاي بيس بال حرفهاي ليگ امريكايي سناتورهاي واشنگتن را به مقامات رسمي امريكا تحويل دهد. مردي كه در 27 آوريل 1971، درست يك هفته قبل از شورش پيشاهنگها در واشنگتن، به اين كشور گريخت. مردي كه نامش چارلز كورتيس فلود ميباشد. اكنون در اين بيست و چهار ساعت گذشته حوادث با چنان سرعتي پيش ميروند كه براي روشن شدن موضوع بايد به تمام جزييات مربوط به چارلز كورتيس فلود، كه قبل از فرارش اينجا در واشنگتن با نام مستعار كورت فلود بيس بال بازي ميكرد، اشاره كنم. طبق معمول، ميخواهم همه چيز را تا آنجا كه ميتوانم كاملاًَ روشن كنم. به همين دليل بارهاي بار ميشنويد كه من در سخنرانيهايم،كنفرانسهاي مطبوعاتي و مصاحبههايم ميگويم كه ميخواهم چيزي را يا دو چيز يا سه چيز يا بسياري چيزها را كه در دستور جلسهام دارم، كاملاًَ روشن سازم. براي اينكه نگاهي اجمالي به بخش روشنتر زندگي رئيس جمهور داشته باشيد، بايد عرض كنم (لبخندي شيطاني و محبت آميز) زنم هميشه به من ميگويد كه حتي در خوابهايم نيز آن جمله را تكرار ميكنم.( قيافهاي جدي به خود ميگيرد) هموطنان امريكايي! اطمينان دارم شما نيز مثل من درك ميكنيد كه بي شك مردي مثل من كه اغلب اوقات، در خواب و در بيداري، همه چيز را روشن و آشكار ميخواهد، چيزي براي پنهان كردن ندارد. حالا كيست اين مردي كه خود را كورت فلود مينامد؟ براي بسياري از امريكاييها، خصوصاًَ مادران خوب سرزمين ما، اين نام به همان ناآشنايي نام اِريك استاروو گالت Eric Starvo Galt ميباشد كه اگر خاطرتان باشد با نام مستعار جيمز اِرل رِي James Earl Ray به قتل مارتين لوتر كينگ متهم شد. كورت فلود كيست؟ خوب تا يك سال و اندي پيش پاسخ به اين سؤال كاملاًَ ساده بود. فلود، بازيكن بيس بالي بود كه براي ليگ ملي سن لوييس كاردينال بازي ميكرد. يك بازيكن بخش مياني با ميانگين بيش از294 بازي. نه عضو باشگاه كشاورز بود، نه بهترين بازيكن ليگهاي بزرگ، بلكه خيلي بدتر از بدترين بازيكنان.حتي بسياري اعتقاد داشتند كه بهترين روزهاي زندگيش هنوز آغاز نشده و من با افتخارميگويم به عنوان يك شيفتهي بازي بيس بال و تمامي ورزشهاي بشري، يكي از آنها بودم. سپس تراژدي طبل خود را كوبيد. در 1970با شبيخوني سخت شديدتر از آن كه ژاپني ها به پرل هاربر1 زدند، كورت فلود، نامي كه بعدها براي خود برگزيد، به ورزشي روي آورد كه او را يكي از گرانقيمت ترين سياهپوستان تاريخ كشور ما ساخت. در 1970 او اعلام كرد- و اين جمله دقيقاًَ از نوشتههاي او است – ((هر كسي نيازمند است كه در برابر سيستم سر به شورش بردارد))و تا آنجا پيش رفت كه يك جنبش قانوني عليه بيس بال سازمان يافته به راه انداخت. به زعم رئيس فدراسيون بيس بال، در صورت پيروزي فلود، اين جنبش، بازي بيس بال را آنگونه كه ميشناختيم، به نابودي ميكشاند. شهروندان معمولي از راه وكالت نان نميخورند و كسي از آنها انتظار ندارد پيچيدگيهاي يك دادخواست قانوني مثل اين را كه يك فراري از دستان عدالت عليه سرگرمي بزرگ ملي ما و به قصد ويران كردن آن به راه انداخته، درك كنند. به همين دليل اولين كاري كه مردم ميكنند، استخدام يك وكيل است. هنگامي كه وكيل بودم خوب ميدانستم چرا مردم استخدامم ميكنند و بدون اغراق فكر ميكنم كه ميتوانستم كمكشان كنم. وقتي جوان بودم و در راه آموختن وكالت عرق ميريختم، من و پيتر با هفتهاي نه دلار در پريسير كاليفرنيا زندگي ميكرديم كه درست در اينجا قرار دارد (اشاره ميكند). هميشه سرم در كتابهاي وكالت بود و تا دير وقت مطالعه ميكردم تا بتوانم پاسخگوي موكلينم باشم؛ موكليني كه بيشترشان جوانان فوق العادهاي مثل پيتر و خودم بودند. به هرحال آن وقتها بدهي هاي زير را داشتم: 1000دلار به خاطر خانهي كوچك جمع و جورمان. 200دلار به پدر و مادر عزيزم. 110دلار به برادر صديق و وفادارم. 15دلار به دندان پزشك خوبمان، يهودي خونگرمي كه برايش احترام بسياري قائل بوديم. 35/4 دلار به سبزي فروش مهربانمان، پيرمردي ايتاليايي كه براي هر كسي كلمهي خوبي در چنته داشت. هنوز نامش را به ياد دارم: توني. 75 سنت به رختشوي چينيمان، مرد نحيف جثهاي كه بيهوده شبها تا دير وقت، همانطور كه من كتابهاي قانون را ميخواندم، او پيراهنهايش را ميشست تا شايد روزي بچههايش بتوانند به كالج دلخواهشان بروند. اطمينان دارم حالا آنقدر بزرگ شدهاند كه چيني-امريكاييهاي خوب و برجستهاي شوند. 60سنت به يك لهستاني يا به قول معاون رئيس جمهور، polack كه براي يخدان قديمي ما يخ ميآورد. او مردي نيرومند بود كه به مليتش افتخار ميكرد. چيزي در حدود دو دلار و نود سنت هم به يك لوله كش ماهر ايرلندي، يك كارگر فوق العادهي ژاپني- امريكايي، و زوج خوشبختي از اعماق جنوب- كه بچههايشان، به رغم اين حقيقت كه از سرزمين ديگري بودند، در يك سازگاري كامل با بچههاي ما بازي ميكردند- بدهكار بوديم. مفتخرم بگويم من تا آخرين چندر غازي را كه از اين مردم خوب قرض گرفته بوديم، با ساعتهاي طولاني كار در دفتر وكالتم پرداخت كردم؛ و هموطنان، نكتهاي كه امشب ميخواهم برايتان روشن سازم، اين است كه به خاطر آن شبهاي طولاني كار، امروز من آمادهام تا آن جنبش قانوني را با تمام پيچيدگيهاي هوشمندانه و فريبكارانهاش درك كنم. جنبشي كه در مقابله با ورزشي به راه افتاد كه بِيب راث، لوگِريگ، تاي كاب، تريس اسپيكر، راجر هورنسباي، هانس واگنر، والتر جانسون،كريستي ماتيسون و تد ويليامز- همهي اعضاي باشگاه كشاورز، و مرداني كه امريكاييها به خوبي ميتوانند به آنها افتخار كنند- به شهرتش رساندند. و بگذاريد به شما بگويم: با مطالعهي اين پرونده و همهي تار و پود آن، اكنون دريافتهام حق با رئيس فدراسيون بيس بال است كه ميگويد: )) پيروزي اين فراري، به طور قطع به مرگ بازي بزرگي منجر خواهد شد كه از بچههاي ما مرداني قوي، شايسته و مطيع قانون ساخته است.(( بيپرده بگويم: دشمنان ما براي تباه كردن جوانان اين كشور، راهي بهتر از نابود كردن بيس بال و جاذبههاي آن ندارند. حالا شايد بپرسيد (( آقاي رئيس جمهور، اگر كورت فلود كمر به نابودي بيس بال و بچههاي اين كشور بسته،كدام وكيلي حاضر ميشود پروندهاش را به دادگاه ببرد؟)) اكنون ميخواهم صريح و بيپرده، همانطور كه خودم ميدانم، پاسخ دهم: با وجود اين كه نود و نه و نه دهم درصد وكلاي اين كشور افرادي صديق و درستكار هستند و خود را وقف اصول قضاوت كردهاند، در حرفهي من نيز مثل حرفههاي ديگر متاسفانه درصد بسيار اندكي اگر پول خوبي گيرشان بيايد و قول خوبي گرفته باشند، تن به هر كاري ميدهند و هر حرفي ميزنند. در مدرسهي وكالت، استادان ما آنها را گوش برهاي مردهخور ميناميدند. بدبختانه اين آدمها نه تنها به اولين پلههاي نردبان اين حرفه ميچسبند، بلكه در شرايط نادر شروع به صعود تا آخرين پلهها نيز مي كنند. بله.حتي تا جايگاه قدرت و مسئوليتهاي عظيم. حالا لازم نيست افتضاحي را كه هنگام تصدي آخرين وزارتخانه اين جا در واشنگتن به راه افتاد، يادآوري كنم. همه ميدانيد وكيلي كه توسط اسلاف من به دادگاه عالي ايالات متحده، بالاترين دادگاه در سراسر كشور، فراخوانده شده بود، به دليل سوء استفادهي مالي ناچار شد از مقام خود به عنوان قاضي آن دادگاه كناره گيري كند. آن واقعه براي هر امريكايي خوبي چنان هراسآور بود كه من فكر نميكنم با بيدار كردن احساس خشمي كه آن زمان ملت را به تلاطم واداشت، چيزي عايدمان گردد. شايد بلافاصله بعضي از شما به دو نفري اشاره كنيد كه پس از احضار به دادگاه لازم ديدند از دادگاه عالي كناره گيري كنند؛ اما چه يك نفر چه دو نفر يا سه و چهار و پنج نفر، من به اين سادگيها باور نميكنم دميدن در بوق خطاهاي دولتي به نفع اتحاد ملي باشد؛گرچه آنها همگي نادم بودند و شما راي دهندگان با هوش و فراست خود سه سال پيش همه را انكار كرديد. گذشتهها گذشته است. كسي بهتر از من اين را نميداند. اگر اكنون نام آن دو نفر را به زبان ميآورم، فقط براي پاسخي صريح است به اين سؤال شما كه چه جور وكيلي وكالت كورت فلود را به عهده ميگيرد. دو نفري كه از دادگاه عالي كناره گرفتند، آقاي اَبِ فورتاس و آقاي آرتور گلدبرگ بودند. هموطنان، نام وكيلي كه وكالت كورت فلود را به عهده ميگيرد، آرتور گلدبرگ است. گ- ل- د- ب- ر-گ. حالا قبل از اين كه به تلاش براي وحشت انگيزي در ميان ملت امريكا متهم شوم، اجازه بدهيد بگويم كه من خودم به هيچ وجه از اين چرخش وقايع شوكه و وحشتزده نشدم. آقاي گلدبرگ بيشك با خدمت در دادگاه عالي امريكا، مثل بيشتر وكلايي كه در اين كشور خود را وقف قانون كردهاند، از چم و خم آن اطلاع دارد؛ به علاوه، هرگز نبايد از ديدن مردي كه از اوج حرفهي خود فرو افتاده و در تلاش است تا دوباره پيش چشمهاي ملت مطرح شود، تعجب كنيم. من اگر قبل از خاتمهي پروندهي فلود ببينم كه آقاي اَبِ فورتاس به آقاي گلدبرگ ملحق شده تا به دفاع از چارلز كورتيس فلود بپردازند، هرگز حيرت نخواهم كرد. اكنون ممكن است بگوييد (( آقاي رئيس جمهور! كسي كه كمر به نابودي بيس بال بسته و براي رسيدن به مقصود چنين وكلايي را استخدام ميكند، حتي استحقاق سخن گفتن در دادگاه را هم ندارد. او نه تنها كل سيستم قضايي ما را به استهزا خواهد كشيد، بلكه ما، ماليات دهندگان، بايد براي حفظ سيستمي كه او مقابلش قد علم كرده و به نابودياش كمر بسته، هزينه پرداخت كنيم. اگر اين اجازه را به او بدهيم، انگار به كمونيستهايي كه بارها به مسلك خود اعتراف كردهاند اجازه دادهايم در كلاسهاي درس، فرزندانمان را آموزش دهند. آن وقت بايد دستهايمان را در مبارزه براي آزادي بالا ببريم و بدون جنگ بر عليه دشمنان قسم خوردهي دموكراسي، مدارس و دادگاه هايمان را تسليم كنيم.)) خوب اجازه بدهيد به شما اطمينان دهم كه با اينجايش ديگر موافق نيستم. در واقع همين حالا هم ما در حال بررسي راههاي حفظ شأن و شكوه و حرمت باستاني دادگاههاي اين سرزمين هستيم. همانطور كه مي دانيد آزمايش موفقيت آميزي كه ما اين جا در واشنگتن انجام دادهايم، برنامهي قضاوت در خيابانها است. اين برنامهاي است كه با آن، صدور حكم مجازات براي جنايات مستحق اعدام و تبهكاريها و بزهكاريها در لحظهي انجام يا وسوسهي جنايت اجرا ميگردد. ما اميدواريم از طريق J.I.T.S.P. يا روشهاي تسريع روند قضايي بتوانيم نه تنها موانع زماني برنامهي دادگاه را برداريم، بلكه تا روز انتخابات 1972 به تمامي سيستم دادرسي خاتمه دهيم. حالا البته پايان دادن به سيستم دادرسي نعمت بزرگي براي شأن قضات ما خواهد بود كه ديگر مجبور نباشند در معامله با نامطلوبترين عناصر جامعه خود را خوار و خفيف كنند. قضات ما كه مثل امروز سختكوشي فراواني داشته اند، وقتي سيستم دادرسي كاملاًَ به پايان خود برسد، ديگر ناچار نخواهند بود با هر عنصري از جامعه به معامله بپردازند. اين موضوع به آنها فراغت بالي خواهد داد تا به انديشه و مطالعه بپردازند كه براي حفظ سطح بالاي هوش قضاوتي ضروري است. فايدهي دوم در جايگزيني روشهاي قضاوت مدرنتر به جاي قضاوت باستانيِ كند حركت، اين است : دادگاههاي اين سرزمين يك بار ديگر به شكلي بينظير، مكان الهام بخشي براي دانش آموزان امريكايي خواهد بود تا از آن ديدن كنند. من چشم به راه روزي هستم كه خانوادهها بتوانند فرزندان رو به رشدشان را بدون ترس از اينكه شاهد اتفاق نامناسب و ناجوري باشند به دادگاهها بفرستند. روزي را ميبينم كه نه تنها بچههاي مدرسه رو، بلكه مادران بچه در بغل نيز بتوانند قدم به سالنهاي دادگاه بگذارند و قضات را در رداهاي سياه تماشا كنند كه رها از بار مسئوليت وقت گير دادگاه، با تفكر و مطالعهي كتابهاي قانون، انديشهي اعصار را گرد ميآورند. روزي را ميبينم كه بچه مدرسهايها و مادران بچه در بغل همچون يك دادرسي واقعي بتوانند در جايگاه هيئت منصفه بنشينند و به اين شكل، عظمت باستانيِ سنتي قانوني را كه با تمام شكوهش از زمان انگلوساكسونها به ما رسيده، از نزديك تجربه كنند. البته نابسامانيهاي قضايي كه از دولت قبل و سي و پنج دولت قبلتر از آن به جا مانده، يك شبه جبران نميشود. در نتيجه حتي اگر به سيستم قضايي كه هزينههاي كمر شكن و آشفتگيهاي فراواني را بر دوش اين كشور گذاشته خاتمه دهيم، هنوز ناچاريم در دادگاه با امثال چارلز كورتيس فلود و تيم وكلايش رو به رو شويم. خوشبختانه با چارلز كورتيس فلود، به دليل تلاش در جهت نابودي بيس بال، دو دادگاه متفاوت داشتهايم. من اطمينان دارم تصميماتي كه در دوران تصدي اين دولت گرفته شد، راهي طولاني در جلب اعتماد عمومي پيموده است كه اخيراًَ با حكم جان لانسلوت، شهردار نيويورك، در آزاد كردن سيزده عضو حزب پلنگهاي سياه به نااميدي شديدي گراييده بود. البته من اين حق را ندارم به شهردار نيويورك بگويم چه گونه شهرش را اداره كند. او هم نبايد به من بگويد چه گونه كشور يا جهان را اداره كنم؛ اما در كمال صداقت بگويم كه من هم مثل اكثريت عظيم امريكاييان جا خوردم؛ اول با صدور آن حكم و دوم با تصميم لانسلوت در پيگيري آن، كه اجازه داد اين سيزده پلنگ سياه فعاليتهاي سياسيشان را در شهر او از سر بگيرند. من به عنوان رئيس جمهور امريكا فقط اميدوارم اين حركت، الگويي براي تبرئهي مجرمان ديگر شهرهاي كشور نگردد. اكنون شك ندارم كه اگر شهردار نيويورك به جاي من بود، با به ميان آمدن پاي چارلز كورتيس فلود، بدون لحظهاي ترديد سياست ((فضولي موقوف)) را در پيش ميگرفت. اگر قرار باشد اعتراف كردگان پلنگهاي سياه آزاد شوند تا در خيابانهايي كه ديگر براي زنان و دختران ما امنيت ندارد شلنگ تخته بياندازند و سينه سپر كنند، چرا با آوردن كسي كه حتي در پيشگاه عدالت به عضويت در پلنگهاي سياه اعتراف نكرده، خود را آزار دهيم؟ بنابراين ميترسم اگر كس ديگري در لباس من بود، منطق از اين كشور رخت بر ميبست. اما تا وقتي او به جاي من نيست و تا وقتي من رئيس جمهور برحق و منتخب ايالات متحده هستم، به شما اطمينان ميدهم كه هيچ مدارايي با چارلز كورتيس فلود نخواهد شد. من آن فراري را نوازش نخواهم كرد كه در پي تلاش براي نابودي بيس بال و جوانان اين كشور، دو بار از طرف دادگاه اخطار گرفت و به اين نتيجه رسيد كه او، چارلز كورتيس فلود، به اندازهي كافي نظم و قانون سيستم را تحمل كرده است. من با فلود، كه مزورانه و با خباثت و وقاحت مخدرفروشان سرسخت و هرزه پرستان كريه كمر به تباهي جوانان اين كشور بسته است، مدارا نخواهم كرد. نه. بيبند و باري و بي نظمي و سهل انگاري محيطهاي دانشگاهي ما نبود كه چارلز كورتيس فلود را با نقشهي نابودي امريكا برگرداند. حتي فراخوان ترك تحصيل كردهها و هيپيها و پرچم به دستهاي آشوب طلبِ چپ هم نبود. ميپرسيد پس او چه كساني را نشانه گرفته بود؟ هموطنان امريكايي من! پاسخ، پيشاهنگان امريكا است. چارلز كورتيس فلود نه تنها آنها را به شورش واداشت و اخلاقياتشان را انگولك كرد، بلكه بدتر از همه، اين او و تنها او بود كه پيشاهنگها را با سر به گرداب مصيبتي انداخت كه ديروز، اينجا در واشنگتن دي. سي. اتفاق افتاد. شك ندارم اكثريت عظيم مردم امريكا با من موافقند كه وقتي رزمندگان جان بركف ما به جاي جنگ با كشور بيگانه، زندگيشان را در خيابانهاي واشنگتن به داو ميگذارند، به هر تعبير يك مصيبت است؛ اما اين اتفاق در پايتخت اين كشور افتاد و روزها و شبهاي طولاني، سربازان شجاع ما با تفنگهاي مسلح، سرنيزههاي آماده،گلولههاي گاز اشكآور و ماسكهاي ضد گاز، مقابل يك گروه ده هزار نفري از پيشاهنگان قرار گرفتند. اطمينان دارم همهي شما از ماهيت شعارها و سرودهايي كه اين ده هزار نفر در خيابانهاي پايتخت سر داده بودند، آگاهيد.ميدانم با پلاكاردهاي بزرگي كه مقابل دوربينهاي تلويزيوني تكان ميدادند، آشناييد. نميخواهم كلمات آن پوسترها را تكرار كنم. همين بس كه آنها به زبان و مقاصد چارلز كورتيس فلود كه طبق نوشتههاي خودش، عاشق كپنهاگ، مركز هرزه پرستي جهان است، اداي دين كردند. پوسترها اكنون در دست اف. بي. آي. است و لابراتوار آنها كار طاقت فرساي انگشت نگاري تك تك پوسترها و تسليم آنها به بخش تشخيص خون را آغاز كرده تا ارتباط بين وقاحت نوشته شده روي هر پوستر و نمونهي خون پيشاهنگ حامل آن پوستر وقيح را تعيين كند. اگر چنين ارتباطي با دقتي قابل قبول اثبات گردد- و به نظر ما آنها از پس اين كار برميآيند- كمك بزرگي به سازمانهاي اجراي قانون خواهد كرد. با برنامهي بازداشت احتياطي ما قادر خواهيم بود قبل از وقوع چنين حركاتي، صاحبان گروههاي خوني مشكوك را جمع كنيم و آنها را از تجاوز به استانداردهاي اخلاقي جامعه، قوانين روزمرهي نزاكت، نيك رفتاري و ذوق عالي كه براي اكثريت عظيم مردم امريكا مقدس است، منع نماييم. همان طوركه از عناوين مهم خبري فهميدهايد، حدود ده هزار پيشاهنگ در طول دو روز شورش، اين جا در واشنگتن تجمع كردند تا زندگي جنگجويان شجاع ما را تهديد كنند.كشتن فقط سه نفر از آنها براي برقراري نظم و قانون ضروري بود. اين تلفات، روزانه يك نفر و نصفي از پيشاهنگها را شامل مي شود، در حالي كه نه هزار و نهصد و نود و هشت و نصفي از پيشاهنگها در اولين روز و نه هزار و نه صد و نود و هفت نفر در روز دوم به زندگي كامل و فعال خود ادامه دادهاند. حالا من با هر استانداردي كه نگاه ميكنم، نرخ تلفات 0003/0 در بحراني از اين دست تاكيدي است بر خويشتنداري عظيمي كه با آن،سربازانمان را از غلتيدن در ورطهي يك مصيبت هولناك بازداشتيم. بيشك اين موضوع آنهايي را كه مثل من از خون و خون ريزي بيزارند، تسلي خواهد داد و يك بار براي هميشه خط بطلان بر آن ادعاي شيطاني خواهد كشيد كه نظاميان، و نه پيشاهنگها، را مسئول شورش ميداند. به نظر من اين حقيقت كه در پايان روز دوم ما تنها سه كشته داشتيم، گواه خوبي است بر ضرورت ثباتي كه با آن هميشه ميكوشيم خويشتنداري عظيم خود را متعادل نگهداريم. البته من اطمينان دارم اكثريت عظيم مردم امريكا از وجود آن اقليت بسيار كوچكِ منتقدِ حراف و خردهگير آگاه است. اقليتي كه هيچ گاه راضي نميشود و تعادل كامل ميان ثبات و خويشتنداري، كه با آن بلوايي از اين دست ساكت شد، برايش اهميتي ندارد. حتي اگر در يك دورهي دو روزه فقط يك كشته برجاي ميماند- يعني نصف يك نفر در هر روز- حتي اگر يك نفر زخم كوچكي برميداشت، آنها طوري حرف ميزدند كه انگار ده هزار سرباز شجاع را به ورطهي خطر انداختن مصيبت نبود اما معلول شدن يكي از ده هزار نفر،كه برخلاف سربازان شجاع ما قطعاًَ بايد در خانه ميماند تا آسيبي نبيند، فاجعهاي جبران ناپذير است. بسيار خوب، اجازه بدهيد براي اين اقليت حراف چيزي را روشن كنم. من با خانوادههاي سه پيشاهنگي كه اينجا در خيابانهاي واشنگتن كشته شدند، همدردي ميكنم. من يك پدر هستم و خيلي خوب ميدانم كه بچهها چه نقش مهمي را در زندگي يك زن و مرد بازي ميكنند. در واقع من و زنم و بچههاي خوبمان پيامهاي تسليت زيادي نوشته بوديم تا بلا فاصله براي خانوادههاي مقتولين مخابره كنيم. من با سردخانههاي سراسر كشور از طريق يك تلفن قرمز در تماسم و در تمام طول اين بحران مدام از سردخانه به من خبر ميرسيد و اگر لازم بود كه به جاي سه پيام،سه هزار تا از آن پيامها بفرستم، به شما اطمينان ميدهم كه من و خانوادهام قبل از سرد شدن آن بدنها پيامهاي تسليتمان را ميفرستاديم. بايد با افتخار اعلام كنم كه همسر و دخترهاي من آماده بودند شب تا دير وقت كار كنند تا آن خانوادهها كه خوشبختيشان كمتر از ما بود، در اين ساعات اندوه، تسكيني داشته باشند. ما نميخواهيم در آستانهي كريسمس اين مردم را فراموش كنيم. اما براي اينكه هيچ اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: همانقدر كه در همدردي با خانوادههاي بيگناه لحظهاي ترديد نميكنم، در محكوم كردن اين سه پيشاهنگ مجرم نيز سرعت عمل دارم. ميگويم مجرم چون اگر مجرم نبودند، كشته نميشدند. اينجا كشوري نيست كه بيگناهان را به قربان گاه بفرستد. ميدانم شورش پيشاهنگان مدافعيني در اين كشور دارد كه سعي كردهاند همدردي مردم را نسبت به آن سه مجرم برانگيزند. به ادعاي آنها فقط يكي از آن سه نفر، پيشاهنگ عقاب بوده و دو نفر ديگر تازه وارد بودهاند. بسيار خوب، اگر بر اين نكته پا ميفشارند پس حتماًَ تصديق ميكنند كه يك پيشاهنگ عقاب، نوجواني آموزش ديده و منضبط است كه به دليل ترفندهاي گوناگون تنازع بقااي كه براي پيشرفت و دستيابي به موقعيت كليدياش در زير ساخت پيشاهنگها داشته، قادر است همچون يك گوريل طغيانگر شورش كند؛ اما آن دو نفر ديگر. چه گونه دو نفر آدم تازه وارد ميتوانند چنان تهديدي عليه امنيت ملي ما باشند كه كشتنشان را ضروري گرداند؟ هموطنان، براي پاسخ به اين سؤال بايد سلاحهاي مخفي شده در كمربندهاي اين دو پيشاهنگ تازه وارد را به شما نشان دهم كه هنگام بازرسي جنازههايشان توسط اف. بي. آي، سرويس سري، سي آي اِي، پليس نظامي، گشت ساحلي، دفتر دادستاني، نيروي پليس پايتخت، پليس منطقهي كلمبيا و افسران اجراي قانون- كه به منظور تاييد جامعيت اين بازرسي از سراسر كشور فراخوانده شده بودند- كشف شد. مطمئنم هنوز همهي شما با دلي غمگين و غصهدار كارابين ايتاليايي 5/6 ميليمترياي را كه قاتل پرزيدنت كاريزما، لي هاروي اسوالدLee Harvey Oswald، از فروشگاه سفارشات پستي شيكاگو به قيمت12دلار و 78سـنـت خـريـداري كـردهبـود، بـه ياد داريد. آن اسلحه شايد چندان پيشرفتهتر از سلاحي كه اكنون خواهيد ديد، نبود- لااقل نه آنقدرها كه مسير تاريخ را تغيير دهد- اما هيچ يك از ما تاثير آن را بر دولت پرزيدنت كاريزما و حتي دولت من فراموش نخواهد كرد. براي بسياري از شما وسيلهاي كه من در دست راستم گرفتهام، به همان بيخطري و بيضرري اسلحهي دوازده دلاري مركز سفارشات پستي است؛ اما براي اينكه هيچ اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: اين وسيله اگر قويتر از آن نباشد، كمتر از آن نيست. اول:سلاحي كه فعاليت سياسي پرزيدنت كاريزما را مختل كرد، چهل اينچ بود؛ اما اين چاقويي كه دست من است، با تيغههاي غلاف شدهاش فقط چهار و پنج هشتم اينچ اندازه دارد و همين موضوع آن را به اسلحهاي ايده آل مبدل ميسازد چرا كه استفاده از آن در اتوبوس مدرسه، سوپر ماركت يا هزار جاي ديگر كه آدم معمولاًَ با معشوقهاش ميرود، شك برانگيز نخواهد بود. دوم: اين اسلحه بسيار شيطانيتر از يك سلاح معمولي است و از ديد بشر دوستانه هيچ شباهتي به يك بمب سادهي هزار تني ندارد، چه رسد به بمبهاي هستهاي. ميدانيد كه من به عنوان يك كويكر علاقهي شديدي به انسانيت دارم؛ به همين دليل از زمان تصدي پست رياست جمهوري به آب و آتش زدهام تا كنگره پول مناسب را در اختيار دستگاه اسلحهسازي قرار دهد و ما در آن بخش صدرنشين جهان باشيم. بيشك، هيچ دليلي وجود ندارد كه كشوري مثل ما، با منابع تكنولوژيك و دستاوردهاي عظيم علمي، نتواند سلاحهايي با قدرت تخريب بالا بسازد تا ضمانتي باشد براي هر مرد و زن و بچهي ساكن اين كرهي خاكي. چيزي كه تا كنون براي معدود آدمهاي خوششانسي كه در خواب ميميرند، محفوظ مانده است؛ يعني آرامش سفري ناآگاهانه از اين زندگي به زندگي ديگر؛ و اين مرگي است كه انسانها از ديرباز خوابش را ديدهاند. من نميخواهم تاريخ بگويد: اي. ديكسون دغل فاقد آن آرمان گرايي معنوي بود كه قدمي در راه آن رويا بردارد. اما از شما ميپرسم هموطنان، كدام بهتر است؟ مرگ بيدرد براي انسانهاي سراسر جهان كه اين دولت سخت بر روي آن كار ميكند يا آن چه قرباني سلاحي مثل اين تجربه خواهد كرد؟ با اسلحهاي به اين كوچكي، نه تنها بايد بين پنج تا ده ضربهي هولناك و دردآور زد بلكه قاتل ناچار است چنان سبعيتي را به نمايش بگذاردكه نه تنها من و شما، بلكه يك خلبان حرفهاي ب 52 را نيز شوكه و آشفته خواهد كرد. اجازه بدهيد برايتان بگويم آنها چه طور سبعيتشان را به نمايش ميگذارند: بر خلاف خلبانان ما كه سرعت كارشان در ويتنام رضايت خاطرشان را فراهم ميكند و هيچ علاقهاي به فريادها و نالههاي بازماندگان و زخميها ندارند، حمل كنندگان اين سلاح ساديستهايي هستند كه از فوران خون قربانيشان و شنيدن فريادها و ضجههاي آنها لذت ميبرند. راستي چرا آنها از سلاحي استفاده ميكنند كه مرگ را نيم ساعت به درازا ميكشد؛ در حاليكه خلبانان ما در يك چشم بر هم زدن و بدون ناله و خونريزي، كار را يكسره ميكنند؟ اكنون اجازه بدهيد اين كارد را به دقت بررسي كنيم. ميخواهم تيغههايش را يك به يك باز كنم و كاركرد هر كدام را برايتان شرح دهم. دقت كنيد اجزا خارجيِ چهار و پنج هشتم اينچي آن گمراهتان نكند؛ چرا كه اين تنها ابزار سادهاي براي قتل نيست. مثل بسياري از سلاحهايي كه گوريلهاي طغيانگرِ سراسر جهان حمل ميكنند، اين وسيله كاركردهاي چند گانهاي داردكه زجركش كردن و روشهاي گوناگون شكنجه جزيي از آنها است. اجازه بدهيد از اينجا شروع كنيم، با كوچكترين تيغه از ميان چهار تيغهي آن. در ميان آنهايي كه از اين ابزارها استفاده ميكنند، اين تيغه به بطري باز كن معروف است. همين الان به شما خواهم گفت چرا اين نام را بر آن نهادهاند. مشاهده ميكنيد كه انتهاي آن به شكل يك چنگك است، با اندازهاي حدود يك و يك هشتم اينچ. اين ابزار هنگام درآوردن يك يا هر دو چشم زندانيِ تحت بازپرسي مورد استفاده قرار ميگيرد و نوك چنگك مانند آن براي پاره كردن كف پاها است. دست آخر آن را در دهان زندانياي كه حرف نميزند فرو ميكنند تا گوشت قسمت بالاي حنجره، بين تار هاي صوتي، را بكند. آن قسمتي كه پاره ميشود، گلوت1 نام دارد و اصلاًَ بطري باز كن نام خودش را از گلو باز كن گرفته است، نام مخصوصي كه به شكلي بنيادين با تيغه و حامل خونسرد آن ارتباط دارد. دومين و بزرگترين تيغه كه يك و سه چهارم اينچ اندازه دارد، به تدريج باريك ميشود. شايد براي شما شبيه يك سرنيزهي مينياتوري باشد اما فريب ظاهر آن را نخوريد. اين وسيله هيچ ارتباطي با سرنيزههايي كه سربازان شجاع ما در شورش دو روزهي پيشاهنگان و به منظور دفاع از خود بر سر تفنگهايشان بستهبودند، ندارد. اين تيغهي كوچك به چرم سوراخ كن معروف است و دركنار بطري باز كن، هنوز يكي از ابزارهاي معمول شكنجه به شمار ميرود. اين وسيله، همچنان كه از نامش پيدا است، براي ايجاد سوراخ در گوشت بدن يا در چرم، به قول شورشياني كه فرقي بين دشمنانشان و جانوران نميگذارند، مورد استفاده قرار ميگيرد. اگر شنيديد اين ابزار را اغلب موارد در كف دستها فرو ميكنند، وحشت نكنيد چون درست مثل همان ناخنهاي فيلم)) بزرگترين داستان گفته شده (( است كه همگي ديدهايد. اكنون اين تيغهي سوم كه يك هشتم اينچ بلندتر از چرم سوراخ كن است، پهنتر و تيزي نوكش كمتر و انتهاي آن كمي عريض به نظر ميرسد. اسمش را پيچ كوشتي گذاشتهاند. به روش سنتي، آن را در شيار بين ناخنها و گوشت انگشتان فرو مي کنند و با حركتي چرخشي، به اين شكل، ميچرخانند. از گزارشهاي ادارهي اطلاعات برميآيد كه پيچ كوشتي را گاهي در سوراخهاي بدن كه از ميان آنها ناچارم سوراخهاي گوش و بيني را براي نام بردن در تلويزيون سراسري به كار ببرم، فرو ميكنند. بعضي از رقباي سياسي من شايد طور ديگري فكر كنند- و كاملاًَ حق دارند با اين شيوهي صحبت كردن مخالف باشند - اما من لازم نميبينم براي روشن شدن حرفهايم كلمات ركيك به كار ببرم و در ميانهي يك خطابهي جدي، به آن نوع ترفندها متوسل شوم. با چهارمين تيغه همهي شما از طريق كابوسهايتان آشناييد. دو و سه چهارم اينچ درازا و نه شانزدهم اينچ پهنترين قسمت آن. لبهي تيز بسيار برندهاي دارد كه بايد روي اين كاغذ به شما نشان دهم. ضمناًَ به هيچ وجه اتفاقي نيست كه نوشتههاي روي اين كاغذ، پيشنويس قانون اساسي، لايحهي حقوق و ده فرمان محبوب هميشگي ما است با آن نبايدهاي معروفش. همان طور كه به ياد ميآوريد اين ده فرمان، زمينهي الهام بخش و فوق العادهاي را براي فيلم ديگري با ارزشهاي عظيم معنوي به وجود آورد كه من مطمئنم اكثريت عظيم خانوادههاي امريكايي، مثل خانوادهي خودم، از آن لذت بردند.1 به نظرم وقتي ميگويم آنچه شما روي اين كاغذ ميبينيد (نماي نزديكي از كاغذ) تمامي چيزهايي است كه به آن اعتقاد داريم و به عنوان يك ملت از آن پاسداري ميكنيم، پر بيراه نگفتهام. حالا ميخواهم خوب تماشا كنيدكه اين تيغه در يك لحظه با آن چه من و شما عزيز و گرامياش ميداريم، چه ميكند. كاغذ را به نوارهاي يك اينچي ميبردو بلند ميكند تا مردم ببينند. البته ميتوانيد با تيغهاي مثل اين سيبي را پوست بكنيد، سيب زمينياي را براي سرخ كردن قاچ كنيد و براي تهيهي سالاد، خيار و ترب و گوجه فرنگي و پياز و كرفس خرد كنيد؛ و من شك ندارم كساني كه در صدد تبرئهي آن سه پيشاهنگ هستند، همچنان مصرند كه آنها چاقوهايشان را فقط براي تهيهي يك سالاد خوش مزه در كمربند پنهان كردهاند و صدها مايل راه رفتهاند تا به پايتخت برسند. متاسفم كه هنوز عدهاي در تلاشند تا از اين پيشاهنگان چاقوكش و كمونيستهاي پرچم به دست دفاع كنند. هموطنان امريكايي، قضاوت نهايي را به عهدهي شما ميگذارم. تقاضا دارم خوب به اين كارد و چهار تيغهي بازش نگاه كنيد، تيغههايي كه قابليت زجر دادنشان به دوران صليب سازي و قبل از آن بازميگردد. از شما ميخواهم كه خوب به اين چهار چنگك شكنجه نگاه كنيد. از شما ميخواهم به آنچه يكي از اين تيغهها بر سر پيش نويس قانون اساسي، لايحهي حقوق و ده فرمان عزيز آورد، نگاه كنيد؛ و اكنون از شما ميپرسم آيا حرفي براي دفاع از سه پيشاهنگي كه چنين كاردهايي را به پايتخت آوردند، وجود دارد؟ و اتفاقاًَ اين سه نفر تنها كساني نبودند كه كارد در كمربندهايشان پنهان كرده بودند. ما اين سه نفر را اتفاقي كشتيم. در طول دو روزي كه پيشاهنگها اينجا بودند، مجموعهاي از هشت هزار و چهارصد و شصت و سه كارد كه هر كدام در آخرين برآوردها مثل همين كارد بودند، ضبط شد. اين به معناي سي و سه هزار و هشتصد و پنجاه و دو تيغه است يا به عبارت ديگر، تيغهي كافي براي شكنجهي همزمان شهروندان چوي چِيس Chevy Chase و مريلند Maryland و البته زنها و بچهها. اكنون ميپرسيد چگونه از به راه افتادن اين حمام خون در چوي چِيس جلوگيري كرديم؟ پاسخ اين است: با ايجاد يك اردوگاه محصور براي پيشاهنگهايي كه كشته نشده بودند. پاسخ اين است: با دادن شانس امتحانِ قدرتِ پيشاهنگيِ شبانه به آنها، در محيطي خشن و بدون غذا و سرپناه و منحرف كردن توجه آنها از قانون شكني و آشوب. و بگذاريد چيزي به شما بگويم: اين پشتوانهي بسيار بزرگي براي حركت پيشاهنگي كشور است كه يكباره ما توانستيم اين بچهها را از خيابانها جمع كنيم و در يك وضعيت اردوگاهي خشن قرار دهيم- و بايد در اينجا از نيروي پليس كه داوطلبانه در بيرون كردن بچهها از اردوگاه به ما كمك كرد، تشكر كنم.- آنها به خوبي ثابت كردند كه شعار ارزشمندشان ))ما هميشه آمادهايم(( كاملاًَ درست است. اكنون اجازه بدهيد نگاهي به چند مورد از دستاوردهاي پيشاهنگان بيندازيم: اول، در شرايط فقدان امكانات توالتي، آنها كار عظيمي را در دفع مدفوع خود و استفادهي بهداشتي از برگهاي درختان انجام دادند. دوم: به رغم آب اندكي كه در كانتينرها بود، آن را به شيوهاي تحسين برانگيز تقسيم كردند طوري كه حتي يكي از ده هزار پيشاهنگ نيز از تشنگي نمرد و هيچ كس مرتكب اين اشتباه نشد كه از آب درياچهي كمپ بنوشد يا در آن شنا كند، چرا كه همه با علائم خطر گنديدگي آب آشنا بودند. حالا هر كسي كه آموزشهاي پيشاهنگي را ميشناسد، انتظار دارد از دستمالهايشان به جاي نوار زخم بندي استفاده كنند اما باور نميكرديم كارهاي شبه حرفهاي انجام دهند و با برگ و شاخه و تكههاي نوار نوار شدهي پارچهي پيراهنهايشان تخته و نوار شكستهبندي درست كنند ؛ و براي خورد و خوراكشان هم افتخار ميكنم بگويم كه هنگام صبح، ريشههاي خوراكي و توت فرنگيهايي را كه ما اصلاًَ از وجودشان خبر نداشتيم، كشف كرده بودند. براي گرما، همانطور كه انتظار ميرفت و به شيوهي پيشاهنگان كلاسيك، سراسر شب را با مالش دو تكه چوب بر هم، آتش روشن كردند. در كل ما آن چه را كه ميتوانست كابوسي براي شهروندان چوي چِيس و مريلند باشد، به يك تجربهي ناب پيشاهنگي تغيير داديم؛ تجربهاي كه سالها از ياد نخواهد رفت. به من گفتهاند صبح روز بعد، وقتي وانتهاي پليس براي بازگرداندن آنها رفته بودند، خيلي از بچهها تمايلي به ترك اردوگاه نداشتند. بعضي مشتاق بودهاند شب ديگري را در زير ستارگان و دور از امكانات معمول زندگي شهري مثل: مراقبتهاي پزشكي، وكلا، تلفن و غذا بگذرانند. به همين دليل پليس ناچار شده بود در پي آنها بگذارد و كم كم از ميان منطقه جمعشان كند و داخل كاميونها بكشاند. با فرصتهاي اندكي كه جوانان ما براي زندگي در دامن طبيعت دارند، اين دولت به آنچه ديشب انجام داد، افتخار ميكند؛ و بـه آنهـا اطـمينان دادهايم اگر يك بار ديگر به واشنگتن بيايند، همهي تلاشمان را به كار خواهيم بست تا دوباره همان شرايط را يا حتي بسيار بدويتر از آن را برايشان ايجاد كنيم. اكنون شايد بسياري از شما كه در آن سوي كشور هستيد، بپرسيد : چرا من اين پيشنهاد سخاوتمندانه را به پيشاهنگها ميكنم؟ چرا بايد به خاطر رفتارشان در كمپ، به آنها جايزه بدهم؟ چرا بايد آنها را عفو كنم و بگذارم آغاز شايستهي ديگري در زندگي داشته باشند؟ شايد به عقيدهي شما كه پيشاهنگها را با پرچمهايشان در خيابانهاي اين پايتخت ديديد - پرچمهايي نه تنها حاوي فحش و دشنام به من، بلكه خيلي بدتر از آن، خطاب به خانوادهي بيگناهم- من بيش از هر كس ديگري حق داشته باشم به اين ده هزار نفر كينه بورزم؛ و به آن سه نفري كه اكنون در ميان ما نيستند و ديگر قادر نخواهند بود همچون كودكان با مسئوليت نزد من بيايند و به خاطر تلاش در تخريب اعتبار من، عذرخواهي كنند. شايد بپرسيد : چرا در حالي كه اين پرچمها حرفهي سياسي مرا هدف گرفته بودند، من آنقدر دلسوز و عادل و صبور و باهوش و باگذشت هستم ؟ خوب،سؤالهاي خوب و هوشمندانهاياند و اجازه بدهيد با شفافيتي كه فقط خودم بلدم، به آنها پاسخ دهم. هموطنان! قضيه به همين سادگي است ( اسفنجي را روي لب بالايياش ميكشد و آن را به سرعت در جيب پيراهنش پنهان ميكند) من ترجيح ميدهم فقط يك دوره رئيس جمهور باشم اما به بچههاي دوازده- سيزده سالهي امريكايي كينه نورزم. آه! بي شك هر كه جاي من بود، با انتقام جويي از اين بچهها و لات و اوباش خواندنشان، استفادههاي سياسي فراواني ميبرد؛ ولي متاسفانه من آنقدر بزرگوارم كه تن به چنين كارهايي نميدهم؛ تا آنجا كه به من مربوط است، اين بچهها، همانطور كه در كمپ ثابت كردند، درسهايشان را خوب آموختهاند؛ و اين شامل آن سه نفري كه مردهاند نيز ميشود؛ حتي اگر آن سه نفر براي عذر خواهي نيايند، تا آنجا كه به من مربوط ميشود، گذشتهها گذشته است و من آدميام كه دوست دارم ببخشم و فراموش كنم. براي اينكه اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: گرچه من سخت با تساهل و تسامح مخالفم اما همان اندازه نيز از انتقام جويي نفرت دارم. من آنقدر كه از فلسفهي ليبرال در آزاد گذاشتن يك جنايتكار پس از ارتكاب جنايت پشتيباني ميكنم، به مجازات يك افراط كار نميانديشم. اما آن چه اهميت بيشتري دارد، اين حقيقت است كه ما نبايد بيماري را تنها با تيمار يكي از علائم آن مداوا كنيم بلكه بايد به ريشههاي آن بپردازيم؛ و بيشك شما هم به خوبي من ميدانيد كه علت اصلي مشكلات امريكا، پيشاهنگان نيستند. هيچ كس اين را باور نميكند و به همين جهت من حتي تلاش نكردم دليل و برهاني براي آن بتراشم. نه، پيشاهنگان امريكا به هيچ وجه تقصير كارتر از من و شما نيستند و من فكر ميكنم اين تسكيني براي شما خواهد بود. آنها فقط گروه ديگري از جوانان امريكايياند كه در دام باند كوچكي از ياغيها و طاغيها افتادهاند كه قصد دارند با نابودكردن مهم ترين سرمايهي ملي ما، يعني جوانان خوبمان، اين كشور را به تباهي بكشانند؛ و ما بايد اين سرچشمههاي مسري سرطان را به شكلي سريع و تمام عيار از جامعهمان برچينيم- و اطمينان دارم كه دموكراتها و جمهوري خواهان نيز متفقاًَ در ريشه كن كردن سرطان با من هم عقيدهاند- اين بيماري كه حتي به پيشاهنگان هم سرايت كرده، عفونتش هر روز بيشتر خواهد شد تا اينكه ويروس آن، آخرين كودك اين سرزمين حتي بچهي خود شما را نيز آلوده كند؛ و تا وقتي من رئيس جمهورم، اجازه نخواهم داد بچههاي اين كشور گرفتار سرطان، سرطان خون يا در همان ارتباط، ديستروفي ماهيچهاي گردند. نه، مقصر پيشاهنگان امريكا نيستند. مردي است كه با انگولك اخلاقياتشان، آنان را به اين شورش واداشت و بايد مثل همهي كساني كه در پي نابود كردن جوانان اين ملت هستند، مجازات گردد؛ و آن مرد، هموطنان من، همان فرارياي است كه حكومت هرزه پرست كپنهاگ در همين لحظه شرايط پناهندگياش را فراهم كرده است. اكنون من از تلويزيون سراسري قادر نيستم مدارك بيشمار وزارت دادگستري و اف. بي. آي را در مورد رابطهي چارلز كورتيس فلود با شورشهاي اخير پيشاهنگان افشا كنم؛ هر چند كه همهي ما از تاثير فوق العادهي بازيكنان اصلي ليگ بيس بال بر اذهان و قلبهاي جوانان اين كشور آگاهيم. بي شك، هركس به ياد آورد كه او چگونه براي جوانان هم سن و سالش تبديل به بتي شد، ديگر نيازي به مدرك نخواهد داشت تا ثابت كند چارلز كورتيس فلود جوانان را براي مقاصد براندازانهي خود منحرف، و از آنها سوء استفاده كرده است. متاسفم، اما امشب اين تنها چيزي است كه در اثبات جرم فلود ميتوانم بگويم. من به عنوان كسي كه كار وكالت كرده، مخصوصاًَ به حقوق اساسياي كه شامل هر متهمي ميگردد، بسيارحساسم و نميخواهم با حضور در تلويزيون سراسري شانسهاي يك متهم را به خطر اندازم. وقتي كه او به امريكا برگردانده شود، به رغم آنچه انجام داده به يك دادگاه عادل سپرده خواهد شد، با هيئت منصفهاي كه هيچ تعصبي ندارد و به اندازهي رئيس جمهور امريكا براي او احترام قائل است. در حال حاضر وظيفهي من به عنوان رئيس جمهور شما اين است كه در حوزهي قدرتم، آن چه در توان دارم به كار گيرم تا اين فراري از دستان عدالت به سواحل ما بازگردانده شود. البته ما از فلود انتظار نداريم داوطلبانه كعبهي آمالش را رها كند. دانماركي را كه به مردي مثل او انواع لذتهاي جهاني را عطاكرده تا در كشوري سخت متفاوت از كشور ما و با رسم و رسومي نا هماهنگ با سنتهاي ما، آزادانه بگردد. درست است كه فلود نميتواند خود را از اين همه لذت وا بكند تا در برابر عواقب اعمال شيطاني خويش قرار گيرد اما حكومت هرزهپرست كپنهاگ نيز در جهت استرداد و واداشتن او به تسليم، كاري انجام نداده. بر عكس، آنها از تمامي درخواستهاي قانوني ما سر باز زدهاند. حتي در حال حاضر، به رغم حضور نظاميان امريكا در مرزهايشان و محاصرهي دريايي ساحلشان و اشغال كامل قلعهي هملت، هنوز به حمايت او در برابر قانون ادامه ميدهند، درست همانگونه كه سكس پرستان و كثافتكارهاي سراسر جهان را حمايت ميكنند. ميدانم با چنين اهانت بزرگي به قدرت و حيثيت امريكا، اكثريت عظيم امريكاييان تصديق ميكنند كه من هيچ راهي ندارم غير از صدور دستور اشغال خاك دانمارك و به قدرت رساندن D.R.I در يك انتخابات آزاد. به هر حال ميخواهم به شما بگويم: من به دليل پيشينهي مذهبيام، دو ساعت پيش، آخرين تلاش متهورانهام را براي يافتن راه حلي صلح آميز به كار بستم. اجازه بدهيد با ارائهي برخي جزييات آن تلاش، خطابهي امشبم را به پايان برسانم. اين داستانِ شجاعت و وطنپرستي است كه هر امريكايي به آن افتخار خواهد كرد. اين داستان، جهانيان را متقاعد خواهد ساخت كه چه قدر اين ملت بزرگ تلاش كرده تا از مقابلهي نظامي كه گويي دولت دانمارك قصد تحميل آن را بر ما دارد، به دور باشد. هموطنان امريكايي ! من درست دو ساعت قبل از آمدن به تلويزيون، در مقام يك فرماندهي كل قوا كه وظايفش را خوب ميشناسد، به هليكوپترهايمان دستور دادم تا در اينجا (اشاره ميكند) بر جزيرهي بزرگِ دانماركيِ زيلند Zealand،كه فقط بيست مايل دريايي از شهر كپنهاگ فاصله دارد، فرود آيند. اكنون ميفهمم كه چنين تلاش باشكوهِ بشر دوستانهاي چه قدر ممكن است خطرناك باشد! كلاه سبزها و رنجرها شجاعت فراواني به خرج دادند كه داوطلب انجام آن شدند. آنها نه تنها بايد به منظور گريز از سيستم رادار دانمارك از بالاي سطح درختان پرواز ميكردند بلكه هيچ راهي براي ارائهي اندازهي دقيق زرادخانهاي كه فلود، اگر نگوييم با مساعدت حكومت دانمارك اما با رضايت قلبي آنها به راه انداخته بود، نداشتند. آيا او به گازهاي سمي متوسل ميشد؟ آيا از سلاحهاي هسته اي استفاده ميكرد؟ هيچ راهي نبود كه تصوير برداري هوايي ما بتواند به درون جمجمهي اين مرد نفوذ كند و ببيند كه تا چه حد قوانين نوشته يا نا نوشتهي جنگ را زير پا ميگذارد. اما با كمك شناسايي ماهوارهاي و هواپيماهاي با خلبان و بدون خلبان، بدون هيچ سايهي شكي معلوم شد كه آنجا همان محل اختفاي فراري است؛ و من دريافتم كه كوتاهتر از جنگ، راهي براي واداشتن دانمارك به استرداد فلود وجود ندارد گرچه من در مقام يك كويكر با جنگ مخالفم و به ناچار دستور اين تهاجم را صادر كردم. من ماموريت دستگيري فلود، انتقالش با هليكوپتر به اِلسينور و از آن جا با جتهاي جنگي به امريكا را عمليات شجاعت ناميدم و اجراي آن را به دلير مردان نيروي مشترك عمليات غير مترقبه محول كردم. هموطنان، اكنون با غرور تمام ميتو انم بگويم كه عمليات شجاعت در كمال موفقيت و طبق يك برنامهي دقيقِ از پيش تعيين شده انجام شدهاست. اول، پرواز پر مخاطره از اِلسينور و فرود در فرودگاه، دقيقاًَ طبق برنامه، بيست و دو دقيقه و چهل ثانيه به طول انجاميد. سپس جست و جوي خطرناك خانههاي دهقاني و ساختمانهاي مجاور شخمها در سي و چهار دقيقه و هجده ثانيه؛ به عبارت ديگر با دو ثانيه كمتر از وقت تعيين شده. در برنامه، دقيقاًَ هفت دقيقه براي عقب نشيني و بيست و دو دقيقه براي پرواز متهورانه از بالاي سطح درختان و بازگشت به اِلسينور در نظر گرفته بوديم. به اين ترتيب نه تنها چهار ثانيه از زمان اختصاص يافته صرفهجويي شده، بلكه مفتخرم بگويم ركورد جديدي براي پروازهاي داخلي دانمارك ثبت گرديده است. به علاوه، سربازان ما بي هيچ تلفاتي سالم به قرارگاههايشان بازگشتند. در اِلسينور، دشمن چنان متعجب شده بود كه حتي نتوانست گلولهاي شليك كند. مفتخرم بگويم ادارهي اطلاعات نيز در اين عمليات چنان موثر عمل كرد كه در يك لحظه اين ماموريت خطرناك به پايان رسيد. اول: هفت زن بلوندي كه طي ساعات روز به خانهي روستايي رفت و آمد ميكردند و در تصاوير هوايي شناسايي شدهبودند، هنگام فرود آنجا حضور داشتند. همانطور كه انتظار ميرفت، آنها با سنيني بين هفت تا هجده سال، برهنه در تختخوابهايي پراكنده ميان خانه دراز كشيده بودند و زوجي خود را پدر و مادر آنها ميخواندند كه فوراًَ كلاه سبزهاي ما جهت بازجويي دستگيرشان كردند. دوم : اشياء گرد تيره رنگ كه در عكسهاي هوايي ديده ميشدند و بعداًَ توسط گروه اطلاعات به عنوان هندوانه مورد شناسايي قرار گرفتند، به هنگام فرود، ديگر روي زمين يا جاليزها نبودند و هيچ مدركي دال بر وجود بوتههاي هندوانه نبود.گروه شناسايي به اين نتيجه رسيد كه درست يك ساعت قبل از حمله، هندوانههاي خبرچين جا به جا و صخرههاي معمولي جايگزين آنها شده بودند و هنگام فرود، فقط بوتههاي سيب زميني پيدا شد. بي شك اين آخرين تلاش نااميدانهي فراري را براي اجتناب از شناسائي هوايي نشان ميدهد. اما در مورد شيء سياه بزرگي كه به عنوان خود چارلز كورتيس فلود شناسايي شده بود. ظاهراًَ در آخرين لحظه او را با يك سگ سياه بزرگ لابرادور Labrador جا به جا كرده بودند. اين موضوع هنگامي به اثبات رسيد كه سگ را جست و خيز كنان در ميان مزارعي يافتند كه بر اساس عكسهاي هوايي، شب قبلش فراري داشت نرمش ميكرد. اين مايهي مباهات فرماندهي عمليات شجاعت است - و نشان از سطح اعلاي وفاداري و تخصص دارد- كه براي اين كه نقشه طبق برنامه پيش برود، سگ دقيقاًَ در مدت زمان پيش بيني شده براي دستگيري فلود بازداشت شد. سپس او را كت بسته و تحت نظارت شديد به هليكوپتر فرماندهي منتقل و به قلعهي هملت در اِلسينور فرستادند. هر چند همينكه هليكوپتر سلامت به زمين نشست، من بلافاصله از كاخ سفيد دستور دادم كه باز پرسي از او متوقف گردد و طنابهايش را باز كنند و بگذارند تنها با قلادهاي در محوطهي سرسبز حياط قلعه بگردد. هموطنان امريكايي من ! به شما اطمينان ميدهم رفتار دوستانهي سربازان امريكايي با اين سگ، با سنگدلي و شقاوت آن فراري- كه حيوان بيدفاع را مجبور كرد تا جاي او را بگيرد و يك بار ديگر از دستان قانون بگريزد- در تضاد كامل است. اميد من اين بود كه امشب در برابر شما قرار بگيرم و اعلام دارم كه فلود در بازداشت ماموران ما است و ديگر لازم نباشد سركشي و اهانت حكومت دانمارك را تلافي كنيم؛ اما اشتباه نكنيد. اگر با مردي اين چنين سنگدل كه زندگي يك ماده سگ بيگناه را به بازي گرفته طرف نبوديم، حتماًَ اين كار را كردهبودم. به هر حال گر چه آنها موفق به دستگيري فراري نشدند، من دلم ميخواهد در اين فرصت دينم را نسبت به شجاعت، مهارت و وطن پرستي جان بركفان گروه مشترك حوادث غير مترقبه ادا كنم. شيوهي بينقصي كه با آن اين ماموريت ظريفِ سري انجام شد براي همهي امريكاييان الهام بخش است و بيشك در زمرهي موفقترين عملياتهاي مرتبط با بحران دانمارك به شمار ميآيد. همين بس كه آشفتگيهاي ايجاد شده در سيستم رادار دانمارك تاثير عميقي بر روحيات مردم اين كشور و نيروهاي نظامي آنها بهجا خواهد گذاشت. هموطنان امريكايي، ميخواهم با سخنان بزرگ مردي خطابهي خود را به پايان برم. اين سخنان را ويليام شكسپير، شاعر جاودان و نوع دوست پرآوازه به زيور طبع آراسته است. آري، اين سخنان با قلمي از پر و برتكهاي پوست، صدها و صدها سال پيش نوشته شده اما شايد هرگز چنان كه امشب به نظر ميرسند، درست نبودهاند. اين است آن چه شكسپير ميگويد : ))چيزي در حكومت دانمارك پوسيده است.1(( شاعر جاودان نميدانست چگونه آن سخنان پيامبرگون پيش بيني قرنهاي آينده خواهد بود. هموطنان من ! ( از روي صندلي بلند ميشود تا برحاشيهي نيمكت بنشيند) چيزي در دانمارك پوسيده است - براي اينكه اشتباهي پيش نيايد ميگويم ـ و اكنون اگر تقدير اين باشد كه بچههاي امريكايي قدم پيش بگذارند و اين زوال را كه بچههاي دانمارك از ريشه كن كردنش عاجزند، ريشه كن كنند، شك ندارم كه لحظهاي ترديد به دل راه نخواهند داد؛ (مشتش را گره ميكند) زيرا ما ساكت نخواهيم نشست تا سرزمين عظيم هملت در تباهي غرق گردد. (به پايين نگاه ميكند) در عوض با تمام انگيزه و نيروي برحقمان بايد (مدد خواهانه نگاهي به سقف مياندازد )با كمك خداوند، دانمارك را اكنون و براي هميشه از تباهي پاك سازيم. بدون پلك زدن لحظهي به آسمان خيره ميشود. متشکرم و شب به خير. 1. اصلي در سياست خارجي امريكا كه طبق آن، دخالت قدرتهاي خارجي در امور داخلي امريكا عملي غير دوستانه تلقي خواهد شد. 2. Paul Rever وطن پرست امريكايي و عضو ميهماني چاي بوستون كه در سال1775شبانه به لگزينگتون حركت كرد تا انقلابيون امريكايي را از نزديك شدن ارتش انگليس آگاه كند. Geneva Convention .1 قرار دادي بيـن الـمـللي که بر اساس آن حفظ و نگهداري زخميها و اسراي جنگ الزامي است.اين قرار داد در سال 1864 بسته شد و بعدها اصلاح گرديد. 1.Hans Christian Andersen (1805-1875) نويسندهي دانماركي كه داستانهاي كودك او از شهرت جهاني برخوردارند. 2.Missouri ايالتي در امريكا و زادگاه مارك تواين، نويسندهي امريكايي ( 1835-1910)، و نام رود بزرگ شمال امريكا كه از شاخههاي اصلي رودخانهي ميسي سي پي است. دو اثر بزرگ مارك تواين)) هاكل بري فين (( و )) زندگي بر ميسي سي پي(( پيرامون زندگي بر اين رود بزرگ شكل گرفتهاند. 3. Gone With the Wind رمان معروفي از ماگرت ميچل. http://mail.yahoo.com/config/login?/ym/Compose?YY=33413 - _ftnref7Abraham Lincoln .1 (1809-1865) شانزدهمين رئيس جمهور امريکا. لينکلن در سال 1865 به دست مخالفين لغو برده داري ترور شد. 1.Pearl Harbor بندري در هـاوايي و يكي از پايگاههاي نيروي دريايي امريكا. در 7دسامبر 1941بمب افكنهاي ژاپني، به شكلي غافلگير كننده، به آنجا حمله كردند و خسارات سنگيني وارد آوردند. امريكا پس از اين حمله وارد جنگ جهاني دوم شد. 1.glottis دهانهي حنجره 1. اشاره اي است به فيلم ده فرمان اثر سيسيل. ام. دميل. 1. اشاره اي است به اين جمله ي هملت:…something rotten in the state of Denmark. پنج ترور دغل رئيس جمهور ايالات متحده مرده است. تكرار ميكنيم : اي. ديكسون دغل مرده است. تمام اطلاعاتي كه تا اين زمان به دست ما رسيده, همين است. كاخ سفيد از اظهار نظر در مورد خبر مرگ رئيس جمهور ايالات متحده، امتناع كرده است. وزير چرنديات كاخ سفيد ميگويد (( گزارشهاي مخابره شده هيچ كدام حقيقت ندارد)) اما او اين داستان را صريحاًَ انكار نميكند. داستانهاي ضد و نقيضي پيرامون مرگ رئيس جمهور در جريان است. دومين بيانيهي كاخ سفيد, ضمن جلب توجه صاحب نظران به برنامهي روزانهي رئيس جمهور, اشاره كرده كه صحبتي از مرگ در ميان نيست. همچنين برنامهي فرداي رئيس جمهور منتشر شد كه در آن هيچ طرحي از طرف جمهور يا مشاورانش براي مرگ او مشاهده نميشود. وزير چرنديات كاخ سفيد گفت: (( با توجه به اين برنامهها، به نظر من بهتر است منتظر بيانيهاي از طرف خود رئيس جمهور باشيم)) گزارشهاي منتشر شده از بيمارستان نظامي والتر ريد، خبر مرگ رئيس جمهور را تاييد ميكند. هر چند موضوع مرگ ايشان همچنان مبهم است اما به نظر ميرسد كه اواخر ديروز، او براي انجام يك عمل جراحي به بيمارستان والتر ريد مراجعه كرد. هدف از اين جراحي سري، برداشتند عرقي روي لمبرهاي1 او بوده. اين تمام اطلاعاتي است كه تا اين زمان به دست آوردهايم. معاون رئيس جمهور صريحاًَ خبر مرگ رئيس جمهور را تكذيب كرده است. قسمتي از اظهارات او را كه در راهِ رفتن به انجمن ملي(( دِلِي دِلِي)) ايراد فرمودند، با هم ميشنويم: ((اين فقط نوعي وقاحت رو به زوال و زوال وقاحت است كه از تهمت زنان بدگو كه براي بدگوييهاي تهمت آميز به پا خاستهاند، انتظار ميرود ))آقاي معاون ! پس گزارش ورود محرمانهي ايشان به بيمارستان والتر ريد و جراحي غدد روي لمبرهايشان چه بوده است ؟)) ((مهمل بافي و مزخرف گويي. هوچيگري و هياهو سالاري. من درست پنج دقيقه پيش با او اختلاط كردم،كوك بود مثل يك ساعت كوكي. اين دروغ غم انگيز، غوغايي غصه زاست كه ديوانگان چله نشين چپ به قال زدهاند. گزارشات تاييد نشده از بيمارستان والترريد حاكي از آن است كه ساعت هفت صبح امروز رئيس جمهور را مرده يافتند. هنوز در مورد علت مرگ او يا محل كشف جنازهاش، گزارشي منتشر نشده. پيش بيني ميشود كه مرگ در اثر جراحي غدد عروقي روي لمبرهاي ايشان اتفاق افتاده باشد. اكنون به ستاد ملي جمهوري خواهان ميرويم و نظر شما را به مصاحبهي رئيس كميتهي ملي با خبرنگاران جلب مينماييم: ((باور نميكنم اكثريت عظيم مردم امريكا، اين مرد بزرگ را تنها به دليل مرگش از دور دوم رياست جمهوري محروم نمايند. نه. من باور نميكنم.)) ((پس شما مرگ او را تاييد ميكنيد قربان؟)) ((من به هيچ وجه چنين حرفي نزدم. من گفتم كه مرگ ايشان- به فرض كه از حالا تا زمان انتخابات اتفاق بيفتد- بر محبوبيت او نزد اكثريت عظيم مردم امريكا تاثيري نخواهد گذاشت. اين اولين بار نيست كه شما مردم آماده بودهايد تا مرگ او را جار بزنيد، در حالي كه او فعلاًَ رئيس جمهور ايالات متحده است.)) ((اما منظور ما مرگ سياسي او بوده است.)) ((من نميخواهم با شما وارد يك بحث لفظي واهي بشوم. همهي حرف من اين است كه خواه اين شايعات صحت داشته باشد يا نه، حتي ذرهاي در برنامهي مبارزاتي ما تاثير نخواهد گذاشت. من حتي پا را فراتر ميگذارم و اعلام ميكنم كه اگر ورق برگردد و از او واقعاًَ جنازهاي مانده باشد، پيروزي ما در سال 72 بسيار باشكوهتر از سال 68خواهد بود.)) ((شما اين موضوع را چگونه برآورد ميكنيد آقاي رئيس؟)) ((خوب، من به سهم خودم نميتوانم مطبوعات اين كشور را آنقدر لاابالي و بيصفت تصور كنم كه پس از مرگ و دفن او، با همان كينهأي كه در زمان حياتش از او حرف ميزدند، پشت سرش بدگويي كنند. به علاوه، همدردي و حرارت خاصي را كه مردهي ديكسون در ميان مردم بريزد، زندهي او هرگز نتوانست در زمان حيات ايجاد كند.)) ((پس به نظر شما در صورت مرگ, تصوير خوبي از او ساخته خواهد شد؟)) ((شك ندارم. به نظر من مردهي ديكسون به مراتب بيشتر از زندهي او محبوبيت كسب خواهد كرد. اين شايد همان آب حياتي باشد كه ما در جست وجويش هستيم، به ويژه اگر دموكراتها تِدي كاريزما TeddyCharismaرا جلو بيندازند.)) ((ميتوانيد توضيح بيشتري بدهيد آقاي رئيس؟)) ((خوب، فقط فرض كنيد أي . ديكسون دغل ديگر وجود ندارد كه به احتمال زياد به ختم پژوهش خواهي كاريزما منجر خواهد شد. براي يك كانديداي رياست جمهوري داشتن دو برادر مرده موضوع مهمي است اما وقتي طرف خودش هم مرده باشد، ديگر قضيه فرق ميكند. منظورم اين است كه اگر تجره معيار هر چيزي باشد – كه فكر ميكنم هست – نميدانم شما، در حالي كه موضوع مرگ در ميان است، چطور ميخواهيد فحش و فضيحت بار رئيس جمهور كنيد.؟)) ((آقاي رئيس، آيا اين شايعه صحت دارد كه شما ميخواهيد بادبادك دنباله داري را با شايعهي مرگ رئيس جمهور به هوا بفرستيد تا برد سياسي آن را برآورد كنيد؟ به عبارت ديگر، گويي متقاعد شدهايد كه مرگ رئيس جمهور محبوبيت از دست رفتهي او را افزايش خواهد داد و أي حالي است كه معاون رئيس جمهور, جناب بيكس و كار, تاكيد كرده كه رئيس جمهور كوك است مثل يك ساعت كوكي و اين شايعات را ديوانگان چله نشين چپ به قال زدهاند.)) ((ببينيد، من نميخواهم تجانسات آوايي معاون رئيس جمهور ايالات متحده را به نقد و بررسي بكشم. طبق قانون اساسي او حق دارد مثل هر شهروند ديگري با كلمات بازي كند. من به عنوان رهبر حزب با شما بچهها كاملاًَ بيپرده حرف ميزنم و همهي حرفم اين است كه رئيس جمهورهيچ وجه قصد ندارد - حتي با مرگ خود - بيدليل از بازي كنار بكشد. هر كس فكر كند او به خاطر چيزي مثل آن وا ميدهد، هنوز نميداند با چه جور آدمي طرف است. اين آدم،« بي.جانسون چاچول باز» نيست كه به سادگي تسليم شود- فقط به دليل اينكه مردم از دل و رودهاش متنفرند و آن قدر به او بياعتمادند كه ميتوانند پاييناش بكشند- نه، شما نميتوانيد تنها با تنفر از اي. ديكسون دغل، مرعوبش سازيد. به جهنم، او سراسر زندگياش منفور بوده. ديگر به آن عادت كرده؛ و حتي نميتوانيد با كشتناش او را ازانتخابات محروم كنيد. ما قبلاديده ايم چگونه از ميان خاكستر خويش برخاسته است و من انتظارش را دارم كه دوباره همان اتفاق بيفتد. اگر لازم باشد از ميان گور براي آن همايش سخنراني كند، حتماًَ اينكار را خواهد كرد! كسي كه دربارهاش حرف ميزنيم، يك امريكايي وفادار است.)) كاخ سفيد هم اكنون طي بيانيهاي مراجعهي رئيس جمهور به بيمارستان والتر ريد و جراحي غدد روي لمبرهايش را تكذيب كرد. تكرار ميكنم: كاخ سفيد اين موضوع را تكذيب ميكند؛ اما همان منبع از اعلام خبر مرگ رئيس جمهور سر باز مي زند. اكنون شما را به محل همايش ملي وزنه برداران ميبريم، جايي كه معاون رئيس جمهور، جناب بيكس و كار، در حال انجام خطابهاي فيالبداهه در مورد آنهايي است كه به ادعاي او اين دروغ غم انگيز را به قال زده اند. ((نادانها، نكبتها، نژندها، نورتيك1ها، نكروفيليستها2)) تجانسات آوايي معاون رئيس جمهور را قطع ميكنيم تا شما را براي گزارش مخصوصي به بيمارستان والتر ريد ببريم: ((حال و هواي اينجا غمزده است اما گردآوردن تكهتكههاي داستان امكان پذير نميباشد. اكنون فاش شده كه رئيس جمهور ديروز براي انجام يك جراحي محرمانه وارد اين بيمارستان شد.گزارشهاي اوليه حاكي از آن بود كه جراحي بر روي لمبرهاي او انجام گرفته است. هر چند همانكه ميدانيد، كاخ سفيد قوياًَ اين داستان را تكذيب كرده و من درست لحظهاي پيش علت آن را دريافتم. قرار بوده كه جراحي بر روي لب رئيس قوهي مجريهي كشور انجام گيرد نه لمبرهايش. تكرار ميكنم ل... ب او. گزارشها حاكي از آن است كه غدد عرقي بايد امروز صبح ازلبهاي او برداشته ميشد؛ اما اكنون، طبق آخرين بيانيهي كاخ سفيد، جراحي به دليل پيشامد نابهنگامي به تاخير افتاده. طبق اظهارات مقامات عالي رتبهي بيمارستان، آن پيشامد نابهنگام مرگ رئيس جمهور ايالات متحده است. اكنون وزير دفاع ايالات متحده را ميبينم كه از بيمارستان خارج ميشود و به طرف ما ميآيد. آقاي «كون كتل»، آيا هم اكنون از نزد رئيس جمهور ميآييد)) ((بله.)) ((كاملاًَ اندوهگين به نظر مي رسيد قربان. ميتوانيد به ما بگوييد آيا او مرده است يا زنده؟)) ((من مجاز نيستم به اين سؤال پاسخ دهم.)) ((گزارشات تاييد نشده از منابع گوناگون، حاكي از آن است كه جسد بيجان او را ساعت هفت صبح پيدا كردهاند.)) ((نظري ندارم.)) (( پس ميتوانيد بگوييد چرا از ايشان ديدن كرديد؟)) ((براي يافتن برنامهي زمان بندي سري خاتمهي جنگ.)) ((آيا غير از رئيس جمهور كس ديگري هم اين زمان را ميداند؟)) ((البته كه نه.)) ((پس درصورت مرگ، برنامهي زمان بندي را هم با خود به خاك برده است؟)) ))نظري ندارم.(( (( آيا رئيس جمهور غير از شما ديدار كنندهي ديگري هم داشته؟)) ((البته. فرماندهان قواي نظامي و پروفسور.)) ((و آنها هم از برنامهي زمان بندي سري اطلاعي ندارند؟)) ((گفتم كه غير از خودش كسي از اين برنامه اطلاعي ندارد. علت سري بودن آن هم همين است.)) ((حتي همسرش؟)) ((بله، دقيقاًَ. امروز صبح كه به او زنگ زديم، فكر ميكرد ميداند رئيس جمهور آن را كجا گذاشته؛اما فقط يك برنامهي قديمي حركت قطار واشنگتن- نيويورك را پيدا كرد.در جيب يكي از كتهاي رئيس جمهور)) ((جاي ديگري آن را پنهان نكرده؟)) ((به نظر نميرسد.)) ((آيا تشكها را پاره كردهايد؟)) ((اوه، همه را.كف اتاقها را شكافتيم. روكش ديوارها را پاره كرديم. همه جا را زير و رو كرديم اما هيچ اثري از برنامهي زمان بندي سري نيافتيم.)) ((آقاي وزير، گفتههاي شما شايعهي مرگ رئيس جمهور را تاييد ميكند. در اينصورت، شما و پرفسورها و فرماندهان ارتش بالاي سر جنازه چه ميكرديد؟ آيا در پي كسب اطلاعات حياتي بوديد؟)) ((خوب، يك احضار كنندهي روح هم با ما بود.)) ((احضار كنندهي روح؟)) ((اوه، نگران نباشيد. او قبلاًَ براي ما كار كرده. بزرگترين مقام محرم اسرار امنيتي. يك زن كولي درجهي يك.)) ((و آيا توانست چيزي از رئيس جمهور درآورد؟)) ((بايد بگويم كه بله.)) ((از كجا ميدانيد؟)) ((خوب، صدايي شنيد كه ميگفت او يك كويكر است.)) (( برنامهي زمان بندي سري را چه؟)) ((صدا ميگويد راز، راز است و او اين راز را مرهون ملت امريكا است كه به او اعتماد كردهاند و او به يك اعتماد مقدس خيانت نخواهد كرد.گفت حتي اگر در جهنم نقره داغش كنند و به سيخش بكشند، اين راز را به هيچ جنبندهأي اعتراف نخواهدكرد.)) ((چه شرافت بي حد و مرزي!)) ((شما بهتر از من ميدانيد كه با آن مشكلات تعرقي ناچار بود اينگونه باشد، وگرنه مردم حرفهايش را باور نميكردند.)) ((خانمها و آقايان، صحبتهاي وزير دفاع را از چمنزار بيرون بيمارستان والتر ريد ميشنيديد. همان طور كه مشاهده كرديد، او سخت آشفته بود و در طول مصاحبه با گلويي پر از بغض حرف ميزد كه به اين ترتيب مرگ رئيس جمهور را تاييد ميكند. اكنون به نزد معاون رئيس جمهوربر ميگرديم كه براي انجمن ملي ((سيخ زنها ))سخنراني ميكند.)) ((سايكوتيك1هاي روانپريش، سناريستهاي عشقي نويس، سوداگران پوستْ ميش، سنگاندازهاي بلوا كيش، سافوها2 و سوينبرن3هاي خودكامه، ساسهاي خوك صفت دين و دل داده، سدوميست4هاي جبار ابنهاي زاده، سكس مسلكان هرزه پرست آبرو داده، شيزوفرنيستهاي شاشوي ولي مردكان اوا خواهر، سيرسيركهاي جيغ جيغوي بول آور، سر به صحرا نهادگان نكبت بو، سطل آشغالهاي بوگندو، تعارفيهاي من سنه قربان گو، سوهشيستهاي شهوت جو، سبزه مارهاي خوش خط و خال آستين رو، سكس افيونهاي سكسزاده، شل و ولهاي وا داده، شوخ طبعانِ مضحكِاده، شامپانزههاي پشمالو، سالمندان زار پشكل بو، سيفليسيهاي..)) اكنون به مركز فرماندهي ادارهي كل بازرسي فدرال ميرويم ((آقاي رئيس، آيا اين همان كاردي است كه ديشب رئيس جمهور در تلويزيون به نمايش گذاشت؟)) ((بله، بيشك همان كارد است. چهار تيغه دارد. ميتوانيد بشماريدشان: يك، دو، سه، چهار. مثل روز روشن است.)) ((اما من فكر ميكردم كه هشت هزار كارد مثل اين... )) ((نگران نباشيد. ما اين را از ميان هشت هزار كارد الك كردهايم و درست همان كارد است. شكي نيست كه آلت قتاله همين بوده.)) ((پس آيا رئيس جمهور به قتل رسيده؟)) ((در حال حاضر نميتوانم چيزي به شما بگويم؛ اما اطمينان ميدهم كه اگر قتلي صورت گرفته باشد، با اين كارد بوده است.)) ((و آيا قاتل را بازداشت كردهايد؟)) ((هر كاري به وقتش. آدم ميدود و فرياد ميزند كه قاتل را بازداشت كرده. بعد مردم فكر ميكنند اولين كسي را كه در خيابان ديدهاي، دستگير كردهاي. اجازه بدهيد قبل از تهمت زدن به مردم، دست كم اطلاعيهي قتل به دستمان برسد.)) ((نحوهي قتل چگونه بوده، با ضربات كارد؟)) ((خوب، دوباره مثل اين است كه بپرسيد ليلي مرد بود يا زن؛ اما البته توضيح بيشتري خواهم داد: بله با كارد، به سادگي پيدا است كه قرباني با ضربا ت كارد به قتل رسيده. البته احتمالات ديگري هم وجود دارد و من به شما اطمينان ميدهم كه ما تمامشان را موشكافانه بررخواهيم كرد.)) ((مثلاًَ؟)) ((خوب، مثلاًَ آدم از چماغ استفاده ميكند. راههاي گوناگوني براي شكنجه وجود دارد، مثل همانهايي كه رئيس جمهور خودش آن شب در تلويزيون شرح داد.)) ((به عبارت ديگر، اين احتمال هست كه چشمهاي معروف رئيس جمهور از كاسه بيرون كشيده شده باشند؟)) ((فعلاًَ من اين احتمال را رد نميكنم.)) ((اما به دست چه كسي؟ چه طور؟ كي؟ كجا؟)) ((ببينيد، ما اينجا در ادارهي كل مثل معروفي داريم: چيزي از من نپرس تا دروغي به تو نگويم. مهم، در حال حاضر، دادن اين اطمينان به ملت امريكا است كه ما حتي قبل از اينكه اتفاقي بيفتد، نه تنها واقعاًَ بر پرونده مسلطيم، بلكه حتي پيش از اينكه حقيقتي وجود داشته باشد، كما بيش از آن مطلعيم. فقط نميخواهيم مثل ترور قبلي به باد انتقاد گرفتهشويم.)) ((چه انتقادي؟)) ((خوب، دفعهي پيش هالهأي از ابهام بر روي همه چيز وجود داشت.نه؟ تناقضي بين حرف و واقعيت و چيزهايي از اين دست. مردم فكر ميكردند اصل ماجرا به گوششان نميرسد. ما را به سرپوش نهادن و غافلگيري و مسائل ديگر متهم ميكردند. خوب، اين بار به شما اطمينان ميدهمه چيز متفاوت خواهد بود. اين بار پيشاپيش ما سلاحي داريم و يك ايدهي بسيار خوب دربارهي قاتل و فقط منتظر اعلام خبر قتل هستيم تا يكي را بازداشت كنيم. البته پس از يك فاصلهي زماني معقول تا ديگر نگويند اولين لجني را كه در جوي خيابان ديدهايم، با خود برده ايم.)) ((آيا قاتل پيشاهنگ است؟ اگر بوده، چگونه و كجا؟)) ((خوب، البته من فقط يك مامور اجراي قانونم و نميتوانم بگويم چه كسي مرتكب جرم شده. من پس از تصميم مقامات مربوطه، مجرمين را دستگير ميكنم. به هرحال بايد بگويم اگر انگيزهأي قوي پشت ماجرا نبود، ما هرگز يك كارد پيشاهنگي را به عنوان آلت قتاله معرفي نميكرديم اين يكي از مشكلاتي بود كه با ترور قبلي داشتيم: عدم وجود يك انگيزهي قوي در ارتكاب جرم. به هر حال ما از ترور بالاترين مقام منتخب اين سرزمين حرف ميزنيم. در اينگونه مواقع، مردم دلشان ميخواهد انگيزهأي قوي پشت ماجرا ببينند و من سرزنششان نميكنم؛ داريم آنچه را كه ميخواهند، در اختيارشان بگذاريم. در غير اينصورت به سمت نابودي وحدت ملي، تناقض ميان حرف و عمل، ترديد و هاله اي از ابهام بر روي همه چيز پيش خواهيم رفت.)) (( واقعاًَ فكر ميكنيد اين كارد به تمامي ترديدها و ناباوريها پايان خواهد؟)) ((شما نظر ديگري داريد؟)) ((من يك خبرنگار بيطرفم و نبايد در اينباره حرفي بزنم ..)) ((نه، نه، ادامه بدهيد، بگوييد. چه فكر ميكنيد؟ بيطرفي لزوماًَ از آدم يك احمق نميسازد. به نظر شما همان كارد پيشاهنگي متقاعد كننده نيست؟ نه)) ((ولي نظر من اصلاًَ مطرح نيست.)) ((به عبارت ديگر، تلويحاًَ ميخواهيد بگوييد كه بعيد به نظر ميرسد. همين كافي است. پس نظرتان را در مورد اين وسيله بگوييد.)) ((در مورد آن؟)) ((بله آقا ! يك چوگان لويي ويل Louisville. چوگان خود كورت فلود. اجازه بدهيد روي اين مدل سر رئيس جمهور آسيبي را كه با يكي از اين وسايل ميتوان وارد كرد، به شما نشان دهم. يادتان هست كه گفتم چماق؟ بسيارخوب، نگاه كنيد.)) اكنون به كاخ سفيد ميرويم تا سخنان مهم وزير چرنديات را با هم گوش كنيم. ((خانمها و آقايان! ميخواهم اطلاعيهي مهمي را در رابطه با سلامتي رئيس جمهور برايتان قرائت كنم. نيمه شب ديشب رئيس جمهور براي انجام يك جراحي سطحي و برداشتن غدد عرقي از روي لب بالايياش، وارد بيمارستان نظامي والتر ريد شد.)) ((لطفا آن را هجي نماييد، بلارب Blurb1؟)) ((لب. ل… ب .)) ((و كلمهي بعدياش؟)) ((بالايي. ب- ا- ل- ا- ي- ي … همانطور كه مستحضريد، رئيس جمهور هميشه دست به هر كاري زده تا اعتماد و اطمينان مردم امريكا را به دست آورد و در حد امكان محبتشان را جلب نمايد. او بر اين باور بود كه اگر به هنگام سخنراني از تعرق لب بالايي خود جلو گيري كند، اكثريت عظيم مردم امريكا باور خواهند كرد كه انسان صادقي است و حقايق را ميگويد و شايد كمي بيشتر دوستش داشته باشند. حالا اين بدين معنا نيست كه مبتلايان به تعرق لب بالا لزوماًَ دروغ گويند و دوست داشتني نيستند. بسياري از مبتلايان تعرق مدام لب بالا، شهروندان بستهأي هستند و تعرقشان به دليل وظايف مدني فراواني است كه از آنها انتظار مي رود. بنابراين تعداد شهروندان خوب و سختكوشي كه لب بالاييشان هميشه خود به خود عرق ميكند، بسيار زياد است…خانمها و آقايان ! تنها چيزي كه در اين ساعت بايد به شما بگويم اين است ر شايعات بيپايان جراحي لمبر رئيس جمهور نبود، هرگز اين گونه مزاحم شما نميشدم. البته اين موضوع دروغ محض است و من دلم ميخواهد شما اولين كساني باشيد كه اطلاع پيدا ميكنيد. اميدوارم تا فردا صبح عكسهاي اشعهي ايكس لمبر رئيس جمهور آماده شود تا روشن گرددسن ايشان در يك شرايط كاملاًَ عادي است.)) ((عكس كدام باسنش بلارب؟)) ((باسن چپ.)) ((باسن راستش چه ؟)) (( سعي خواهيم كرد عكس آن را نيز در طول هفته براي شما آماده نماييم. به شما اطمينان ميدهم هر چه سريعتر اين موضوع براي شما روشن خواهد شد. ما نميخواهيم مردم كشورمان مثل شما دچار اين توهم گردند كه باسن رئيس جمهورشان ايرادي دارد.)) ((در مورد گزارشهاي مرگ او چه ميگوييد بلارب؟)) ((در اين لحظه حرفي براي گفتن ندارم. )) ((اما آقاي «كون كتل» امروز هنگام ترك بيمارستان والتر ريد ميگريستند. بي شك اين موضوع مرگ رئيس جمهور ديكسون را ثابت ميكند.)) ((الزاماًَ اينطور نيست. اتفاقاًَ ميتواند به اين معنا باشد كه او زنده است. آقايان، نميخواهم در بارهي موضوعي تا اين حد جدي، حدس ديگري بزنيد.)) ((در بارهي گزارشاتي كه قتل او را به يك پيشاهنگ ديوانه نسبت داده، چه نظري داريد؟)) ((پـيگـيـري خـواهـيم كرد و اگر داستان ذرهاي حقيقت داشته باشد؛مطمئن باشيد كه در جريان قرار خواهيد گرفت.)) (( مي توانيد وضعيت فعلي او را براي ما روشن سازيد؟)) ((با آرامش تمام استراحت ميكند.)) ((آيا غدد عرقي را برداشتهاند؟ و اگر جوابتان مثبت است، ميتوان آنها را ديد؟)) ((در اين باره نظري ندارم؛ به علاوه بستگي به همسر ايشان دارد كه بخواهند از غدد عرقي عكسي برداشته شود يا نه. به نظر من شايد او غدد رئيس جمهور را به شكلي خصوصي و فقط براي بستگان نزديك نگهدارد؛ شايد هم در نهايت كتابخانهي اي . ديكسون را در پريسير بسازد و آن را آنجا جاي دهد.)) (( ميتوانيد اندازهي آنها را براي ما مشخص كنيد بلارب)) ((خوب تصور ميكنم نسبت به عرقي كه از ايشان درميآمد، اندازهي خوبي داشتهاند ولي اين تنها يك حدس است . من آنها را نديده ام)) ((بلارب، آيا اين گزارش صحت دارد كه او، هنگام اقامت در والتر ريد، قصد داشت تحت عمل ديگري قرار گيرد تا مانع تكان خوردن چشمهايش گردد؟)) ((نظري ندارم.)) ((يعني چشمهايش را درآوردهاند؟)) ((نظري ندارم.)) ((آيا چشمهايش هم در كتابخانهي اي. ديكسون دغل در پريسير نگهداري خواهند شد؟)) ((يكبار ديگر هم ميگويم بستگي به همسر ايشان دارد)) ((بلارب، در مورد ادا و اطوارش چه ميگوييد؟ او همواره به خاطر ادا و اطوار تصنعي و رياكارانهاش مورد انتقاد بوده. به نظر ميرسد اداهايش هميشه با حرفهايش جور در نميآيند. اگر هنوز زنده است، آيا برنامهأي هم براي اصلاح آنها دارند؟ در اينصورت چطور اندهند؟ ميتوانند آنها را نيز تا اندازهاي هماهنگ كنند؟)) ((آقايان،اطمينان دارم دكترها هر كاري از دستشان برآيد، انجام خواهند داد تا او حدالامكان آدم صادقي جلوه كند.)) (( آخرين سؤال: اگر او مرده باشد، آقاي «بيكس و كار» رئيس جمهور خواهد شد. اين شايعه صحت دارد كه شما آقايان اعلام خبر مرگ ديكسون را به تعويق انداختهايد تا در آخرين لحظه كسي را جايگزين جناب بي كس و كار نماييد؟ به خاطر ترس از سقوط نيست كه آقاي بي كس و كار قوياًَ مرگ رئيس جمهور را تكذيب ميكند؟)) ((آقايان! شما هم به خوبي من ميدانيد كه معاون رئيس جمهور از آن مرداني نيست كه اگر شكي به لياقت خودش داشته باشد، باز هم بخواهد رئيس جمهور شود. اين سؤال را حتي جدي هم نميگيرم.)) ((شب به خير. من اِرِكت سِوِرهد هستم ErectSeverehead، با اخبار مستدلي از پايتخت… سكوتي ساكت راهروهاي قدرت را در برگرفته است. بزرگان قوم نجوا ميكنند و پايتخت، در بهت و شگفتي بيدار ميشود.حتي شكوفههاي گيلاس ساحل رود پوتوماك Potomac نيز گويي شكوه واقعه رريافتهاند؛ و شكوه آنجا است؛ و شكوه از قبل آنجا بوده است و ملت زنده مانده است. خوش بيني محطاطانهأي به هنگام گرگ و ميش فزوني گرفت و سپس خورشيد كهنسال پشت عمارات استدلال فرو نشست و تاريكي بار ديگر برافتاد. تاريكي آنجا بوده است و سرانجام ملت زنده مانت زيرا اصول باقياند و انسانها فاني؛ و اين است ميرندگي مردان راهروهاي قدرت؛ زيرا كسي را دل آن نيست كه با لحظهي مهمي از تراژدياي بدين عظمت، يا عظمت تراژيك چنين لحظهاي به سياستبازي بپردازد. اما تراژديها بسيار بودهاند و ملتهايي كه به انسان وي او اميد بستهاند، به حيات خويش ادامه دادهاند. امشب در اين پايتخت نگران، مردان منتظرند و تماشا ميكنند؛ و زنان و كودكان اين پايتختِ نگران منتظرند و تماشا ميكنند. اِرِكت سِوِرهد، واشنگتن دي. س)) ((فاسقين پرچم سوز، فاسدين همجنس دوست، فوفوليهاي زن صفت، فاحشه مردكان دورهگرد، فابين 1سوسياليستهاي متحجر، فوكلي دوستان متغير، فردا نديدگان نااميد، فيلم گردانان فيلمهاي شهواني.)) سخنراني معاون رئيس جمهور را در انجمن ((نخستيان ))قطع ميكنيم تا شما را در جريان خبر زير قرار دهيم. لشگري از پيشاهنگان بوستونِ ماسا چوست، سرزمين مادري سناتور ادوارد كاريزما، به قتل رئيس جمهور ايالات متحده اعتراف كرده است. اف. بي.آي. تا هنگام تاييد اين خبر از اعلام اسامي آنها خودداري ميكند. پيشاهنگان فعلاًَ بدون وجه الضمان آزادند و اف. بي.آي اين وضعيت را اعتراف زود هنگام ناميده است. گرچه به زعم همگان، رئيس جمهور با چاقوي شبِ سخنراني(( چيزي در حكومت دانمارك پوسيده است))، به قتل رسيده اما اكنون ثابت شده كه آلت قتاله، چوگان لويي ويل بوده است كه قبلاًَ به بازيكن مركز سناتورهاي واشنگتن،كورت فلود، تعلق داشت. به سخنراني معاون رئيس جمهور در همايش نخستيان بازميگرديم. ((فس فسوهاي آشغال پاشغال دانشگاه، فوفولي مردكان همجنس باز، فوكلي خوانندگان فولكلور خوان ، فاسدانِ فسيلِ مرفين، فداييان مفت خور بهزيستيگرايي، فرزندان ناخلف سخنراني آزاد با كلمات دلپسند چهار حرفيشان، فوفولي مردكان همجنس باز..)) نظر شما را به گزارش خبرنگارمان از بيمارستان نظامي والتر ريد جلب ميكنيم. ((خانمها و آقايان! اين خبر دهشتناك هم اكنون از منبعي بسيار موثق در بيمارستان به دست من رسيد. رئيس جمهور امريكا در ساعات اوليهي صبح ترور شد. علت مرگ، خفگي بوده است. ساعت هفت عصر او را برهنه و به حالت جنيني در ميان يك كيسهي پلاستيكي كاملاًَ دربستهي پرمايع شفافي كه آب به نظر ميرسيد، پيدا كردند.كيسهي حاوي جنازهي رئيس جمهور، كف اتاق زايمان بيمارستان پيدا شد. اينكه چگونه او را از اتاقش بيرون بردهاند و چگونه فريفته يا وادارش كردهاند كه داخل كيسه شود، هنوز مشخص نيست. سايهي كوتاهي از ترديد بر هحاكم است، هر چند روش قتل رئيس جمهور با سخنراني جنجال برانگيز سوم آوريل ارتباط دارد كه در آن، او از تار و پود حقوق نازادگان پشتيباني كرد.)) ((اكنون گويي مسئولين بيمارستان پذيرفتهاند كه رئيس جمهور داوطلبانه تخت خود را ترك كرده تا همراه ضاربينش به اتاق زايمان برود، شايد با اين انديشه كه بايد در آزمايشگاه،كنار شكم يك زن، از او عكسي گرفتهشود. با توجه به شورش اخير پيشاهنگان و بمباران هستهاي دي كپنهاگ، اينگونه به نظر ميرسيد كه از شدت مبارزهي او در طرفداري از نازادگان كاسته شده و شايد تصميم گرفته از اين موقعيت اتفاقي، براي احياي علاقهي عمومي به برنامهاش كمال استفاده را ببرد. بيشك با ويراني كپنهاگ و اشغال موفقيتآميز دانمارك، او از بازسر آنچه كه مشكلات فزايندهي شهري ما ميناميد، هراسان بود. از شايعات اينگونه برميآيد كه او قصد داشت در سخنراني بعدياش، از لب جديد خود در طرح اعتقادش به قداست زندگي بشري به خصوص زندگي نازادگان سود جويد.)) ((اما اكنون ديگر هيچ سخني از قداست زندگي بشري با لب تازهاي كه او آنقدر بدان ميباليد، به گوش نميرسد. قتلي خشن با حس ترسناكي از مزاح اتفاق افتاده. مردي كه به نازادگان اعتقاد داشت، مرده است. تن عريان او به حالتي جنيني، در كيسهاي پر از آب، كف اتاق زاييمارستان والتر ريد پيدا شد. راجرِ چيره دست، بيمارستان والتر ريد.)) به سرعت به كاخ سفيد ميرويم تا در جريان آخرين اخبار وزير چرنديات قرار بگيريم. ((خانمها و آقايان! من حقايق تازهاي در مورد باسن رئيس جمهور و عكس اشعهي ايكس كه قولش را به شما داده بودم، دارم. اين مرد محترم را كه با روپوش سفيد و ماسك و دستكشهاي جراحي در كنار من ميبينيد،شايد مشهورترين مقام متخصص لمبر چپ در جهان باشد.)) (( دكتر، ممكن است نظر خود را در مورد عكس باسن چپ رئيس جمهور براي اصحاب مطبوعات اعلام فرمائيد. آن را برايتان نگه ميدارم تا دستكشهايتان آلوده نشود.)) ((متشكرم بلارب. خانمها و آقايان، من هيچ شكي ندارم. اين باسن چپ است.)) ((متشكرم دكتر. سؤالي نيست؟)) ((بلارب، گزارشها حاكي از آن است كه رئيس جمهور به قتل رسيده . برهنه در كيسهأي خفه شده است.)) ((آقايان اجازه بدهيد موضوع را به دقت بررسي كنيم... دكتري كه اينجا است مستقيم از مينوسوتا پرواز كرده و جراحي پلاستيك باسني را رها كرده تا عكس اشعهي ايكس را براي شما تشريح كند. فكر نميكنم راضي باشيد او را بيش از حد معطل كنيم. بله)) ((دكتر، آيا با اطمينان ميتوانيد بگوييد كه اين باسن چپ متعلق به رئيس جمهور است؟)) ((البته كه ميتوانم.)) ((چه طور قربان؟)) ((براي اين كه وزير چرنديات گفت باسن رئيس جمهور است.چرا بايد عكس باسن ديگري را به من نشان دهد و بگويد كه باسن رئيس جمهور است؟)) خندهاي از طرف اصحاب مطبوعات (( گرسنه منتقدين خرمگس صفت، گوگولي دختران ددري رقاص، گنده گاوهاي اخته شده، گيبونهاي دراز دست انسان نما، گُن 1بريدگان خواجهي بيخاصيت، گردن شكستگان ناقل سوزاك.)) سخنان معاون رئيس جمهور را در انجمن ملي ((تكامل رنگ اسلايد)) قطع كرديم تا شما را در جريان فعاليت خبرنگارانمان در سراسر كشور قرار دهيم. اول، مورتون مومِنتوس Mortn Momentous در شيكاگو: ((اينجا در اين شهر بادخيز، بهت و ناباوري محض حكمفرما است. مردم اين شهر بزرگ غربي چنان جا خوردهاند كه به سختي قادرند به اخبار راديو و تلويزيون واكنشي نشان دهند؛ و از ساحل طلا تا محلهي مي خوارگان، از حومههاي زيباي شمال تا محلههاي فقير نشين و كثيف جحال و هوا همين است: مردم به زندگي عادي مشغولند و روزمرهگي در جريان است، طوري كه انگار هيچ اتفاقي نيفتاده. حتي پرچمها نيز نيمه افراشته نيستند و همچون زماني كه خبر سرنوشت وحشتناك رهبر ما به اين شهر غمزده نرسيده بود، در نسيم تكان ميخورند. أي. ديكسون مرده است. غريب و وحشيانه به قتل رسيده. شهيدي در راه نازادگان جهان؛ و اين فراتر از آن است كه ذهن و روح شيكاگو آن را دريابد. در اين شهر بزرگ، زندگي از طريق حرف زدن جاري است. فروشندگان با عجله از مغازهها بيرون ميآيند. قيل و قال ترافيك ادامه دارد. رستوها مملو از آدمها است. اتومبيلها و اتوبوسها در هم انباشتهاند. آري، شوريدگي و شتاب كوركورانهي شهري بزرگ در ساعات ازدحام. گويي مردم ميترسند براي مواجهه با اين مصيبت سهمگين لحظهاي از جريان معمول زندگي روي گردانند. مورتون مومنتوس، شهر حيران و مباگو.)) نظر شما را به گزارش خبرنگارمان، پيتر پيوس Peter Pious ،از لوسآنجلس جلب ميكنيم ((اگر مردم در خيابانهاي شيكاگو بهتزدهاند، اينجا در زادگاه اي. ديكسون دغل، به راحتي ميتوانيد حالت مردي معمولي را در استخري پر از آب تصور كنيد. در شيكاگو كسي به سادگي قادر به واكنش نيست اما اينجا سوز و گداز بيشتري ديده ميشود. كاليفرنيايي كه من با بت كردهام- يا به صحبت با آن كوشيدهام - شبيه كودكي است كه با حادثهاي بسيار فراتر از رشتهي احساسي واكنشهايش مواجه شده. آنها در پاسخ به خبر كشف جنازهي اي. ديكسون دغل فقط زير خنده ميزنند. بيشك اين همان حاضر جوابي معروف كاليفرنيايي است اما كم ه خندهاي است كه آدم از بچههاي گيج و متعجب ميشنود و مدتها پس از اينكه صاحب خنده از روي تختهاي بلند شيرجه زده يا سوار بر ماشين اسپورتي دور شده باشد، صدا هنوز در گوشش باقي ميماند؛ چون اينجا ايالت أي. ديكسون دغل است و اينها همه مردم او هستناو ديگر رئيس جمهور نيست، بلكه دوستي و همسايهأي است. يكي از آنها است. كودك سلامت نورخورشيد، كودك سواحل پاسيفيك آبي. مردي كه تجسم شكوه و قدرت ايالت طلايي امريكا بود؛ و اكنون آن كودك طلائي غرب طلائي رفته است؛ و كاليفرنياييها تنها ميتوانند بخندند تاشان را فرو بنشانند و اشكها را پنهان كنند. پيتر پيوس، لوس آنجلس.)) و اكنون آيك آيرونيك Ike Ironic از نيويورك گزارش ميدهد: (( هرگز كسي باور نميكرد كه اي ديكسون دغل در نيويورك محبوبيتي داشته باشد. بله، او اينجا ميزيست؛ در اين آپارتمان خوش منظرهي خيابان پنجم، درست پشت سر من؛ اما تعداد كمي او را ساكن اين شهر ميدانستند و بيشتر به چشم يك آوارهي واشنگتني نگاهش ميكردننتظار بازگشت او به پست دولتي بودند. هنگامي كه در سال 1969به مقام رياست جمهوري رسيد، نيويوركيها زياد تحت تاثير قرارنگرفتند. اما اكنون كه رفته است، يكباره احساس عميقي نسبت به همسايهي پيشين در همه جا هويدا گشته، احساسي كه اگر ميخواهيد نامش را عشق بگذا البته بايد بدانيد كه نيويوركيها قادرند پوستهي بيروني بدگماني را سوراخ كنند و عشق را در زير آن به تماشا بنشينند. شايد بايد هفت شهر عشق را در پي آن ميگشتيد اما امروز آن را به عينه در نيويورك مشاهده ميكنيد: در خستگي و بيتفاوتي يك رانندهي اتوبوس،قراري دختران فروشنده، در عصبانيت بيدليل رانندگان تاكسي، در افسردگي كاربينهاي زيرگذر، در نگاه خالي مستهاي خيابان باوري Bowery، در غرور يك بيوهي ثروتمند كه از بردن سگش به بالاي ساحل شرقي- براي قضاي حاجت – امتناع ميكرد. بايد ميديديد. بايد عشق به را ميديديد … اكنون او رفته است. رفته است بي اينكه آنها بتوانند با خستگيهايشان، بيتفاوتيهايشان، بيقراريهايشان، عصبانيتشان، فرسودگي و بيحواسي و غرورشان، احساس عميق قلبشان را برايش بازگو كنند. آري شوخي تلخي است. او در كيسهاي ميميرد پيويوركيها بتوانند آن عشق ديرهنگام را - كه برايش بسيار اهميت داشت- بازگو كنند؛ اما امروز روز شوخيهاي تلخ است. آيك آيرونيك ازخيابان غم گرفته و شايد گناهبار پنجم شهر نيويورك، جايي كه او چونان غريبهأي زيست اما چونان عزيزي از دست رفته، درگذشت.)) گزارشهايي كه از سراسر كشور به دست ما ميرسد، گفتههاي خبرنگارانمان را در شيكاگو، لوس آنجلس و نيويورك تاييد ميكند. مردم چنان مبهوت و دل شكستهاند كه قادر نيستند با اشكهاي معمول و كلمات تسليتآميز نسبت به ترور ديكسون واكنشي نشان دهند. نه، بيشك معمول اندوه در بيان احساس جاري آنها ناتوان است. تظاهر ميكنند اتفاقي نيفتاده و ناباور و آشفته ميخندند؛ ميكوشند در پس يك گرفتگي ظاهري، عشق عميقشان را به رهبري درگذشته كه آرام آرام درونشان را ميسوزاند؛ پنهان كنند. …و اما در مورد ديوانهأي كه چنين عمل شنيعي را مرتكب شده. براي پيگيري آن داستان شما را به ستاد اف. بي. آي در واشنگتن ميبريم: ((درست است. حالا ديگر كاملاًَ مطمئنيم كه ديوانهاي دست به اين جنايت زده.)) ((پس پيشاهنگها چه؟كارد؟ چوگان لويي ويل؟)) ((اوه، ما هيچ مدرك محكمي را انكار نميكنيم. من از مغزهايي كه پشت اين ماجرا بودهاند، حرف ميزنم؛ يا دقيقتر بگويم آدمهاي بيمغزي كه تمامي اين ماجرا را كارگرداني كردهاند. ميبينيد كه اين در واقع كليد شمارهي يك ما است- از هرچه بگذريم، به هرحال اين كاركاملاًَ احمقانهأي بود نسبت به رئيس جمهور. بله، او رئيس جمهور است. آنوقت آنها دست به اين كار ابلهانه ميزنند. خوب، حالا اگر كسي پيدا شود و اين را يك شوخي عملي بداند، من به سهم خودم اصلاًَ آن را خندهدار نميبينم. آن كسي كه توي كيسه خوابيده، يك آدم معمولي نيست بلكه رئيس جمهور امريكا است. پس شان دولت او چه ميشود؟ اگر شما براي خود او ارزشي قائل نباشيد، براي دولتش هم قائل نيستيد. اين چيزي است كه شخص مرا آزار ميدهد. منظورم اين است كه فكر ميكنيد دشمنان دموكراسي وقتي ببينند رئيس جمهور ايالات متحده آن گونه به در هم پيچيده شده، چه فكري خواهند كرد؟ خوب، به شما ميگويم: خوشحالتر از پيش خواهند شد. اينها تبليغاتي است كه آنها براي آدمهاي مغز شسته به پا ميكنند تا كمونيستشان كنند.)) (( فكر ميكنيدكه قاتل هم مثل ديوانهها دشمن دموكراسي بوده؟)) ((بله؛ و همان طور كه گفتم، يك شوخ عملگرا. خوشبختانه ما پروندهي كاملي از دشمنان ديوانهي دموكراسي و شوخهاي عملگرا در دست داريم و همهشان تحت مراقبت كامل هستند؛ بنابراين براي يافتن آن ديوانه مشكل خاصي نخواهيم داشت. حتي اگر پيدايش نكنيم، پيشاهنگان بوستونداريم كه به ماجرا اعتراف خواهندكرد. به همين دليل است كه ميگويم وضعيت ما نسبت به سابق بهتر است و واقعاًَ منتظر دستور كاخ سفيد هستيم...)) ((مفتخريم كه يكي از اعضاي شاخص مجلس نمايندگان و از رهبران جمهوري خواه و دوست و معتمد رئيس جمهور فقيد اينجا، در استوديو، ميهمان ما است. آقاي «گوشبر» امروز روز غم انگيزي در تاريخ ملت ما به شمار ميرود.)) ((آه، روزي است كه در رسوايي خواهد زيست و من هيچ شكي به آن ندارم. من در واقع پيشنهادي به كنگره خواهم داد كه امروز را روز رسوايي نام نهند و در سالهاي آينده يادبودش را برگزار كنند. آنچه با آن طرف بودهايم، به قول آقاي «عرعر» در اف. بي آي، فقدان احترام به م رياست جمهوري است. آنچه در اين ترور ناجوانمردانه با آن طرف بودهايم، انساني است سخت لاابالي كه شايد ديوانهاي زنجيري باشد.)) ((به نظر شما چرا كاخ سفيد تا اين لحظه از تاييد خبر قتل امتناع كرده؟)) (( نيازي به گفتن نيست كه ما در وضعيت بسيار حساسي به سر ميبريم و آنها قصد دارند كل مسئله را با دقت مورد مطالعه قرار دهند. اول بايد واكنشهاي ملت را، اينجا در داخل كشور، برآورد كنند و البته بعد واكنشهاي جهاني تجزيه و تحليل خواهند شد. در يك طرف متحد قرار دارند كه هميشه به كمكهاي ما محتاج بودهاند و طرف ديگر دشمنان ما كه هميشه در جست و جوي شكافي در زره ما هستند؛ و اگر همهي اينها را با هم در نظر بگيريد، تاييد خواهيد كرد كه در دراز مدت، به نفع وحدت و شكوه ما است كه بر اينگونه مسائل سر پوش نهاده. من فكر ميكنم كه انديشههايي از اين دست پشت پردههاي كاخ سفيد در جريان است ))آيا همسر رئيس جمهور در جريان قرار گرفته؟)) ((اوه، البته.)) ((واكنش او چه بود؟)) ((خوب اولش به طرز قابل دركي مغلوب شد اما همانطور كه ميدانيد او زن بسيار شايستهأي است، حتي در مصائب بزرگ. در نتيجه اولين واكنش او ذكر اين نكته بود كه روش تروريست، روش بسيار بدي بوده. به نظر او حتي اگر لحظهأي از كيسه چشم پوشي كنيم، رئيس جمهور دست كم د مثل جان. اف. كاريزما با پيراهن و كراوات و ژاكت كاردي ميشد. او ميگويد كت وشلوار تميز و اتو شدهي رئيس جمهور در يكي از كمدهاي بيمارستان بوده و اين نشان ميدهد كه قاتل به هيچ وجه از امكانات تربيتي لازم برخوردار نبوده تا تشخيص دهد براي رئيس جمهور يك مچه قدر مهم است كه در هر زماني پاكيزه و خوش لباس باشد! گفت از آدمي مثل او تعجب ميكند كه چنين موضوع روشني را پاك فراموش كرده. گفت تا روشن شدن حقايق، خانوادهي قاتل را سرزنش نخواهد كرد اما پر واضح است كه در تربيت او كوتاهي كردهاند و بايد وقت بيشتري رف تربيت بهتر او ميكردند.)) ((آقاي «گوشبر»، بر اساس برخي گمانه زنيها قتل رئيس جمهور پاسخ تلافي جويانهاي بوده به تخريب ديروز شهر كپنهاگ. نظر شما چيست؟)) ((نه چندان.)) ((ميتوانيد توضيح بيشتري بدهيد؟)) ((خوب هيچ ربطي ندارد. رئيس جمهور خودش در تلويزيون ظاهر شد و وضعيت را براي مردم امريكا شرح داد و گفت كه چرا ما بايد كپنهاگ را نابود كنيم. ميدانيدكه او مجبور نبود اين كار را انجام دهد ولي انجام داد، چون ميخواست مردم در جريان تمام وقايع قرار گيرند. بنابرن نميدانم چگونه ميتوان او را مقصر دانست؛ و بايد در ستايش اين كشور بزرگ بگويم: غير از پيران اندكي كه در ويسكونسين Wisconsin زندگي ميكنند- كه به ريشههاي دانماركي خود بازگشتهاند و هيچ ذهنيت آشكاري هم از اين جريان ندارند – و به استثناي چند ناظر بيت كه فحشهاي ركيك دانماركي ميدهند، اكثريت قريب به اتفاق مردم دانمارك تخريب كپنهاگ را با همبستگي و متانتي كه در شرايطي از اين دست از آنها انتظار ميرود، تحمل كردهاند . نه، من نميتوانم قبول كنم كه به خاطر تصميمي سياسي از اين دست، رئيس جمهور را ترور حتي يك ديوانه هم چنين كاري نميكند. نه. او قيوميت مردم اينجا را داشت و ديوانهها هم جزو آنها بودند.)) ((و قيوميت كنگره را هم؟)) ((خوب، البته. متاسفانه چندنفري از سناتورها و اعضاي كنگره هستند- فكر ميكنم بشود آنها را كرم سر مقالهها ناميد- كه هميشه سعي ميكنند از بمباران يك روستاي كوچك فراموش شده در ميانهي ناكجا آباد- كوره راههايي كه كسي حتي نامشان را نشنيده و پس از بمبارانخواهد شنيد- پيروزي سياسي بسازند. حالا خودتان قضاوت كنيد كه چنين سياستمداراني با يك بمب هستهاي و شهري مثل كپنهاگ چه خواهند كرد. به طرفداري از آنها بگذاريد بگويم: آنقدرها جسور و بيپروا نيستند كه به دليل اختلاف عقيده روي موضوعي مثل محل بمباران، دست برور رئيس جمهور بزنند. ميخواهم بگويم هيچكسي كامل نيست. رئيس جمهوري اين هدف را برميگزيند، رئيس جمهوري آن هدف را؛ اما خوشبختانه ما در اين كشور يك سيستم سياسي داريم كه ميتواند خود را، بي اينكه به ترور متوسل گردد، با اين اختلاف نظرها هماهنگ كند. به نظردست آخر اشتباهات قضاوتي بيخته ميشوند و ما مكانهايي را كه بايد ويران شوند، كاملاًَ ويران ميكنيم. در واقع با توجه به تخريب كپنهاگ، شما حتي در ميان منتقدان پر و پا قرص رئيس جمهور در سنا هم اين احساس را خواهيد يافت كه آن تصميم بزرگ، ساده و خود سرانه اتخنشده. من فكر ميكنم اكثريت اعضاي مسئول كنگره با من همعقيده باشند كه وقتي چنين نمايش قدرتمندي از توانائيهايمان را در اسكانديناوي به راه انداختيم، ديگر لازم نيست بعداًَ خودمان را مثل جنوب شرقي آسيا در لجن فرو ببريم.)) ((پس شما بين ترور و سخنراني« چيز ي در حكومت دانمارك پوسيده است» ارتباطي نميبينيد؟)) ((نه، نه. بي تعارف بگويم كه من باور نميكنم قتل رئيس جمهور ارتباطي با حرفها و كارهايش، حتي اظهارات شجاعانهاش به طرفداري از نازادگان و قداست زندگي بشري داشته باشد. نه. اين يكي از آن رفتارهاي وحشيانه و جنونآميزي است كه به قول اف. بي. آي كار يك آدم دي و به قول همسر رئيس جمهور يك ديوانهي بيتربيت است. به نظر من هر گونه تلاش جهت يافتن انگيزههاي عقلي و سياسي براي كاري چنين گستاخانه و بيادبانه كه رئيس جمهور ايالات متحده را برهنه كنند و در كيسهأي پر از آب در حالتي جنيني قرار دهند، كاري بيهوده است. تل عملي خشونت بار و توهين آميز و بيعقل و منطق است كه با احساسات انسانهاي منطقي و انديشمند هيچ جاي جهان جور درنميآيد.)) ((هراس انگيز و هولناك، همان چيز نيمه برخاسته اگر خوب منظورم را دريابيد، حاميان هوش از سر پريدهي داس و چكش، هرزه پرستان سختجان، هدونيستها1، حوريان حرامزادهي دوزخ، همانها كه خداوند ياريشان نخواهد كرد چون به خود ياري نميرسانند، هِرمافروديتها2ماها، هيپيها، هو چيها، حراميها، هموسكشوالها، حرامزادگان تمامي نژادها، هرويين فروشان، هيپوكريت3ها)) ((آري ستايش آغاز شده است. ستايش از مردي كه آنها، بيش از آنكه خود بدانند، دوستش داشتند. با قطار ميآيند؛ با اتوبوس؛ با اتومبيل؛ با هواپيما؛ با صندليهاي چرخدار؛ با پاي پياده ميآيند. بعضي با عصا و چوب دست، بعضي با دست و پاي مصنوعي ميآيند؛ اما شجاعايند؛ چونان زائران پارسال و پيرار، تا احترام خود را نثار او كنند كه بيش از آنكه خود بدانند، دوستش داشتند. او كه قبل از به بار نشستن، دست تطاولاش از شاخه برچيدسرانجام ما را كنار هم گرد ميآورد، همانگونه كه قول داد روزي ما را كنار هم گرد آورد؛ و هم اكنون ين كار مشغول است. چون آنان وارد ميشوند: مردم عادي؛ مردم او؛ آرايشگران و قصابان و دلالان و دربانان و جاهلان و تاكسيدرميستها و كمگوها كه زمين را كشت ميكنند. تجمعي از آن دست كه او كه دست تطاول نوبرانه چيدش، دريغاكه نماند تا ببيند. نه، طي سكونت كوتاهشاين ديار فاني و سه سال در كاخ سفيد، به جاي احترام، توهيناش نثار كردند و به جاي تكريم، وقاحتهايشان را رو به او فرياد زدند. بيحرمتيشان را به نماش گذاشتند. اما اينان دشنام دهندگان و توهين كنندگان نيستند كه در كنار سواحل رود پوتوماك گرد آمدهاند- به قدمت خود جمهوري – و زير شكوفههاي گيلاس كه او عاشقشان بود و در فر و شكوه اين شهر كه نشان ميدهد او، كه نوبرانه چيده شد، هستي خود را با رضايت نثار مينمود اگر ديوانهأي بيتربيت، به جاي ربودن و در كيسه انداختناش، از او طلب ميكرد. اما ديوانگ بودهاند و خواهند بود و اين ملت هميشه تحمل كرده است؛ و به جرات ميگويم كه تا وقتي ديوانگان از اين راهروهاي قدرت و سالنهاي قضاوت و پستوهاي پاكدامني وگاريهاي افتخار و سردابههاي ايدئاليسم بگذرند و در انتها ما را، اگر نه قويتر اما عاقلتر بر جاي نه هم تحمل خواهد كرد؛ و اگر نه عاقل، كه قويتر؛ و دريغا كه اگر نه هيچ كدام، هردو را.(( تحليل منطقي اخبار پايتخت را از اِرِكت سِوِرهد ميشنيديد)) ((من بارد باتوز BardBathos هستم و از خيابانهاي واشنگتن كه چشم اندازي تكان دهنده و جانسوز دارند، گزارش ميكنم . از لحظهاي كه خبر كشف جنازهي رئيس جمهور در كيسهاي در بيمارستان والترريد فاش شد، مردم اين كشور بزرگ، مردم او، از سراسر كشور به پايتختآوردهاند. هزاران هزار نفر اينجا در خيابانهاي اطراف كاخ سفيد با سرهاي فرو افتاده گردآمدهاند و سر به تاسف ميجنبانند. مسنترها با صداي بلند ميگريند. مردي اينجا بر جدول پيادهرو نشسته و سر در ميان دستان خويش گرفته و به آرامي هق هق ميكند. ميتي با او داشته باشيم. شايد به ما بگويد از كجا آمده.)) ((من اهل اينجا هستم، واشنگتن.)) ((چرا اينجا نشستهايد و آهسته گريه ميكنيد؟ ميتوانيد بگوييد؟)) ((جنايت.)) (( يعني احساس جنايت ميكنيد؟)) (( بله.)) ((چرا؟)) ((چون جنايتي مرتكب شدهام.)) ((جنايتي؟ آيا شما رئيس جمهور را كشتهايد؟)) ((بله.)) ((خوب، ببينيد اين خيلي مهم است! به پليس گفتهايد؟)) ((به همه گفتهام . پليس. اف. بي. آي. حتي سعي كردم به پيتر ديكسون تلفن كنم و به او بگويم. ولي آنها همهاش ميگفتند نظر لطف من است كه در اين لحظات به يادشان هستم و خانم ديكسون از همدردي من قدرداني كرد و گفت كه خيلي روي او تاثير گذاشت و بعدش هم گوشي را قردند. من بايد دستگير شوم. بايد عكسم را روزنامهها چاپ كنند و درشت بنويسند: قاتل ديكسون. اما كسي حرف من را باور نميكند. ببينيد، ببينيد، اين دفتري است كه من ماهها در آن طرح قتل را كشيدم. اين هم نوار مكالمات تلفني من با دوستانم. به اين يكي نگاه كنيد: ااف نامه. وقتي آن را مينوشتم هرگز تحت فشار نبودم. توي ننويي دراز كشيده بودم و از تمام حقوق قانونيام آگاه بودم. حتي وكيلم همراهم بود. داشتيم مينوشيديم. ببينيد. فقط بخوانيدش.من همهي دلائل را آوردهام و همه چيز را گفتهام.)) ((داستان شما خيلي جالب است آقا ولي ما ناچاريم از شما خداحافظي كنيم... بايد از ميان اين جمعيت در هم تنيده راه باز كنيم …خانم بسيار جذابي نوزاد به خواب رفتهاش را در آغوش كشيده و اينجا ايستاده. او از كنار پيادهرو مستقيماًَ به كاخ سفيد نگاه ميكند. تنها ميداند كه چه اضطرابي در نگاهش موج ميزند. مادام، لطفاًَ براي بينندگان تلويزيون بگوييد به چه موضوعي فكر ميكنيد)) ((او مرده.)) ((انگار شما شوكه شدهايد.)) ((ميدانم. هرگز فكرش را نميكردم از عهدهاش بر آيم)) ((از عهدهي چه كاري مادام؟)) ((آدم كشي. قتل. او گفت: بگذار چيزي راكاملاًَ…، و من توي كيسه انداختمش قبل از اينكه بگويد: روشن كنم. أي كاش آنجا بوديد و وقتي درِ كيسه را ميبستم، نگاهاش را ميديد)) ((نگاه رئيس جمهور را ...؟)) ((بله. هرگز چنان خشمي را در زندگي نديدهام. چنان جنون و عصبانيتي را هرگز نديدهام. وقتي فهميد نگاهش ميكنم، يك مرتبه، مثل وقتهايي كه در تلويزيون ظاهر ميشد، با همان حالت سرشار از جديت و مسئوليت به من خيره شد و دهانش را باز كرد. به نظرم ميخواست بگوي كنم… و همه چيز تمام شد. مثل اينكه خيال ميكرد تمام وقايع از تلويزيون پخش مي شود.)) (( بله... آيا بچهات هم با تو بود ... وقتي...؟)) (( اوه، بله، بله. البته دخترك من كوچكتر از آن است كه چيزي به يادش بماند اما دلم ميخواهد وقتي بزرگ شد، به خود ببالد كه: آره، وقتي مادرم ديكسون را ميكشت، من آنجا بودم. تصورش را بكنيد كه دختر كوچولوي من در جهاني بزرگ خواهد شد كه ديگر كسي نميگويد، مد چيزي را كاملاًَ روشن كند! يا بگذاريد هيچ اشتباهي در آن مورد پيش نيايد! يا من يك كويكر هستم و به اين دليل اين همه از جنگ بيزارم! ديگر هيچ وقت اين دروغها را نخواهد شنيد. هيچ وقت. هيچ وقت. هيچ وقت. آره من او را كشتم! من واقعاًَ كارش را ساختم! هنوز هم بورم نميشود! خفهاش كردم! در آب سرد! آره، من!)) ((و شما آقاي جوان، بگذاريد به كنار شما بياييم. شما مدام بيرون كاخ سفيد بالا و پايين ميرويد. انگار چيزي گم كردهايد. گيج و بهت زدهايد. ميتوانيد خلاصهوار بگوييد به دنبال چه ميگرديد؟)) ((يك پاسبان، يك پليس.)) ((چرا؟)) ((ميخواهم خودم را تحويل دهم.)) ((بارد باتوز، از خيابانهاي واشنگتن، جايي كه مردم سوگوار براي دعا و لابه و مويه و اميد گرد آمدهاند. به نزد اِرِكت سِوِرهد بازميگرديم.)) ((اِرِكت، ما بر فراز بناي يادبود جرج واشنگتن ايستادهايم و رئيس پليس شهر واشنگتن در كنار ما است. آقاي« دوستاقبان» در حال حاضر چند نفر آن پايينند؟)) ((اوه، فقط در اطراف بنا حدود بيست و پنج تا سي هزار نفر جمع شدهاند و به جرات ميتوان گفت كه دو برابر اين جمعيت نيز در اطراف كاخ سفيد گردآمدهاند، البته تعدادشان هر لحظه بيشتر ميشود.)) ((از اين مردم برايمان بگوييد. آيا اينها از همان قماش راهپيمايان واشنگتن هستند؟)) ((اوه، نه، نه. اين مردم نميخواهند چيزي را به هم بزنند. در واقع آنها هميشه براي همكاري با مقامات سر فرود ميآورند. دست كم تا الان اينطور بود.)) ((منظورتان چيست كه ميگوييد تا الان؟)) ((خوب، ما هنوز كسي را بازداشت نكردهايم. از كاخ سفيد دستور دادهاند كه تحت هيچ شرايطي كسي را باز داشت نكنيم. همانطور كه ميبينيد اين يعني تحت فشار گذاشتن نيروهاي من. مخصوصاًَ كه آدمهاي آن پايين براي دستگير شدن آمدهاند. منظورم اين است كه تا كنون چنين نديدهام. بسياري از آنها زانو زدهاند و التماس ميكنند تا بازداشت شوند و مثل همهي تامها و ديكها و هريها مدارك و عكس و آثار انگشتي دارند كه ثابت ميكند قاتل رئيس جمهورند. البته هيچ كدام حتي به اندازهي برگهأي كه رويش اين مزخرفات را نوشته دارد. حتي برخي از اين برگهها سخت مضحك و غيرحرفهاي و يك كار عجولانهي لحظاتِ آخر است. با وجود اين بايد شجاعت آنها را ارج نهاد. آنها چنان نيروهاي مرا در چنگ ميگرفتند كه انگار مال و منالي به دست گرفتهاند و سعي ميكردند خود را با دستبندهاي نيروهادستبند بزنند و سوار بر گاري روانهي زندان شوند. ديگر حتي نميتوان يك ماشين گشت را جايي پارك كرد چون بلافاصله پنج شش نفر از آنها روي صندلي عقب ميپرند و فرياد ميزنند مرا پيش «جي. اِدگار عرعر» ببريد. در اين دور و زمانه نميتوان كـسي را بـدون دادرسـي قضايي دستگير كرد، حـالا بياييد اين را به آن جمعيت حالي كنيد. ما به نوعي داريم با آنها بازي ميكنيم، هرچند بهترين كار همين است. به آنها كه اصلاًَ ساكت نميشوند، ميگوييم همانجا بمانند تا بعداًَ برگرديم و محاصرهشان كنيم. فقط به يك توفان شديد شبانه دل بسته ايم كه پشت هر چيزي را بشكند. شايد اگر زياد زير باران بمانند خودشان به اين نتيجه برسند كه كسي در پي بازداشت كردنشان نيست و اهميتي هم ندارد كه چه قدر مدارك و شواهد ارائه دهند. بعد به خانههايشان خواهند رفت.)) ((اما آقاي «دوستاقبان»، فرض كنيد باراني نبارد- فرض كنيد همچنان تا صبح خيابانها را اشغال كنند، آنوقت تكليف كارمندان دولت چه ميشود كه بايد صبح اول وقت در دفاترشان حضور يابند؟)) ((متاسفانه آنها ناچارند اندكي ناراحتي را تحمل كنند. چون من به مامورانم اجازه نميدهم كسي را فقط بهدليل اينكه صبح اول وقت وارد دفتر كارش ميشود، اشتباهاًَ بازداشت كنند. ازطرفي تمام اين دستورها از كاخ سفيد صادر شده است.)) ((پس به نظر شما تك تك اين مردم بيگناهند؟)) ((كاملاًَ. چون اگر مجرم بودند، در برابر بازداشت خود مقاومت ميكردند، ميگريختند و از اين جور كارها. از وكلا و حقوق قانونيشان داد سخن ميدادند. منظورم اين است كه اينها راههاي شناسايي مجرم در قدم اول است. اما وقتي همهي اين مردم يكصدا به قتل او اعتنند، كدام ماموري آنها را بخاطر چنين ادعايي بازداشت ميكند؟)) ((من بارد باتوز هستم. هرج و مرج در خيابان پنسيلوانيا، درست بيرون درهاي كاخ سفيد، جايي كه بيش از سي هزار عزادار براي وداع با رهبر فقيدشان گرد آمدهاند، رو به افزايش است. به رغم ستايش رئيس پليس «دوستاقبان» از جمعيت- به پاس اطاعتشان از مقامات و احترامشاه قانون- يك گروه پانزده نفره كه لباسهاي رسمي به تن داشتند، با هم به درگيري پرداختند. اگرچه دخالت پليس ضروري بود اما هيچگونه بازداشتي صورت نگرفت. اينجا در كنار من يكي از كساني ايستاده كه در جنجال شركت داشت و از ظاهرش پيدا است كه هنوز ناراحت است. آقاجنجال چگونه به پا شد؟)) ((خوب، من درست همينجا ايستاده بودم و داشتم به كارم فكر ميكردم و ميخواستم قتل رئيس جمهور را به يك افسر اعتراف كنم كه اين مسخره كه به جا دگمهأياش گل زده بود،سوار بر لموزين از راه رسيد و بين من و پليس ايستاد و گفت رئيس جمهور را او به قتل رسانده. راننده از ماشين بيرون آمد و مرا عقب زد و گفت رئيسش ميخواهد حرف بزند و رئيس او مرتكب اين قتل شده و او آدم خيلي گرفتاري است و وقت ندارد و از اين مزخرفات و گفت كه من فكر ميكنم كي هستم و از اين حرفها. بعد چند نفر سياهپوست جلو آمدند- و بگويم كه من با سياهها كاري ندارم – اما اين يكي واقعاًَ فيس و افاده داشت و ميگفت كه ما هر دو تا خرخره زهرماري خوردهايم و او بوده كه مرتكب قتل شده و بعد راننده به او گفت برود آخر صف تا نوبتش برسد و اين باعث غوغا شد و بعد هر پانزده نفر در حالي كه به جان هم افتاده بودند، هم فرياد ميزدند آنها رئيس جمهور را كشتهاند. خوب اگر پليس نبود، عين واقعيت ميگويم، ممكن بود كسي آسيب ببيند. ممكن بود فاجعه به بار بيايد.)) ((و شما حرفي نداريد و فقط پليس را ستايش ميكنيد؟)) ((خوب، بله… تا اين لحظه. منظورم اين است كه با سه شماره جنجال را فرونشاند اما وقتي همه چيز تمام شد، كسي را بازداشت نكرد. در واقع بعد از جدا كردن ما مثل تك سوار تنها 1ناپديد شد. من كه پيدايش نميكنم. خيلي هاي ديگر هم دنبالش ميگردند. ببينيد ما اين همه اعتفنامه و مدارك جنايت در اختيار او گذاشتهايم. اما ميدانيد با آنها چه كرد؟ وقتي داشت دور ميشد همه را پاره كرد و دور ريخت.خوشبختانه منشي دفتر من از همهي اين اعترافات زيراكس گرفت؛ بنابراين يك كپي از آنها در خانه دارم اما خيلي از اين جماعت آنقدر اند كه تنها كپي اعترافاتشان را هم به دست او دادند. پيامد خوبي كه اين جريان داشت اين بود كه چون ما پانزده نفر را در حال نزاع و كلنجار رفتن ديدند، ممكن است به عنوان توطئهگر بازداشتمان كنند. اگر بتوانيم يك پليس پيدا كنيم، همين طور خواهد شد. اما وقتي احتياجاري برو و بگرد تا يك كار آگاه مخفي پيدا كني. هي، تو! نميخواي كسي رو بازداشت كني؟)) ((و همين طور به آمدنشان ادامه ميدهند و حالا ديگر به ما گفتهاند چرا. آنها ميآيند، اما نه مثل وقتي كه در سوگ رئيس جمهور كاريزما به واشنگتن آمدند. نه مثل وقتي كه در پي تابوت لوتركينگ به آتلانتا آمدند و نه مثل وقتي كه به كنار خطوط راه آهن آمدند تا برطار غمزدهاي كه جسم بيجان رابرت كاريزما را به آرامگاهش ميبرد، دست وداع تكان دهند. نه. جمعيتي كه امشب به واشنگتن ميآيد، بهت و بيگناهي كودكي پدر مرده را ندارد. نه. گناهبار ميآيند، معترف ميآيند، ميآيند تا به پليس و اف. بي. آي بگويند: من هم مج اندازي است ژرف و جانگداز و دليلي است- اگر نيازي به دليل باشد- بر بلوغ ملتي. زيرا مگر بلوغ انسانها و ملتها چيزي است غير از تمايل به بردوش كشيدن بار - و شكوه- مسئوليت؟ و مسئول است بيشك. بالغ است آن هنگام كه يك ملت در تاريكترين ساعات حيات خود، عميبه مشكلات و رنج و چنان و چنين جنايت همگان مينگرد. البته هستند كساني كه به يك قوچ قرباني ميانديشند. آنها هميشه خواهند بود. طبيعت انسان همين است، بهجاي آنچه كه بايد باشد. هستند كساني كه حق به جانب ميايستند و فرياد ميزنند من نبودم، من نبودمها مجرم نيستند. هرگز نبودهاند. هميشه ديگران مجرمند: باندي و كيسينجر، باني و كلايد،كالي و كاپن، مانسون و مكنامارا. آري، فهرست آنها كه مسئول جنايات خويشاند،بيانتها است و اين چيزي است كه راهپيمايي گروه مجرمان را در واشنگتن، آنقدر چنين و چنان و چچنان و چنين و چنان و چنين و چنان ميكند. چنين و چنان روحي و چنان و چنين و چنين و چنان و چنين و چناني كه به خاطرش فرزندان ما مردهاند، به چنين و چنان و چنين و چنان و چنان و چنين دليل و علت و چنان و چنين و چنين و چنان و چنان چنين علت و دليل. نه، سرزنش نكن آنها را كه اينجا در واشنگتن گرد آمدهاند تا به قتل رئيس جمهورشان اعتراف كنند؛ بلكه شهامتشان را تحسين كنيد، چنين و چنان و چنينشان را، چنانشان را و چنين و چنان و چنينشان را، براي چنين و چنان و چنين و چناني كه من و شما هستيم. ما همه مجرميم؛ و فيسك چنين و چنان وچنين و چنان و چنان و چنين و چنين و چنان و چنان و چنين فراموش كردهايم . اِرِكت سِوِرهد از چنان ملت.)) ((مازوخيستها، مورفينيها، مشنگهاي اقليت كه فكر ميكنند اكثريتند، مردنماهاي زن باز، ميرزا قلندرهاي استمنايي، موضوعات ذهني، مردم گريزها، مامانيهاي بچه ننه، ميوميو بسيار بر سر هيچ، من بميرم تو نميريها)) ((آقايان، به دليل علاقهي رو به فزون ملت به وضعيت واشنگتن، تصميم گرفتهايم هر چه سريعتر از برنامهي خود پيشي بگيريم و عكس اشعهي ايكس لمبر ديگر رئيس جمهور را امشب به شما نشان دهيم. اميدواريم با نشان دادن عكس باسنهاي رئيس جمهور، عكس باسن راست در فاند ساعت از عكس باسن چپ، بتوانيم گمانهزنيهايي در ارتباط با كل اين وضعيت داشته باشيم.)) ((منظورتان در ارتباط با آن قتل است بلارب؟)) ((نميدانم كه ميتوان در اين لحظات چنين كلمهي التهابآوري را به كار برد يا نه. اين كلمه ممكن است بازار روزنامهها را كساد كند و من براي دقت بيشتر، كلمهي وضعيت را انتخاب مي كنم.)) ((پس حالا ديگر پذيرفتهايد كه وضعيتي به وجود آمده؟)) ((كسي منكر اين نيست.)) ((از تشييع جنازه چه خبر بلارب؟)) ((اجازه بدهيد اول به وضيعت موجود بپردازيم، بعد به سراغ تشييع جنازه خواهيم رفت. سؤال ديگري نيست؟)) ((جنازهي رئيس جمهور الان كجاست؟)) ((با خيال آسوده استراحت ميكند.)) ((در كيسه يا بيرون آن؟)) ((تحت فشارم نگذاريد آقايان. او با خيال راحت استراحت ميكند. مهم همين است.)) ((بلارب، آيا او با كيسه دفن خواهد شد؟ گزارشي حاكي از اين است كه همسر رئيس جمهور گفته، به دليل ارادت او به نازادگان، دفن او با كيسه بسيار مناسب و بهجا است و مثل كينگ، قطار قاطرها جنازهاش را بر دوش خواهند كشيد.)) (( اطمينان دارم كه هر تصميمي همسر رئيس جمهور بگيرد، مناسب و به جا خواهد بود.)) ((بِلارب، جناب بيكس و كار چه؟ او هنوز پاي تريبون ادعا ميكند اتفاقي نيافتاده و همهي اينها مشتي دروغ است. به نظر شما او دربارهي چه حرف مي زند؟)) ((نظري ندارم.)) ((بِلارب، آيا صحت دارد كه سوگند رياست جمهوري قبلاًَ بين سخنرانيها و به طور محرمانه به معاون رئيس جمهور خورانده شده و در اين لحظات او عملاًَ رئيس جمهور امريكا است؟)) ((چرا بايد چنين كاري كرده باشيم؟ مطلقاًَ خير.)) ((آقاي رئيس جمهور، اكنون ميتوانيد بگوييد چرا بين سخنرانيهايتان محرمانه شما را سوگند دادند و شما رسماًَ رئيس جمهور شديد، حتي هنگامي كه دوره افتاده بوديد و ميگفتيد ترور ديكسون دروغي است كه دشمنان اين كشور بر سر زبانها انداختهاند.)) ((آقايان، من به نظر من پاسخ اين سؤال به اندازهي كافي روشن است. آدم نميتواند كشوري بدون رئيس جمهور داشته باشد يا مرغي بدون مرغانه و كفشي بدون بندانه. البته باده نوشان و دلق پوشان و دين فروشان دندانكي به آن ميزنند تا دستشان به جايي بند شود اما تا وقتي مئيس جمهورم، برق آسا به كينه توزي كينه خواهم توخت تا ديگر سوگند خورانندگان اين سوگند و راست پشتيبانان راستي، ريسمانشان رشته رشته نگردد.)) ((آقاي رئيس جمهور، شايعهي بسيار زشتي بر سر زبانها است مبني بر اينكه شما قتل ديكسون را انكار ميكنيد تا مبادا انگشت اتهام به طرف خودتان دراز شود. در اين مورد حرفي براي گفتن داريد؟)) ((بله دارم و ميخواهم همين الان بگويم كه بعدها هيچ شكي در مورد احساس من وجود نداشته باشد. اگر ترسوهاي تنفر انگيز كه ميخزند خزيدني خِرس وار و به صليب مي كشند خدا را- و ما براي خودمان دليل داريم – بر خود صليب بكشند تا اولين خروس به جاي خرناسه بخواند، ر فكر ميكنند ميتوانند خر كنند مردم را و عوام را و بعد هم جان سالم به در ببرند، پس آنگاه صداي گوشخراش درشكهها به پا خواهد خواست و خرها از ميان آخور خويش خرناسهأي خرسوار سر خواهند داد و عرعر خرها و خش خش پرها و غرغر كرها اين كشور را به تلي از در خون خليده مبدل خواهد كرد.)) ((قربان، عدهاي معتقدند دليل پافشاري شما بر زنده بودن رئيس جمهور، هراس شما است از كودتاي كابينه يا شورش مسلحانهي مردمي كه شما را از احراز اين پست باز ميدارد. لطفاًَ بگوييد به اين دليل مرگ رئيس جمهور را انكار ميكرديد؟ آيا ميترسيديد راي به عدم صلاحيت شما بدهند؟)) ((فراتر از هراس، احساسم همچون يخيدگي كرمي بود در ناسوري توصيف ناپذير كه در آن دست تقدير مرا تبرك كرده بود.)) ((قربان، لطفاًَ از تصميم خانم ديكسون در به خاكسپاري رئيس جمهور با كيسهاش در پريسير صحبت كنيد؟ آيا در اين باره با شما مشورت كردهاند؟ در اين صورت، آيا دولت شما نيز مانند او به حقوق نازادگان و قداست زندگي بشري و غيره متعهد است؟)) ((خوب، البته نه تنها من بلكه هزارار هزار هفر هز هانها هه هي هايند هر هاينده….1 )) ((بنابراين چنين و چنان نظام در گذشته است. چنين و چنان و چنين و چنان و چنين پايان يافته است و جمهوري كه چنين و چنان دليل چنين و چنان و چنان و چنينش كرد. سنگين است چنين و چنان ما و راهروهاي چنين و چنان كه او عاشقشان بود؛ و شكوفههاي گيلاس. چنين و چنان.چنين وچنان و چنين و چنان. چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان مبادا كه ما چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان تمدنمان گرديم. ما توانش را نداريم.چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان بازگشتي به چنين و چنان و چنين و چنان. چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان. چنين و چنان و چنين و چنان امريكا، از متواضع ترين شهروندان تا چنين و چنان و چنين و چنان. چنين و چنان 1776چنين و چنان؟چنين. چنين و چنان 1812چنين و چنان و چنين؟چنين و چنان. چنين و چنان 1904تا1907؟چنان!چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان دليل و شكوه.چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان اجراي چنين و چنان و چنين و چنان امريچنان.چنين و چنان و چنين صد هزار سال پيش. چنين و چنان و چنين و چنان گاليله. و آنها كه هنوز دل بسته اند به اميد چنين و چنان و چنين و چنان. چنين و چنان و چنين و چنا شكوفههاي گيلاس.چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان و چنين و چنان قبل از او.چنين و چنان و چنين جمهوري.چنين و چنان و چنين و چنان و چنين از پايتخت.)) موعظه بالاي كيسه پخش مستقيم سخنان عاليجناب بيلي كاپكِيك Billy Cupcake از تلويزيون سراسري امروز از شما ميخواهم همراه من به صفحهي 835 فرهنگهاي لغتتان مراجعه كنيد. موعظهي ما از حرف L دوازدهمين حرف الفبا آغاز ميشود و كلمهاي كه انتخاب كردهام، پنجمين كلمهي ستون سمت چپ، ليدر leader است كه درست زيركلمهي leaden1 قرار دارد. خوب بوح وبستر NoahWebster در مورد ليدر چه ميگويد؟ نوح مينويسد (( ليدر كسي يا چيزي است كه راهبري ميكند.)) كسي يا چيزي كه راهبري ميكند. كسي ياچيزي كه راهبري ميكند. من درست ديروز در يكي از مجلات روز، از فيلسوفي بزرگ مقالهاي خواندم كه نوشته بود (( رهبران يكي از ضروريات مهم زندگي بشري هستند.)) و در آمار اخير گالوپ پل 2ميخوانيم كه بيش از نود و هشت درصد مردم امريكا به رهبري ايمان دارند. تابستان گذشته كه من در يكي از كشورهاي اروپايي بودم، يكي از جوانان بسيار ارجمند آنجا به من گفت نوجوانان كشورش بيش از هر چيزي به يك رهبر نياز دارند. پرزيدنت لينكلن هم قبل از كشته شدن، يك چنين حرفي زد؛ و نيوتون، سر اسحاق نيوتون دانشمند نامي نيز هنگامي كه زنده بود، همين اعتقاد را داشت. پس وقتي نوح به ما ميگويد رهبر كسي يا چيزي است كه راهبري ميكند، در واقع ميخواهد معناي معمول كلمهي رهبر را براي ما روشن سازد؛ اما شك دارم اين كسي كه اينجا مقابل ما در كيسه آرميده، رهبري به معناي معمول كلمه بوده باشد. باور ندارم و به شما خواهم گفت چرمين امروز صبح من با دوست روان پزشكي صحبت كردم و او به من گفت كه اين مرد، يك رهبر معمولي نبود؛ و يكي از دوستانم كه جراح شاخصي است و در بيمارستان بزرگي به جراحي قلب مشغول است، نامهأي به من نوشت و همين را گفت: (( او يك رهبر به معناي معمول كلمه نبود.)) بسيار خوب، ميپرسيد اگر رهبري به معناي معمولي كلمه نبود، پس چه بود؟ او – وبه كرات ميگويم- او رهبري بود به معناي ((عالي extraordinary كلمه)) حالا اين معناي «عالي» كلمه يعني چه؟ خوشبختانه نوح(( عالي)) را نيز براي ما شرح داده است. در صفحهي 428 فرهنگ، ستون سمت راست، شش كلمه پايينتر، درست زير كلمهي(( نامربوط))extraneousنوح ميگويد (( عالي يعني آنچه كه وراي معمولي است. فراتر از تعريف عادي و په شده.)) حالا اين به چه معنا است؟ دو هفته پيش در يك روزنامهي استراليايي كه به خانهام ميفرستند، داستاني خواندم در بارهي كسي كه در آنجا آدم خبر سازي بود؛ و چرا خبر ساز بود؟ چرا من كه هزاران هزار مايل از او دور هستم، همه چيز را دربارهي او ميدانم؟ چون او جهات عالي بود. او انسان نادري بود در ميان انسانها. خودش بود و نه كس ديگر. خودش و نه كس ديگر. حالا ببينيم كه نوح در بارهي كلمهي ((خودش)) به ما چه ميگويد. نوح ميگويد( خودش شكل تاكيدي خود است.)) پس اين است آن چه رهبري را كه در كيسه آرميده و ما به گِردش حلقه زدهايم، عالي مينماياند. او مصرانه خودش بود، نه كس ديگر. شما ميدانيد. بگذاريد من فقط تكرارش كنم. ميدانيدكه من در مراسم تدفين بسياري از رهبران معمولي جهان حضور داشتهام و شما نيز با معجزهي تلويزيون آنجا بوده ايد. همه از سخنان اعجابانگيزي كه در اين مراسم غمناك به زبان ميآيد، آگاهيم. اما من معتقدم بايد… زيبا را كه بر گور صاحب نامان معمولي جهان گفته ميشود، برايتان تكرار كنم تا ببينيد كه رهبر عزيز و فقيد ما به سهم خودش چهقدر عالي بود. به سهم ((خودش)) كه نوح ميگويد شكل تاكيدي او است. دلم نميخواهد با اين مقايسه، رهبران معمولي اين كرهي خاكي را بيارزش جلوه دهم. سه شنبهي سه هفتهي پيش نامهي جوان تندرواي را خواندم كه براي دوست دخترش نوشته بود و در آن رهبران اين جهان را خوار و خفيف كرده بود و به استهزا كشيدهبود و به ريششان خنديد.شايد اكنون هم بخندد. شما ميدانيد كه آنها به ارمياي نبي1 هم خنديدند. به لوت هم خنديدند. به عاموس2 هم خنديدند. به حواريون هم خنديدند. در زمانهي ما به برادران ماركس3 خنديـدنـد. بـه بـرادران ريتز4 خنديدند. به سه كله پوك 5خنديدند. با وجود اين، آنها بزرگترين سرگرم كنندگان ما بودند و عشق و توجه ميليونها نفر را به خود جلب كردند. آنها تمسخر كنندگان و به استهزا كشندگانند. همه ميدانيد كه در اين جعبههاي خنده صداي قشنگي ميگويد:(( من بلند ميخندم و آهسته ميگريم.)) يكشنبهي قبل از يكشنبهي پيش در مجلهمقالهي يكي از روانشناسان بزرگمان را خواندم كه نوشته بود: هشتاد و پنج در صد مردمي كه آشكار ميخندند، به خاطر غمهاي شخصيشان در دل ميگريند- هشتاد و پنج درصد. من هرگز قصد ندارم با اين مقايسهها رهبران معمولي جهان را بيارزش جلوه دهم؛ فقط ميخواهم تعالي رهبريِ مردي را به نمايش بگذارم كه چند صباحي در لباس وظيفه به ميان ما آمد و اكنون رخت سفر بسته است. ديروز ساعت ده صبح من در آسانسور يكي از بهترين هتلهايمان به بانوي جواني برخوردم كه به جوان ديگري ميگفت هرگز كسي مانند او در تاريخ ظهور نكرده است. هرگز كسي مانند او در تاريخ ظهور نخواهد كرد. حالا بگذاريد تكراركنم. وقتي يك رهبر معمولي ميميرد- و منظور من از (( معمولي))، آن چيزي است كه نوح ميگويد، در صفحهي 853، آخرين كلمـهي ستون اول (( هميشگي يا چيزي كه هميشه ميبينيم)) - وقتي يك رهبر معمولي ميميرد، جملات و عبارات فراواني هست كه با آنهابه خاك مي سپارند. اما، اما وقتي يك رهبر عالي ميميرد، مردي كه خودش بود و نه هيچ كس ديگر، چه ميتوان گفت؟ اجازه بدهيد يك آزمايش علمي انجام دهيم. امروزه دانشمندان همهي پاسخها را ندارند و بسياري از دوستان دانشمندم هميشه اين نكته را به من گوشزد ميكنند. مثلا دانشمندان هنوز نميدانند زندگي چيست و در آمار گالوپ پل ديديد كه پنج درصد مردم بيشتر از بيست سال به زندگي پس از مرگ اعتقاد پيدا كردهاند. بنابراين دانشمندان همهي پاسخها را نميدانند اما همين مسئله به ما امكان داده است به پيشرفتهاي خارق العادهاي نائل آييم. بياييد روي اين آزمايش علمي كار كنيم. بياييد عبارات مخصوص يك مرد معمولي را روي اين مرد عالي آزمايش كنيم و اگر آن را مناسب او كه اينجا در كيسه خوابيده نميبينيد، به من بگوييد. گوش آنها كر و قلبهايشان كاذب است و برعكس. شك ندارم كه خواهيد گفت: چرا بيلي.با تو است. اين كلمات هرگز او را توصيف نميكنند. اين كلمات در توصيف كسي است كه راهبري ميكند، نه او كه مصرانه خودش بود و نه كس ديگر. بياييد سرهايمان را فرود آوريم. سرها فرو افتاده و چشمها بسته؛ و گوش كنيد. وقتي رهبري معمولي ميميرد،ميگويند: او مردي بود با نگرشي وسيع. مردي با احساساتي عميق؛ مردي با عزمي راسخ؛ مدافع حقوق بشر؛ پاسدار انسانيت؛ روشنفكري با هوش و شيرين سخن؛ مردي ساده و صلح طلب، شجاع و مهربان؛ مردي كه به روياهاي ملتش واقعيت بخشيد؛ مردي كه خلاقيت يك نسل را برانگيخت. در بارهي يك رهبر معمولي ميگويند كه فقدانش براي جهان و ملتش جبران ناپذير است. در بارهي يك رهبر معمولي ميگويند كه بهتر است ديگران راهش را ادامه دهند. بيشتر بگويم؟ ماه گذشته مقالهأي به قلم يكي از پرفسورهاي صاحبنظر در زمينهي رفتار بشري در يك روزنامه خواندم كه نوشته بود (( تو وقتي ميتواني حرفت را بزني كه همهي مردم با تو موافق باشند.)) خوب حق با پروفسور است چون ميشنوم همه با خود ميگوييد: ((حق با تو است بيلي.)) من بيهوده دل به سخناني بستهام كه او را توصيف ميكنند، او را كه اينجا در كيسه آرميده است. چون اين عبارات را تنها براي به تصوير كشيدن يك رهبر معمولي گفتهاند، نه آن رهبر عاليأي كه ما از دست داده ايم. كدام جمله و كلمهاي قادر است اين انسان عالي را وصف كند؟ جولاي سال پيش من در كشوري افريقايي شنيدم كه يك كارشناس بزرگ سياسي او را رئيس جمهور ايالات متحده ناميد. رئيس جمهور ايالات متحده! در يك كشور ديگر افريقايي شنيدم كه دختر نوجواني او را رهبر جهان آزاد خطا ميكرد. رهبر جهان آزاد! و وكيلي كه دوست من است و قاضي معروفي است و در امريكاي جنوبي زندگي ميكند، مدتها پيش نامهاي به من نوشت و نكتهي جالبي را عنوان نمود. گفت در آسانسور هتل بسيار خوبي در بوئنوس آيرس آرژانتين شنيده كه مردي او را فرماندهي كل قوا خطاب كرده است. فرماندهي كل قوا! آيا او با همين كلمات در قلوب مردمش ميزيست؟ شايد براي جهانيان اينگونه بود؛ اما براي ما كه ميشناختيماش چيزي تا آن حد شكوهمند ورسمي نميتوانست ارتباط با مردي از آن دست را كه او بود امكانپذير سازد و كاري را كه به آن اشتغال داشت، ارج نهد. زيرا براي ما،رهبري به معناي معمول كلمه نبود- رهبري بود به معناي عالي كلمه. به همين دليل براي ما كه ميشناختيماش، نامش به سادگي و صميميت نامي است كه بر توله سگهايمان ميگذاريم. نامي صميمانه و آشنا كه آدم بر روي توله سگ كوچكش ميگذارد. بياييد دوباره سرهايمان را فرود آوريم. وقتي در خاطرهي نامي كه برايمان آشنا است فروميرويم، نامي كه با آن او را در قلبهايمان صدا ميكرديم- حتي وقتي در لباس وظيفه به ميان ما ميآمد و ما از به زبان آوردن نامش شرمگين و خجالت زده ميشديم- سر فرود آوريمها را ببنديم؛ و چه نامي است كه حتي بر روي يك توله سگ نيز ميتوان گذاشت و ما بيش از هر چيز ديگر به ياد داريم كه چه ارادت عميقي به توله سگها داشت. نامش نام سادهاي بود دوستان من. نامش دغل بود. آري براي من، براي شما و تمامي امريكاييان و نسلهاي آينده. او دغل بود و دغل خواهد ماند. اكنون با سرهاي فرو افتاده و چشمان بسته بياييد دعا كنيم. آه، پروردگارا كه حتي در مجازات نيز بخشندهاي! عاجزانه شفاعت بندهات را ميكنيم؛ مردي را كه دغل نامش بود. -------------------------------------------------------------------------------- 1. در اينجا نويسنده از شباهت دو كلمه ي lip به معناي لب و hip به معناي باسن، سود جسته است. 1.neurotic. اصطلاحي است در روانشناسي و به افراد روانپريش و رنجور اطلاق ميشود 2.necrophiliac. به كساني گفته ميشود كه به اجساد مردگان ميل و گرايش جنسي دارند. 1. Psychothic . مبتلايان به ماليخوليا و روان پريشي 2.Sappho شاعرهي يوناني قرن هفتم پيش از ميلاد كه در بسياري از اشعارش به ابراز عشق نسبت به زنان ديگر ميپردازد 3.Algernon Charls Swinburne شاعر انگليسي(1837-1909).در كتاب ترانههاي طلوع تنفر خود را از قدرتمندان ابرازميدارد 4. Sodomist ياSodomite، اهالي شهر سدوم كه قصد تجاوز به ميهمانان لوط را داشتند. در متن اصلي با s كوچك نوشته شده كه به معني لواط كار است. 1. واژه اي است عاميانه که به هنگام تعريف و تمجيد از کسي به کار مي رود. 1.Fabian . يك گروه سوسياليستي كه در سال 1884در انگلستان تاسيس شد.فابينها به جاي انقلاب، به اصلاحات تدريجي اعتقاد داشتند. 1. کلمه اي در زبان کردي به معناي بيضه. 1.Hedonist طرفداران فلسفهي لذت گرايي. 2.hermaphrodite به انسانهاي دو جنسي اطلاق ميگردد 3 .Hypocrite رياكار و متظاهر. 1. Lone ranger قهرمان وسترن.شخصي كه به تنهايي براي بر پايي نيكي قيام ميكند. 1. معاون رئيس جمهور در اين قسمت و دو بند قبل، مشتي كلمات مبهم و بي معني را بلغور مي كند. بنابراين گفته هاي او در اين بندها كاملاًَ به صورت آزاد برگردانده شده است. 1. بيخاصيت 2. ارزيابي افكار عمومي جهت پيش بيني ميزان آرا.اين روش را George Horace Gallup آمار گر امريكايي 1901-1984پي ريزي كرده است. 1.Jeremiah. پيامبر يهود (585-650پ.م) كه ويراني اورشليم را پيشگويي كرد. 2. Amos .پيامبر يهود (760پ.م). پيشگوييهاي او درتورات آمده است. 3.Marx Brothers چهار برادر کمدين امريکايي که در آثارشان طنزي آنارشيستي موج مي زند.از کمدي هاي مشهور آنها مي توان به پرهاي آب ( 1932)، سوپ اردک ( 1933) و شبي در اپرا ( 1935) اشاره کرد. 4. Ritz Brothers کمدينهاي امريکايي ( 1901-1989) . سه تفنگدار ( 1939)، بخوان کودکم بخوان( 1936) و زندگي در کالج آغاز مي شود ( 1937) ، از آثار آنها است. 5. Three Stoogs ( 1925) . سه کمدين امريکايي که همواره در فيلم هاي شان خود را به بلاهت مي زنند. از آثار آنها مي توان سه کله پوک هرکول را ملاقات مي کنند ( 1963) و ياغيان وارد مي شوند( 1965) را نام برد. -------------------------------------------------------------------------------- شش در راه بازگشت؛ يا دغل در جهنم دوستان مردهي من: بگذاريد در ابتدا بگويم كه من با بسياري از آنچه شيطان امشب در آغاز صحبتهاي خود گفت، موافقم. ميدانم كه شيطان نيز مانند من دربارهي آنچه ميتوان و بايد براي ايجاد شر در آفرينش انجام داد، احساس عميقي دارد. براي اينكه اشتباهي پيش نيايد بايد بگويم: ما در يك رقابت مرگبار با پادشاهيِ نيكي هستيم. شكي ندارم كه خداوند صلح به قول خودش قيام كرده تا ما را زير پاي خويش له كند و هيچ مانعي او و گروه فرشتگانش را از رسيدن به اين هدف باز نخواهد داشت. شيطان ميگويد((هدف تنها نگاه داشتن شرارت براي خود نيست، بلكه بايد آن را به تمامي هستي گسترش داد، زيرا تقدير دوزخ اين است. بايد آن را گسترش داد، زيرا آرمان نيكي نيز تنها حفظ موجوديت خود نيست بلكه در تلاش براي انتشار نيكوكاري است.)) من با اين نظر شيطان مخالفم. ما با استراتژي دفاع و حفظ خط، قادر نيستيم بر نيكي مسلط شويم. عدم توافق من با شيطان در اهداف جهنم نيست بلكه در ابزارهاي رسيدن به اين اهداف است. شيطان گفته است كه ما در رقابت با نيكي دست پيش را داريم. من با اين ارزيابي موافق نيستم. امروز كه به دوزخ نگاه ميكنم، ميبينم ما از برنامههاي يك رهبري منسوخ پيروي ميكنيم. معتقدم ما دنبالهرو روشهايي هستيم كه بيشترشان نه تنها امروز، كه در گذشته نيز كارايي نداشتند. بايد بگويم روشها و برنامههاي تحت رهبري شيطان، روشهايي نيستند كه دوزخ در اين زمان به آنها نيازمند است. من ميگويم دوزخيان و گناهكاران مايل نيستند به سياستهاي باغ عدن بازگردند. ميگويم فرزندان نافرماني، شايستهي شيطاني تمام عيار و تباهگرند. شيطاني كه ديگر خود را وقف شرارتهاي كهنه و پوسيده نميكند، بلكه با يك برنامهي جديد شيطاني، پادشاهي خدا و انسانهاي رو به زوال را به مرگ ابدي دچار ميكند. آنچه در حال حاضر به آن نيازمنديم، تنها اميدهاي بزرگ نيست. تزويري ماهرانه و شوقي خستگي ناپذير است. در رهبري عملي، شيطان نه تنها ناچار است آهنگ مبارزه را هماهنگ سازد، بلكه بايد رهبري پيشگام باشد. او بايد به حرفهايش عمل كند. بي پرده بگويم، آنچه اكنون داريم رهبري نيست. من از لحظهي ورود، به تمام حاشيههاي تاريك دور سفر كردهام. در انتهاي چاه ويل بودهام. در آتش ابدي سوختهام و در اين بيغولهي نا امن به شما پيوستهام. با گناهكاران تمامي اقشار گفت و گو كـردهام. با فاسدان و كفار ناسپاس همسفره گشتهام. در چشمان پتيارگان و بدكاران نگريستهام. با شرارت و پستي همهي اقشار آشنا شدهام و آنچه در سفرم از ابتدا تا به انتهاي دوزخ دريافتم، اين است كه مردم ما ايمان تزلزل ناپذيري به شر دارند. با افتخار تمام اعلام ميكنم: چيزي نديدم كه با فساد ما برابري كند. به همين دليل ناچار نيستيم به چيزي كمتر از اين بسنده نماييم. مجبور نيستيم به كمتر از شيطاني كه نماد كامل بدخواهي باشد، فكر كنيم؛ و اگر من انتخاب شوم، شيطاني خواهم شد كه با فروتني تمام، سكونت در بزرگترين مناطق دوزخيِ تمامي آفرينش را به شما عطا خواهد نمود. وقتي در سفر به گوشه و كنار دوزخ صداي وحشتناك گريهها و دندان قروچهها را مي شنيدم، سخت خرسند ميشدم و عميقترين تاثير آن بر من درك اين نكته بود كه شما ارواح گمشده نيز مانند من از دون رتبگي اهريمن و نسيان و نسخ دوزخ سخت دلتنگ و آزردهايد. شايد دوزخ منسوخ شده باشد، اما اينجا خانهي ما است و در آن زندگي ميكنيم؛ و اگر به عقب بازگرديد، در خواهيد يافت كه مامن بسياري از صاحب نامان تاريخ بوده است. به نظر من با آن گونه تاريخ و تاريخ نگاري، زمان بزرگ فرا رسيده است تا دوزخ را دوباره بر روي نقشه احيا كنيم و شيطان وظايف محولهاش را انجام دهد. شايد شيطان خرسند است كه دست كم نيمي از جمعيت زمين - و من در اين باره اطمينان دارم چون تازه از آنجا آمدهام- نيمي از جمعيت زمين ديگر به وجود دوزخ اعتقادي ندارند، چه رسد به تاثير آن بر امور دنيوي؛ و شايد شيطان خرسند است كه شر، بزرگترين مقام جهان زيرين كه زماني براي ميليونها ميليون انسان نماد شرارت بود، در جهان بالا از هر گونه قدرتي بر تصميم گيريهاي نوع بشر تهي است؛ و شايد شيطان خرسند است كه دست كم دو سوم كودكان جهان بدون ترس از آتش و گوگرد و كرمهاي لايزالِ جوندهي قلب، به رختخواب ميروند و حتي از چنكگ و چنگال نيز نميترسند. شايد شيطان همين را ميخواهد. باري، بگذاريد من هم موضعم را روشن سازم. اين چيزها من را راضي نميكند. شايد شيطان از وضع موجود راضي باشد اما من نيستم. به نظر من در زمانه اي كه دوزخ چيزي بيش از كلمهاي كثيف در دهان اكثريت مردم اين روزگار نيست، جايي از كار خراب است و چارهاي بايد جست. چه بر سر تور معروف شيطان آمده؟ دوستان مردهي من، تور شيطان پاره پاره شده است. چه بر سر قدرت ابليس آمده كه زماني قلوب انسانها را به لرزه در ميآورد؟ دوستان مردهي من، ديگر رمقي براي آن باقي نمانده است؛ و كِي بود آخرين باري كه عبارت(( عمل شيطاني)) را شنيديد؟ يادتان هست؟ شايد بعد از اين دورهي هزار ساله،شيطان به وضع موجود رضايت داده باشد! ولي من راضي نيستم. به نظر من كار شيطان هرگز پايان نمييابد. به نظر من او بايد به پا خيزد و جنگي عليه نيكي به پا كند . او در قبال ساكنين دوزخ و همهي ارواح مشتاق شر مسئول است تا با دروغ به مصاف راستي بروند. موظف است روشنايي را با تاريكي تيره نمايد. بايد ذهن انسانها را به خطا بكشاند. تنفر را برانگيزاند. آتش جنگ و مشاجره را برافروزد؛ و هر شيطاني كه كوتاهي كند، شايستهي نام شهزادهي تاريكي نيست و به قدرت و حيثيت دوزخ و امنيت شرارت در جهان آسيب جدي خواهد زد. اكنون شايد بگوييد (( خوب بود آقاي رئيس جمهور اما تو با اخذ مقام يك شيطان مسئول، چه تحولاتي به وجود خواهي آورد؟)) شما نيز مانند من از ادعاهاي رقيبم مبني بر تجربهي كار در دولت آگاهيد.ميدانم دشمنان كينه توز ما در بهشت چهها دربارهي او نوشتهاند. آنها معتقدند دروغ اقتضاي طبيعت شيطان است، زيرا او دروغ گو است و پدر دروغ. براي اينكه هيچ اشتباهي دربارهي موضعم پيش نيايد، بايد بگويم من احترام فوق العادهاي براي اين شهرت تاريخي و برجستهي او قائلم.من هم وقتي پاي دروغ به ميان آيد، مانند بسياري از شما كه يا آنجا در آتشايد يا ته چاه، احترام عميقي نسبت به روح نه سازش نه تسليم، قائلم. داخل پرانتز يك نكتهي شخصي را برايتان بگويم. همه ميدانيد كه من در كاليفرنيا يك فرصت طلب به دنيا آمدم و در طول زندگي اجتماعيام افتخار نشست و برخاست با فرصت طلبان بسياري را داشتم و فكر ميكنم وقتي ميگويم شيطان از زمانهاي دور، چه در لحظات خوب و چه در لحظات بد، منبع دائم الهامي براي ما بوده، روي سخنم با فرصتطلبان است. دلم ميخواهد اين موضوع را طي اين مبارزه درك كنيد كه من نه تنها براي سرسختي او در دروغ گفتن، بلكه براي صداقت او نيز احترام قائلم و البته اميدوارم بپذيرد كه من هم در دروغهايم مثل او صادقم. اما اجازه بدهيد موضوعي را كاملاًَ روشن كنم: گرچه من براي دروغهاي او احترام زيادي قائلم، ولي به نظرم ديگر نميتوان بر اين دروغها تكيه كرد. به نظر من دروغهاي جديدي بايد ساخت. بعيد ميدانم كه انسان يا شيطاني بتواند با دروغهاي وقيح و گستاخانهي ديروز، واقعيتهاي امروز را نابود سازد. اين عصر، عصر تغيرات سريع و دراماتيك است. تجربه ثابت كرده كه دروغهاي ديروز، مشكلات امروز را حتي مغشوش هم نميكند. مردم سال آينده را نميتوان با روشهاي سال گذشته از راه به در برد، چه رسد به ميليونها سال قبل. به همين دليل با كمال احترام به تجربهي رقيبم اعلام ميكنم كه ما به يك مديريت تازه در دوزخ نيازمنديم. مديريتي با شاخهاي جديد، حرفهاي نيمه درست جديد، وحشتهاي جديد و سالوس جديد. ما نيازمند تعهد جديدي به شرارت هستيم. چاره و تدبيري جديد تا رويايمان از جهان مرگ را به واقعيت مبدل سازيم. اكنون اجازه بدهيد نكتهاي را گوشزد كنم. عدهاي به دوران رياست جمهوري من در ايالات متحده اشاره ميكنند وگلهمندند كه فعاليتهاي من در ارتباط با رنج و عذاب مردم- بدون توجه به نژاد و كيش و رنگ آنها- كمتر از حد انتظار بوده است. بايد به آن منتقدين بگويم كه من چيزي كمتر از يكدوره رئيس جمهور بودم. حتي شيطان نيز با كبكبه و دبدبهاش نميتواند ملتي با يك سنت دموكراتيك قوي و استاندارد بالاي زندگي را تنها در هزار روز به نابودي بكشاند. راستي هم به رغم تصدي كوتاه كاخ سفيد، كاملاًَ باور داشتم كه قادرم تمامي شر را در زندگي ملت امريكا ابقا و جاودان سازم؛ و شايد بتوانم با اطمينان بگويم كه توانستم دانههاي ظلم و بيعدالتي را براي برداشت محصول عذاب و عداوت بين نژادها و نسلها و طبقات اجتماعي بپاشم وطاعوني مرگبار را براي آيندهي امريكاييان پيشكش كنم. قدمي در جهت كاهش احتمال جنگ هستهاي برنداشتم و در آن راستا، به ابقاء سياست جنگ و چپاول و خونريزي ادامه دادم. شايد با سرفرازي خاصي بتوانم آسياي جنوب شرقي را مثال بزنم كه به آن چنان پيشرفت قابل توجهي در زمينهي سيه روزي بشر رسيدم كه ارواح كينه توز و جنگ طلب، اينجا در جهنم عظيم ما، آرزويش را براي تمام بشريت دارند. ادعا نميكنم مسئوليت محض بدبختي و ويراني ويتنام و كامبوج و ليتواني به گردن كشور من بوده است. ميدانم در سالهاي آتي از ملاقات افرادي با از خود گذشتگي فراوان افتخار خواهيد كرد.آنها كه درست مثل من با ايثار و فداكاري هستي خويش را وقف كردند تا از زندگي كابوسي براي انسانهاي آسيايي آن ناحيه بسازند. ميدانم وقتي به اينجا برسند، كمك بزرگي براي جهنم خواهند بود و بگذاريد بگويم اگر به عنوان شيطان بر گزيده شوم، مثل آن دنيا خود را از رايزني و راهنمايي آنها بينياز نخواهم دانست. درست است كه نويسنده و رهبر و طراح رنج عظيم آسياي جنوب شرقي فقط من نبودم اما بايد بگويم: وقتي فرصت پذيرش مسئوليت برنامهها به من داده شد، مثل قبر كن به نبش قبر گذشتهگانم دست نيازيدم؛ چون من هم مثل شما ميدانم جايي كه قتل واجب است، سستي گناه بزرگي به شمار ميآيد و همچنانكه ثابت كردهام، نميتوان به اين بهانه كه همه از نژاد بشريت هستيم، دست روي دست گذاشت. از قتل نميتوان چشم پوشيد زيرا براي حل تضاد جهان واجب است. ما رنج را فقط براي خود نميخواهيم، بلكه آن را در ميان آخرين مرد و زن و كودك سراسر هستي شيوع خواهيم داد؛ و شك ندارم با نگاهي به دوران رياست جمهوري من، در خواهيد يافت كه اين تنها كاري بود كه ميتوانستم در آسياي جنوب شرقي انجام دهم. شايد با من موافق باشيد كه در زماني كوتاه، فرصتهايي را كه گذشتهگانم به من داده بودند، يكباره چنگ زدم و با كمك نيروي هوايي ايالات متحده آن تكه از جهان را به دوزخي بر روي زمين بدل كردم. اكنون من نيز مانند شما ميدانم كه به رغم سوابقم در آسياي جنوب شرقي، هستند كساني كه هنوز اعتبار مرا با انساني يا بشر دوستانه خواندن آن فعاليتها مورد تاخت و تاز قرار مي دهند. خوب بگذاريد بگويم- با توجه به تمام اين حملات بي اساس بر نام بد من- كه ميخواهم بعد از اين سخنراني، سياههاي منتشر كنم و نشان دهم، در هر مثالي كه من را انسان و بشر دوست ميخوانند، صرفاًَ با انگيزهي سود جويي سياسي و با يك بيتفاوتي محض- اگر نگويم توهين و بدگماني آشكار- نسبت به ديگران، عمل ميكردم. اگر فايدهاي به حال كسي يا چيزي داشتم - شك ندارم كه سياههي مذكور آشكارش خواهد ساخت- كاملاًَ بدون قصد و عمد بوده است. نمي خواهم بگويم انكار پيامدهاي سود بخش، نوعي عذر خواهي است براي روح خبيثي كه آرزو دارد ابليس شما گردد. فقط اعتراف ميكنم آنقدرها كه بايد پنهانكاري نكردم. اما بي شك اكثريت عظيم شياطين جهنم نيز اينگونه بودهاند و همه در پشيماني و عذاب وجدان من براي فرصتهاي از دست رفته، سهيمند؛ اما براي اينكه اشتباهي پيش نيايد، بايد بگويم: من ديگر آن مردي نيستم كه پشتش زير بار محدوديتها و كاستيهاي شرايط، مثل وجدان و مصلحت انديشي و حفظ آبروي افراد خم شود؛ و ديگر رئيس جمهور امريكا هم نيستم كه نميدانيد چه موانع بزرگي بر سر راه متصدي آن پست بزرگ و ظرفيتش براي شيطان بودن وجود دارد. خلاصه من شهروند دوزخم و بگذاريد بگويم اين فرصتي بزرگ و مبارزهاي بزرگ است؛ و به شما اطمينان ميدهم همراهان مردهي من، كه اين پايين، جايي كه هيچ محدوديتي وجود ندارد و هيچ چيز وحشتي بر نمي انگيزد، شما ديكسون جديدي خواهيد ديد. ديكسوني كه وقتي هنوز يك انسان امريكايي بودم، خوابش را مي ديدم. ديكسوني كه فروتنانه مدعي است تجربه و انرژي لازم را در اختيار دارد تا شيطاني گردد كه شما ارواح گمشده انتظار داريد. اكنون براي اينكه چهار روح خبيث نشست امشب بتوانند از من و شيطان سؤالهايشان را بپرسند – و بگويم كه من از آن سؤالها استقبال ميكنم- بايدسخنرانيام را به پايان رسانم. اما قبل از آن ميخواهم آخرين نكته را براي ساكنين دوزخ روشن نمايم. از ديدگاه مرگ، من عضو تازه واردي به گسترهي شر هستم؛ اما من دانشجوي تاريخم و بايد بگويم هنگام مطالعهي دولت جاري، به خصوص ارتباطش با پادشاهيِ نيكي، نمونهاي پر جار و جنجال و آنچه تنها ميتوانم رويكردي تسليم آميز بخوانم، شوكهام كرد - رويكردي كه متاسفانه بايد بگويم تسليم و سرسپردگيِ بي قيد و شرط است. من از قضيهي معروف ايوب صحبت مي كنم. ميدانم كه شيطان در دفاع از اعمال خود، رنجي را كه به اين مرد نيك تحميل كرد، جزء به جزء برايتان شرح داده است. نميخواهم بگويم او را بيش از اندازه رنج نداد. نميخواهم با كم رنگ جلوه دادن كاري كه او با گوسفندان و خدمتكاران ايوب كرد، و زخم نفرت انگيزي كه از سر تا پاي او انداخت، خودم را بالا ببرم. حرفي نيست غير از اينكه برنامهي رنج و عذاب شيطان در آن شرايط خير محض بود. اما پس از هزاران سال، هنوز اين سؤال به قوت خود باقي است: آن برنامه تحت پوشش و حمايت چه كسي طراحي شد؟ تحت حمايت دوزخ؟ به جانبداري از آرمان شر ؟ دوستان مردهي من، پاسخ منفي است. متاسفم اما اگر شما نيز مانند من وقايع را خوانده بوديد، درمييافتيد كه تحت حمايت بهشت و به جانبداري از نيكي بود كه شيطان شما برنامهي P&P را طراحي و اجرا كرد؛ برنامهاي كه به خاطر آن، ميزان قابل توجهي از منابع ما مصرف شد. متاسفم ولي اگر ميخوانديد، در مييافتيد كه شيطان شما دستوراتش را از شخص خدا ميگرفت و نه كس ديگر. متاسفانه خواهيد ديد كه شيطان شما اجازهي انجام اولين كارهايش را از خدا دريافت ميكرد. متاسفانه درخواهيد يافت كه دليل آزمايش صبر ايوب، نه خروج او از قيد بندگي كه خدمت به قضاوت الهي بوده است- و بدتر از همه، نيكي خدا به درخشش درآمده است. شيطان در طول اين مبارزه، به شيوههاي گوناگون ادعا كرده است كه من نقش او را در جريان ايوب مخدوش جلوه دادهام. براي اينكه يكبار و براي هميشه آنچه را كه ميدانم ثابت كنم، بايد در دقايق باقي مانده، كلمه به كلمهي لحظات ملاقات خدا و شيطان را برايتان بخوانم و قضاوت را به عهدهي شما فاسدان و بدكاران و هرزگان و محرومان بگذارم كه آيا ادعاي من، كه در طول اين مبارزه به كرات آن را تكرار كردهام، حملهاي بيپروا و تحريف زيركانهي تاريخ بوده است؟ شما قضاوت كنيد كه آيا شيطان- طبق ادعاي خود- شريرانه و رذيلانه و به جانبداري از شر قدم برميداشت، يا اگر به زباني بگوييم كه همه فهم باشد، آلت دست خدا شده بود؟ اين سندي كه در چنگ گرفتهام، كتاب مقدس Holy Scripture است. دروغ نمي گويد. به همين دليل چيزي از تورات Bible دشمنان ما كم ندارد. بهترين كالاي فروشي آنها در همهي اعصار بوده است. كتابي است كه با آن مغز بچههايشان را ميشويند. آنچه در آن ميبيني، تمام حقايقي است كه با آن ميخواهند جهان را فتح كنند. در هر جايي ميتوانيد آن را بگشاييد و در برگ برگ آن زيبايي و دانش كافي براي تنفر و حمله به هر شهروند وفادار و سخت كوش دوزخ را خواهيد يافت. اجازه بدهيد طبق تورات آنها، گفت و گوي سري ميان خدا و شيطان را برايتان بخوانم: خدا: (( از كجا آمدهأي؟)) شيطان: (( از رفت و بازگشت از زمين و گردش در زير و زبر آن.)) خدا : (( آيا بندهي من ايوب را كه كسي چون او در روي زمين نيست، بيگناه و درستكار يافتي؟ مردي كه از خدا مي ترسد و به شيطان پشت ميكند؟)) شيطان (( آيا ايوب بي دليل از خداوند ميترسد؟ آياتو حصاري بر گرد او و خانه اش و هر آنچه متعلق به اوست نكشيدي؟ تو كار او را بركت بخشيدي و محصولش در زمين فزوني يافت. اما (و من هنوز از شيطان نقل مي كنم ) هم اينك دست بگشا و هر آنچه در تملك اوست لمس كن و ببين كه تو را لعنت خواهد كرد.)) خدا : (( بنگر، هر آنچه او دارد در يد قدرت توست، اما دست بر خود او دراز مكن.)) اين دستوري بود كه خدا به شيطان داد؛ و شيطان چه كرد؟دقيقاًَ همان را كه خدا گفته بود . آري همراهان مردهي من، شيطان ابزاري براي خشم خدا شد. بگذاريد دقايقي از دومين ملاقات سري بين پادشاه شر و خداوند صلح را در يك مكان نامعلوم برايتان بخوانم. به دليل ضيق وقت، فقط به قسمتهاي مهم ملاقات اشاره ميكنم. خدا (در صحبت از ايوب): (( او هنوز استوار است.)) شيطان : (( ... دست بگشا و پوست و استخوانش را لمس كن و ببين كه تو را لعنت خواهد كرد.)) خدا : ((بنگر، او هنوز در يد قدرت توست اما از زندگانياش درگذر.)) و شيطان چه كرد؟ بياييد باز هم به تورات آنها رجوع كنيم. ((و شيطان رفت و ايوب را از نوك پا تا فرق سر به زخمهاي نفرت انگيز مبتلا نمود.)) و آيا طبق دستور خدا از زندگاني ايوب ميگذرد؟ متاسفانه پاسخ مثبت است. او طبق دستور عمل ميكند. مطمئنم همه پايان غم انگيز آن داستان را ميدانيد. ايمان ايوب متزلزل نميشود. قويتر و محكمتر ميگردد؛ و خدا طبق آنچه در اينجا نوشتهاند، دو چندان به يعقوب ميدهد. دغل كتاب را مي بندد و به سرعت عرق فلسهايش را با پشت چنگالهايش پاك ميكند. همراهان مردهي من، از شيطان ميخواهم اين اتهامات را انكار نمايد. از شيطان مي خواهم نقش خود را در ماجراي ايوب تكذيب كند. ميخواهم انكار كند كه اگاهانه و با رضايت، در جهت منافع دشمنان قسم خوردهي دوزخ گام برداشته است . مي خواهم انكار كند كه اگر عمل او - در رابطه با منافع امنيتي شر -يك شكل آشكار خيانت نبوده، چنان اهمالكارانه بوده كه گويي او در استخدام نيكي به سر ميبرده است. شايد شيطان بخواهد اين اعمال را رذيلانه و شرارت بار بخواند اما من كار او را تسليم مينامم؛ و براي اينكه اشتباهي پيش نيايد بايد بگويم رهبران بهشت نيز همين نظر را دارند. من از اوضاع بهشت مطلعم. با نمايندگان آنها ملاقات كردهام.ميدانم چه آدمهاي با قساوت و متعصبي هستند؛ و به شما اطمينان ميدهم اگر تسليم خواستههاي آنها بشويد، اگر بر اين باوريد كه اين كار دست كم يك روح را از قيد بندگي آنها رها خواهد ساخت، اشتباه غم انگيزي مرتكب شده ايد و فقط اشتهاي آنها را تيزتر كردهايد. چون خداي صلح تنها ايوب را نميخواهد. او همهي ايوبها را ميخواهد؛ و اگر از اين امر بازش نداريم، روزي خواهد رسيد كه دروازههاي جهنم را به مشت خواهد كوبيد. به همين دليل ميگويم وقت آن رسيده كه دست از استمالت خداي صلح بر داريم. به همين دليل ميگويم وقت آن رسيده كه قدم پيش بگذاريم وحملهي جديدي را بر اذهان و قلوب و ارواح انسانها تدارك ببينيم. چون جنگ ما چيزي از يك جنگ ايدئولوژيك كم ندارد؛ و به همين دليل ما به شيطاني نيازمنديم كه آرزومند است و قادر است بر ايدهآلهاي خود پا بفشارد. اندازه و قدمت شاخ شيطان نيست كه در شمار ميآيد، كاري است كه با آن شاخها انجام ميدهد. اين تمام زندگي ما است كه امشب به قضاوت نشستهايد. به خاطر آن است كه به پا خاستهايم. چيزي است كه به آن اعتقاد داريم. آنچه ميخواهم امشب به شما بگويم اين است كه مد تاريخ در طرف ما است و ميتوانيم آن را به نفع خود نگهداريم، زيرا ما در طرف درست هستيم و آن شيطان است. و براي اينكه اشتباهي پيش نيايد بايد بگويم: اگر من انتخاب شوم، تلاش خواهم كرد تا در پايان كارم شكوه و درخشش شيطان را ببينيم . تلاش خواهم كرد تا كودكانمان و كودكان كودكانمان از ديدن بلاي وحشتناك صلح و نيكي بينياز باشند. متشكرم. ...بعد فرشتهاي را ديدم كه از آسمان فرود آمد. در دستانش كليد چاه ويل بود و زنجيري بزرگ: و اژدها، آن مار باستاني را كه شيطان باشد، به دام انداخت … و او را براي هزاران سال به زنجير كشيد و در چاه كرد و درش را به مهر بست تا ديگر ملتها را به دروغ خويش نفريبد... كتاب مكاشفات بخشي از گفت و گوي رابرت مك كرام با فيليپ راث رابرت مك كرام: چه چيز باعث شد كه دوباره به سراغ ديويد كِِپِش، قهرمان رمانهاي ((سينه)) و ((پرفسور شهوت)) برويد؟ فيليپ راث: نياز. پس از نوشتن سه كتاب، لازم بود خودم را از شر زوكرمن، در مقام يك راوي، خلاص كنم. احساس مي كردم اسير تصور زوكرمن و موقعيت او به عنوان يك انسان تنها در نيوانگلند وحشي شدهام كه زوكرمن معتقد است قصهاش به سر رسيده و از طريق داستان ديگران به زندگي خويش ادامه ميدهد. فكر مي كنم او در مقام يك راويِ تريلوژي، كمك زيادي به من كرد اما ديگر وقتش رسيده بود كه تغيير كنم. ر.م ك : آيا در ((حيوان محتضر)) از موضوع خاصي الهام گرفتيد؟ ف .ر:بله. يك بار مردي برايم تعريف كرد كه ده سال قبل با زن زيبا و خوش اندامي رابطهي جنسي داشته و شبي يك مرتبه زن در آپارتمان او اعصابش به هم ريخته بود و اعتراف كردهبود كه سرطان سينه دارد. او ديگر زن را نديده بود، ولي شوك آن خبر به گريه اش انداخته بود. ((حيوان محتضر)) حول همين خاطره ميچرخد كه من از لحظهي شنيدن آن، ديگر نتوانستم فراموشش كنم. ر.م.ك : آيا به نظر تو سكس عميقترين تِم رمان غربي است؟ ف.ر: نميدانم. ر.م.ك: پس هدف يك داستان چيست؟ ف.ر: خدا مي داند. ر.م.ك: منظورت از عبارت پورنوگرافي رشك چيست؟ ف.ر: تخيلات جنسي كه از حسادت الهام ميگيرند. پورنوگرافياي كه بيشتر شكنجهي ديدن است تا لذت بردن، چون به قول كِپِش، آدم خود را با ارضا شدن نمي شناسد، بلكه با كسي مي شناسد كه در پي كسب آن است؛ و نه با كسي كه آن را به دست آورده، با كسي كه در حال از دست دادن آن است، كسي كه از دستش داده است. ر.م.ك: آيا فرهنگ امريكا، آن گونه كه تو مي بيني، حاصل تعامل ميان قانون و بي قانوني است؛ بين ويليام برادفورد و توماس مورتون؟ ف.ر: برادفورد رهبر پيوريتنهاي مستعمره نشين پليموث بود و مورتون پاسگاهي را نزديك مِري مونت فرماندهي ميكرد كه خودسريهايش همواره پيوريتنها را به خشم مي آورد. پيوريتنهاي پليموث از اينكه مردان مِري مونت آشكارا با زنان سرخپوست همخانه ميشدند، دلخور بودند.كِپش كه كمي تاريخ مي داند، كشاكش بين مورتون و براد فورد را در قرن هجدهم، پيش درآمد تحولات عجيب و غريب سيصد و سي سال بعد مي داند- يعني امريكاي دههي شصت را. در حالي كه امريكاي مورتون در نهايت به ازدواج ميان نژادي ميانجاميد. اين انديشهها متعلق به كِپش است، نه من؛ و آگاهي او را در فهم و شرح راه زندگي خود نشان مي دهد. سه كتاب كِپش، سه زندگي جنسي او را به نمايش ميگذارند. يك تريلوژي به عنوان زنجيرهاي از روياها و با تفاوتهايي در نوع روياها، كه قهرمان هوشمند و عقل گرا را در هفت خوان شرح زندگي خويش قرار مي دهد. قهرماني كه به راه زندگيش از ميان كوهي از گرفتاريهاي جنسي ناشي از تضادها و ناسازگاريها ميانديشد. ر.م.ك: نويد بخشترين خصوصيت فرهنگ امريكاي معاصر چيست؟ ف.ر: من مهارتي در يافتن نويد بخشترين خصوصيت فرهنگ امريكا ندارم. به نظرم گروه بزرگي از نويسندگان اصيل و با استعداد را داشتهايم كه از بيست سي سال پيش به نوشتن پرداختهاند اما سال به سال خوانندگان آنها كمتر و بياشتياقتر ميشوند. شك دارم كه دانش زيبايي شناسي جايي در آيندهي اين كشور داشته باشد. ر.م.ك: كدام نويسندهها را بيشتر مي پسندي؟ ف.ر: به نظر من بزرگترين نويسندگان اواخر اين قرن امريكا ويليام فالكنر و سال بلو هستند. هر دو با هم اسكلت ادبيات قرن بيست امريكا را تشكيل مي دهند. من مثل هيچ يك از آنها نمينويسم. كدام نويسنده از پس چنين كاري برميآيد!؟ اما هميشه آثارشان را ميخوانم. فكر نميكنم بهتر از دو رمان ((هنگامي كه در حال مرگ بودم)) و ((ماجراهاي اوگي مارچ)) چيزي در اين قرن نوشته شده باشد.
|